مادر بزرگ من داشت
در خانه روضه خوانی
از صبح رفته بودیم
آن جا به مهمانی
پر بود خانه ی او
از بوی چای و اسفند
هشتادتا، نه، صد تا
مامان و بچه بودند
گفتم به خاله جانم
با چند ضرب و تقسیم
هر بار توی سینی
چند استکان بچینم
در خانه روضه خوانی
از صبح رفته بودیم
آن جا به مهمانی
پر بود خانه ی او
از بوی چای و اسفند
هشتادتا، نه، صد تا
مامان و بچه بودند
گفتم به خاله جانم
با چند ضرب و تقسیم
هر بار توی سینی
چند استکان بچینم