دلنوشته کاربران سفر کرده‌ی خاطراتم | Paradise کاربر انجمن نگاه دانلود

  • شروع کننده موضوع Paradise
  • بازدیدها 953
  • پاسخ ها 29
  • تاریخ شروع
P

Paradise

مهمان
یکی از همین روزها
یکی از همین لحظه ها
که دلتنگی امانم را می برد
خودم را بر میدارم و می روم.
می روم و جا می گذارم تمام
تنهایی ها، بی کسی ها و دلتنگی هایم
تمام نبودن ها و ندیدن هایت را
می روم و با خود می برم
دلی که روزی پیشت جا گذاشتم.
یکی از همین روزها
زمانی که تنها شدی
زمانی که خالی شد اطرافت از
رهگذرهایی که مدتی همسفرت بودند
آنگاه می بینی و درک میکنی
جای خالی مرا
آن روز تو می خواهی، می جویی
اما دیگر نمی یابی، نمی بینی از این تن خسته نشانی
آن روز شاید تو نیز دلتنگ من شوی
آن روز شاید حال امروز مرا درک کنی
آن روز شاید دیر؛ اما فرا خواهد رسید.
 
  • پیشنهادات
  • P

    Paradise

    مهمان
    در این شب
    و در این سکوت وهم آور
    در این حجم اندوهناک تنهایی
    هجوم خاطراتت بر من بی پناه
    همچون تندبادی دهشتناک است
    خاطراتی که ذهن مرا می برد
    به فراسوی خیال
    به انتهای بودن
    و به لحظه شروع آشنایی
    خاطراتی که میخراشد روحم را
    و باز میکند زخم های دلمه بسته قلبم را
    خاطراتی که شیرینی لبخندم را
    شوری می بخشند
    و در نهایت
    مرا ویرانتر از قبل رها میکند
    در این شب
    در این اتاق خالی
    و در میان کاغذهای مچاله شده
    روح خرد شده ام را میبینم
    در آن روز
    در آن لحظه ابتدای آشنایی
    و در میان عمر کوتاه تمام
    شادی های زودگذرمان
    جا ماند
    قلبم، لبخندم و آن خودی که زیبا بود
    چقدر غریبه ام با
    دخترک درون عکس
    دختر درون آینه
    و من
    با هر سه غریبم
    به راستی کداممان عوض شد
    من یا تو؟
    من همان آدم سابقم
    تنها تو گم شدی میان روزگارم
    من همان آدم سابقم
    تنها کم دارد جسمم قلبم را

    *************
    پ.ن: این روزها روزهای خوبی نیستنSigh
     
    P

    Paradise

    مهمان
    شروع شد قصه ام با تو
    رنگ گرفت خاکستری دنیایم با رنگ حضورت
    جان گرفت زندگی در رگ های بی جان روزگارم
    داشتمت با تمام نبودن هایت
    دلخوش بودم به این سهم ناچیزم از تو
    اما اکنون قصه ام رو به پایان است
    قصه ای دیگر در راه است
    داستانی که در آن نقشی برای من نیست
    من می شوم تنها تماشگر زندگی زندگی خود
    عقب می نشینم و می شمارم آخرین فرصت ها را
    خط می زنم آخرین روزهای باقیمانده با تو بودن را
    آخرین داشتن هایت را در عین نبودن هایت را
    آخرین زمستان
    آخرین تولدت
    آخرین سال نو
    چه زود تمام شد تمام سهم من از تو
    چه زود خزان شد بهار آرزوهایم
    و چه بی خبر فرا رسید روزگار سرد تنهایی
    من در اوج مردادی ترین گرمای دوست داشتنت بودم
    که سرمای دی رفتنت تا استخوانم را سوزاند
    امیدوارم در این میان یکی از ما شاد باشد
    خوشبختی را برایت آرزو میکنم.
     
    P

    Paradise

    مهمان
    در سرم جز فکر تو نیست فکری دگر
    در قلبم جز عشق تو نیست عشقی دگر

    باز می‌بینم عکس زیبایت را با دیده‌ی‌تر
    می‌خوانم نامت را شاید آیی باری دگر

    راه وصلت می‌شود سهل باشد مگر
    جز صبوری چاره‌ای می‌شود پیدا مگر

    خوب می‌دانم که عشقت نمی‌یابد ثمر
    لیک اصرار می‌کند این دل خونین‌جگر

    نیست جز خیالی این شادی‌های زودگذر
    این فراغ را نیست از پایان گویی هیچ اثر

    عشق من را جز سپاسی نمی‌دهی پاسخ دگر
    می‌شود پیدا از این بدتر قصاصی هیچ مگر

    آغوشت را چه محتاجم می‌رسانم خود را آسیمه‌سر
    پرِ بغضم کاش می‌شد گیرم آغوشت را به بر

    چه بی‌اندازه دلتنگم خون می‌بارم شب تا سحر
    ولی افسوس چه بی‌رحمانه می‌کنی از من گذر

    نیست سهمم او، از این دنیا ای دل شوریده‌سر
    از چه می‌نالی و می‌کنی باز مرا خونین جگر

    چه گویم که نباشد تکرار درد من با چشم تر
    شرح این حیرانی گویم با شعر "سایه" باری دگر

    امروز که محتاج توام جای تو خالیست
    فردا که می‌آیی به سراغم نفسی نیست


    فرزانه. ل
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:
    P

    Paradise

    مهمان
    من از این همه خاطره
    من از این همه بودنم
    خسته‌ام
    دلم کمی فراموشی می‌خواهد
    و دنیایی از نبودن‌هایم
    من از این جبر زندگی خسته‌ام
    قصه‌ای که نه شروعش به خواست من است
    نه پایانش
    دلم پایان می‌خواهد.
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:
    P

    Paradise

    مهمان
    آه که نیست آرامشی در این نگاه بارانی
    می‌شکند در هم مرا این خاطرات پایانی

    آه که نیست راهی به پایان این پریشانی
    نمی‌شود حاصل مگر با کوهی از پشیمانی

    آه که می‌بینی این بی‌سر‌و‌سامانی
    باز می‌زنی دامن بر هجوم این ویرانی

    آه که می‌گوییم شرح حال این حیرانی
    اما می‌دانم که تو هیچ‌یک را نمی‌خوانی

    آه که نیست در شعرم رنگی از شادمانی
    تا نیایی ندارم سهمی از شادی در زندگانی

    فرزانه.ل
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:
    P

    Paradise

    مهمان
    دیروز با تو، امروز بی‌تو، فردا را تو بگو؟
    دیروز شادان، امروز گریان، فردا را تو بگو؟

    دیروز باید، امروز شاید، فردا را تو بگو؟
    دیروز مجنون، امروز دلخون، فردا را تو بگو؟

    امروز را بمان و فردا را تو بگو
    دست حادثه را بگیر و از واقعه تو بگو

    بگذر از تمام رفتن‌ها، از ماندن‌ها تو بگو
    خط بزن فاصله را و از پیوستن‌ها تو بگو

    خسته‌ام از تمام احتمال‌ها، بیا و حکم آخر را تو بگو
    توان رفتنم نیست دیگر، این‌بار می‌مانم را تو بگو

    فرزانه. ل
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:
    P

    Paradise

    مهمان
    دلنوشته: کاش بود...

    کاش مرهمی بود برای زخم‌های این دل شکسته
    کاش امیدی بود برای این کشتی به گل نشسته
    کاش بارانی می‌زد، بر تن کویر جانم
    کاش بادی غبار می‌زدود، از قلب کم جانم
    کاش بودی پایانی بر تمام نابه سامانی‌ها
    کاش بودی ترمیمی بر تمام این ویرانی‌ها
    کاش در تاریکی شب‌هایم می‌درخشیدی
    کاش باز دستانت را به من می‌بخشیدی
    کاش انتهای جاده‌ها، راه رسیدن به تو بود
    کاش این قصه، قصه وصل من به تو بود
    کاش زندگی رنگ دیگری داشت، چون آبی
    کاش می‌شد سهمم از دنیا، اندکی شادی
    کاش می‌شد خط زد جدایی را، میان من و تو
    کاش می‌شد پلی زد، میان دل‌های من و تو
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:
    • لایک
    واکنش ها: ldkh
    P

    Paradise

    مهمان
    فرقی ندارد
    چه هوای اتاق کوچک خودم باشد
    چه هوای بهاری تراسی بزرگ در کشوری غریب
    هوای رفتنت که باشد
    هوا پس است
     
    P

    Paradise

    مهمان
    بار اول که رفتی سخت بود و وحشتناک
    اما ازم خواسته بودی قوی باشم
    همه را سپردی به من و رفتی
    قوی بودم، قوی موندم
    چون تو خواستی
    باز امشب هم داری میری
    اما اینبار از من نخواه
    حتی خودم را به خودم نسپار
    امروز، امشب
    از همین الان کم آوردم
    با رفتنت چه کنم؟
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا