* آنها به یکی نیاز داشتند تا تمام تقصیر را بیندازند گردنش وگرنه خودشان مقصر می شدند.
* می گویند ادعای تعـ*رض، ادعای سنگینیست انگار که مشکل ادعاست نه خود تعـ*رض!
*مرد ها چی دارن که ما نداریم؟ چگالیشون با ما متفاوته؟ چطوریه که هر کی یه سیبیل داشته باشه خیلی راحت به مقام سیاست میرسه؟
شهر خرس ها
اثری از فردریک بکمن
ترجمه ی الهام رعایی
نام کتاب: فرزندان خورشید
نویسنده: رابرت لادلم
داستان کتاب در مورد نئو نازیهاست که بعد از جنگ جهانی دوم راه نازی ها رو ادامه دادند.
قسمتی از کتاب:
دیوان عالی بر این اعتقاد عمیق است که چنانچه اقلیت هایی آسایش و سلامت اکثریت جامعه را در معرض تهدید قرار دهند، برای تمکین آنان به رعایت قانون، لازم است چند نفری را به سرعت و در ملأ عام به مجازات برساند.
اکثر زنان با این پدیده آشنایی دارند؛ ما صدایمان را بالاتر می بریم، اما غرش یک مرد صدای ما را خفه می کند. ما ایده ای را با لحنی خجالت آمیز و همراه با تردید مطرح می کنیم و یک آقا با صدای کلفت خودش را وسط می اندازد. شاید ما هوشش را داشته باشیم، اما او تارهای صوتی اش را دارد؛ همان تارهایی که ما را به ساکت شدن وا می دارد، اعتماد ما را می گیرد و اعتبار کاری ما را زیر سوال می برد.
کتاب خالکوب آشویتس؛
نویسنده: هدر موریس
مترجم: سارا حسینی معینی
«من فرمانده ردولف هُس هستم، مسئول آشوویتس. بالای دروازهای که همین الان از میانش عبور کردید، نوشته است: ’کار شما را آزاد میکند.‘ این اولین درس شماست، تنها درستون. سخت کار کنید. آنچه را به شما میگویند، انجام دهید و آزاد خواهید شد. نافرمانی کنید، تنبیه میشوید. اینجا مراحلی را طی میکنید و بعد به خانههای جدیدتان بـرده میشوید: آشوویتس شمارهٔ دو؛ برکناو.»
«وقتی سالها بدون اینکه بدونی تا پنج دقیقهٔ دیگه زنده میمونی یا نه، زندگی کنی، تقریباً چیزی نیست که نتونی تحمل کنی. تا وقتی زنده و سالم هستیم همهچیز روبهراه میشه.»
((داستان کتاب کاملا واقعیه و در اردوگاه آشویتس نازی ها اتفاق می افته))
کتاب شازده کوچولو
نویسنده = انتوان دوسنت اگزوپری
مترجم= احمد شاملو
وقت خداحافظي شازده کوچولو دوباره برگشت پيش روباه و گفت خدانگهدار. روباه گفت خدانگهدار اما رازي که گفتم خيلي ساده است جز با دل هيچ چيزي را چنان که بايد نمي توان ديد. نهاد و گوهر را چشم سر نمي بيند. روباه شازده کوچولو را ياد گلش انداخت، و گفت : ارزش گل تو به قدر عمري است که پاش صرف کردي. شازده کوچولو تکرار کرد تا يادش بماند. و روباه گفت: انسان ها اين حقيقت را فراموش کرده اند اما تو نبايد فراموش کني؛ تو تا زنده اي نسبت به چيزي که اهلي کردي مسئولي تو مسئول گلتي شازده کوچولو تکرار کرد من مسئول گلمم...
تلاش کرده بودم نجاتش بدهم، ولي به قدر کافی باهوش نبودم، یا آنقدر که باید، تلاش نکرده بودم.
صورتم را با دستانم پوشاندم.
و با خود عهدی آهنین بستم.
قول دادم که دوباره برادرم را خواهم دید - حتی اگر بهای آن کشف تمامی اسرار زمین باشد تا بتوانم او را بازگردانم.
ظهور فرانکنشتاین
تلاش بی فرجام
نویسنده:کنت اپل
مترجم: محمد رضا ملکی
بی آلایش ترین نیت ها ممکن است
پلید ترین وسوسه ها را بیدار کند.
رفیقمه! میدونی! فقط بیست و دو سالشه! یعنی دو سال از من بزرگتره؛) اما چه رفیقی!
هر بار میخونیش فکر میکنی بار اولته. انگار میخوای جمله هاشو قورت بدی! دیگه چی بگم؟ سال هفتاد و هفت بدنیا اومده.پر فروش ترین کتاب نیویورک تایمز بوده! وقتی پیداش کردم دلش شیکسته بود، پرش شیکسته بود. لای کتابای داییم که میخواستن بریزن دور.اما گفتم هر نوشته ای ارزش حداقل یه بار خوندنو داره که! ولی خوندمش و چین و چروکای روش یادم رفت. رفیق شدیم؛)
یه عالمه کتاب خوش جلد دیگه و خوش دیالوگ هست تو قفسه کتابام. ولی بیخیال بابا! مهم اینه که این برام از همه بیشتر ارزش داره! حتی اگه قیمت جلدش پونصد و پنجاه تومن باشه یعنی پنجاه و پنج هزار ریال!