به گزارش پرداد به نقل از بیوتی نیوز: "لاریسا مورفی" دختر جوانی است که با ازدواجش ثابت کرد عشق واقعی هنوز هم وجود دارد. دادگاه به دختری که اعلام کرد قصد دارد با my friend معلولش ازدواج کند اجازه ازدواج داد.
قضیه از آنجا شروع شد که "لن " و "لاریسا" در سال 2005 در دانشگاه با هم آشنا شده و بعد از ده ماه با هم نامزد شدند. در این زمان و قبل از ازدواج رسمی یک حادثه تصادف باعث شد که " لن " دچار ضایعه مغزی شده و به یک معلول تبدیل شود. آنها تصمیمات زیادی برای شروع یک زندگی رویایی کنار هم داشتند که لاریسا تصمیم گرفت به این رویاها جامه واقعیت بپوشاند.
او میگوید : من تصمیم گرفتم به جای اینکه دنبال مرد دیگری باشم در کنار کسی که هنوز هم دوستش داشتم بمانم. او به خانه نامزدش نقل مکان کرده و به نگهداری از وی پرداخت. او اضافه میکند : من میدانستم که او نمیتواند حرف بزند و راه برود و حتی به تنهایی غذا بخورد اما دوست داشتم کنارش باشم چون واقعا عاشقش بودم و میدانستم او نیز مرا دوست دارد.
با بهتر شدن شرایط جسمی "لن" او در تصمیم به ازدواج با وی مصمم تر شد اما دادگاه به خاطر شرایط ویژه و معلولیت لن اجازه ازدواج را صادر نمیکرد. اما اصرارهای بیش از اندازه این دختر در طی 7 سال باعث شد تا بالاخره رای دادگاه صادر شده و او بتواند با مردی که عاشقانه دوستش دارد ازدواج کند.
او میگوید شاید من مثل بسیاری از دوستانم نتوانم صدای همسرم را بشنوم و یا با او برقصم و یا او بتواند مرا غافلگیر کند ، به سفر ببرد و یا حتی از عشقش با من حرف بزند اما این درست همان زندگی است که من میخواهم.
به عقیده من ازدواج با عشق ارزش یک عمر زندگی را دارد. و ما این سرمایه الهی را داریم.
قضیه از آنجا شروع شد که "لن " و "لاریسا" در سال 2005 در دانشگاه با هم آشنا شده و بعد از ده ماه با هم نامزد شدند. در این زمان و قبل از ازدواج رسمی یک حادثه تصادف باعث شد که " لن " دچار ضایعه مغزی شده و به یک معلول تبدیل شود. آنها تصمیمات زیادی برای شروع یک زندگی رویایی کنار هم داشتند که لاریسا تصمیم گرفت به این رویاها جامه واقعیت بپوشاند.
او میگوید : من تصمیم گرفتم به جای اینکه دنبال مرد دیگری باشم در کنار کسی که هنوز هم دوستش داشتم بمانم. او به خانه نامزدش نقل مکان کرده و به نگهداری از وی پرداخت. او اضافه میکند : من میدانستم که او نمیتواند حرف بزند و راه برود و حتی به تنهایی غذا بخورد اما دوست داشتم کنارش باشم چون واقعا عاشقش بودم و میدانستم او نیز مرا دوست دارد.
با بهتر شدن شرایط جسمی "لن" او در تصمیم به ازدواج با وی مصمم تر شد اما دادگاه به خاطر شرایط ویژه و معلولیت لن اجازه ازدواج را صادر نمیکرد. اما اصرارهای بیش از اندازه این دختر در طی 7 سال باعث شد تا بالاخره رای دادگاه صادر شده و او بتواند با مردی که عاشقانه دوستش دارد ازدواج کند.
او میگوید شاید من مثل بسیاری از دوستانم نتوانم صدای همسرم را بشنوم و یا با او برقصم و یا او بتواند مرا غافلگیر کند ، به سفر ببرد و یا حتی از عشقش با من حرف بزند اما این درست همان زندگی است که من میخواهم.
به عقیده من ازدواج با عشق ارزش یک عمر زندگی را دارد. و ما این سرمایه الهی را داریم.
