دنباله دار فکر های عجیب و غریب بچگی

[atra.kh]

سلام دوستان
خوبین؟خوشین؟ سلامتین؟
توی این تایپیک بیاین از خاطره ها و فکرهای عجیب و غریب بچه گی هامون بگیم. از موجودات عجیبی که فکر میکردیم وجود داشته بگیر تا دوستهای خیالی و فکر های عجیبی که در مورد مسائل اطرافمون میکردیم.
به امید لبخند روی لب هاتونHapydancsmil

 

[Sheida.Roman]

من تو بچگی فقط فقط آرزو داشتم دکتر شم تا آمپول بزنم به بچه ها و گریه شونو در بیارن...
نمی دونم چرا شاید چون از آمپول نمی ترسیدم...

 

[BaHaR sHaYgAn]

فکر می کردم وقتی توی یک ظرف بیشتر از حجمی که داره آب بریزم مثل گردباد میاد بالا :)
مامانمم همش به خاطر خیس شدن فرش آشپزخونه دعوام می کرد :)
منم می رفتم یواشکی زیر میز آشپزخونه و به آآزمایشام ادامه می دادم، از آخرم هیچی به هیچی :)
شاید مال سه ـ چهار سالگیم باشه، ولی اینو دقیق یادمه

 

[atra.kh]

منکه میخواستم رئیس جمهور بشم هرکی هم که بهم میگفت نمیشه میگفتم من اولین رئیس جمهور زن ایران میشم جالب ترم این بود که مامانم بر خلاف همه تایید میکرد میگفت اره تو میتونی

 

[atra.kh]

من فکر میکردم اگه فلفل و زرچوبه و نمک رو قاطی کنم با ادویه های دیگه مثل این دانشمند ها چیز های عجیب و معجون درست میکنم بعد همه جا رو منفجر میکنم ولی وقتی یک کیلو از هرکدوم رو ریختم توی اب و باهم قاطی کردم فهمیدم نمیشه

 

[atra.kh]

یکی ازدوستام میگفت همیشه وقتی میگفتم پرده گوش طرف پاره شده یا پرده گوش فلان و پرده گوش بهمان تصورش از پرده گوش پرده خونشون بوده و فکر میکرده یه چیزی مثل همونه که وصله توی گوش

 

[Bitter opium]

خب از اونجایی که کودک درون من شدیدا فعاله من همچنان به نظریه پردازی های عجیب و غریب، اعتقاد به موجودات دیگه و صحبت کردن با دوستان خیالیم ادامه میدم

 

[Sawrina]

بچه بودم فکر میکردم بچه نوزاد ها رو تو باغچه میکارن

 

[*Stephanie*]

بچه بودم فکر می کردم حموم خونمون شب ها میشه محفل شیاطین