نقد و بررسی فیلم خارجی نقدی بر مرد غیرعقلانی (Irrational Man)

  • شروع کننده موضوع Behtina
  • بازدیدها 238
  • پاسخ ها 0
  • تاریخ شروع

Behtina

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/11/08
ارسالی ها
22,523
امتیاز واکنش
65,135
امتیاز
1,290
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
2259c01a69ea520b8f4c0fa4e947bfe3_M.jpg
[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]کافه سینما-کورش جاهد: (هشدار: بخش مهمی از داستان فیلم، در این مطلب تحلیلی، لو خواهد رفت) در ادامه سبک روایی تلخ و تراژیک و در عین حال هیجان آور فیلمی مانند Match Point (ساخته ۲۰۰۵ فیلمساز) فیلم «مرد غیرعقلانی» درباره استاد دانشگاهی با نام کوچک ایب (با بازی یواکین فینکس) است که به تازگی وارد شهر دیگری شده و در سمت یک استاد فلسفه در دانشکده شروع به تدریس می‌کند... قبل از هر چیز بازی آقای یوآکین فینکس در این فیلم و همچنین بازی او در فیلم U Turn حدود ۱۹ سال قبل با موضوع نسبتا مشابه، می‌تواند تداعی کننده و یادآور مفاهیم اخلاقی - فلسفی و همینطور روابط و شخصیت‌های دراماتیک آن فیلم هم باشد...
ورود مردی غریبه به یک شهر دیگر و درگیر شدن او در روابط مختلف میان افراد و در ‌‌نهایت انگیزه یافتن شخصیت اصلی در کشمکش با شخصیت‌های مردانه و زنانه این شهر برای مرتکب شدن عمل قتل و انگیزه «کشتن» برای نجات یک زن از سوی همین شخصیت و البته به منظور دستیابی به پول که در فیلم سال ۱۹۹۷ الیور استون (U Turn) هم صورت می‌گرفت، باعث شد تا شخصیت اصلی در کشمکش با مرد صاحب قدرت شهر (نیک نولتی) وارد این «بازی» شده تا در ‌‌نهایت با کشتن همین فرد صاحب قدرت، شخصیت زن مورد ظلم واقع شده داستان (جنیفر لوپز) را هم نجات بدهد. به همین شکل و با الگوی روایی مشابه، در فیلم وودی آلن هم شخصیت اصلی با ورود به یک شهر غریبه بعد از مدتی انگیزه کشتن یک قاضی صاحب قدرت را پیدا کرده تا با این وسیله شخصیت زن مورد ظلم قرار گرفته‌ای را از وضع بدی که در جریان دادرسی پرونده زناشویی برایش ایجاد شده نجات دهد. [خطر لو رفتن داستان در این بخش از نقد وجود دارد] اما در ‌‌نهایت همانند شخصیت بابی کوپر (شون پن) در فیلم U Turn در حضور دختر جوان و معشـ*ـوقه سابقش از بلندی پرت شده و از بین می‌رود. با این تفاوت که انگیزه شخصیت اصلی برای ارتکاب به جنایت در آن فیلم هرچند با انگیزه‌های درونی و وجدانی بی‌ارتباط نبوده اما بیشتر انگیزه‌ای مادی و برای دستیابی به پول است، در حالیکه انگیزه و دغدغه شخصیت اصلی در فیلم جدید وودی آلن انگیزه‌ای کاملا اخلاقی و روان‌شناختی محسوب می‌شود که البته در هردو فیلم عاملی برای حرکت و ادامه بقاء برای شخصیت اصلی به شمار می‌رود.
به هرحال در فیلم Irrational Man با شخصیت استاد فلسفه‌ای مواجه هستیم که از ابتدا با بیان جملاتی از فیلسوف اخلاق گرا «امانوئل کانت» در باب فلسفه اخلاق و در نقد اخلاق «وظیفه گرا» در مقایسه با «نسبیت اخلاقی» دوران حاضر، جملات تفکربرانگیزی را هم در ذهنش و هم برای دانشجویان دانشگاه بیان می‌کند. این استاد فلسفه که احتمالا بدلیل مطالعه و تحقیق زیاد در زمینه مفاهیم فلسفی اکنون دچار نوعی بی‌میلی نسبت به زندگی و حتا به عشق و رابـ ـطه جنـ*ـسی هم شده، در ابتدا انگیزه‌ای برای ورود به روابط عمیق و حتا لـ*ـذت برن از زندگی ندارد و حتا در گفتارش هم از تمامی دروس فلسفی با عنوان نوعی «خودارضایی کلامی» یاد می‌کند! (عبارتی که وودی آلن در مورد درس‌های عجیب و پیچیده دانشگاهی در فیلم «آنی هال» هم از زبان شخصیت اصلی، حدود ۴۰ سال قبل هم به کار بـرده بود)
...به هرشکل کشته شدن نزدیک‌ترین دوست ایب در جنگ عراق و همچنین خــ ـیانـت کردن همسر سابقش به عنوان عواملی زیستی- عاطفی، در کنار تمام دروس نظری و تئوریک فلسفی، در ابتدا شخصیتی بی‌میل و بی‌انگیزه از این استاد فلسفه ساخته، تا اینکه نجات دادن زنی غریبه از دست یک قاضی بی‌انصاف و ظالم، انگیزه جدیدی برای ادامه زندگی و لـ*ـذت‌های مربوط به زندگی برایش ایجاد می‌کند. در واقع به نظر می‌رسد ایب بعد از سال‌ها مطالعه و نگارش کتاب و تئوری‌پردازی در زمینه فلسفه، اکنون دیگر بهانه‌ای پیدا کرده تا نه فقط در حیطه تئوریک، بلکه به شکلی عملگرایانه (پراتیک) اندیشه‌های فلسفی و اخلاقی‌اش را برای بهتر شدن وضع جهان به کار بگیرد و اتفاقا از طریق ارتکاب داستایوفسکی وار به عمل قتل، همانند کتاب "جنایت و مکافات" هم سعی دارد تا به این مقصود دست پیدا کند! بطوریکه در یک جمع بندی نیچه‌ای از کشتن به عنوان عملی اصیل و خلاقانه یاد می‌کند که بوسیله این عمل و حذف یک قاضی ظالم از صحنه روزگار، گویی قرار است تا دنیا به جای بهتری برای زندگی تبدیل شود!... انگیزه و تفکری که ممکن است به ناخودگاه همه انسان‌ها در وضعیت‌های مشابه غیرقابل حل، در مورد اشخاص به فکرشان خطور پیدا کرده و یا کشتن به عنوان تنها راه حل یک مشکل بزرگ لاینحل در ذهن هر انسانی وجود داشته باشد!... هرچند انگیزه شخصی و روانی ایب برای بازگشت دوباره به زندگی از طریق کشتن یک فرد ظالم هم دلیل روانی محکمتر و ریشه‌ای تری برای بررسی علت انجام این عمل متهورانه و غیر معمول محسوب می‌شود... درست همانطور که شاید بیان اندیشه‌های نیچه به وسیله دانش روان‌شناسی، امروزه بمراتب بیشتر از نوشته‌های پیچیده خود نیچه در زمینه‌های مختلف از جمله مفهوم ابرانسان و مفاهیمی مانند کشتن قابل توضیح و تفسیر باشد...
به هر شکل و بعد از انجام این عمل متهورانه و ماجراجویانه که گویی از درون غـ*ـریـ*ــزه مرگ و مرگ آگاهی این استاد فلسفه برآمده و خون تازه‌ای به رگ‌های زندگی‌اش وارد کرده، پس از انجام این قتل، داستان فیلم وارد تئوری پردازی‌های ذهنی و کنجکاوانه و پلیسی اشخاص مختلف در مورد فرضیه قتل قاضی اسپنگلر می‌شود، بطوریکه افراد مختلف در این رابـ ـطه نظریات متعددی را مطرح می‌کنند... تا اینکه جیل هم در ادامه این سلسله تئوری پردازی‌های اتفاقی و البته بنا به اعتراف نهایی خود ایب به راز این قتل پی بـرده و مطابق عادت کلیشه‌ای همه انسان‌های این روزگار و تمدن، بطور غیر ارادی دچار این عذاب وجدان و چالش اخلاقی می‌شود که قاتل را که تا همین دیروز معشوق خودش بوده، نزد قانون معرفی کند... در حالیکه همین زن جوان با داشتن چنین انگیزه محکم اخلاقی در اصرار برای معرفی کردن قاتل به پلیس، خودش در حرکتی نه چندان اخلاق گرایانه بطور مخفی وارد خانه ایب شده و به وارسی اسباب و لوازم شخصی او می‌پردازد!..
اما هرچند برخلاف شخصیت اصلی فیلم Match Point که در آن فیلم از مجازات عمل قتل توسط قانون جان سالم به در می‌برد، در این فیلم ایب در انت‌ها گویی به شکلی محافظه کارانه از سوی فیلمساز ظاهرا به سزای عملش رسیده و بطور تصادفی از آسانسور به پایین پرتاب شده و از بین می‌رود، اما ضمنا لازم است توجه کنیم به یک دیالوگ هوشمندانه در اواسط فیلم که به صد‌ها پرونده قتل ناتمام دیگر در دنیای واقعی اشاره می‌کند که طبق گفته شخصیت فیلم در آن‌ها هیچ قاتلی شناسایی نشده و پرونده‌های متعددی با عنوان «قاتل نا‌شناس» مختومه اعلام شده‌اند!... بدین ترتیب شاید نتوانیم براساس این شکل از پایان بندی فیلم و کشته شدن اتفاقی ایب در ادامه قتلی که انجام داده، فیلمساز یا فیلم را متهم به نوعی خوش بینی ساده لوحانه یا محافظه کاری عاقبت اندیشانه دانست که بدین ترتیب انجام هر عمل شرورانه و خشونت آمیزی مانند قتل را در جهان، الزاما و به طور طبیعی محکوم به شکست و یا مستوجب عقوبتی محتوم به تصویر کشیده باشد! بلکه شاید در به تصویر کشیدن چنین عاقبتی برای شخصیت اصلی هدفی فرا‌تر از مساله عقوبت و مجازات در بین بوده است.
بدین ترتیب که، در سکانسی معنی دار هنگامیکه ایب دیگر برای کشتن قاضی ظالم انگیزه‌ای دوباره به زندگی پیدا کرده و اکنون همراه جیل به یک شهربازی رفته‌اند، شاهد فضایی کودکانه در اطراف این دوشخصیت در آن محیط تفریحی هستیم که گویی آن‌ها را وارد حیطه کودکانه شخصیتشان کرده است، که به احتمال زیاد اشاره به‌‌ همان بخش کودک شخصیت دارد که به نظر می‌رسد خصوصا ایب تا آن زمان از درک و لمس آن در ضمیر ناخودآکاهش غافل بوده و حالا با قرار گرفتن در رابـ ـطه عاشقانه با جیل قادر به ارتباط با این حیطه کودکانه وجودش هم شده است... اما در همین سکانس برنده شدن اتفاقی یک چراغ قوه استوانه‌ای شکل در یک بازی شانسی کودکانه توسط آن‌ها، و لیز خوردن ایب روی همین چراغ قوه استوانه‌ای در انتهای فیلم که باعث کشته شدن او می‌گردد، شاید اشاره به‌‌ همان اصل مهم روان‌شناسانه داشته باشد که انگیزه گرایش به مرگ (غـ*ـریـ*ــزه مرگ) و حتا دلیل و نوع مرگ افراد هم ریشه بسیار عمیق در سالیان ابتدایی زندگی انسان در دوران کودکی و در اعماق ضمیر ناخودآگاه دارد.
کوروش جاهد
کافه سینما
[/BCOLOR]
 

برخی موضوعات مشابه

پاسخ ها
0
بازدیدها
131
پاسخ ها
0
بازدیدها
1,114
پاسخ ها
0
بازدیدها
177
پاسخ ها
0
بازدیدها
572
پاسخ ها
0
بازدیدها
232
پاسخ ها
0
بازدیدها
232
پاسخ ها
0
بازدیدها
88
پاسخ ها
1
بازدیدها
306
پاسخ ها
11
بازدیدها
732
پاسخ ها
0
بازدیدها
161
پاسخ ها
0
بازدیدها
241
پاسخ ها
0
بازدیدها
165
پاسخ ها
0
بازدیدها
210
بالا