داستان حوله ی خوش بو

آنیساااااااااا

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/07/30
ارسالی ها
3,720
امتیاز واکنش
65,400
امتیاز
1,075
سن
27

حوله ی خوش بو


پیف - اه، اه – وای، وای

صدای پیف اه وای در اتاق پیچید.

حوله که روی گیره تاب می خورد گفت:«یعنی من این قدر بدبو هستم؟ چرا این قدر پیف پیف اوه و اه می کنید؟ چرا کسی

Please, ورود or عضویت to view URLs content!

با من بازی نمی کند.» شانه که پشت آیینه پنهان شده بود سرش را بیرون آورده و گفت:« حوله جان چرا ناراحت می شوی، بو می دهی، اگر خوش بو بودی که با تو هم بازی می کردیم.» مسواک گفت:«بو بکش می فهمی.» حوله
Please, ورود or عضویت to view URLs content!
فین فین فین بو کشید. بوی بد را فهمید، از آینه پرسید:«این بوی بد مال من است؟» خمیر دندان شانه
Please, ورود or عضویت to view URLs content!
اش را بالا انداخت و گفت:«چه عجب بالاخره فهمیدی ما چه می کشیم.» حوله
Please, ورود or عضویت to view URLs content!
مچاله شد از روی گیره جدا شد و خودش را به زمین انداخت. شانه
Please, ورود or عضویت to view URLs content!
گفت:« حوله دوست ماست بهتر است کاری کنیم که مثل روز اول تمیز و خوش بو بشود.» همه گفتند:«چه جوری!» شانه خندید و گفت:«الان می گویم.» شانه خودش را به در و دیوار کوبید. خمیر دندان و مسواک بالا و پایین پریدند. آینه جیرنگ جیرنگ صدا کرد. نرگس کوچولو صداها را شنید به اتاق دوید حولهرا دید که روی زمین
Please, ورود or عضویت to view URLs content!
افتاده آن را برداشت، حوله خودش را تکان تکان داد. بوی بد حوله توی اتاق پیچید نرگس کوچلو نگاهی به حوله انداخت و گفت:«پیف پیف چه بوی بدی بیا برویم تا تو را بشویم.» آن شب شانه و آینه و خمیر دندان و مسواک کنار حوله ی خوش بو و تمیز خوابیدند و خواب خوش دیدند.
 

برخی موضوعات مشابه

بالا