پرنده مهربان
روزي
كوچولويي تصميم گرفت با
اش به پياده روي برود
او يك
و يك
را درون
اش گذاشت
او
اش را بر سر كرد
و
را درون
قرار داد و بيرون رفت
ناگهان
تندي وزيد و
اش را روي
نوك
انداخت
يك
كوچك زيبا كه اين اتفاق را ديد روي
پريد
و
او را با نوكش به زمين انداخت
و
كوچولو را
كرد
بعد
براي تشكر از
كوچك كمي از خرده هاي
ريخت
حالا ديگر
كوچك هم
بود
روزي
او يك
او
و
ناگهان
نوك
يك
و
و
بعد
حالا ديگر