اخبار سینما و تلوزیون پرواز بر فراز آشیانه فاخته چگونه ساخته شد؟

  • شروع کننده موضوع Behtina
  • بازدیدها 253
  • پاسخ ها 0
  • تاریخ شروع

Behtina

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/11/08
ارسالی ها
22,523
امتیاز واکنش
65,135
امتیاز
1,290
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]هفته نامه جامعه پویا - ترجمه امیر صدری: فیلم «پرواز بر فراز آشیانه فاخته» که در ایران با نام «دیوانه از قفس پرید» به نمایش درآمد، یکی از شاخص ترین و متفاوت ترین آثار تاریخ سینماست. این فیلم از لحاظ تاریخ روان پزشکی هم فیلمی مهم است، چرا که نگرش عمومی به بیماران روانی را تا حدودی تغییر داد. بسیاری از علاقه مندان سینما نمی دانند که «مایکل داگلاس» بازیگر و پسر کرک داگلاس یکی از تهیه کنندگان این فیلم بوده است. «مایکل داگلاس» و «لوییز فلچر»، بازیگر این فیلم، درباره ساخت آن نکات جالبی به گاردین گفتند.

مایکل داگلاس، تهیه کننده
[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
پدرم، گرگ داگلاس، حق مالکیت تصویری رمان معروف کن کیسی را در اوایل دهه 60 میلادی خرید و آن را به نمایشی که در برادوی روی صحنه رفت تبدیل و جودش هم در نقش اصلی یعنی آر پی مک مورفی بازی کرد. چند سالی هم سعی کرد فیلمی از روی این کتاب بسازد؛ اما هیچ وقت این اتفاق نمی افتاد. آن موقع من در دانشگاه سانتاباربارا بودم و از نظر سیـاس*ـی هم فعال بودم، به ویژه درباره مسائلی که در ویتنام اتفاق می افتاد. من عاشق کتاب کن کیسی بودم: یک داستان تکان دهنده درخشان از مردی علیه سیستم. هرگز به کار تهیه کنندگی سینما فکر نکرده بودم؛ اما به پدرم گفتم: «بگذار من تلاشم را بکنم».
[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)] [/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
1239764_568.jpg
[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
اولین فیلم نامه نویس ما لارنس هوبن، میلوش فورمن را به من معرفی کرد. فیلم «زنگ آتش نشان ها»ی او ساخته شده در سال 1967 آن نوع از کیفیت را داشت که ما دنبال آن بودیم: کل فیلم در یک محیط بسته می گذشت، با مجموعه ای گسترده از شخصیت های خاص منحصر به فرد که توانایی سرگرم کننده بودن داشت.
[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
آن زمان، میلوش در هتل چلسی در نیویورک زندگی می کرد، به تازگی دچار فروپاشی عصبی شده بود و هرگز آن ساختمان را ترک نمی کرد. شایع بود که او به یک دوست اهل چک، حالت هایش را می گفت و دوستش از طرف او برای ویزیت پیش روان پزشک می رفت؛ با این حال او به کالیفرنیا پرواز کرد تا با ما ملاقات کند. برخلاف دیگر کارگردانی هایی که دیده بودیم که سعی می کردند همه چیزشان را مخفی نگه دارند، او صفحه به صفحه فیلم نامه را ورق زد و به ما گفت چه کارهایی می خواهد بکند.
[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
همکارم در تلوید فیلم سائول زانتس- که مالک «فانتزی رکوردز» و یک خوره واقعی کتاب بود- با کیسی رابـ ـطه نزدیکی داشت. بعد از اینکه لری و من اولین تلاش هایمان را برای نوشتن فیلم نامه کردیم، سائول از کیسی خواست یک فیلم نامه بنویسد و به او قول داد نقشی هم در فیلم به او بدهد؛ اما مانند بسیاری از رمان نویسان که تلاش می کنند با اقتباس از نوشته های خودشان فیلم نامه بنویسند، کار انجام نشد. بعد از آن با او قطع ارتباط کردیم. این تنها اتفاق طولانی و آزاردهنده در مدت ساخت این فیلم بود. بعد از آن با هم مشکل مالی پیدا کردیم، احمقانه بود؛ اما شاید راهی برای دفاع او از شخصیت خودش بود.

هال اشبی که اوایل حضورش در دنیای کارگردانی بود، جک نیکلسون را برای نقش مک مورفی پیشنهاد کرد. در ابتدا تصورش سخت بود، زیرا پیش از این هرگز شبیه چنین نقشی را بازی نکرده بود. ما حدود شش ماه برنامه ها را برای تقویم کاری جک به تاخیر انداختیم؛ اما بعد معلوم شد این یک نعمت بزرگ است، زیرا به ما فرصت داد گروه درستی را گرد هم جمع کنیم.
[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
دنی دوویتو که قدیمی ترین دوست من بود و دوستی و هم خانه ای مان به اواخر دهه 60 میلادی باز می گشت، در نسخه تئاتری رمان که در برادوی روی صحنه رفته بود، نقش مارتینی را بازی کرده بود که یکی از بیماران بیمارستان روانی بود؛ بنابراین او اوین انتخاب من برای فیلم بود.
[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)] [/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
1239767_900.jpg
[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
من ویل سمپسون را که نقش چیف برومدن را بازی کرد، به واسطه یک فروشنده اتومبیل های دست دوم از اورگان پیدا کردم که در هواپیما کنارم نشسته بود. پدر او یک سرخپوست بود و او اتومبیل های زیادی به آنها فروخته بود. من گفتم ما یک فرد قوی هیکل می خواهیم که بتواند نقش رییس را بازی کند؛ شش ماه بعد یک تلفن داشتم: «مایکل، بزرگ ترین سرخپوست، فردا پیش تو است».
[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
تصمیم عجیب دیگر سائول و من این بود که فیلم برداری را در یک بیمارستان اعصاب و روان واقعی در اورگان در ماه ژانویه انجام دهیم، جایی که ساعت سه بعد از ظهر هوا تاریک می شود. قطعا برای دین بروکس، مدیر بیمارستان، این یک ریسک واقعی بود؛ اما در نهایت او نقش سوپروایزر جک در فیلم را بازی کرد. او می خواست بیماران بیمارستانش در فیلم ما باشند، در نهایت تعدادی از آنها را در بخش های مختلف به کار گرفتیم. من تا مدت ها بعد نمی دانستم که بعضی از آنها مجرم هم بودند. یک آتش افروز عمدی داشتیم که در بخش هنری کار می کرد. «دین» برای هر کدام از بازیگران یک بیمار را به عنوان الگو تعیین کرد و برخی از بازیگران حتی شب ها در اتاق بیماران می خوابیدند.
[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
جک همه را تشویق می کرد تا بهترین بازی شان را ارائه دهند. وقتی به سکانس بیس بال فیلم نگاه می کنید که او همه بیماران را به تماشای بازی از تلویزیون تشویق می کند، متوجه می شوید که این درست خود واقعی اوست؛ اما از آن جایی که میلوش هرگز به بازیگران اجازه نمی داد راش های گرفته شده آن روز را نگاه کنند، جک داشت درباره بازی خودش دچار تردید می شد. بازیگران هم کم کم اعتمادشان به میلوش را از دست می دادند.
[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
هاسکل وکسلر (فیلم بردار فیلم) که می خواست کارگردان شود، تردیدهای آنها را بیشتر می کرد. به میلوش گفتم: «باید یک چیزی به جک نشان بدهی». او این کار را کرد و همه فهمیدند فیلم چقدر خوب شده است. من مجبور شدم کمی بعد از آن هاسکل را اخراج کنم، چرا که یا باید او می ماند یا میلوش.
[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
ما بیشتر از بودجه برآوردی، هزینه کردیم و زمان کار هم طولانی تر از برنامه شد؛ اما سائول شجاعت تامین بودجه را داشت که خیلی بیشتر از برآورد اولیه دو میلیون دلاری شده بود. فیلم در نهایت با صرف هزینه حدود چهار میلیون دلاری تمام شد. همکاران او من را متهم می کردند که دارم از او سوءاستفاده می کنم؛ اما ما می دانستیم یک فیلم داریم که حتی یک لحظه غلط هم ندارد.
[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
وقنی سراغ کمپانی های بزرگ رفتیم تا فیلم را پخش کنند، همه آنها فیلمی را رد کردند که بعدا نامزد 9 جایزه اسکار شد و برنده اسکارهای بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، بهترین بازیگر مرد، بهترین بازیگر زن و بهترین فیلم نامه شد. بعد از این فیلم تعداد بیشتری از کاراکترهای دچار مشکلات روانی از داخل گنجه ها بیرون آمدند و به تصویر کشیده شدند. این فیلم به این قبیل افراد اجازه داد مانند سایر انسان ها دیده شوند.

لوییز فلچر، بازیگر
[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
من یک دوری 11 ساله از بازیگری داشتم که البته در این دوره، تجربه فوق العاده ای به عنوان مادر و خانم خانه دار داشتم؛ اما با فیلم «دزدی مثل ما»، فیلمی از رابرت آلتمن، این دوری به پایان رسید. زمانی که میلوش فورمن به تماشای این فیلم نشست تا شلی دووال را برای یک نقش در آشیانه فاخته ارزیابی کند، از دیگران درباره من پرسید. چهار یا پنج جلسه با او داشتم، شاید برای زمانی بیش از یک سال، تا او را متقاعد کنم نقش پرستار راچد را به من بدهد. البته بعد فهمیدم که آنها این نقش را به چند ستاره سینما پیشنهاد داده بودند که همه آنها پیشنهاد را رد کرده بود.
[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)] [/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
1239765_689.jpg
[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
در نهایت، روز چهارم ژانویه 1975 برای یک هفته تمرین و رسیدن به نقش- که واقعا تجربه ای ارزشمند بود- به اروگان رفتم. ما بیماران را در برنامه های روزانه شان نگاه می کردیم و به برنامه های درمان گروهی آنها می رفتیم. یک بار ساعت شش صبح من و جک به جلسه شوک درمانی رفتیم که تجربه خیلی سختی بود. شکل دادن راچت به عنوان یک انسان واقعا چالش بزرگی بود، برخلاف مک مورفی، تماشاگر هیچ چیزی از سابقه این شخصیت نمی داند.
[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)] [/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]نمی خواستم او را به یک هیولا بدل کنم، می خواستم تماشاگر او را به عنوان یک انسان واقعی که در شرایط خاصی قرار گرفته باور کند و بپذیرد. من سوءاستفاده او از قدرتی را که در اختیارش بود برجسته کردم، این بحث در آن دوران که نیکسون (به خاطر رسوایی واتر گیت) مجبور به استعفا شده بود، خیلی جلب توجه کرد. به وضوح حس می کردم که برخی افراد چطور باور دارند که کار درست را انجام می دهند و همیشه بهترین و درست ترین چیزها را می دانند.[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
از هیچ آرایشی استفاده نمی کردم، فقط وازلین روی لب ها و آن مدل موی دیوانه وار. باید در محدوده خاصی کار می کردم؛ اما بسیاری از کارهایم بداهه بودند و همه چیز واقعا به صورت اورجینال اتفاق می افتاد. نکته مهم این بود که سه دوربین صحنه های گروه درمانی را می گرفت که شیوه غیرمعمولی بود؛ معمول این بود که یک دوربین نما و سپس همان دوربین یا دوربین دیگر شات رو به رو را می گرفت؛ اما میلوش هر سه دوربین را هم زمان به کار می انداخت و این باعث یک تفاوت بزرگ شد. هر زمان که جنگ یا بیمار دیگری کار غیرمنتظره ای می کرد، حتی در حد یک سرخ شدن، آن صحنه ضبط شده بود.
[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
جک همان اوایل کار از من پرسید اسم کوچک پرستار راچت چیست، گفتم میلدرد، همان لحظه این اسم به ذهنم رسیده بود. چند هفته بعد مشغول ضبط صحنه برگشتن مک مورفی از جلسه شوک درمانی بودیم، وقی داشت تظاهر به زامبی بودن می کرد؛ بعد ناگهان به من نگاه کرد و گفت: «سلام میلدرد». آن قدر شوکه شدم که صورتم قرمز شد. این لحظه محبوب من در کل فیلم است.
[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
در اواخر فیلم برداری، من از آن همه تنش و چالش در بازی در نقش پرستار راچد، خسته شده بودم. از معاشرت با سایر بازیگران به دلیل آنکه برای نقش خوب نبود، پرهیز می کردم. آنها هر شب برنامه ای برای سرگرمی داشتند و من حسادت می کردم. با خودم فکر کردم: «به بقیه چه چیزی به عنوان یک هدیه بدهم؟»
[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)] [/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
1239766_551.jpg
[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
بنابراین یک روز سر نهار،از عکاس خواستم تا به من وقت بدهد. به او گفتم که یک عکس خاص از من بگیرد. با لباس پرستاری و کفش پرستار و کلاه مک مورفی و حالت بتی گریبل در آن پوستر زمان جنگ، برای همه یکی از این عکس را چاپ کردم و امضا کردم: «میلدرد». مراسم اسکار آن سال فوق العاده بود. فکرش را هم نمی کردم که برنده شوم؛ اما به هر حال یک سخنرانی نوشتم. به کسی درباره نوشته «متشکرم» برای پدر و مادرم که ناشنوا هستند، چیزی نگفتم. تا یکی، دو سال بعد از اکران فیلم حالت ترس همراهم بود: مردم من را در فرودگاه متوقف می کردند تا بگویند چقدر از من متنفر هستند. حالا من در فهرست بهترین «شیطان صفتان» هستم، در کنار آنتونی هاپکینز برای هانیبال لکتر که قطعا شماره یک این فهرست است.
[/BCOLOR]​
 

برخی موضوعات مشابه

پاسخ ها
4
بازدیدها
611
پاسخ ها
0
بازدیدها
122
پاسخ ها
0
بازدیدها
90
پاسخ ها
0
بازدیدها
133
پاسخ ها
1
بازدیدها
307
پاسخ ها
11
بازدیدها
737
پاسخ ها
0
بازدیدها
163
پاسخ ها
0
بازدیدها
244
پاسخ ها
0
بازدیدها
167
پاسخ ها
0
بازدیدها
211
بالا