داستان نردبان مهربان

آنیساااااااااا

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/07/30
ارسالی ها
3,720
امتیاز واکنش
65,400
امتیاز
1,075
سن
27

نردبان مهربان


یکی دو تا از دندان های نردبان افتاده بود. برای همین از کار بی کارش کردند و او را گذاشتند یک گوشه ی حیاط که تو دست و پا نباشد.

دو تا کلاغ آمدند روی نردبان نشستند . یکی از کلاغ ها مامان بود و یکی جوجه.

مامان کلاغه گفت : یا مثل همه ی جوجه کلاغ ها از این جا می پری تا پرواز کردن را یاد بگیری ، یا لانه بی لانه.

جوجه کلاغ خواست بپرد، پاهاش لرزید، دلش ترسید و از جایش تکان نخورد.

مامان کلاغه پر کشید و رفت. نوک یک درخت نشست و از دور جوجه اش را نگاه کرد . نردبان جوجه کلاغ را برداشت و گذاشت روی پله ی اولش.

گفت : " پر و پر و پر حالا بپر. "

جوجه کلاغ پرید . او را گذاشت روی پله ی دومش که با اولی خیلی فاصله داشت و گفت : " پر و پر و پر حالا بپر."

جوجه کلاغ که از ترس تق تق نوکش به هم می خورد، گفت : " نرو نرو، نرو می ترسم."

نردبان گفت : " کاری ندارد. چشم هایت را ببند. بال هایت را باز کن، هوا را ناز کن ."

جوجه کلاغ به حرف نردبان گوش کرد و پرید. تو آسمان چرخید.

مامان کلاغه آمد و او را به لانه برد.
 

برخی موضوعات مشابه

بالا