من یک بیمار روانی هستم!

  • شروع کننده موضوع ABAN dokht
  • بازدیدها 133
  • پاسخ ها 0
  • تاریخ شروع

ABAN dokht

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/01/17
ارسالی ها
2,239
امتیاز واکنش
8,811
امتیاز
596
محل سکونت
البرز
من یک بیمار روانی هستم!

(نوشته ای تأمل برانگیز از دکتر وحید شریعت ، نقل از هفته نامه سلامت، شماره ۲۹۰، تاریخ ۱۷/۷/۱۳۸۹)

من يک بيمار رواني هستم. بله، منظورم خودم است؛ دکتر سيد وحيد شريعت، روان‌پزشک و استاديار دانشگاه علوم پزشکي ايران!
چند سالي هم هست که دارم دارو مصرف مي‌کنم و شکر خدا الان بهترم؛ وگرنه که نمي‌توانستم اينها را برايتان بنويسم...
چرا داريد اين‌طوري نگاهم مي‌کنيد؟ مگر چه اشکالي دارد؟ چرا بايد از گفتن اين مسأله خجالت بکشم؟ مگر داشتن يک بيماري رواني با داشتن فشارخون يا ديابت فرقي مي‌کند؟ در هر دوي آنها فقط برخي تغييرات شيميايي در بدن اتفاق افتاده که باعث بيماري شده است.
در بيماري رواني، اين تغييرات در مغز ما اتفاق مي‌افتد و برخي از مواد ناقل شيميايي در مغزمان کم و زياد مي‌شوند ولي در ديابت، اين تغييرات در لوزالمعده رخ مي‌دهد و نتيجه‌اش در خون منعکس مي‌شود.

شما تا حالا کسي را ديده‌ايد که از داشتن ميگرن يا آپانديسيت شرمگين باشد يا بخواهد بيماري خودش را پنهان کند، يواشکي دکتر برود يا نخواهد اسم واقعي خودش را هنگام مراجعه به ‌دکتر بگويد؟ پس چرا از شنيدن اين که فردي بيماري رواني دارد، يکه مي‌خوريد و انتظار داريد که مثل بسياري از افراد، بيماري خود را پنهان کند؟ مگر خودش خواسته که بيمار شود يا خطايي از او سرزده که به اين بيماري دچار شده؟ اگر اين‌طور نيست، پس چرا وقتي به بيماري رواني دچار مي‌شويم سعي مي‌کنيم که کسي از قضيه بو نبرد و حتي نزديک‌ترين اقوام هم از آن خبردار نشوند؟ گاهي اين مسأله آنقدر برايمان حساس مي‌شود که حتي حاضريم بيماري و مشکل خود را پنهان کنيم يا اصلاً از خير دوا و دکتر هم بگذريم ولي از «خطر» اين که کسي بفهمد ما مشکلي داريم دور شويم و از «انگ» بيماري رواني محفوظ بمانيم!

شايد از اين نگران باشيم که از اين پس، جور ديگري به ما نگاه شود يا از ما بترسند، به ما اعتماد نکنند، بگويند شخصيت ضعيفي داشته‌ايم، ديوانه خطابمان کنند، نتوانيم ازدواج کنيم، از محل کار اخراج‌مان کنند و صد جور بدبختي ديگر برايمان پيش بيايد، فقط براي اين که قضيه لو رفته که ما نوعي بيماري رواني داريم.
همه اين ها آواري است به نام "انگ بيماري" که روي سر بيماران خراب مي‌شود و دردي بر دردهاي خودشان و خانواده‌شان مي‌افزايد.

ولي مسأله اينجا است که بيشتر بيماران رواني، نه خطرناک هستند، نه احمق و خنده‌دار، نه غيرقابل اعتماد و ديوانه، نه ازکارافتاده و لاابالي؛ به خصوص با انجام درمان، درصد قابل‌توجهي از بيماران به طور کامل يا تقريباً کامل به وضعيت عادي خود برمي‌گردند.

اگرچه اغلب اوقات، اين به معني عدم نياز به ادامه ی درمان و «ريشه‌کن شدن» بيماري نيست؛ همان‌طور که فرد مبتلا به ديابت يا فشارخون با درمان، بيماري خود را «کنترل» مي‌کند و بايد مدت‌ها درمان‌هاي خود را ادامه دهد. مهم اين است که درمان بيماري مي‌تواند تا حد زيادي از عوارض بيماري درمان‌نشده بکاهد و ما را به زندگي عادي روزانه خود برگرداند؛ هم چنان که بيماري من را کنترل کرده و مي‌توانم با پسرم بازي کنم، به دانشجويانم درس بدهم و به بيمارانم کمک کنم.
من زندگي را دوست دارم!
 

برخی موضوعات مشابه

بالا