داستان منتظر ماه مهر

гคђค1737

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/08/12
ارسالی ها
7,959
امتیاز واکنش
45,842
امتیاز
1,000
محل سکونت
زیر خاک
فاطمه شش ساله است. امسال مي خواهد به مدرسه برود. مادرش او را در مدرسه اي كه خواهر بزرگش فريده درس مي خواند، ثبت نام كرده است. فريده به كلاس چهارم مي رود و به فاطمه قول داده كه توي مدرسه مواظبش باشد. فاطمه كوچولو مدرسه را خيلي دوست دارد. هر روز از مادرش مي پرسد: مدرسه كي باز ميشه؟ و مادر جواب مي دهد: اول ماه مهر. فاطمه نمي داند ماه مهر كي مي آِيد. او منتظر است تا مامان و بابا و فريده بگويند ماه مهر آمده و مي تواني به مدرسه بروي.
ديروزبعدازظهر پدر فاطمه سر كار بود. مامان و فريده روزه بودند و خوابيدند. فاطمه خوابش نمي آمد وحوصله اش حسابي سر رفته بود. اسباب بازي هايش را برداشت و شروع كرد به بازي. اما بازهم به ماه مهر فكر مي كرد. با خودش مي گفت: «پس ماه مهر كي از راه
مي رسه؟ مدرسه كي باز ميشه ؟ كاشكي بازمي شد تا من مانتو شلوار خوشگلم را مي پوشيدم، مقنعه ي سفيدم را سرم مي كردم، كيفم را برمي داشتم، كتاب و مداد و دفترم را توش
مي ذاشتم، مي رفتم مدرسه، به خانم معلم سلام مي كردم، درس مي خوندم و باسواد مي شدم.» توي همين فكرها بود كه خوابش برد. خواب ديد كه تمام دختر كوچولوهايي كه امسال
مي خواهند به مدرسه بروند، توي حياط آنها جمع شده اند. همه ي آنها مثل مانتو شلوار و مقنعه ي فاطمه را پوشيده بودند. آنها دستهاي هم را گرفته بودند ؛ فاطمه وسط آنها ايستاده بود. همه ي بچه ها خوشحال و خندان بودند و با هم مي خواندند:
اين روزا ما منتظريم
چشماي ما تو راهه
منتظر يه مهمونيم
مهموني كه يه ماهه
مهمون ما تو راهه
مياد با مهربوني
ماه اول پاييز
اسمشو خوب ميدوني
وقتي كه ماه مهر مياد
مدرسه ها واميشه
دوباره شور و غوغا
تو كوچه برپا ميشه
ما بچه ها با شادي
با هم ميريم مدرسه
ميخوايم كه درس بخونيم
تنبلي ديگه بسه
فاطمه ميان آنها ايستاده بود و همراه آنها شعر مي خواند.يكي از بچه ها كه خيلي شبيه او بود، دستش را كشيد و گفت:« فاطمه جون، بيا ، ماه مهر اومده. بيا اينجا ببينش.» فاطمه خواست همراه آن دختر برود، اما پايش گير كرد و افتاد. او از خواب پريد. هنوز هم خوابش را به خاطر داشت. چهره ي دختر كوچولوها و شعري كه با هم مي خواندند ، يادش مانده بود.وقتي مامان و فريده بيدار شدند، خوابش را براي آنها تعريف كرد. فريده گفت:« خواهر كوچولو، انتظار ديگه داره به پايان ميرسه، امروز روز بيست و ششم شهريوره. چند روز ديگه تابستون تمام ميشه و فصل پاييز از راه ميرسه. ماه مهر ماه اول پاييزه. روز اول ماه مهر مدرسه باز ميشه و ما به مدرسه ميريم.» فاطمه خيلي خوشحال شدو از خوشحالي شروع كرد به شعر خواندن:
اين روزا من منتظرم
چشماي من به راهه
منتظر يه مهمونم
مهموني كه يه ماهه………
بله بچه ها، چندروز ديگه مدرسه باز ميشه و درس و مشق شروع ميشه. اميدوارم همه ي شما مثل فاطمه كوچولو مدرسه را دوست داشته باشيد و براي باز شدنش روزشماري كنيد
 

برخی موضوعات مشابه

بالا