- عضویت
- 2016/09/09
- ارسالی ها
- 2,059
- امتیاز واکنش
- 16,497
- امتیاز
- 696
دنریس تارگرین، مشهور به دنریس طوفان زاد یا دنی، آخرین عضو تایید شده ی سلسله ی باستانی تارگرین و یکی از شخصیت های POV اصلی در مجموعه کتاب هاست. در سریال تلویزیونی، امیلیا کلارک نقش دنریس را بازی می کند.
ظاهر
دنریس در اوایل نوجوانی اش همچون زنی جوان است. او قامت کوتاهی دارد و با آن موی بلوند-نقره ای و چشمان بنفش که مشخصه ی خاندان تارگرین است، بسیار زیباست. گفته می شود دنی شباهت فیزیکی آشکاری به “نیریس تارگرین (Naerys Targaryen)” دارد. در رقصی با اژدهایان شایعه ی زیبایی باورنکردنی دنریس تا دورست ها می رود.
شخصیت
دنی در جوانی دختری ملایم و کمرو با اعتماد به نفس و عزت نفس کم بود. او از زندگی چیزی جز تبعید، وابستگی و ترس دائمی از برادرش “ویسریس (Viserys)” نمی دانست. او تنها خانوادهای بود که دنی می شناخت، اما معمولاً سرپرستی بی رحم، دمدمی مزاج و مستعد خشونت بود.
ازدواج دنی با “کال دروگو (Khal Drogo)” نقطهی عطفی برای او بود، سازگاری با زندگی دوتراکی در “کالاسار (Khalasar)” سخت بود، اما به او اجازه داد از برادر بدزبانش استقلال یابد. او از این تجربه در قامت زنی قوی، مطمئن و شجاع بیرون آمد. با این حال، او فراموش نمی کند یک بچهی قربانی شده بودن چگونه است و تجربیاتش در او ترحمی برجای گذاشته است که برای فاتح آینده غیرمعمول است. او در به ارمغان آوردن عدالت به میان قلمرویش مصمم است و پایان دادن به بـرده داری (Slavery) را اولویتی ویژه قرار داده است. علی رغم حیطهی اخلاقی قوی اش، او قادر است با دشمنانش بی رحمانه برخورد کند.
معمولاً گفته می شود پادشاهان تارگرین به مردان دیوانه یا حاکمانی باهوش تمایل دارند، و به نظر می رسد دنریس هدیهی طبیعی رهبری را همچون حقوق انکساری تولدش به ارث بـرده است. پیروانش عموماً از او با احترام و عشق یاد می کنند. او معمولاً با برادر مرحومش ریگار (Rhaegar) مقایسه می شود، رهبری کاریزماتیک که به مهارت، عزم راسخ، ذهنی پژوهشگر و احساسی قوی به عدالت معروف بود. ضعف اصلی دنی به عنوان یک حاکم، جوانی و بی تجربگی نسبی اوست، هرچند، ذهن تیزی دارد و از اشتباهاتش سریعاً درس می گیرد.
اگرچه او به اندازهی کافی بالغ شده است تا بفهمد که ویسریس ضعیف، ترسو و بی رحم بود، اما دلمشغولی دائمی ویسریس در بازپس گیری تاج، که احساس می کرد حق قانونی او بود، در دنریس باوری مشابه القا کرده است، باور به آن که پس گرفتن هفت پادشاهی (Seven Kingdoms) حق و وظیفهی او به عنوان آخرین تارگرین است و این بزرگترین هدف او در زندگی است. با اینحال، وستروس برای او سرزمینی بیگانه است که هرگز آن را با چشمان خود ندیده است و گاهی از ته دل آرزوی خانهی در قرمز در براووس را می کند که به نوعی سمبل کودکی از دست رفتهاش شده است.
تاریخچه
دنریس تنها دختر و کوچکترین فرزند پادشاه ایریس تارگرین دوم (Aerys II Targaryen) و خواهر-همسرش، ملکه ریلا (Rhaella) است.او به یاد نخستین دنریس (Daenerys) خاندانش و احتمالا توسط مادرش نامگذاری شد. ریلا، دنریس را در آخرین ماه های قیام باردار شد؛ قیامی که نهایتا به دوران سلطنت خاندانش بر هفت پادشاهی پایان داد. مدت کوتاهی پس از آن، ملکه ریلا به همراه شاهزاده ی جوان، ویسریس به جایگاه آبا و اجدادی خاندان، دراگون استون فرستاده شدند تا از غارت قریب الوقوع بارانداز پادشاه (Sack of King’s Landing) در امان بمانند. دنریس طی یک طوفان عظیم که بر فراز دراگون استون می کوبید، به دنیا آمد؛ طوفانی که آنچه را که از ناوگان تارگرین باقی مانده بود، غرق کرد، به همین دلیل گاهی دنریس را با عنوان «دنریس طوفان زاد» می نامند. مادرش هنگام وضع حمل مرد.
در آن زمان، جنگ تقریبا از دست رفته بود. رابرت براتیون (Robert Baratheon) مدعی تخت آهنین شده بود و ایریس به همراه باقی خاندان سلطنتی کشته شده بود، بنابراین دنریس و برادر بزرگترش ویسریس به عنوان تنها وارثین زنده ی تارگرین شناخته شدند. محافظین دراگون استون تصمیم گرفتند تسلیم شده و آنها را در ازای جانشان به شورشیان تحویل دهند، اما پیش از آنکه آنا بتوانند نقشه را عملی کنند، سر ویلم دری (Willem Darry) و چند محافظ وفادار دیگر کودکان را نجات داده و آنها را به تبعیدی خود خواسته قاچاق کردند. آنها به شهر آزاد براووس (Free City of Braavos) بادبان کشیدند و در سالها در خانه ای با درب قرمز (Red Door) زندگی کردند. سر ویلم دری پیر و مریض احوال بود، اما دنی به یاد می آورد که او همیشه با او مهربانانه رفتار می کرد. پس از مرگ او، خدمتکاران تارگرین های جوان را از خانه بیرون راندند. دنی هنگامی که مجبور به ترک شدند، گریه کرد. وفاداران تارگرین که دو کودک را بزرگ کرده بودند، ویسریس را علی رغم شکست و تبعید خانواده اش، حاکم بحق هفت پادشاهی می دانستند، همانگونه که ویسریس این حق را برای خود قائل بود. او وظیفه ی خود می دانست که از غاصبانی که خانواده اش را به قتل رساندند، انتقام بگیرد و حق قانونی اش را که زمانی که کودکی بیش نبود از او دزدیدند، باز پس گیرد. در سال های پس از مرگ سر ویلم، ویسریس با خواهرش در نه شهر آزاد (Free Cities) سرگردان بود و تلاش می کرد تا برای بازپس گیری تخت آهنین حمایتی جلب کند. این باعث شد تا لقب تمسخرآمیز «پادشاه گدا» را کسب کند.
به سبب این تحقیر طولانی مدت، ویسریس تندخو شده و حق پایمال شده اش برای او عقده شد. دنی تنها هدف راحت برای ناکامی او بود و با گذشت زمان او حتی دنی را برای مرگ مادرشان نیز سرزنش می کرد. او عدم کنترل بر خشمش را افتخار تلقی می کرد و آن را مدرکی می دانست که او را وارث راستین پادشاهان تارگرین می کرد؛ او مرتبا به دنی هشدار می داد که با عصبانی کردن او «اژدها را بیدار نکن». او معمولا با دنی از اهمیت حفظ خلوص خون سلطنتیشان از طریق رسم کهن والریایی ازدواج درون خانوادگی سخن می گفت، به همین دلیل دنی فکر می کرد که یک روز با برادرش ازدواج می کند. او به قدر کافی باهوش بود تا بفهمد که بیشتر نقشه های ویسریس برای باز پس گیری هفت پادشاهی غیرواقعی است و از انجا که دنی خود هیچ خاطره ای از وستروس (westeros) نداشت، رویاهای ویسریس برای او معنایی نداشت؛ در عوض او عمیقا می خواست تا به خانه ی در قرمز بازگردد، خانه ای که در ذهن او سمبلی از کودکی از دست رفته اش شده بود.دنی بدون هیچ خانواده ای به جز ویسریس بدزبان و هیچ امیدی برای فرار از دست او، در قامت زن جوان مطیع و وحشت زده ای رشد کرد.
سرانجام ویسریس و دنریس کمکی را که به دنبالش بودند، در شهر آزاد پنتوس (Free City of Pentos) یافتند؛ وکیلی ثروتمند و قدرتمند به نام ایلیریو موپتیس (Illyrio Mopatis) که آنها را به اقامت در عمارتش دعوت کرده و کمکش را برای بازپس گیری تختشان پیشنهاد داده بود.