مطالب طنز طنز؛ اون روز که استاد نیومد

  • شروع کننده موضوع MASUME_Z
  • بازدیدها 116
  • پاسخ ها 0
  • تاریخ شروع

MASUME_Z

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/04/18
ارسالی ها
4,852
امتیاز واکنش
29,849
امتیاز
1,120
پدرام سلیمانی در ضمیمه طنز روزنامه قانون نوشت:

علیرضا و اشکان دو دانشجوی نمونه بودند که هر ترم پس از امتحانات چندین روز متوالی راس ساعت هفت صبح در دانشگاه حاضر می‌شدند و به ملاقات اساتید می‌رفتند تا خللی که در طول ترم در روابط‌شان با اساتید ایجاد شده بود را جبران کنند و نمره قبولی را بگیرند. روز دوشنبه آن‌ها به دانشگاه رفتند اما هر چه ندای «استاد» سر دادند جوابی دریافت نکردند. در منتهای ناامیدی غوطه‌ور بودند که یکی از اساتید در حالی که داشت دستانش را با شلوارش خشک می‌کرد از دستشویی اساتید خارج شد. اساسا اینگونه است که افراد با توجه به رتبه و مقام‌شان به چیزدونی، مستراح، دستشویی، توالت، سرویس‌بهداشتی می‌روند و هر چه مقامشان پایین‌تر باشد دست‌به‌آب‌رفتن‌شان در محیط فقیرتری خواهد بود.

البته از نظر مکانی همه این‌ها یک کیفیت را دارا هستند اما از لحاظ کلامی تفاوت‌ها بسیار است. علیرضا و اشکان سریع خودشان را به استاد رساندند و گفتند شاید باورتون نشه ولی همه ما امروز به عشق شما اینجا جمع شدیم. استاد گفت شما که دو نفر بیشتر نیستید! علیرضا در پاسخ به این نکته اشاره کرد که مثنی در زبان عربی وجود دارد و در زبان فارسی چه دو نفر و چه هزار نفر جمعی را تشکیل می‌دهند. استاد هم که تازه از فشار فارغ شده بود پاسخ را پذیرفت و گفت خب حالا کارتون چیه؟ قضیه را برای استاد شرح دادند و در انتها فهمیدند که آن ترم اصلا با این استاد درسی نداشته‌اند.

مدتی به دانشجویان گفته می‌شد که درستان را در طول ترم بخوانید تا شب امتحان به آنجایی نروید که عرب نی انداخت. اما به دانشجویان این دوره و زمانه باید گفت مرحمت کنید و منت بر سر استادتان بگذارید و در طول ترم حداقل سه جلسه در کلاس حضور داشته باشید. به هر حال زمانه عوض شده است و باید یک سری تغییرات تکاملی را پذیرفت و با آن‌ها کنار آمد! این دو دوست مدتی روی نیمکت نشستند و بعد در حالی‌که پاکت شیری که خورده بودند را در سطل آشغال می‌انداختند، دست از پا درازتر در حال برگشتن به خانه بودند که یادشان آمد تیم مورد علاقه‌شان با تیم دیگری مسابقه دارد.

برای آنکه روزشان پرشکست نباشد، به سمت ورزشگاه رفتند. پنج دقیقه از بازی گذشته بود که به ورزشگاه رسیدند و عده‌ای را دیدند که از تیر برق در حال بالا رفتن‌اند. علیرضا با حسرت گفت: اه بازی حساس بود و ورزشگاه پر شده. و بعد از دقایقی به یاد آورد که قرار بود بازی امروز بدون تماشاگر برگزار شود. دلیلش هم تمارض دسته‌جمعی بازیکنان تیم به داور در بازی دو هفته قبل بود. بازیکنان در دقایقی از آن بازی به طور دسته جمعی به داور حمله می‌کردند و هی به او تمارض می‌کردند! به این شکل که خودشان را به او می‌زدند و بعد خود را به زمین می انداختند تا داور خطا بگیرد.

و داور تمارض شده در آخر بازی دیگر نای راه رفتن نداشت از بس در طول بازی دویده بود تا کمتر مورد تمارض قرار بگیرد! به هر روی علیرضا و اشکان نتوانستند وارد ورزشگاه بشوند و باز هم شیر خوردند تا لااقل در روز بدشانسی‌شان سلامت فیزیکی‌شان حفظ شود. این آخرین پاکت شیری بود که به همراه داشتند. در همین حین چشم‌شان به عده‌ای افتاد که روی سقف مغازه‌ای مستقر بودند و با اشراف کامل بازی را می‌دیدند. به سختی خودشان را با استفاده از تیر برق به بالای سقف رساندند.

جا دارد همین‌جا از شهرداری تشکر کنیم که امکانات مناسبی از جمله تیر برق را در سطح شهر ایجاد کرده است تا جوانان ما تفریحات سالمی داشته باشند و به سراغ اعتیاد نروند. در طول بازی بساط چای و قلیان و سیگار به پا بود و خداروشکر از این نظر هیچ فشاری را متحمل نشدند. فشار اصلی بعد از پایان بازی خودش را نشان داد. و آن چگونگی پایین آمدن از روی سقف بود. البته دروغ گفتم و فشاری را متحمل نشدند و به راحتی از آنجا پایین آمدند. بعد به خانه‌شان برگشتند و منتظر ماندند تا فردا صبح دوباره به دانشگاه بروند.
 

برخی موضوعات مشابه

پاسخ ها
12
بازدیدها
268
پاسخ ها
381
بازدیدها
7,644
پاسخ ها
0
بازدیدها
475
پاسخ ها
2
بازدیدها
205
پاسخ ها
0
بازدیدها
228
پاسخ ها
0
بازدیدها
196
پاسخ ها
0
بازدیدها
221
پاسخ ها
0
بازدیدها
175
پاسخ ها
0
بازدیدها
154
بالا