مطالب طنز طنز؛ بخش نخست: «نام» یا «اسم»؟

  • شروع کننده موضوع dinaz
  • بازدیدها 153
  • پاسخ ها 0
  • تاریخ شروع

dinaz

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/09/04
ارسالی ها
31,702
امتیاز واکنش
68,366
امتیاز
1,329
محل سکونت
کرمانشاه
طنز؛ بخش نخست: «نام» یا «اسم»؟
1362347_539.jpg


حسن غلامعلی‌فرد در ضمیمه طنز روزنامه قانون
نوشت:

دهخدا نگاهی به ساعتش انداخت و گفت: «بسیار خب. زمان شما به پایان رسید. آن‌هایی که روزنامه دیواری‌شون آماده شده بیان پای تخته» چند نفر از شاگردها روزنامه دیواری‌های‌شان را لوله کرده و پای تخته رفتند‌. دهخدا گفت: «خب حالا یکی یکی بگین نام روزنامه‌دیواری‌تون چیه و چه بخش‌هایی داره» شریعتمداری گفت: «اول، اول!» کواکبیان اخم کرد و گفت: «چرا تو اول؟» ابطحی گفت: «باید رای بگیریم» دهخدا با خودکارش کوبید روی میز و گفت: «رای‌گیری نیاز نیست، همین‌جوری که ردیف ایستادین یکی یکی بگین!» شریعتمداری به زور خودش را رساند اول صف و گفت: «اول، اول!» دعایی با ناراحتی گفت: «اینجا جای من بود» دهخدا کلافه شد و گفت: «بذارین بگه، مهم نیست کی نخست باشه» سپس رو کرد به شریعتمداری گفت: «بگو!» شریعتمداری سـ*ـینه ستبر کرد و گفت: «ما اسم روزنامه‌مون رو گذاشتیم کیوان، توش یه بخش اسناد غیر قابل انکار داریم، یه بخش پیام‌های خوانندگان، یه بخش مخالفت با مخالف‌های خودمان، یه بخش مخالفت با همه چیز و در آخر هم جدول» دهخدا گفت: «بهتره جای اسم بگی نام» سپس پرسید: «روزنامه دیواری‌ای که همین حالا درست شده چگونه بخش پیام‌های مردمی داره؟»

شریعتمداری با افتخار گفت: «خودمون پیام‌ها رو نوشتیم» دهخدا پوف کرد و به دعایی گفت: «شما بگو!» دعایی با صدایی آرام گفت: «ما نام روزنامه‌مون رو گذاشتیم ارتباطات و چیز خاصی توش نداریم و سعی کردیم آسّه بریم آسّه بیایيم و حواسمون به ارتباطات‌مون باشه» دهخدا گفت: «آفرین!» سپس رو کرد به صفی‌زاده و گفت: «شما بگو!» صفی‌زاده گفت: «اسم روزنامه ما ابرار خودم سامبولی علیکم است و تنها با یک عدد مداد سیاه و پاک‌کن به سادگی آراسته شده» دهخدا اخم کرد و گفت: «به جای اسم بگو نام!» سپس نگاهی به روزنامه دیواری صفی‌زاده انداخت و با چهره‌ای در هم پرسید: «این کجاش آراسته‌اس؟ بد سلیقه‌گی هم اندازه‌ داره. کمی نوآوری و زیبایی‌شناسی به کار ببر پسرم!» سپس به رحمانیان گفت: «شما بگو!» رحمانیان بادی به غبغب انداخت و گفت: «شَتَرَق» تاجزاده در خودش جمع شد و پناه گرفت.

بروسلی ناگهان روی میز پرید، حالتی دفاعی گرفت و گفت: «قودا» دهخدا گلویی صاف کرد و به رحمانیان گفت: «چرا آوایی در میاری که برخی از بچه‌های کلاس بهش حساسیت دارن؟» رحمانیان گفت: «صدا در نیاوردیم، اسم روزنامه دیواری‌مون رو گفتیم!» دهخدا پرسید: «چه بخش‌هایی داره؟» رحمانیان گفت: «خیلی بخش‌ها داره، مثلا یه بخش نامه‌های عاشقانه داریم». گلستان با دستپاچگی درون کیفش را جست‌وجو کرد و زیر لب گفت: «نکنه بازم نامه‌های فروغه؟» رحمانیان گفت: «زحمت نامه‌های عاشقانه رو عالمی کشیده و به شخصی خیالی به نام سوفیا نامه نوشته» گلستان نفسی به راحتی کشید و روی نیمکتش یله داد. دهخدا نگاهی به ساعتش انداخت و گفت: «من باید برم دارو بخورم. تا من میرم آبدارخونه شما تلاش کنید که با هم درگیر نشین!» سپس به جوان اشاره کرد. جوان ایستاد و با صدای بلند گفت: «بریم بیایم» سپس دهخدا رفت که بیاد...

ادامه دارد
 

برخی موضوعات مشابه

پاسخ ها
0
بازدیدها
191
پاسخ ها
12
بازدیدها
266
پاسخ ها
381
بازدیدها
7,540
پاسخ ها
0
بازدیدها
474
پاسخ ها
2
بازدیدها
202
پاسخ ها
0
بازدیدها
227
پاسخ ها
0
بازدیدها
196
پاسخ ها
0
بازدیدها
219
پاسخ ها
0
بازدیدها
174
پاسخ ها
0
بازدیدها
153
پاسخ ها
16
بازدیدها
565
پاسخ ها
0
بازدیدها
172
پاسخ ها
0
بازدیدها
162
بالا