داستان گل رز در فصل بهار

  • شروع کننده موضوع Miss.aysoo
  • بازدیدها 177
  • پاسخ ها 0
  • تاریخ شروع

Miss.aysoo

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/05/17
ارسالی ها
3,219
امتیاز واکنش
8,180
امتیاز
703
محل سکونت
سرزمیــن عجـایبO_o
✨گل رز در فصل بهار✨

یک دانه رز صورتی کوچولو در یک خانه کوچک و تاریک، زیر زمین زندگی می کرد. یک روز دانه رز در اتاقش تنها نشسته بود و همه جا کاملا آرام بود. یکدفعه دانه رز کوچولو صدای تق تق در را شنید. دانه رز گفت: کیه؟ صدای آرام و غمگینی جواب داد: من بارانم و می خواهم داخل خانه تو بیایم! دانه کوچولو جواب داد: نه، تو نمی توانی. کمی بعد دوباره دانه کوچولو صدای تق و تق را از سمت شیشه پنجره شنید. دانه رز صورتی گفت: کیه؟ همان صدای قبلی بود، جواب داد: باران، لطفا در را باز کن. دانه کوچولو جواب داد: نه، تو نمی توانی به خانه من بیایی. برای یک مدت طولانی، همه جا آرام و ساکت بود. بعد صدای پچ پچی از طرف پنجره آمد. دانه رز صورتی پرسید: کیه؟ صدای خوشحال و شادی جواب داد: من نور آفتابم و می خواهم داخل خانه تو بیایم! باز هم دانه رز جواب داد: نه، امکان ندارد. دانه کوچولو غمگین در خانه خود نشست. کمی بعد دانه رز صدای شیرین نور آفتاب را از سوراخ قفل در شنید. نور آفتاب دلش می خواست وارد خانه دانه رز شود، اما دانه کوچولو باز هم به او اجازه نداد. کمی بعد دانه کوچولو صدای باران و نور آفتاب را از همه جا، پشت در، پشت پنجره و سوراخ قفل در شنید. دوباره پرسید: کی آنجاست؟ هر دو صدا با هم جواب دادند: باران و آفتاب. ما می خواهیم به خانه تو بیایم! ما می خواهیم به خانه تو بیاییم! ما می خواهیم به خانه تو بیاییم! دانه رز جواب داد: حالا که شما هر دو با هم آمدید، اجازه می دهم به خانه من بیایید. بعد دانه کوچولو در را کمی باز کرد و نور آفتاب و باران با هم وارد خانه اش شدند. نور آفتاب یک دست دانه کوچولو و باران دست دیگرش را گرفت و آنها با هم دویدند و دویدند تا با هم دانه رز را به سمت بالا یعنی بیرون زمین بردند. سپس آنها به دانه کوچولو گفتند: با سرت به زمین ضربه بزن و دانه کوچولو به زمین ضربه زد و از زمین بیرون آمد. او حالا وسط یک باغ زیبا بود. فصل بهار بود و همه گل های دیگر از زمین بیرون آمدند. حالا او زیباترین رز صورتی کوچولو در باغ بود!

#قصه
 

برخی موضوعات مشابه

تاپیک قبلی
بالا