مجموعه دلنوشته‌ی کاپتان بلک | فاطمه صفارزاده کاربر انجمن نگاه‌دانلود

فاطمه صفارزاده

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/02/22
ارسالی ها
9,452
امتیاز واکنش
41,301
امتیاز
901
محل سکونت
Mashhad
۱۸
می‌دانی کاپتان؟
خسته شده‌ام.
از این دیوارهای سفید و پرده‌های آبی خسته شده‌ام.
من حتی از دیدن صورت پرستار هم خسته شده‌ام.
کاش می‌توانستی مرا ببری خانه؛
اما نمی‌شود.
کاپتان؟
تو خسته نشده‌ای از مرور خاطرات؟
کاش نشده باشی؛
چون من دلم می‌خواهد باز هم بگویم.
مادربزرگ که مرد، مادر گفت برویم شهر و من دلم باز هم روستایمان را می‌خواست.
کاش می‌شد یک‌بار دیگر روستا را ببینم!
رفتیم شهر.
بیست سال داشتم.
من یک جوانِ منتظرِ دل‌خسته بودم.
وقتی عکست را روی تمام بیلبوردهای شهر دیدم، خندیدم.
یک خنده‌ی تلخِ غم‌انگیز.
روی عکست نوشته بود «ناویِ ناجیِ وطن»
تو یک کشور را نجات داده بودی و من...
حتی نتوانسته بودم خودم را از باتلاق تنهایی نجات دهم.

-کاپتان بلک، فاطمه صفارزاده-
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • پیشنهادات
  • فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    ۱۹
    کاپتان!
    تو عضو نیروی دریایی شده بودی.
    برای وطنت جنگیده بودی و من فکر می‌کردم تو در آرامشی.
    مادر به‌سراغ هتلی رفت که به نام تو بود.
    می‌دانی؟
    هتل کاپتان بلک اصلاً ترکیب جالبی نبود.
    یعنی مزخرف بود.
    اصلاً آن روزی را که دیدمت، یادت هست؟
    در لابی هتل، روی مبل نشسته بودی و فقط نگاهم می‌‌کردی.
    نمی‌دانم آن روز مرا شناختی یا نه؛
    اما من آن‌موقع فقط به دوست‌داشتنت فکر می‌کردم.
    رز گفته بود «وقتی کسی را دوست داشته باشی، حتی اگر او را ببینی، باز هم دلت برایش تنگ است» و من دلم همیشه تنگ توست.
    می‌دانی کاپتان عزیزم؟
    چهارمین اصل عشق، «دوست‌داشتن» است.
    باید تا ابد دوستش داشته باشی و من همیشه دوستت خواهم داشت.
    دیگر یادم نمی‌آید چه شد؛
    اما از آن به بعد، تو بودی.
    تو از آن به بعد، اصل اول را رعایت کردی و ماندی و حالا...
    بعد از 30 سال، این منم که قرار است برود.

    -کاپتان بلک، فاطمه صفارزاده-
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    ۲۰
    یادت می‌آید روزی را که گفتم دوستت دارم؟
    من اصلاً دلم نمی‌خواهد یادم بیاید.
    حالا که فکر می‌کنم، انگاری اشتباه کردم.
    شاید باید اول تو ابراز علاقه می‌کردی.
    من هرگز یادم نمی‌رود پوزخند گوشه‌ی لبت را.
    جوان بودی و مغرور و من...
    فقط به دوست‌داشتنت فکر می‌کردم.
    کاپتان!
    من دوستت داشتم.
    برایم غرورم مهم نبود.
    نمی‌دانی روزی که به عشقت اعتراف کردی، چه رنجی کشیدم.
    بعد از یک سال بی‌توجهی، ناگهان گفته بودی دوستم داری و من حق نداشتم برنجم؟
    اصلاً کاش من هم پوزخند می‌زدم تا تو هم می‌فهمیدی فروریختن یعنی چه؛
    اما نه!
    من مثل تو بی‌رحم نبودم.
    من مثل تو بی‌احساس نبودم.
    من دوستت داشتم و همین دوست‌داشتن بیشتر از همه مرا می‌رنجاند.
    شاید باور نکنی؛
    ولی من این رنج را زیادی دوست دارم.

    -کاپتان بلک، فاطمه صفارزاده-
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    ۲۱
    ناراحت نشو!
    من فقط کمی دلگیرم.
    من فقط کمی از گذشته‌ی غمگینم دلگیرم.
    نیازی به معذرت‌خواهی نیست.
    من خوش‌حالم از اینکه دوستت دارم.
    دوست‌داشتنت تنها موهبت زندگی‌ام است.
    اصل پنجم را می‌دانی کاپتان؟
    اصل پنجم، «مرگ» است.
    یا از عشق خواهی مرد یا... با عشق خواهی مرد.
    احساس درد می‌کنم.
    انگار تمام جانم درد می‌کند.
    تمام جانم، به‌غیر از قلبم.
    شاید چون تو درون آنی.
    نه کاپتان!
    نیازی به پزشک ندارم.
    حالم خوب است.
    فقط کمی به رفتن نزدیک شده‌ام.
    می‌دانی عزیزم؟
    من حتی روز عقدمان را هم درون صندوقچه گذاشته‌ام تا هرگز یادم نرود سوگندهایی را که مقابل کشیش یاد کردیم.

    -کاپتان بلک، فاطمه صفارزاده-
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    ۲۲
    کاپتان؟
    می‌شود تو این نامه را به امیلی بدهی؟
    آخر دلم نمی‌خواهد مرا بدون گیسوان خرمایی و ابروانم به یاد بیاورد.
    هر وقت امیلی درمورد من پرسید، به او بگو «مادرت زیادی دوستت داشت.»
    بگو «او دلش زیادی برایت تنگ می‌شود!»
    بگو «زیادی خسته بود. رفت تا کمی زیادی بخوابد.»
    کاپتان!
    دلم نمی‌خواهد کسی را جز من دوست بداری؛
    اما اصل دوم می‌گوید باید از همه‌چیز بگذری.
    نگذار امیلی شش‌ساله‌ام همانند خودت بدون مادر بزرگ شود.
    او در تمام لحظات زندگی‌اش به یک مادر احتیاج دارد.
    کاپتان بلک عزیزم!
    پیمان دوستیمان را یادت نرود.
    هر روز به دیدنم بیا.
    چهره‌ات را نمی‌بینم؛
    اما صدایت را دریغ نکن.
    من به شنیدنش نیاز دارم.
    کاپتان!
    هنوز آن روز را و سیبی را که به من هدیه دادی، به یاد دارم.
    تمام روزهای زندگی‌ام بوی تنت را می‌دهند.
    بوی خوش گیسوانی که خودم هر روز نوازششان می‌کردم.
    می‌دانی کاپتان؟
    عشق می‌تواند چهره‌ها را فراموش کند؛
    اما عطرها را، هرگز!

    -کاپتان بلک، فاطمه صفارزاده-
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    ۲۳
    کاپتان!
    فکر کنم باید بروی.
    بهتر است تنها باشم.
    می‌دانی؟
    رفتن آدم‌ها ترسناک است.
    مادربزرگ جلوی چشمانم جان داد؛
    اما دوست ندارم تو من را در این حال ببینی.
    فقط برو و مرا با سرطان و دیوارهای سفید بیمارستان تنها بگذار.
    من همان‌طوری می‌روم که تو 20 سال پیش رفتی.
    همان‌قدر سخت و همان‌قدر دردناک.
    کاپتان بلک!
    مرگ سخت است؛
    اما کنار تو نبودن سخت‌تر است.
    فکر کنم وقت خداحافظی رسیده.
    گریه نکن!
    مردم می‌گویند «مرگ حق است» و چه حق ناحقی که مرا از تو جدا می‌کند.
    من هرگز فراموش نمی‌کنم تو را.
    تو هم مرا فراموش نکن.
    منِ تنها را که هنوز عطر سیب را به یاد دارد.
    خداحافظ کاپتان بلک!
    خداحافظ برای همیشه!

    پایان!
    در آخر باید بگم که
    «کاپتان بلک نام تمام مردان عاشق است.»


    -کاپتان بلک، فاطمه صفارزاده-
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:
    بالا