شعر غزلیات عبدالقادر گیلانی

  • شروع کننده موضوع Ay Çocuğu
  • بازدیدها 1,088
  • پاسخ ها 73
  • تاریخ شروع

Ay Çocuğu

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/02/27
ارسالی ها
4,039
امتیاز واکنش
28,649
امتیاز
856
بخود مشغول می گردم که از خود یار می جویم

گهی در دل گهی درسینه افگار می جویم

دمی کو هست پیشم تا نگردد هیچکس آگه

همی گویم نشانش از در و دیوار می جویم

ببین در سر چه ها دارم زهی فکر محال من

ره و رسم وفا زان کافر خونخوار می جویم

ترا از من همی جستند مردم پیش از این اکنون

همی گردم به هر جانب ترا ز اغیار می جویم

به بوی تو دل صد پاره من ماند در بستان

کنون هر پاره آن از سر هر خار می جویم

چنان شدکشتی محیی که گریکدم شود غائب

همان ساعت نشان او ز پای دار می جویم
 
  • لایک
واکنش ها: Diba
  • پیشنهادات
  • Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    ما به جنّت از برای کاردیگر می رویم

    نه تفرّج کردن طوبی و کوثر می رویم

    مقصد ما حسن یوسف باش اندر شهر مصر

    ما در مصر از برای قند وشکّر می رویم

    اندر آن خلوت که در وی ره نیابد جبرئیل

    بی سروپا ما به پیش دوست اکثر می رویم

    میگریزند زاهدان خشک از تردامنی

    ما بر خورشید خود با دامن تر می رویم

    پارسا گوید بکوی ما بیا شو نام نیک

    ما در آن کوچه خدا داناست کمتر می رویم

    ما ز دنیا کو قلندر خانه عشق خداست

    سوی عقبی عاشق و مـسـ*ـت و قلندر می رویم

    شیخ ما عشق است ما پی در پی او تا ابد

    بی عصا و خرقه و کجکول و لنگر می رویم

    زَهره ما را مبر از قهرها با نیکوئی

    ما اگر نیکیم و گر بد هم بدان در می رویم

    برکفن ما را تو ای غسّال بوی خوش مسا

    ما به گور از بهر آن دلبر،معطّر می رویم

    دولت دیدار می خواهیم در جنّات عدن

    ما نه آنجا از برای زیور و زر می رویم

    محیی ما را همچو کوه افسرده میبینی ولی

    ما به سر چون ابر خوش بی پا و بی سر می رویم
     
    • لایک
    واکنش ها: Diba

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    کاسه سر شد سفال و دیده گریان همان

    تن به کویت خاک گشته ناله و افغان همان

    دل نماند ز آتشی جان شیرینم هنوز

    جامه جان چاک گشته اشک در دامان همان

    آب شد در چشمه سنگ و سنگ شد در کوه آب

    خوی عاشق همچنان ، دل سختی خوبان همان

    کافر از آتش پرستی رفت و آتش را نشاند

    بت پرستیّ من و سوز دل بریان همان

    گر ترا نسبت کنم با مهرو مه باشد خطا

    چون تو افزونی ز مهرو از مه تابان همان

    گل ز بستان رفت و بلبل از فغان خاموش شد

    عاشق رویت همان و ناله و افغان همان

    دل زجور او خراب و او ز حالش بی خبر

    مملکت ویران شد و بیغوری سلطان همان

    به نخواهد گشت عالم زانکه گر گریم بسی

    بخت من باشد همان بد مهری دوران همان

    هر زمانش شربتی دیگر مفرما ای طبیب

    چونکه باشد محیی دل افگار را درمان همان
     
    • لایک
    واکنش ها: Diba

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    من که هستم زنده دور از دلربای خویشتن

    گر برفتم می کشد بازم به جای خویشتن

    نه مرا در خانه کس راه و نه در مسکنی

    می توانم بود یکدم در سرای خویشتن

    ای که می نالی ز عشق یار و جور روزگار

    سوی من می بین و کن شکر خدای خویشتن

    گر ز عشق افزون نبودی در دل پایای من

    فکر می کردم به جان گرد هوای خویشتن

    تا نهادم بر سر کویت قدم بی اختیار

    توتیای دیده سازم خاکپای خویشتن

    بس که زاری می کنم بیهوش گردم هر زمان

    باز می آیم به هوش از ناله های خویشتن

    غیر محیی کو خود از بهر تو خواهد در جهان

    هر که می خواهد تو را خواهد برای خویشتن
     
    • لایک
    واکنش ها: Diba

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    مجالی کی بود با تو حدیث خویشتن گفتن

    که پیش چون تو بدخوئی نمی آرم سخن گفتن

    زمانی خلوتی خواهم که گویم حال خود با تو

    که نتوان شرح حال خویشتن در انجمن گفتن

    قد و روی ترا چون هر کسی سرو سمن گوید

    توان خاروخس کویت به از سرو و سمن گفتن

    به جان کندن نهانی یک سخن گویند از او با من

    که از شیرین حکایت خوش بود با کوهکن گفتن

    نباید گفت با بی درد هرگز وصف حسن تو

    که بی حاصل بود بسیار از گل با زغن گفتن

    غم تو از دل محیی نخواهد شد به آسانی

    که نتواند مقید بی جهت ترک وطن گفتن
     
    • لایک
    واکنش ها: Diba

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    نه چندانی گنه کارم که شرح آن توان دادن

    خداوندا بروی من نیاری وقت جان دادن

    خداوندا مرا بستان ز شیطان هوای نفس

    چه حاصل نامرادی را به دست دشمنان دادن

    دم آخر من ایمان را بتو خواهم سپرد از دل

    که کارتست مرا از غارت شیطان امان دادن

    خدایا دوستان را چو به فضل خود کنی مهمان

    به کلب کوی خود آندم توان یک استخوان دادن

    بیامرز آخرعمرم که از لطف و کرم باشد

    که در آخر دمی آب لبت با تشنگان دادن

    سرخاکم گواهی ده به نیکی کز نکوئی هاست

    پس از مردن به نیکوئی گواهی بر بدان دادن

    نمی بینم ترا ،از تو همی بینم من عاصی

    خلاصی از عذاب این جهان وآن جهان دادن

    از آن برکنده ام دل را زهر چه غیرتوست ای دوست

    که جان را وقت جان دادن به آسانی توان دادن

    منم مفلس ترین خلق و تو وعده کرده ای یا رب

    که خواهم گنج رحمت را به دست مفلسان دادن

    به قعر دوزخم جا ده به چندان کز گنه بالله

    من بد را دریغست جای در صدر جنان دادن

    غذای محیی در دنیا بجز خون جگر نبود

    که دارد ضعف دل او را کباب خون چکان دادن
     
    • لایک
    واکنش ها: Diba

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    ندارم گرچه آن دیده که بینم درجمال تو

    نیم نومید چون عمرم گذشت اندرخیال تو

    تو جنّت را به نیکان ده ،منِ بد را به دوزخ بَر

    که بس باشد مرا آنجا ،تمنّای وصال تو

    من دیوانه در دوزخ به زنجیر تو خوش باشم

    اگر یکبار پرسی تو ،که مجنون چیست حال تو

    چو بوی عشق تو آید ز مغز استخوان من

    نسوزاند مرا آتش ،ز عشق آن جمال تو

    تو شربت های جنّت را ،به ما تا کی دهی رضوان

    نشد کم تشنگی ما را از این آب زلال تو

    میارا روی ،حورعین، که سرمستان آن حضرت

    جمال حق همی بینند ز زلف و خط و خال تو

    مگر پرده براندازی ز پیش چشم مشتاقان

    وگرنه کی توان دیدن ،جمال با کمال تو

    به مالک گویم ای مالک ،چنان الله خواهم گفت

    که از الله من سوزد جهنم با سگال تو

    جگرهای کباب ما نگردد تا ابد سیراب

    مگرساقی شود ما را ، خدای ذوالجلال تو

    بدوزخ گر زمن پرسی ،که چونی محیی در آتش

    شوم من تا ابد مـسـ*ـت و کنم رقـ*ـص از سئوال تو
     
    • لایک
    واکنش ها: Diba

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    گرتو طلبی داری ، بیداری شبها کو

    با ذکر خدا بودن در خلوت تنها کو

    آن دوست ، زِ هر ذرّه، خود را به شما بنمود

    در مشرق و در مغرب، یک دیده بینا کو

    هرچیز کزو جُستی ، بهر تو مهیا کرد

    تو هیچ نمی گوئی کان خالق اشیاء کو

    بسیار گنه کردی از حق تو نترسیدی

    از ترس عذاب حق ، نالیدن شبها کو

    چون گوئی تو یا الله ، گوئیم به تو لبّیک

    این بنده نوازیها ، جز حضرت ما را کو

    برخود نکنی رحم و من بر تو کنم رحمت

    دستگیر گنه کاران غیر از کرم ما کو

    بیننده و شنونده ،جز من کس دیگر نِه

    بی سمع و بصر چون من ،بیننده شِنوا کو

    من اوّل و من آخر ،من ظاهر و من باطن

    جمله منم و جز من، یکذرّه تو بنما کو

    از غایت پیدائی پنهان بُوَم این دانم

    پیدای چنان پنهان ، می گو که تو آیه کو

    ذات و صفت اسمم چون خلق به ظاهر کرد

    هرآن تو بدان بنگر ،کان مُظهِر اشیا کو

    ای دوست ، محیی الدّین ، می گفت که ای عاشق

    گر تو طلبی داری ، بیداری شبها کو
     
    • لایک
    واکنش ها: Diba

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    افسر شاهی نخواهم خاک پای یارکو

    بال گو بشکن هما ، آن سایه دیوار کو

    سرو را گیرم که دارد با قد او نسبتی

    آن گل رخساره وآن شیوه رفتار کو

    ورهمان گیرم که گل بار آرد وجنبد ز باد

    آن تبسّم گرد آن شیرین لب و گفتارکو

    دیده آهو اگر چه دلفریب آمد ولی

    آن کرشمه کردن و آن غمزه خونخوار کو

    وصل او دشوار و بی او زندگی دشوارتر

    مردن بی زخم هم ننگست و پای دار کو

    ای خوش آن عاشق که عشق خویش بشناسد ز یار

    وصل و هجر آنجا نگنجد یار کو اغیار کو

    جان فدایت ای که آوردی خبر زان تندخو

    باز پرسید از رقیبان محیی دل افگار کو
     
    • لایک
    واکنش ها: Diba

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    من کیم رسوای شهروعاشق دیوانه ای

    آشنا با هر غمی وز خویشتن بیگانه ای

    هم شوم شاد از غمش کو در دلم منزل گرفت

    هم شوم غمگین که او جا کرد در ویرانه ای

    ترک شهرآشوب من در کشوری منزل نکرد

    تا نکرد اوّلش غمش صد رخنه در هر خانه ای

    گـه گیاه درد روید از دلم گـه خار غم

    من به حیرت کاین همه گل چون دمد از دانه ای

    میخورم خون دل و خود را به مـسـ*ـتی می دهم

    تا کنم گستاخ پیشش ناله مسـ*ـتانه ای

    گفته ای محیی که باشد تا دم از عشقم زند

    در طلب فرزانه و در عاشقی فرزانه ای
     
    • لایک
    واکنش ها: Diba
    بالا