داستان رز کوچولوی صورتی

آنیساااااااااا

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/07/30
ارسالی ها
3,720
امتیاز واکنش
65,400
امتیاز
1,075
سن
27

رز کوچولوی صورتی


یکی بود یکی نبود یک دانه ی رز کوچولوی صورتی رنگی بود که یک خانه ی کوچک و تاریک زیر زمین داشت. یک روز دانه ی رز در اتاقش تنها نشسته بود که یکدفعه صدای تق تق در را شنید.

دانه ی رز گفت"کیه؟"

صدای آرام و غمگینی جواب داد"منم باران، ممکنه در را باز کنی."

دانه کوچولو جواب داد"نه."

کمی بعد دوباره دانه کوچولو صدای تق و تق را از سمت پنجره شنید.

دانه ی رز صورتی گفت"کیه؟"

همان صدای قبلی بود، جواب داد"باران، لطفاً در را باز کن."

دانه کوچولو جواب داد"نه تو نمی تونی به خونه ی من بیای."

همه چیز آرام و ساکت بود که یکهو صدایی از طرف پنجره آمد.

دانه ی رز صورتی پرسید"کیه"؟"

صدای خوشحال و شادی جواب داد"آفتاب، می خوام تو رو ببینم."

بازهم دانه ی رز جواب داد"نه، امکان نداره."

کمی بعد دانه ی رز صدای شیرین آفتاب را از سوراخ قفل در شنید. آفتاب خانم دلش می خواست وارد خانه ی دانه ی رز شود، اما دانه کوچولو باز هم بهش اجازه نداد.

کمی بعد دانه کوچولو صدای باران و آفتاب را از همه جا، پشت در،پنجره و سوراخ قفل در شنید.

دوباره پرسید"کی اونجاست؟"

هر دو صدا با هم جواب دادند"باران و آفتاب، باران و آفتاب، ما می خواهیم به خونه ی تو بیایم، ما می خواهیم به خونه ی تو بیاییم، ما می خواهیم به خونه ی تو بیاییم."

1456641459222315680222121761535024024925.jpg
دانه ی رز جواب داد"حالا که شما دو تا با هم اومدید بهتون اجازه می دم بیاین تو."

بعد دانه کوچولو در را باز کرد و آفتاب و باران با هم وارد خانه اش شدند. آفتاب یک دست دانه کوچولو و باران دست دیگرش را گرفت و اون دو تا با هم دانه ی رز را به ست بالا یعنی بیرون زمین بردند.

بوته کوچولو با سرش ضربه ای به زمین زد و از زمین بیرون آمد و حالا وسط یک باغ زیبا زندگی می کند. فصل بهاره و همه ی گل های دیگر از زمین بیرون آمدند. حالا دانه کوچولو زیباترین گل آن باغ است.
 

برخی موضوعات مشابه

بالا