شعر غزلیات عبدالقادر گیلانی

  • شروع کننده موضوع Ay Çocuğu
  • بازدیدها 1,084
  • پاسخ ها 73
  • تاریخ شروع

Ay Çocuğu

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/02/27
ارسالی ها
4,039
امتیاز واکنش
28,649
امتیاز
856
داد مرا جان تو باده ای از جان خویش

کفر مرا کرد گوهر ایمان خویش

حضرت او نیم شب گوید کای بوالعجب

هیچ مکن آشکار ،پنهان خویش

گرچه تو آلوده ای ،بنده ما بوده ای

بنده ندارد پناه جز در سلطان خویش

گر تو بگوید کسی ،کرده ای عصیان بسی

رحمت بسیار من ،گوید برهان خویش

ور نهد دست رد، بر رخ تو نیک و بد

رد نکنم من ترا، خوانم خاصّان خویش

درلحد تنگ تو صلح کنم جنگ تو

پیش تو روشن کنم، شعله تابان خویش

خانه زندان گور ،پر بود از مار و مور

من بنمایم در او روضه رضوان خویش

خانه زندان تن روی نهد سوی من

بر سر کیوان زنم خیمه ایوان خویش

کردمت ای بوالفضول نام ظلوم و جهول

تا نفروشم به کس بنده نادان خویش

با امانت گران ، بنده توئی ناتوان

بار ترا می کشم محیی ز گیلان خویش
 
  • پیشنهادات
  • Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    از خان و مان آواره ام از دست عشق از دست عشق

    سرگشته و بیچاره ام از دست عشق از دست عشق

    ای کاشکی بودی عدم تا بازرستی از عدم

    من سوزم از سر تا قدم از دست عشق از دست عشق

    پرورده کردم خان و مان سرگشته ام گرد جهان

    گشتم ضعیف و ناتوان از دست عشق از دست عشق

    هرنیمه شب از گلخنی تا روز سازم مسکنی

    چون گلخنی شد این دلم از دست عشق از دست عشق

    هر روز و شب دیوانه ای در گوشه ویرانه ای

    گویم به خود افسانه ای از دست عشق از دست عشق

    این سو و آن سو میخزم سودای خامی می پزم

    انگشت به دندان میگزم از دست عشق از دست عشق

    ای خواجه ما را چون شما صد فکر بُد در کارها

    شد راست کار و بار ما از دست عشق از دست عشق

    با کس نگیرم الفتی از خلق دارم وحشتی

    جویم ز هر کس تهمتی از دست عشق از دست عشق

    محیی خدا را خوان و بس این غم مگو با هیچ کس

    نعره مزن تو زین سپس از دست عشق از دست عشق
     

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    ای غبار خاک کویت سرمه چشم فلک

    ای به تو محتاج خلق هر دو عالم یک به یک

    یا رسول الله توئی کان ملاحت پرکمال

    کزتو باید برد خوبان دو عالم را نمک

    هرکه او امروز مالد روی بر خاک درت

    آن مبارک روی فردا کی درآید در فلک

    شام سبحان الذی اسری بعبده شد سوار

    بر بُراق راهوار برق همچون تیز تک

    در مقام قاب قوسینت خدا کرده سلام

    تو رسانیدی سلام حق به امّت یک به یک

    از خدایت رحمت و از تو شفاعت روز حشر

    در نجات عاصیان امّت تو نیست شک

    تا ملک بشنوده است صلوات تو از امّتت

    عذر خواه از گـ ـناه امّت تو شد ملک

    گر نبودی روی تو میبود در کتم عدم

    هم ولیّ و هم نبیّ وهم سماوات و سمک

    مرغ جانها را بود پر از صلوة لطف تو

    بی پر تو اینچنین نتوان پریدن بر فلک

    نامهای عاصیان امّت خود را ببین

    پس بفرما تا گناهانرا کنند از نامه حک

    محیی صلوات آن شفیع و آن نبی بسیار گو

    زانکه داری تو بدی بسیار و نیکوئی کمک
     

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    نامه ای دارم از شب سیه تاریک رنگ

    با وجود از تو نیم نومید یارب هیچ رنگ

    از سیه روئی محشر یادم آمد نیمه شب

    روی زرد خویش را کردم به اشک سرخ رنگ

    یک نظر سوی مس قلب پلیدی کار من

    تا نماند در دل زنگار خورده هیچ رنگ

    یا رب این بار امانت بس گران است چون کنم

    مرکبم از حد فزون بیطاقت و زار است و لنگ

    ای مسلمانان بدین کردار گر آیم پدید

    بت پرستان از مسلمانان همی دارند ننگ

    گرخدا گوید چه آوردی برای ما ز خاک

    روی گردآلود خود بنمایم اندر گور تنگ

    صلح کن یارب به من آندم که در خاکم کنند

    با گدای عاجزی سلطان کجا کرده است جنگ

    رحمتت باغیست پر نعمت منم طوّاف او

    از چنان باغی تهی بیرون نخواهم برد چنگ

    کوری آنها که نومیدم کنند از رحمتت

    بر من بیچاره رحمت کن خدایا بی درنگ

    ای خدا از لطف خود کن تو سپرداری مرا

    زانکه نیکان مر بدان را میزنند تیر خدنگ

    محیی چون در مو سفیدی دید گفت آه و دریغ

    نامه ای دارم سیه تر از شب تاریک رنگ
     

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    مونسم یار است اندر تنگنای گور تنگ

    عاشقان ، در دوجهان ما را بس است این نام و ننگ

    آتش دوزخ بسوزد از حرارتهای عشق

    عاشق سوزان کند در دوزخ ار یک دم درنگ

    آن چه نوری بود آیا کو به کوه طور تافت

    رفت از او موسی ز هوش و پاره پاره گشت سنگ

    هیچ دانستی که با یونس در این دریا چه کرد

    کاو رفیق و مونس او بود در بطن نهنگ

    حسن یوسف ازکجا بوده است کو دل می ربود

    از مسلمانان شهر مصر و کفار فرنگ

    هست باغ او درخت میوه در وی صدهزار

    یک طرف آن میوه ها را چیده اندر تنگ تنگ

    گرجمال حق تعالی آرزو دارد کسی

    گو برو آئینه دل را بزن صیقل ز زنگ

    مشتری از لطف تو بسیارو از قهر تو کم

    زانکه هر مردی نیاید پیش صف در روز جنگ

    چیز دیگر هست با هر روز اندر کائنات

    آن به دست کیست بنگر اندر آنکس زن تو چنگ

    من زبان قال دارم او زبان حال را

    از دل مجروح نی بشنو تو نی از نای و چنگ

    خورده ام می چشم مخمورم ببین و سر در آر

    کو خمـار باده دارد نیست او مخمور بنگ

    ریخت ساقی جام باده در دهان جان محیی

    کم نشد مـسـ*ـتیّ آن می از دل او هیچ رنگ
     

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    کی بود آیا که بنمائی جمال با کمال

    زنده گردند ماهیان مرده از آب زلال

    درقیاما حشر را حاجت به نفخ صور نیست

    بگذرد بر کوی خلقی مژده کوی وصال

    در جهنم خوش توان بودن اگر یکبار تو

    در همه عمر آئی و پرسی و گوئی چیست حال

    گر در این زندان تو با مائی ،نگشتم من ملول

    گر در آن زندان به ما باشی کجا باشد ملال

    خانه عشق ،دلست و آنچنان پر شد ز دوست

    کانچه غیر دوست است ، در وی نمی یابد مجال

    گر سر موئی شود فردوس اعلی اشک او

    گنجد اندر خانه عشق ، بود امری محال

    خون خلقی ریخت بیکین هیچ دانی کیست آن

    ور تو نام او نگوئی بگذرانش در خیال

    کشتگان نعره زنانند هیچ دانی کیست آن

    برکشنده هیچ نه ور کشته را باشد وبال

    از سر دنیا برای دوست بگذشتن چه سود

    سهل باشد در گذشتن از شریک پیر زال

    سایه طوبی و حوض کوثر و باغ بهشت

    خوش مقامی باشد اما با جمال ذوالجلال

    کی شود بی جذب مغناطیس وصلش متصل

    ذره ذره خاک آدم بعد چندین ماه و سال

    عشق و مـسـ*ـتی و جنون در طالع ما دیده اند

    چون ز مادر زاده گشتیم و پدر بگشاد فال

    اوّل و آخر توئی و ظاهر و باطن توئی

    کیست دیگر غیر تو و چیست چندین قیل و قال

    تو زما و ما ز بوی تو چنین گشتیم مـسـ*ـت

    ورنه مـسـ*ـتی چنین ، بی می ندارد احتمال

    بوی یار آمد به ما آری بیاید بوی دوست

    در مشام آن که دارد او به آن یار اتصال

    بعد چندین قرن گویند رحمه الله علیه

    چون بخوانند خلق شعر محیی صاحب کمال
     

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    تیر او پیوسته میخواهم که آید سوی دل

    لیک میترسم، شود پیوسته در پهلوی دل

    دل ز من گم گشت اکنون روزگاری شد که غم

    گرد کویش دربدر گردد به جست و جوی دل

    گل رخان را باید از غنچه وفا آموختن

    کو به بلبل تا دم آخر نماید روی دل

    گر سگ کویش کند دیوانگی نبود عجب

    چون دل من همدمش بود و گرفته خوی دل

    آتش از غیرت زنم خلوت سرای سـ*ـینه را

    گربود آنجا به جز درد تو هم زانوی دل

    ای پری رویان دل محیی بدست آرید باز

    ورنه تا محشر نخواهد کرد ،گفت و گوی دل
     

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    به غیر از سایه در کویت کسی محرم نمی یابم

    کنون روزم سیه شد آنچنان کان هم نمی یابم

    چو مجنون آهوی صحرا از آن رو دوست میدارم

    که بوی مردمی از مردم عالم نمی یابم

    برو این ماتم و شیون بر اربـاب عشرت کن

    که غیر از لذّت و شادی من از ماتم نمی یابم

    مگرآن مایه شادی بود غمگین که بی موجب

    دل شوریده خود را دگر خرّم نمی یابم

    مرا حدّ شکایت نیست لیکن اینقدر گویم

    که از تو حالتی می دیدم و ایندم نمی یابم

    ندانم عشق من گمگشته شدیا بی خودی افزون

    که آن خوشبختی اوّل ز درد و غم نمی یابم

    منم عاشق مرا دل ریش باید نیش نی مرهم

    که ذوقی کز جراحت بینم از مرهم نمی یابم

    مگردر عاشقی محیی کم از فرهاد و مجنون است

    اگر زیشان نباشد بیش باری کم نمی یابم
     

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    غلام حلقه بگوش رسول ساداتم

    ره نجات نموده حبیب آیاتم

    کفایت است ز روح رسول و اولادش

    همیشه در دو جهان جمله مهمّاتم

    زغیر آل نبی اگر حاجتی طلبم

    روا مباد یکی از هزار حاجاتم

    دلم ز حبّ محمّد پر است و آل مجید او

    گواه حال من است این همه حکایاتم

    چو ذرّه ذرّه شود این تنم به خاک لحد

    تو بشنوی صلوات از جمیع ذرّاتم

    کمینه خادم خدّام خاندان توام

    ز خادمی تو دائم بود مباهاتم

    سلام گویم و صلوات با تو هر نفسی

    قبول کن به کرم این سلام و صلواتم

    گـ ـناه بی حدّ من بین تو یا رسول الله

    شفاعتی بکن و محو کن خیاناتم

    هرآنکه بدتر از اونیست من از او بترم

    ندانم این که بتو چون شود ملاقاتم

    زنیک و بد همه دانند من محمّدیم

    خلائقی که کند گوش بر مقالاتم

    بگوی محیی که بهر نجات میگویم

    درود سرور کونین در مناجاتم
     

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    ای خوش آن روزی که در دل مهر یاری داشتم

    سـ*ـینه ای پرسوز چشم اشکباری داشتم

    یادباد آنگه که فارغ بودم از باغ و بهار

    درکنار از اشک گلگون لاله زاری داشتم

    کور بادا دیده بختم خوش آن روزی که من

    دیده بر راه سمند شهسواری داشتم

    باز رو گردانی از من چونکه آیم سوی تو

    آخر ای پیمان شکن با تو قراری داشتم

    شکر گر ناله برون شد از دلم یکبارگی

    گر هم از خوف و خطر ،خاطر غباری داشتم

    نا امیدم کردی از خود ای خوش آن روزی که من

    آرزوی بـ*ـوس و امّید کناری داشتم

    گرکسی پرسد چه می گوئی تو محیی در جواب

    گویم آنجا با کسی یک لحظه کاری داشتم
     
    بالا