طنز؛ عجایب آقای مشاور ريیسجمهور
وحید میرزایی در ضمیمه طنز روزنامه قانون نوشت:
یه چند وقتی میشه برای انتخاب سوژههای طنز تحقیق میدانی میکنم و قشنگ میرم تو دل سوژهها تا خوب از نزدیک لمسشون کنم. دیروز رفتم خیابون پاستور. دیدم یه مرد نسبتا چاق که ریش خاکستری موجهی داشت، بهم نزدیک شد. با یه پیراهن سفید که دکمه یقهاش اونقدر بالا بسته شده بود که هیچ پیراهنی تا حالا دکمه یقهاش اونقدر بالا بسته نشده بود. در واقع دکمه، مکان هندسی تمام نقاطی بود که خیلی بالاست. خیلی. واسه همین بنده خدا به سختی میتونست نفس بکشه و حرف بزنه اما خب به هر حال هر کی یه سلیقهای داره و تو یه جامعه دموکراتیک سلیقه و نظر همه محترمه.
شناختمش. مشاور ريیسجمهور بود. رفتم جلو و بهش سلام کردم. با یه لبخند خاصی پرسید: «نکنه روزنامه نگاری؟» گفتم: «به به!... شما کجا، اینجا کجا؟ شما الان باید پای صفحه توییتر باشید». میدونین الان چند میلیون نفر چشم به راهند؟» گفت: «سریع کارت رو بگو اصلا حوصله ندارم. از دیروز دارم یه بند جواب کامنتهای ملت رو میدم». گفتم: «یه سوالی دارم، میتونید راهنمایی کنید؟» بیحوصله بود اما با همون لبخند بر لب و بهجتی که تو چهرهاش بود گفت: «آره عزیزم».
گفتم: «راستش یه مدتیه به شغل دوم فکر میکنم. از طنزنویسی که پول درنمیاد. شنیدم مشاورها خوب پول درمیآرند. میخوام بدونم شما که دستت تو کاره، چطور میشه یه مشاور شد؟» یه کم فکر کرد و پرسید: «چقدر تو شبکههای مجازی فعالی؟» گفتم: «والا یه حساب کاربری ناقابل تو اینستاگرام دارم». پرسید: «توییتر چی؟» گفتم: «آره یه حساب توییتر هم دارم». خیالش راحت شد. گفت: «ببین پسرم! اولین گام اینه که بتونی به عنوان مشاور ريیسجمهور در حالی که 24 ساعته در کنارشی، باهاش حرف نزنی و بهش مشاوره ندی اما بری خونه و از طریق توییتر، پیامت رو به اون و باقی مسئولان منعکس کنی. میتونی؟»
گفتم: «راستش خیلی سخته اما آدم بیپول که باشه، دست به هر کاری میزنه». گفت: «خوبه.حالا فرض کن روزنامههای مخالف دولت، یکسری اخبار و تحلیلهایی بر ضد دولت منتشر میکنند. تو چیکار میکنی؟» گفتم: «والا اول بررسی میکنم. بعد با کنار هم گذاشتن اتفاقات قبل و بعد، سعی میکنم تحلیل درستی به ريیسجمهور ارائه بدم». سرش رو به علامت تاسف تکون داد و گفت: «این کار رو که همه بلدند. یه مشاور خوب اول در کمال آرامش میخوابه. چند ساعت بعد یهو بیدار میشه و در حالت خوابآلودگی کامل، اولین جمله بیمعنیِ بدون فعل، فاعل و مفعولی رو که به ذهنش میرسه، تایپ میکنه و سریع توییتش میکنه».گفتم: «عجب! میشه مثال بزنید؟» یهکم فکر کرد و گفت: «انتشار فهرستهای مختلف از تغییرات احتمالی کابینه اخبارهایی است به امید انشا». گفتم: «خب این یعنی چی؟». جواب داد: «دومین گام همینه.
اینکه بدونی قرار نیست یه مشاور همهچیز رو توضیح بده و قرار نیست همه چیز با معنی باشه». نگاهی بهش کردم و گفتم: «اینه که آدم نمیدونه از کجا داره میخورهها». پرسید: «از کجا داره میخوره؟» گفتم: «والا جای دقیقاش رو که ما مردم عادی نمیدونیم اما کاش ريیسجمهور زودتر بفهمه». متوجه کنایهام شد. چند ثانیه با غضب نگاهم کرد، موبایلاش رو برداشت و یه توییت گذاشت: «مراقب باشیم طنزنویسها را طوری انتخاب نکنیم که در برابر مسئولیتی که نمیپذیرند برای ما هزینه ایجاد کنند».
وحید میرزایی در ضمیمه طنز روزنامه قانون نوشت:
یه چند وقتی میشه برای انتخاب سوژههای طنز تحقیق میدانی میکنم و قشنگ میرم تو دل سوژهها تا خوب از نزدیک لمسشون کنم. دیروز رفتم خیابون پاستور. دیدم یه مرد نسبتا چاق که ریش خاکستری موجهی داشت، بهم نزدیک شد. با یه پیراهن سفید که دکمه یقهاش اونقدر بالا بسته شده بود که هیچ پیراهنی تا حالا دکمه یقهاش اونقدر بالا بسته نشده بود. در واقع دکمه، مکان هندسی تمام نقاطی بود که خیلی بالاست. خیلی. واسه همین بنده خدا به سختی میتونست نفس بکشه و حرف بزنه اما خب به هر حال هر کی یه سلیقهای داره و تو یه جامعه دموکراتیک سلیقه و نظر همه محترمه.
شناختمش. مشاور ريیسجمهور بود. رفتم جلو و بهش سلام کردم. با یه لبخند خاصی پرسید: «نکنه روزنامه نگاری؟» گفتم: «به به!... شما کجا، اینجا کجا؟ شما الان باید پای صفحه توییتر باشید». میدونین الان چند میلیون نفر چشم به راهند؟» گفت: «سریع کارت رو بگو اصلا حوصله ندارم. از دیروز دارم یه بند جواب کامنتهای ملت رو میدم». گفتم: «یه سوالی دارم، میتونید راهنمایی کنید؟» بیحوصله بود اما با همون لبخند بر لب و بهجتی که تو چهرهاش بود گفت: «آره عزیزم».
گفتم: «راستش یه مدتیه به شغل دوم فکر میکنم. از طنزنویسی که پول درنمیاد. شنیدم مشاورها خوب پول درمیآرند. میخوام بدونم شما که دستت تو کاره، چطور میشه یه مشاور شد؟» یه کم فکر کرد و پرسید: «چقدر تو شبکههای مجازی فعالی؟» گفتم: «والا یه حساب کاربری ناقابل تو اینستاگرام دارم». پرسید: «توییتر چی؟» گفتم: «آره یه حساب توییتر هم دارم». خیالش راحت شد. گفت: «ببین پسرم! اولین گام اینه که بتونی به عنوان مشاور ريیسجمهور در حالی که 24 ساعته در کنارشی، باهاش حرف نزنی و بهش مشاوره ندی اما بری خونه و از طریق توییتر، پیامت رو به اون و باقی مسئولان منعکس کنی. میتونی؟»
گفتم: «راستش خیلی سخته اما آدم بیپول که باشه، دست به هر کاری میزنه». گفت: «خوبه.حالا فرض کن روزنامههای مخالف دولت، یکسری اخبار و تحلیلهایی بر ضد دولت منتشر میکنند. تو چیکار میکنی؟» گفتم: «والا اول بررسی میکنم. بعد با کنار هم گذاشتن اتفاقات قبل و بعد، سعی میکنم تحلیل درستی به ريیسجمهور ارائه بدم». سرش رو به علامت تاسف تکون داد و گفت: «این کار رو که همه بلدند. یه مشاور خوب اول در کمال آرامش میخوابه. چند ساعت بعد یهو بیدار میشه و در حالت خوابآلودگی کامل، اولین جمله بیمعنیِ بدون فعل، فاعل و مفعولی رو که به ذهنش میرسه، تایپ میکنه و سریع توییتش میکنه».گفتم: «عجب! میشه مثال بزنید؟» یهکم فکر کرد و گفت: «انتشار فهرستهای مختلف از تغییرات احتمالی کابینه اخبارهایی است به امید انشا». گفتم: «خب این یعنی چی؟». جواب داد: «دومین گام همینه.
اینکه بدونی قرار نیست یه مشاور همهچیز رو توضیح بده و قرار نیست همه چیز با معنی باشه». نگاهی بهش کردم و گفتم: «اینه که آدم نمیدونه از کجا داره میخورهها». پرسید: «از کجا داره میخوره؟» گفتم: «والا جای دقیقاش رو که ما مردم عادی نمیدونیم اما کاش ريیسجمهور زودتر بفهمه». متوجه کنایهام شد. چند ثانیه با غضب نگاهم کرد، موبایلاش رو برداشت و یه توییت گذاشت: «مراقب باشیم طنزنویسها را طوری انتخاب نکنیم که در برابر مسئولیتی که نمیپذیرند برای ما هزینه ایجاد کنند».