از من اصرار و از او انکار...
تصدقش که دلش نمی آمد من هم سرما بخورم...
آخر شب بود و پاییز بود و باران...
من بودم و یار بود و خیابان...
و حالا...
من مانده ام و سُرفه هایی که از هر چیز دیگری بیشتر می چسبد..!
من اگر عاشقانه می نویسم ... نه عاشقم... و نه معشـ*ـوقه کسی... فقط مینویسم... تا عشق یاد قلبم بماند... در این ژرفای دل کندن ها و عادت ها و هـ*ـوس ها فقط تمرین آدم بودن می کنم..! همین..!
همه چیزمان شرطی شده..! زنگ بزنی،زنگ میزند..! پیغام بدهی،پیغام میدهد..! دلت تنگ شود،دلش تنگ میشود..! فقط این دوست داشتن لعنتی است که شامل هیچ بند و تبصره ای نمیشود..! که اگر بفهمد دوستش داری... بار و بندیلش را جمع میکند و ... میرود..!