دیروز اومدم با یکی از مدیرامون خداحافظی کنم گفتم خسته نباشید خداحافظ تا اون بخواد جواب بده گفتم خواهش میکنم به سلامت یهو نصف شرکت زدن زیر خنده رسما آبروم رفت
تو خاکسپاری بابابزرگم بودیم دقیقا وقتی جنازه رو گذاشتن تو قبر همه در حال گریه کردن بودن که آخرین دائیم که کوچکترین بچه بابابزرگم هم هست در همون حال گریه و زاری برگشت گفت بابا چرا رفتی ؟ من فقط همین یه بابا رو داشتم بابا.
هیچکی نفهمید چی گفت ولی من که فهمیده بودم همون لحظه ترکیدم از خنده هم اشکم یکم در اومده بود هم میخندیدم گفتم که مگه چند تا بابا میخاستی داشته باشی؟
آقا گفتن همانا و یه فصل کتک مشتی از کل فامیل خوردن همان!سر هفتم و چهلم بابابزرگم راهم ندادن!گذشت تا سر سالش اونوقت تازه فهمیدن دائیم چی گفته بود و از من معذرت خواهی کردن!
یادش بخیر یه هفته قبل از فوتش با دخترخالم عقد کرده بودیم خانمم (همون دخترخاله سابق و زن فعلی) خیلی بابابزرگم رو دوست داشت همون روز خاکسپاری که من این سوتی رو دادم اومد یه کشیده بهم زد و گفت باید طلاقم بدی!اما گذشت و چهار سال پیش دوقلوهای دخترمون دنیا اومدن!خوش باشین
یه روز سر کارم بودم تو یه برج تجاری کار میکنم یهو تلفنم زنگ زد یکی از اون طرف خط گفت از تاکسی بیسیم ۱۸۱۸ تماس میگیرم شما ماشین خواستین من گفتم نه و قطع کردم بعد به فکرم رسید از نگهبانی برج بپرسم شاید اونا بدونن زنگ زدم نگهبان گوشی رو برداشت گفت آره لطف کنین دوباره خودتون تماس بگیرین بگین تاکسی رو بفرستن منم بدون اینکه فکر کنم دگفتم من شمارشو ندارم بعد که قطع کردم یادم اومد تاکسی بیسیم ۱۸۱۸ است اسمش آخر وقت روم نمیشد از برج برم بیرون از خجالت
یه روز داشتم به دوستم که بند کفشاشو درست میکرد نگاه میکردم همونطور هم خودم داشتم ساندویچ میخوردم یه دفه بجای اینکه بگم لقمه تو گلوم گیر کرده بهش گفتم بندکفش تو گلوم گیر کرده،بعد هر دو زدیم زیر خنده همونجا دوستم سوتی منو تو دفترچه اش یادداشت کرد.
میخواستم برم داروخانه با ماشین رفتم وقتی رسیدم ماشین رو جایی پارک کردم وقتی کارم تموم شد رفتم سمت ماشین اما دیدم کلید در ماشین رو باز نمیکنه یه چند دقیقه ای درگیر بودم اولش فکر کردم کلیده شاید مشکلی پیدا کرده اما وقتی با دقت توی ماشین رو نگاه کردم دیدم روکش صندلی ها فرق کرده یکم رفتم عقبتر دیدم اصلا این ماشین من نیست ماشینم جلوتر پارک کرده بودم خلاصه دوروبرم رو یه نگاهی کردم تا کسی منو بجای دزد نگیره …بدوبدو رفتم .
معلم زبان کلاس دوم راهنمایی صدام زد گفت بیا پای تخته از روی متن بخون.رفتم خوندم گفت ریپیت.گفتم چشم.۳۰ ثانیه بعد دوباره گفت repeat please.گفتم چشم.یه کم به خود ور رفتمو اینور اونورو نگا کردم یهو داد زد Repeat.منم ترسیدم گفتم خوب آقا قشنگ بگو repeat یعنی چه تا همون کارو بکنم.
تا دو هفته بیرون کلاس مینشستم.
یه بار که دوست شوهرم تازه از سوئد اومده بود. اومد خونه مون با خودش سوغاتی هم آورده بود. کاکائو و یه چیز شیرین که شوهرم گفت این مربای میگو هست که آقای فلانی زحمت کشیدن از سوئد اوردند. بردم خوابگاه اونجا که گفتم یکی از هم اوتاقیام گفت این مربای شقاقوله که سوغات شماله. کلی بهم خندیدند. خلاصه شوخی شوهرم شد سوتی بزرگ من.
تو کتابخانه ای کار می کنم که هر روز یکی از ما جلو می نشیند تا به مراجعین جواب بدهد . بقیه همکارها کتاب از قفسه می آورندد. یک روز من جلو نشسته بودم همکارهای دیگر داخل مخزن بودند. آقایی آمد گفت: ببخشید کارگراتون امروز نیومدند؟ … گفتم کدوم کارگرا؟ گفت همونهایی که کتاب از قفسه میارند از اون موقع تا حالا هر وقت جلو می- نشینم به همکارایی دیگر می گویم : کارگرام، خوب کار کنید. کلی می خندیم.
سلام من میخوام سوتی پسر عمومو بگم یه بار مامانم زنگ زد خونه عموم پسر عموم به جای الو گفت کیه؟؟؟ مامان ماهم باحال گفت درو باز کن ما پشت دریم پسر عموم خوشحال رفته آیفونو زده میگه بفرمایید تو و قطع کرده وقتی مامانم تلفنو گذاشت نمیتونست از خنده حرف بزنه نیم ساعت بعد زنگ زده میگه زن عمو چرا نمیاین تو ما داشتیم منفجر میشدیم
من تو یک کافی نت کار می کنم یه روز یه آقایی اومد گفت یه ثبت نام برای دخترم دارم اگه میشه ثبت نامش کنید من هم کارش رو انجام دادم. شب همون روز همون آقاهه با دخترش اومد مغازه من هم بعد از سلام احوال پرسی خواستم یه چیزی بگم که جلب مشتری کنیم رو کردم به یارو گفتم جواب ثبت نام دختر شما اومد یه دفعه دخترش با عصبانیت گفت کدوم دختر من که ثبت نامی ندارم مگه تو دختر دیگه ای هم داری خلاصه یه دعوایی شد ما هم هر چقدر خواستیم موضوع رو جم جورش کنیم نشد دختره هم فهمید پدرش یه زن دیگه داره ما هم یه چند تا فوش حسابی از اون آقاخوردیم