- عضویت
- 2015/11/08
- ارسالی ها
- 22,523
- امتیاز واکنش
- 65,135
- امتیاز
- 1,290
نگاهی به نمایش «وانیک» کار سهراب سلیمی
در ستایش روشنفکری
در لمپنیسمی که از زمین میجوشد و از آسمان میبارد و اهالی هنر و ادبیات را در خود ذوب میکند، ضرورت اجرای دوباره «وانیک» نیاز به توضیح و توجیه ندارد. لمپنیسمی که حتی میان بسیاری اهالی سینما و تئاتر به معنای مردمی بودن، یکرنگی و صداقت شناخته میشود و برخی صراحتا به آن مفتخرند.
در این فضای مسموم مسلط، «وانیک» اثری در ستایش روشنفکری است، در فضایی که معدود افعال بسیط باقیمانده فارسی در فیلمهای کمدی، درست مانند جامعه، روز به روز از مشخصههای معنایی خود تهی میشوند و کارکردهای گذشتهشان را به نفع ابتذال حاکم بر گفتوگوهای امروز از دست میدهند؛ در فضایی که خواندن و فکر کردن یک اتفاق لوکس تلقی میشود.
کارگردان و بازیگران در بخش اول، در کنترل زمان و هماهنگ کردن میزانسنها با زمان دایرهایشکلی که در هر چرخش و بازگشت دوباره، دوری تندتر را آغاز میکند کاملا موفقاند. زمانی که با بلند شدن رییس از صندلی، رفتن کنار پنجره به دنبال منشاء سر و صدا و خالی کردن آب جو در بشکه توسط وانیک نشانهگذاری شده است، بدون انحراف از مسیرش، دور میزند و در هر چرخش، حلقه شرایط بر وانیک و همزمان دایره زمانی کل حادثه تنگتر میشود. این نشانهگذاری زمانی به دلیل تسلط بازیگران بر ریتم، بینیاز از تاکید و برجستهسازی مجدد توسط اولین عنصری که برگذشت زمان دلالت میکند، یعنی ساعت است.
در بخش دوم، این نشانهگذاری مستقیما به ساعت سپرده شده است اما صدای ساعت به دلیل از دست رفتن کنترل زمان از ایفای نقشی که بر دوشش نهادهاند عاجز است. نشانهگذاریهای دیگر، از قبیل صحبت از صفحههای موسیقی که میشائیل از سفر با خود آورده است (و اعلانی برای شنیدن صدای ساعت است)، تاکید بر این که چیزهایی هست که وانیک در مورد آنها راحت صحبت نمیکند و این که زن و مرد این روزها در مورد او زیاد صحبت کردهاند و حقیقتا او را دوست دارند، همه به علت آشفتگی میزانسن قادر به ساختن مسیری روان و منعطف برای کامل شدن دورهای زمانی نیستند. با توجه به این تکرارها و با توجه به انفعال و سکوت و درخود فرو رفتن بیشتر وانیک در هر لحظه، میتوان تصور کرد که همان الگوی بخش اول در این جا نیز مد نظر قرار گرفته، اما این بار الگو کامل نمیشود. به دلیل تکرار عبارتهای مشخص، ناگزیر با چرخش زمان و به دلیل کم شدن فاصله تکرارها در هر مرتبه، با محدود شدن آن مواجهیم اما برخلاف بخش نخست، در این جا میزانسنها و شیوه بیان دیالوگها از این قاعده تبعیت نمیکنند. اگر صدای ساعت از این بخش حذف شود، دیگر نظمی وجود نخواهد داشت و صرفا با آشفتگی و پراکندگی مواجهیم. در طول نمایش دائما باید در ذهن به بخش اول رجوع کرد، تکههای پراکنده را گرد هم آورد و وجود این الگو را به خود یادآوری کرد تا فصل پایانی پذیرفتنی جلوه کند. در غیر این صورت، اگر بیواسطه با نمایش مواجه شوید سیر رفتار بازیگران، برخلاف بخش اول، شما را به نتیجه نهایی نمیرساند و اعتراضها و دیالوگهای آخر به نظر بسیار ناگهانی و تحمیلی میرسد.
با وجود انتقال بسیار خوب از بخش نخست به این بخش، که با تعویض لباسها در پیشزمینه همراه است، از آغاز بخش دوم، اضافه کردن و انتقال عناصر و آکساسوار، باری بیش از وظیفهای که در صحنه بر عهده آنهاست بر دوش بازیگران میگذارند. ممکن است کارگردان نوع زندگی زن و مرد و نوکیسه بودن آنان را دلیل کارکرد محدود این عناصر نسبت به انرژی و فضایی که صرف آنها میشود بداند. حتی با پذیرفتن این فکر، جا به جا کردن اندک اندک برخی از اشیاء برای رساندن آنها به محل اصلیشان در طول بازی، تردیدی که در لحظههایی در تصمیم و انتخاب مسیر حرکت یا نوع واکنش بازیگران دیده میشود و شلختگی که در تعامل میان بازیگران وجود دارد همچنان پیوند میان دقایق و حرکات را سست میکند. صدای ساعت انتظار وقوع اتفاقی را در مخاطب برمیانگیزد که رفتار و کلمات بازیگران پاسخگوی آن نیست. شیوا اردویی، مانند سایر بازیگران زن ایرانی (زمان ایفای چنین نقشهایی)، روی صحنه موقعیتی دوگانه دارد که به شدت از صراحت بازی او میکاهد و به گنگشدن حال و هوای بخش دوم نمایش دامن میزند. زنان بازیگر هنگام ایفای چنین نقشی قادر نیستند به شکلی کارآمد از خودشان جدا شوند، آنها روی صحنه دائم به خود یادآوری میکنند که تک تک رفتارهای آنان همانطور که بخشی از نقش است، ناگزیر بخشی از خود آنان نیز هست و تماشاگران آنان را همگام با نقششان و گاهی قدرتمندتر از آن قضاوت میکنند، در نتیجه مانعی درونی آنان را از بیپروایی که لازمه ایفای نقشی این چنینی است باز میدارد و عدم تمایل همواره در بازی آنان مشهود است.
با تمام اینها، «وانیک» همچنان اثری است در ستایش روشنفکری، با لحظاتی درخشان و بازیگرانی توانا که اجرای دوباره و دهباره آن در این وانفسا از نان شب واجبتر است.
در ستایش روشنفکری
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
[/BCOLOR]
نیوشا صدرحقیقت و عشق باید بر دروغ و نفرت فائق آید.
واتسلاو هاول
واتسلاو هاول
در لمپنیسمی که از زمین میجوشد و از آسمان میبارد و اهالی هنر و ادبیات را در خود ذوب میکند، ضرورت اجرای دوباره «وانیک» نیاز به توضیح و توجیه ندارد. لمپنیسمی که حتی میان بسیاری اهالی سینما و تئاتر به معنای مردمی بودن، یکرنگی و صداقت شناخته میشود و برخی صراحتا به آن مفتخرند.
در این فضای مسموم مسلط، «وانیک» اثری در ستایش روشنفکری است، در فضایی که معدود افعال بسیط باقیمانده فارسی در فیلمهای کمدی، درست مانند جامعه، روز به روز از مشخصههای معنایی خود تهی میشوند و کارکردهای گذشتهشان را به نفع ابتذال حاکم بر گفتوگوهای امروز از دست میدهند؛ در فضایی که خواندن و فکر کردن یک اتفاق لوکس تلقی میشود.
کارگردان و بازیگران در بخش اول، در کنترل زمان و هماهنگ کردن میزانسنها با زمان دایرهایشکلی که در هر چرخش و بازگشت دوباره، دوری تندتر را آغاز میکند کاملا موفقاند. زمانی که با بلند شدن رییس از صندلی، رفتن کنار پنجره به دنبال منشاء سر و صدا و خالی کردن آب جو در بشکه توسط وانیک نشانهگذاری شده است، بدون انحراف از مسیرش، دور میزند و در هر چرخش، حلقه شرایط بر وانیک و همزمان دایره زمانی کل حادثه تنگتر میشود. این نشانهگذاری زمانی به دلیل تسلط بازیگران بر ریتم، بینیاز از تاکید و برجستهسازی مجدد توسط اولین عنصری که برگذشت زمان دلالت میکند، یعنی ساعت است.
در بخش دوم، این نشانهگذاری مستقیما به ساعت سپرده شده است اما صدای ساعت به دلیل از دست رفتن کنترل زمان از ایفای نقشی که بر دوشش نهادهاند عاجز است. نشانهگذاریهای دیگر، از قبیل صحبت از صفحههای موسیقی که میشائیل از سفر با خود آورده است (و اعلانی برای شنیدن صدای ساعت است)، تاکید بر این که چیزهایی هست که وانیک در مورد آنها راحت صحبت نمیکند و این که زن و مرد این روزها در مورد او زیاد صحبت کردهاند و حقیقتا او را دوست دارند، همه به علت آشفتگی میزانسن قادر به ساختن مسیری روان و منعطف برای کامل شدن دورهای زمانی نیستند. با توجه به این تکرارها و با توجه به انفعال و سکوت و درخود فرو رفتن بیشتر وانیک در هر لحظه، میتوان تصور کرد که همان الگوی بخش اول در این جا نیز مد نظر قرار گرفته، اما این بار الگو کامل نمیشود. به دلیل تکرار عبارتهای مشخص، ناگزیر با چرخش زمان و به دلیل کم شدن فاصله تکرارها در هر مرتبه، با محدود شدن آن مواجهیم اما برخلاف بخش نخست، در این جا میزانسنها و شیوه بیان دیالوگها از این قاعده تبعیت نمیکنند. اگر صدای ساعت از این بخش حذف شود، دیگر نظمی وجود نخواهد داشت و صرفا با آشفتگی و پراکندگی مواجهیم. در طول نمایش دائما باید در ذهن به بخش اول رجوع کرد، تکههای پراکنده را گرد هم آورد و وجود این الگو را به خود یادآوری کرد تا فصل پایانی پذیرفتنی جلوه کند. در غیر این صورت، اگر بیواسطه با نمایش مواجه شوید سیر رفتار بازیگران، برخلاف بخش اول، شما را به نتیجه نهایی نمیرساند و اعتراضها و دیالوگهای آخر به نظر بسیار ناگهانی و تحمیلی میرسد.
با وجود انتقال بسیار خوب از بخش نخست به این بخش، که با تعویض لباسها در پیشزمینه همراه است، از آغاز بخش دوم، اضافه کردن و انتقال عناصر و آکساسوار، باری بیش از وظیفهای که در صحنه بر عهده آنهاست بر دوش بازیگران میگذارند. ممکن است کارگردان نوع زندگی زن و مرد و نوکیسه بودن آنان را دلیل کارکرد محدود این عناصر نسبت به انرژی و فضایی که صرف آنها میشود بداند. حتی با پذیرفتن این فکر، جا به جا کردن اندک اندک برخی از اشیاء برای رساندن آنها به محل اصلیشان در طول بازی، تردیدی که در لحظههایی در تصمیم و انتخاب مسیر حرکت یا نوع واکنش بازیگران دیده میشود و شلختگی که در تعامل میان بازیگران وجود دارد همچنان پیوند میان دقایق و حرکات را سست میکند. صدای ساعت انتظار وقوع اتفاقی را در مخاطب برمیانگیزد که رفتار و کلمات بازیگران پاسخگوی آن نیست. شیوا اردویی، مانند سایر بازیگران زن ایرانی (زمان ایفای چنین نقشهایی)، روی صحنه موقعیتی دوگانه دارد که به شدت از صراحت بازی او میکاهد و به گنگشدن حال و هوای بخش دوم نمایش دامن میزند. زنان بازیگر هنگام ایفای چنین نقشی قادر نیستند به شکلی کارآمد از خودشان جدا شوند، آنها روی صحنه دائم به خود یادآوری میکنند که تک تک رفتارهای آنان همانطور که بخشی از نقش است، ناگزیر بخشی از خود آنان نیز هست و تماشاگران آنان را همگام با نقششان و گاهی قدرتمندتر از آن قضاوت میکنند، در نتیجه مانعی درونی آنان را از بیپروایی که لازمه ایفای نقشی این چنینی است باز میدارد و عدم تمایل همواره در بازی آنان مشهود است.
با تمام اینها، «وانیک» همچنان اثری است در ستایش روشنفکری، با لحظاتی درخشان و بازیگرانی توانا که اجرای دوباره و دهباره آن در این وانفسا از نان شب واجبتر است.