دلنوشته دلـنوشـتـه هاي مـحـمـد رضـا عـبـدالـمـلـکـیـان

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 1,580
  • پاسخ ها 76
  • تاریخ شروع

کوکیッ

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/04/04
ارسالی ها
20,571
امتیاز واکنش
157,354
امتیاز
1,454
محل سکونت
میآن گیسـوآن شالیــزآر🌾
اگر تو نبودی
این کوچه
با کدام بهانه بیدار می‌شد
و این شب
با کدام قصه می‌خوابید؟


"محمدرضا عبدالملکیان"
 
  • پیشنهادات
  • کوکیッ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/04/04
    ارسالی ها
    20,571
    امتیاز واکنش
    157,354
    امتیاز
    1,454
    محل سکونت
    میآن گیسـوآن شالیــزآر🌾
    حالا که آمده ای
    باز هم به گیلاس آباد می رویم
    به آن باغبان بگو نگران نباشد
    ما گیلاس ها را نمی چینیم
    ما فقط با گیلاس ها حرف می زنیم!

    "محمدرضا عبدالملکیان"
     

    کوکیッ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/04/04
    ارسالی ها
    20,571
    امتیاز واکنش
    157,354
    امتیاز
    1,454
    محل سکونت
    میآن گیسـوآن شالیــزآر🌾
    هنوز فرصت هست

    برای دیدن یک گل

    هنوز فرصت هست

    هنوز می شود آیینه را تماشا کرد

    و خط کشید به روی خطوط نا روشن

    هنوز می شود از خانه تا خیابان رفت

    و چشم را به تماشای واقعیت برد

    نگاه کن!

    هجوم وسوسه ی میدان

    و آرزوی فروش دو پاکت سیگار

    چگونه غربت مردان روستایی را

    گره زده است به آغاز بی سرانجامی

    محمدرضا عبدالملکیان
     

    کوکیッ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/04/04
    ارسالی ها
    20,571
    امتیاز واکنش
    157,354
    امتیاز
    1,454
    محل سکونت
    میآن گیسـوآن شالیــزآر🌾
    فایده‌ی این عکس‌ها چیست؟

    اگر صدای در شنیده نشود

    اگر تو کفش‌هایت را درنیاوری

    اگر مادرم کنار سماور ننشیند

    و اگر من نگویم اسمش «فروغ» است

    ٭٭٭

    فایده‌ی این عکس‌ها چیست؟

    اگر سکوت ساعت را نشکند

    اگر تو نگویی دیرم شد

    و اگر من نگویم این‌بار به جای روسری

    برایت گوشواره می‌خرم

    محمدرضا عبدالملکیان
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
     

    کوکیッ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/04/04
    ارسالی ها
    20,571
    امتیاز واکنش
    157,354
    امتیاز
    1,454
    محل سکونت
    میآن گیسـوآن شالیــزآر🌾
    ساده با تو حرف می زنم

    مثل آب

    با درخت

    مثل نور

    با گیاه

    مثل شب نورد ِ خسته ای

    با نگاه ماه

    ساده با تو حرف می زنم

    ناگهان مرا چرا چنین

    به ناکجا کشانده اند ؟!

    کیست اینکه خیره مانده اینچنین

    مات و مضطرب در نگاه ِ من ؟

    من ؟ نه،

    این، نه من

    نه، نیستم!

    این غریب!

    این غریبه ی شکسته!

    کیستم؟

    مادرم کجاست؟

    من کلاس چندمم؟

    دفترم

    کتاب فارسی

    جزوه های خط من کجاست؟

    من چرا چنین هراسناک و مضطرب... ؟

    من که در کلاس

    جزو بچه های خوب بوده ام

    ساکن و صبور

    من همیشه گوش داده ام

    دفتر مرا نگاه کن

    بارها و بارها

    بی غلط نوشته ام :

    "آب"

    "آذر"

    "آفتاب"

    مشق های من مرتب است

    موی سر و ناخنم....

    پس چرا چنین؟

    این غریب

    این غریبه

    در حصار قاب ِ آینه

    اینکه شانه می کشد به موی خویش

    کیست؟

    شانه؟!

    من کلاس چندمم؟

    ساده با تو حرف می زنم

    آن همه نگاه مهربان

    آن همه درخت و

    پرسه و

    پرنده

    آن همه ستاره و

    سلام

    آن همه پریدن و

    رسیدن و

    میان موجی از ستاره پر زدن

    آن خدا و شب

    خواب های پرنیانی بهار

    آفتاب صبح ِ پشت بام

    عطر باغچه

    نربان و از میان شاخه ها

    تا کنار ِ حوض ِ سبز خانه امدن

    باز هم به ماهیان ِ سرخ سر زدن

    ناگهان چرا چنین؟!

    این همه شبان تار

    بی ستاره

    بی پرنده

    بی بهار

    این چقدر بی شمار

    ــ شاخه های آهنین

    ــ که قد کشیده اند

    ــ رو به روی من

    مات و گیج و گنگ

    مانده ام میان

    ــ آنچه هست و نیست

    نه، نبوده، هیچگاه

    این حصار و قاب

    جزو درس های من نبوده است

    من هنوز کوچکم



    این لباس را

    پس چرا بزرگ کرده اند؟

    این یکی دو شیشه قرص

    این سه چهار قبض برق و آب

    این جواب آزمایش

    این غذای بی نمک

    این خطوط مبهم کتاب

    عینکی که مانده روی میز

    این زنی که هست

    مادری که نیست

    این سوال های بی جواب

    مال کیست ؟



    ساده با تو حرف می زنم

    این توقف عجیب

    این همه حساب

    این شتاب صبح

    این جقوق

    این اداره

    این دروغ چیست ؟



    من مدیر نیستم

    این اتاق هست

    میز هست

    پله هست

    پشت در دوباره کیست ؟

    حس مبهمی میان هست و نیست!



    من بزرگ نیستم

    شاعرم ولی

    شعرهای این کتاب را

    بچه های کوچه "دوآبه*" گفته اند

    من دلم برای بچه های کوچه "دوآبه" می تپد

    من دلم برای "هفت سنگ"

    من دلم برای "زو"

    "ماله" و "گــُلو"



    من دلم برای آن شب قشنگ

    من دلم برای جاده ای

    ــ که عاشقانه بود

    آن سیاهی و

    سکوت

    چشمک ِ ستاره های دور

    من دلم برای «او» گرفته است



    ساده با تو حرف می زنم

    من دلم برای روزهای دورتر

    قصه ی شبانه پدر

    من دلم برای نعمت

    احمد و منیر

    طاهره

    من دلم برای باغ گوشه

    فرصت غروب

    اولین ستاره

    پنجیمن درخت سیب

    من برای چشمه ای

    که با دلم حرف داست

    حس و حال قورباغه ها

    من دلم برای تخت ِ چوبی سه لنگه ای

    ــ چراغ ِ گرد سوز

    رقـ*ـص برگ و

    بازی نسیم

    من دلم برای سفره ای که ساده بود

    نان تازه ی "تـِـو ِی"

    چشم های مهربان

    دست های کار

    من دلم برای روزهای زندگی گرفته است



    این رئیس

    کیست ؟

    این غرور

    این قباله

    این کلید خانه

    چیست؟



    ساده با تو حرف می زنم

    این پرنده ای که من کشیده ام

    چرا نمی پرد ؟

    این ستاره

    سرد و کاغذی است

    این درخت

    بی بهار مانده است

    دانه ای این انار

    طعم مرگ می دهد



    من دلم گرفته

    هر چه می روم نمی رسم

    رد پای دوست

    کوچه باغ عشق

    سایبان زندگی کجاست ؟

    من کلاس چندمم ؟

    کودکی

    بهانه ی بهار را گرفته است



    دخترم نسیم

    او که اضطراب امتحان

    ــ به چهره اش نشسته است

    او که تکیه می دهد به من

    او چرا

    مرا به کوچه های کودکی نمی برد ؟



    ساده با تو حرف می زنم

    من چقدر تشنه ام !

    مادرم کجاست ؟



    من چگونه بی چراغ

    من چگونه، بی اشاره ای درست

    می رسم به چشمه ای

    ــ که چاره ساز زندگی است



    دخترم نسیم

    روبروی من نشسته است

    مات !

    خیره !

    خنده !



    خواب نیستم

    بوی خاطرات دور

    بی پونه

    کوچه ی "دوآبه"

    حوض سبز



    دخترم سلام می کند

    مادرم کنار در

    مات !

    خیره !

    خنده !

    ناگهان

    هر سه کودکیم

    هر سه پشت میز یک کلاس

    زنگ فارسی است

    باز :

    "آب"

    "آذر"

    "آفتاب"



    این پرنده ای که من کشیده ام

    این پرنده می پرد

    این پرنده آشناست

    این پرنده در تمام مشصق های من

    نوشته می شود



    این پرنده بوی کوچه ی "دوآبه" می دهد

    این پرنده خسته نیست

    این پرنده با نسیم حرف می زند

    چشم های این پرنده

    چشم های مادر من است



    قاب ها

    حصارها

    شکسته است



    خواب نیستم

    کیف من کجاست

    دیر شد

    به مدرسه نمی رسم...!

    محمدرضا عبدالملکیان
     

    کوکیッ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/04/04
    ارسالی ها
    20,571
    امتیاز واکنش
    157,354
    امتیاز
    1,454
    محل سکونت
    میآن گیسـوآن شالیــزآر🌾
    و شایسته این نیست

    که باران ببارد

    و در پیشوازش دل من نباشد

    و شایسته این نیست

    که در کرت های محبت

    دلم را به دامن نریزم

    دلم را نپاشم

    چرا خواب باشم

    ببخشای بر من اگر بر فراز صنوبر

    تقلای روشنگر ریشه ها را ندیدم

    ببخشای بر من اگر زخم بال کبوتر

    به کتفم نرویید

    کجا بودم ای عشق؟

    چرا چتر بر سر گرفتم؟

    چرا ریشه های عطشناک احساس خود را

    به باران نگفتم؟

    چرا آسمان را ننوشیدم و تشنه ماندم؟

    ببخشای ای عشق

    ببخشای بر من اگر ارغوان را ندانسته چیدم

    اگر روی لبخند یک بوته

    آتش گشودم

    اگر ماشه را دیدم اما

    هراس نگاه نفس گیر آهو

    به چشمم نیامد

    ببخشای بر من که هرگز ندیدم

    نگاه نسیمی مرا بشکفاند

    و شعر شگرف شهابی به اوجم کشاند

    و هرگز نرفتم که خود را به دریا بگویم

    و از باور ریشه ی مهربانی برویم

    کجا بودم ای عشق؟

    چرا روشنی را ندیدم؟

    چرا روشنی بود و من لال بودم؟

    چرا تاول دست یک کودک روستایی

    دلم را نلرزاند؟

    چرا کوچه ی رنج سرشار یک شهر

    در شعر من بی طرف ماند؟

    چرا در شب یک جضور و حماسه

    که مردی به اندازه ی آسمان گسترش یافت

    دل کودکی را ندیدم که از شاخه افتاد؟

    و چشم زنی را که در حجله ی هق هقی تلخ

    جوشید و پیوست با خون خورشید؟

    محمدرضا عبدالملکیان
     

    کوکیッ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/04/04
    ارسالی ها
    20,571
    امتیاز واکنش
    157,354
    امتیاز
    1,454
    محل سکونت
    میآن گیسـوآن شالیــزآر🌾
    هر شب
    شاباش‌ ماه
    یك مشت پولك نقره‌ای است
    برای كودكان سر به هوای
    همین كوچه​

    محمد رضا عبدالملکیان
     

    کوکیッ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/04/04
    ارسالی ها
    20,571
    امتیاز واکنش
    157,354
    امتیاز
    1,454
    محل سکونت
    میآن گیسـوآن شالیــزآر🌾
    عطش بود و آتش

    و آیینه می سوخت در تشنه کامی

    و می سوخت بال کبوتر

    و بیداد می کرد زنجیر در پای فریاد

    و من تشنه بودم

    عطش بود و آتش

    به لب تاول بادهای کویری

    و چشم پرستو که می سوخت

    در شعله ی شن

    و دست دروگر

    که با دست نامردمی ها درو شد

    و من تشنه بودم

    عطش بود و آتش

    و بر شانه ی سبزه سنگینی مرگ

    و زخم ملخ بر گلوگاه گندم

    و بر شانه ی شوق

    تیغ شقاوت

    و بی باری باغ

    و بی رحمی باد

    و بی داد طوفان

    و من تشنه بودم

    عطش بود و آتش

    و من مانده بودم

    و زین های خالی

    و زین های خونین

    و اسبان عاشق

    که بی عشق برگشته بودند

    عطش بود و آتش

    و پیغام باران از آن سوی بیداد

    و این سو، من و زین خالی

    و این سو، من و زین خونین

    و اسبان عاشق

    و آن سوی دیوار آتش

    سرود سحرخیز باران

    سرودی چه روشن

    سرودی چه نزدیک

    اذان بود و بیداری شب

    و یک آسمان راز باران

    و میل شگرف شکفتن

    و من اسب را گفته بودم

    و پل بستم از دل

    و دریا مرا دید

    و از سمت رویش

    کسی با اشارت مرا خواند

    و معنای یک گل مرا زیر و رو کرد

    سراپا عطش

    از کمین گاه آتش

    من و شیهه ی اسب با هم گذشتیم

    و دریا به من آفرین گفت

    و من جوشش چشمه ها را شنیدم

    و با طعم باران نفس تازه کردم

    و گفتم که دریا مرا می شناسد

    و من عشق را گفته بودم

    و من فرصت خارها را

    وجین کردم از خویش

    و من از گلوگاه گل

    رُسته بودم

    و من تاول سال های عطش را

    ز تن شسته بودم

    محمدرضا عبدالملکیان
     

    کوکیッ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/04/04
    ارسالی ها
    20,571
    امتیاز واکنش
    157,354
    امتیاز
    1,454
    محل سکونت
    میآن گیسـوآن شالیــزآر🌾
    سنگ، سنگ نیست

    پشتِ حرفِ سنگ

    حرف دیگری است

    این صبورِ پُر صلابتی

    که قد کشیده تا قرابتِ قرون

    این همیشه ساکت

    این سرود زنده

    این حقیقت درون

    زندگی، همین کوه رو به روست

    این سپیدِ سربلند

    این نشانه ی شکوهمند

    این که تا هنوز و تا همیشه

    با زلال آسمان

    گرم گفتگوست

    زندگی همین درخت های دره

    این چهار چشمه

    این عقیل

    این هنوز هم غریب

    زندگی همین

    بچه های کوه و دره

    این هماره مردم نجیب

    زندگی همین هوای حیرت است

    آن جوانه ای که چشم بسته

    بی قرارِ فصلِ فرصت است

    این اشاره

    این اشاره ای که می شود

    آن بنفشه ای که می رسد

    آن بهانه ای که بر بنفشه تاب می دهد

    زندگی همین تبسم طبیعت است

    سنگ، سنگ نیست

    این کبودِ برف پوشِ چشمه جوش

    زندگی همین

    کوه پر سخاوت است

    چارچشمه ای که

    چشم های تابناک دره است

    زندگی همین

    چند خانه

    آن چراغ دور

    زندگی همین

    چند خانه

    آن چراغ دور

    زندگی همین

    روستای ساده و صبور

    این نهال

    آن درخت های ریشه بسته

    زیر سـ*ـینه سار کوه

    این بلند

    این ترانه خوانِ ساکت

    آن طنینِ پرشکوه

    سنگ، سنگ نیست

    زندگی همین سه حرف

    ردِ تُردِ دست های آیه

    روی بافه های برف

    رو به رو بهار

    در پی شکفتنی دوباره است

    زندگی، همین اشاره است

    محمدرضا عبدالملکیان
     

    کوکیッ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/04/04
    ارسالی ها
    20,571
    امتیاز واکنش
    157,354
    امتیاز
    1,454
    محل سکونت
    میآن گیسـوآن شالیــزآر🌾
    حالا که آمده ای

    گریه نمی کنم

    این باران

    از آسمان دیگر است...

    محمدرضا عبدالملکیان
     
    بالا