تئاتر تلخ و شیرین زندگی در مواجهه با مرگ

  • شروع کننده موضوع Behtina
  • بازدیدها 110
  • پاسخ ها 0
  • تاریخ شروع

Behtina

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/11/08
ارسالی ها
22,523
امتیاز واکنش
65,135
امتیاز
1,290
نقدی بر نمایش روزهای بی باران نوشته و کار امین بهروزی

تلخ و شیرین زندگی در مواجهه با مرگ

[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
130537_3178215020_320_214.jpg
[/BCOLOR]​
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
رضا آشفته: روزهای بی باران ما را در مواجهۀ با مرگ متوجه زندگی به عنوان امری میرا و ویران شدنی می گرداند. این آگاهی هم می تواند تلخ و تراژیک باشد چون بن مایۀ هستی بر پایۀ نظر متفکری چون بودا رنج است و هم می تواند شیرین تلقی شود چون تنها راه بیرون رفت از این رنج همانا مرگ است و باید در گذر از زندگی به مرگ متوجۀ گذر زمان شد
[/BCOLOR]

به گفتۀ امیل سیوران: از آنجا که مرگ خود تعادل است، زندگی و عدم تعادل از یکدیگر تمیزناپذیرند: یک مثال منحصر به فرد برای دو واژۀ کاملا مترادف... زمان، تنها برای بیماران درمان ناپذیر مفهومی مطلق است.
بنابراین در این بازی که در نمایش روزهای بی باران به تماشا درمی آید، ما متوجۀ مرگ یکی می شویم که دچار بیماری لاعلاج است و این زمان را مطلق می کند برایش و باید که سخت بگذرد اما در پذیرفتن این بیماری است که همه چیز واژگون می شود و مسیر سرنوشت و عاقبت دیگرگونه ای را پیش پایشان می گذارد و این همسر فرد بیمار است که دچار زمانی مطلق خواهد شد که یاد مرد را هرگز از خطر پاک نمی کند. همچنین پزشک که او هم دچار چنین حس و حالی است.
روزهای بی باران دربارۀ گذر از زندگی و پذیرفتن مرگ است. واقع شدن در برزخ مرگ و زندگی برای بسیاری از بیماران و افرادی که در نبرد و جنگ و کارهای سخت و خطرآفرین مواجه هستند، امری پذیرفتنی است. در این نمایش هم روابط چند نفر بر پایه همین جدایی ها از همدیگر دارد به تماشا در می آید. مهرداد (سجاد افشاریان) پزشک و جراح که در کلن آلمان تحصیل کرده در بازگشت به ایران دلتنگ حضور بارانی است که برای همیشه در کنارش نخواهد بود چون او در همان روزهای تحصیل مهرداد بر اثر تصادف خودرو جان سپرده است. حالا مهرداد با درد بیماری سخت دوستش پوریا (وحید آقاپور) همراه شده است و نمی داند چگونه او و همسرش شبنم (سوگل خلیقی) را متوجۀ این تومور مغزی کند که برایش دو حالت پیش بینی می شود:
اولی؛ عمل نکردن و مردن
دومی؛ عمل کردن و از دست دادن حافظه برای همیشه
در نهایت از این وضع مطلع می شوند و پوریا هیچ امیدی برای زندگی بدون حافظه ندارد هر چند شبنم اصرار می کند که زنده بماند و همه گونه از او پرستاری می کند به این امید که روزی حافظه اش برگردد.
امین بهروزی در فضایی مینی مال به لحاظ متن و امکانات صحنه ای و حتا کنترل حس در میان بازیگران است که درد ناشی از جدایی ناخواسته پوریا و شبنم را به تماشا درآورد. وضعیتی که ملودرام است اما بر اساس این داده پردازی های گفته شده، به سمت ماجرایی کمدی- تراژدی پیش رفته است چون پوریا مدام طنازی می کند برای اینکه نمی خواهد لحظات تلخ را برای خودش و دنیای پیرامونش رقم بزند و البته چنین وضعیتی رقم خورده است.
در این بین صحنه تبدیل به 5 پاره مساوی تقسیم شده است که در هر پاره روی کف و دیوار خطوط پیوسته ای هست که کلیت ماجراها را دربرخواهد گرفت که شامل بیمارستان، خانۀ خواهر مهرداد و خانۀ شبنم خواهد شد. مهرداد خط رابط مکان ها، زمانها و روابط و در نهایت نقل رویدادهاست. او یک راوی است که از دردهای خود که شامل مرگ باران، مرگ مادر و طلاق خواهر می شود به بیماری و مرگ دوستش پوریا و جدایی او با شبنم پل می زند. زیبایی کار هم بریدن از احساسات رایج و کلیشه شده است که در واقع می خواهد ما را نسبت به مرگ و جدایی به لحاظ فکری حساس تر کند و این گونه است که موفق می نماید. در جایی نیز مهرداد رودررو به تماشاگران همین مرگ و زندگی بدون حافظه را از آنها می پرسد و این پرسش می تواند پاسخ های متنوعی را به دنبال داشته باشد. اینکه بشود در تئاتر آدمها را آماده کرد برای اینکه مواجهه با مسائل در شرایط سخت و غیر قابل باور را تمرین کنند خودش راه حلی برای تفکر پیرامون مسائل با اهمیت در زندگی است و هیچ جایی بهتر از تئاتر نیست که به شکل زنده و پویا ذهن را درگیر خواهد کرد. چالشی که نتیجه بخش است و پیامدش آماده تر شدن برای گذر از بحران هاست.
زبان در این متن چند گانه است چون قرار است که همدیگر را به بازی بگیرند. این بازی که از روی سود و زیان نیست بلکه از برای گذر از قلمرو ناراحتی و اندوه به وادی خیال است. انسان به قاعدۀ ملاحظه گرایی هایش هیچگاه راحت و صریح نیست و به همین دلیل نیز زبانش گاهی گرفتار چالش ها و پنهان گویی ها و حتا دروغ و تهمت می شود و حتا دربرگیرندۀ توهم و فانتزی و خیال پردازی نیز خواهد شد. مهرداد پزشک است اما در برابر پوریا و شبنم دچار عدم صراحت است چون نمی داند کی و چگونه باید حقیقت دردناک تومور را آشکار کند که منجر به جدایی این عشق جاودانه خواهد شد.
زبان آن واسطۀ جهان شمولی است که از طریق آن تفاهم بین انسانها میّسر می شود. گفتوشنود درواقع به منزلۀ همان فرایند دستیابی به تفاهم است. از سوی دیگر، تفاهم وابسته به تفسیر است، بدین معنی که تنها از طریق تفسیر گفتوشنود فهم پذیر می شود؛ و تفسیر تنها در واسطۀ یک زبان می تواند صورت گیرد. (صاحب جمعی، 1389: 35)
زبان چند گانگی خود را به دلیل چالش پنهان آدمها پیداکرده است و انگار امری تحمیلی و به ناچار باشد. شبنم در سادگی و ندانستگی سیر می کند چون گنگ است و دلش عاشقانه برای تندرستی یارش می تپد اما ملایم است و قدردان که در این بازی در نهایت بازنده است و این امر طبیعی است که انگار طبیعت سرنوشت محتوم را به جدایی این دو دلداده می کشاند و این وضعیت را دردناک می کند. آوا خواهر مهرداد (نازنین احمدی) که از شوهرش طلاق گرفته و در چالوس به تنهایی زندگی می کند به ناچار دروغ می گوید و این نوعی توهم و فانتزی است برای ترمیم زندگی بر باد رفته که هنوز در حسرت گذشته و شوهر سابقش به سر می برد. مهرداد عاشق و ویران است و تجربۀ از دست دادن باران او را گرفتار توهم بودنش کردن است و بین دروغ و زیبایی ناشی از خیال به سر می برد و به همین سادگی سخت است برایش برملاشدن بیماری پوریا و از بین رفتن رابطۀ عاشقانه اش با شبنم و به ناچار کتمان می کند و می گریزد از حقیقت اما پوریا بیشتر یاوه می گوید و حرف مفت می زند که از حقیقت و هستی وجودی خویش دوری کند.
افلاطون معتقد بود که اندیشه، گفتوشنود روح است با خود که چه در سکوت یا در گفتار، مدام در صورت مفاهیم شکل می گیرد... زبان تجلی و تجسم بیرونی ذهنیات آدمی است: زبان روح، و روح زبان است. (همان، 55)
بنابراین در اینجا تعارضاتی اگر به لحاظ جنس واژگان و نحوۀ کژتابی این آدمها به میان می آید حتما پیامد روح پریشان ایشان است که نمی خواهند با ملاحظات معین گویندۀ حال ناخوش خویش باشند مگر شبنم که در سادگی و ندانستگی هایش غرق در رویای شیرین و مثبتی است که در آن حال خوشش را در تندرستی و بازگشت دوبارۀ همسرش به زندگی می جوید.
در این بازی، پوریا برای گریز از بیماری لاعلاج دچار یاوه گویی و حرف مفت است و زبانش در جنگ با خود است تا اینکه بخواهد دیگران را دور بزند:

در جریان زندگی روزانه و روابط متقابل آدمها با یکدیگر، حرف مفت نمایندۀ بی تفاوتی و بی اعتنایی نسبت به حقیقت است. درواقع، بنیاد مفهوم حرف مفت بر اساس نبود هرگونه عنایت و توجه به حقیقت و واقعیت است. آنکه دروغ می گوید، بنابر تعریف، با حقیقت آشناست وگرنه آنچه می گفت دروغ نمی بود. پس دروغگویی مستلزم آگاهی از حقیقت است. در حالیکه حرف مفت هیچ پیوندی با حقیقت ندارد. (همان، 147)
بنابراین این آدمها بی آنکه بخواهند و بدانند مقابل هم صف آرایی کرده اند با آنکه مدعی عشق (شبنم و پوریا) و دوستی (مهرداد و پوریا) هستند اما ناچارا همدیگر را دارند پس می زنند که به مراد دلشان برسند که درواقع نابودی از آن ایشان می شود. هم شبنم که نمی تواند پوریا را به زندگی گیاهی دعوت کند و هم مهرداد که نمی تواند در درمان معجزهگر باشد؛ یعنی در تلاطمات و طغیان طبیعی به قاعده از پیش تعین شده، انسان به ناچار کم می آورد و شکست می خورد.
در روزهای بی باران مفاهیم بر اذهان غالب می شوند و گاهی بغضی می آید و رعدآسا می گذرد اما نمی شود با آن به راحتی کنار آمد. مگر در خلوت که هر یک از ما که به تماشایش نشسته ایم مثل یک روز بارانی اشک بریزیم و اما در نهایت سکوتی فراگیر و ابدی شامل حالمان می شود و انگار درنگی است دامنه دار با واژگانی صُلبی که ما را در خود فرو می کند:
بیهودگی، عدم قطعیت، ناامنی، آسیبپذیری –اینها واژه هایی هستند که معمولا معنای ضمنی منفی ای را می رسانند. ما معمولا حواسمان به این احساسات هست و در تلاشیم به هر نحو ممکن از آنها اجتناب کنیم. اما بی اساسی چیزی نیست که لازم باشد از آن دوری کنیم. همان احساسی که وقتی در معرضش قرار می گیریم بسیار نگران کننده به نظر می آید می تواند به منزلۀ آرامش زیاد، به منزلۀ رهایی از تمامی محدودیتها تجربه شود. می تواند به منزلۀ ذهنی بی طرف و آرمیده تجربه شود که ما را شاد و سرحال می کند. (چُدرُن، 1393: 152 و 153)
ما در روزهای بی باران با خرده پیرنگهایی مواجه هستیم:
1. مهرداد و باران که جدایی ابدی گریبانگیر مهرداد است که به دلیل گرفتن مدرک پزشکی به غربت رفته و در نبودنش عشق هم بر فنا رفته است.
2. مهرداد و مادر که باز هم در غربت با خبری کوتاه که مامان مُرد، برای همیشه این ارتباط عاشقانه نیز از هم گسسته است.
3. پوریا و شبنم که تومور مغزی که درمان ناپذیر است چون درمان توام با بی حافظگی دلالت بر مرگ درونی است و هویت باختگی است.
4. آرام و همسرش که طلاق تا ابدیت این رابـ ـطه را به جدایی و دوری انجامیده است هر چند زن فانتزی حضور مرد را مرور می کند.
در این بازی تنها پوریا محور اصلی است که به تماشایش نشسته ایم و بقیه موارد روایت می شوند که این وضعیت را تحت الشعاع خود قرار می دهند و چون زنجیره ای دردناک بر سلسله اعصاب آدمی حرکت می کند که ما چون قطاری رنج را با خود یدک خواهیم کشید.
پیامد این خرده پیرنگها همانا جُدایی است که روح را می گستراند در انزوای فرد که در سوگ یار همنشین اندوه و ماتم است و چه حیف که ما کمتر فرصت آموزش می یاب
یم که باید از این دور باطل بیرون بیاییم و زندگی را با همۀ صلابت و شادابی اش برای بهتر زیستن تداوم دهیم.
هیچ انسانی به دنبال زندگی کسالت آور نیست. کسالت معمولا نتیجۀ داشتن زندگی بی معنا و بدون هدف است. کسانی کسل محسوب می شوند که فراتر از اهداف شخصی خود، هدفی در زندگی ندارند. با پذیرش تحلیل [آلدو] لئوپلد [زیست شناس طبیعت وحشی] راه دوری از رخوت در زندگی پیش روی ما، به دست آوردن فرصتهای بیشتر است. هر چند برای کسب آن، امنیت، رفاه، و آسایش مان کمتر شود. یا حتی به قیمت از دست دادن زندگی پر نشاط باشد. (استن رو: 1387: 152)

منابع:
چُدرُن، پِما، زیبا زندگی کنید، برگردان مهین خالصی، تهران، انتشارات ققنوس، چ اول، 1393.
رو، استن، و دیگران، دربارۀ معنای زندگی، برگردان محمد قلی پور و رضا دانشمندی، مشهد، نشر مرندیز، چ اول، 1387.
سیوران، امیل، قطعات تفکر، برگردان بهمن خلیقی، تهران، نشر مرکز،، چ دوم، 1392.
صاحب جمعی، حمید، خانۀ هستی (زبان، اندیشه، و خرد)، تهران، نشر ثالث، چ اول، 1389.
 

برخی موضوعات مشابه

پاسخ ها
0
بازدیدها
143
پاسخ ها
0
بازدیدها
182
پاسخ ها
0
بازدیدها
121
بالا