داستان مرد فقیر و امام رضا(ع)

гคђค1737

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/08/12
ارسالی ها
7,959
امتیاز واکنش
45,842
امتیاز
1,000
محل سکونت
زیر خاک
عبدالله،مرد فقیری بود.آن قدر فقیر بود که مجبور شده بود از چند نفر پول قرض کند؛ اما نمی توانست پول ها را پس بدهد.کسانی که از او طلبکار بودند،پولشان را می خواستند.یکی از طلبکارها هر روز به در خانه اش می آمد و با او دعوا می کرد و آبروی او را جلوی همسایه ها و زن و بچه اش می برد.عبدالله امام رضا را می شناخت و با او آشنا بود.می دانست که اگر پیش امام برود و از او کمک بخواهد،امام حتماً کمکش می کند.یک روز راه افتاد و به خانه ی امام رضا(ع) رفت.ظهر به خانه ی امام رسید.امام مشغول خوردن ناهار بود.از عبدالله هم دعوت کرد که با او ناهار بخورد.عبدالله سر سفره نشست و با امام رضا غذا خورد. بعد از ناهار هم با امام مشغول صحبت شد و یادش رفت که برای چه کاری پیش امام آمده.اصلاً یادش به طلبکارها نبود و حرفی درباره ی بدهکاری خودش به امام رضا(ع) نزد.

یک سجاده کنار اتاق امام رضا(ع)قرار داشت.وقتی عبدالله خواست برود،امام رضا از او خواست تا گوشه ی سجاده را بلند کند.عبدالله سجاده را بلند کرد.زیر آن مقداری پول با یک نوشته دیده می شد.عبدالله نوشته را خواند. روی آن نوشته شده بود:« لااله الاالله، محمد رسول الله ، علی ولی الله. ما تو را فراموش نکرده ایم.با این پول قرضت را بپرداز،بقیه ی پول را هم برای خانواده ات خرج کن.»

عبدالله خوشحال شد. پول را برداشت.از امام رضا(ع) تشکر کرد و رفت. بدهی هایش را پرداخت کرد و برای زن و بچه اش هم چیزهایی را که لازم داشتند خرید و به آنها داد.عبدالله هرگز این کمک و محبت امام رضا(ع) را فراموش نکرد و همیشه این ماجرا را برای دیگران تعریف می کرد و به دوستی و آشنایی با امام رضا(ع)افتخار می کرد.
 

برخی موضوعات مشابه

بالا