این خاطرات فصلی از کتاب «ماه عسل ایرانی» نوشته ویلهلم لیتن(۱) کنسول آلمان در تبریز است که در سال ۱۹۲۵ در برلین، در بنگاه انتشاراتی گئورگ زیلکه به چاپ رسید و در ترجمه فارسی کتاب که پیشتر منتشر شده، این فصل حذف شده بود.
***
در فاصلۀ میان بغداد و حلب به مارش مرگ خلق ارمنی برخوردم. یک سالی است که آنها در این مارش به سر میبرند. این موضوع در اصل بدین شکل است که ارمنیها را از تمام ترکیه به میاندورود و از آنجا به کویر عربی کنارههای فرات میرانند. واحدهای همراهکننده فقط برای خودشان مواد خوراکی حمل کرده و ارمنیها را تا حد مرگ از گرسنگی در این کویر میراندند. راه نجاتی نبود، اگر کسی جرات فرار هم به خود میداد، در راه بازگشت در دل این کویر از گرسنگی جان میداد. ۹۰ درصد آنان هم در حقیقت جان سپردند.
لپسیوس(۲) این مارش مرگ خلق ارمنی را بزرگترین پیگرد مسیحیها در تمام تاریخ مینامد و چنین آماری از قربانیها به دست میدهد: پیش از جنگ (جهانی اول) در ترکیه ۱،۸۴۵،۴۵۰ نفر ارمنی زندگی میکردند. از آن میان ۲۴۴٬۴۰۰ نفر از قفقاز و یا راه دریا به اسکندریه گریختهاند و ۲۰۴٬۷۰۰ نفر مشمول این مهاجرت اجباری نشدند، ۲۰۰ هزار نفر به دین اسلام گرویدند و یا زنان و کودکانی هستند که فروخته و یا ربوده شدهاند، یک میلیون نفر کشته شدهاند. تنها ۱۹۶٬۳۵۰ نفر در نواحی حاشیهای کویر عربی جان بدر بـردهاند.
بلافاصله بعد از رسیدنم به حلب گزارشی کتبی دربارۀ این رویدادها به روسلر(۳)، کنسول آلمان در این شهر، تحویل دادم. پیش از انعکاس این گزارش باید برای فهم بهتر آن مطالبی را از پیش بیان کنم. دربارۀ بهانۀ پیگرد ارمنیها، از کتاب یاد شدۀ آقای دکتر لپسیوس، چنین مستفاد میشود که در ماه مارس ۱۹۱۵ در شهر زیتون، منطقۀ کیلیکیه درگیریهای مسلحانهای میان واحدهای ترک و دستههای راهزن روی داده بود. بنا به نوشتۀ لپسیوس ساکنان ارمنی زیتون کاری با دستههای راهزن نداشتند، در عوض ارامنه و مسلمانان فراری از ارتش موجب تقویت این دستهها شده بودند. در روز ۲۵ ماه مارس ۱۹۱۵ بین ۱۰ تا ۲۰ هزار ارمنی ساکن شهر زیتون به سوی صحرای عربی رانده شدند. ارمنیها دورتیول در سواحل کیلیکیه به سوی حلب رانده شدند، ۴۰۵۸ ارمنی سودیجه توانستند به کمک یک کشتی فرانسوی به اسکندریه پناه آورند. در ولایت ارز روم، که مردان ارمنی به خدمت سربازی فراخوانده شده بودند، به دلایل نظامی زنان و کودکانشان کوچانده شده و تا ۱۸ ماه مه ۱۹۱۵ در فلاکت دهشتناکی بسر بـرده و بیآذوقه در شهر آواره بودند.
اما رویدادهای ماه آوریل ۱۹۱۵ در شهر وان سیگنال پیگرد عمومی ارامنه بود. در این باره، من در دفتر یادداشتهای روزانهام این نوشته را یافتهام: بریگاد خلیل پاشا عازم ایران شد. از راه رواندوز و راژه به ارومیه رسید و درگیر نبرد با روسها شد، آنان وادار شدند تا با گریز به شمال عقبنشینی کنند. راه خوی، تبریز و قفقاز به روی ترکها گشوده شد؛ اگر نیروهای خلیل پاشا از جلفا به سوی تفلیس پیشروی میکردند وظیفۀ خوشایندی به شکل توسعۀ جبهۀ قفقاز در انتظار واحدهای خلیل پاشا بود؛ اما در چنین لحظهای خبری از والی وان به این مضمون که ارمنیها در پشت جبهۀ قشون در حال جنگ دست به قیام زدهاند به دست خلیل پاشا رسید. والی وان به همراه نیروهای وفادارش در قلعۀ وان تحت محاصره هستند. خلیل پاشا باید با واحدهایش بازگشته و این قیام را سرکوب کند. بدین ترتیب، قشون باید به پیشروی پیروزمندانۀ خود خاتمه دهد. آنها میبایست به سربازانی که نمیتوانستند علت عقبنشینی در برابر روسهای در حال گریز را درک کنند توضیح دهد. قشون خشمگین از دست خیانتکاران، به نواحی وان رسید و توانست قیام ارمنیان را فرونشاند. تلخکامی سربازان ترک موجب شد که خشک و تر با هم بسوزد. عوامل روس از مدتها پیش پول و اسلحه میان ارمنیها توزیع میکردند و مردم را به قیام و مقاومت علیه ترکها تحـریـ*ک میکردند. تراژدی خلق ارمنی است که مسیحیان اروپایی، به جای نیل به تفاهم میان ارمنیها و مسلمانان که به خوبی در میان آنان زندگی میکردند، شکاف میان آنها را ژرفتر میکردند. این تلگراف خلیل پاشا حاوی خبر تسخیر دوبارهٔ تبریز و امکان بازگشت من به کنسولگری بود. از آنجایی که من هرگز در وان نبودهام، یادداشت بالا تنها میتواند برهانی برای آن قرائتی باشد که در آن زمان در این نواحی که من از آن گذر کردم رایج بوده و این کلمات تحت تأثیر اطلاعات ترکها به رشته تحریر درآمده است. لپسیوس با توجه به دسترسی به اسناد، در عوض رویدادهای وان را چنین ترسیم کرده است که من برای رعایت جانب عدالت آن را کلمه به کلمه در اینجا نقل میکنم:
ناآرامیها در وان
در روز ۲۲ آوریل از ارز روم این خبر به سفارت رسید: در وان و اطراف آن ارامنه دست به شورش زدهاند (حدس زده میشود به علت تحـریـ*ک روسها). بارگاه این خبرهای هشداردهنده را تائید کرد. سفارت هرگز توضیحی دربارۀ علل و سیر این رویدادها از دربار دریافت نکرد. ماهها پس از آن بود که گزارشهایی از میسیونرهای آمریکایی و آلمانی که خود شاهد زندۀ این ماجراها بودند به اروپا راه یافت.
اما در وان چه گذشت؟ در اواسط ماه فوریه جودتبیگ، والی وان، باجناق انور پاشا، از منطقه سلماس و ارومیه پس از لشکرکشی قشون ترکی و کردی به شمال ایران بازگشت. در جمع عدهای از شخصیتهای ترک محل چنین اظهارنظر کرده بود: «ما کار ارمنیها و آشوریهای آذربایجان را یکسره کردیم. ما باید همین رفتار را با ارامنۀ وان داشته باشیم.» به قائممقامهای ولایت خود سپرد تا با کوچکترین بهانه علیه ارامنه دست به اقدام بزنند. در ابتدا نسبت به ارامنۀ وان (۲۰ هزار نفر) روی خوش نشان داد. گروههایی برای اعزام به روستاها تشکیل شد تا از تالانگری کردها و خشونت و اذیت و آزار توسط ژاندارمها جلوگیری شود. در این بین جودتبیگ نیروهای تقویتی از ارز روم درخواست کرد. هنگامی که در شاتاخ، روستایی اکثراً ارمنینشین در روز ۱۴ آوریل مشاجراتی میان مردم و ژاندارمها درگرفت، او از سه نفر از سرکردگان ارمنی محل، ورامیان، ایشخان و آرام خواست تا برای خاتمه دادن به نزاع با فرمانده پلیس روانۀ شاتاخ شوند. ایشخان به همراه سه ارمنی دیگر عازم آنجا شد. فرمانده پلیس آنها را به همراه ضابطین چرکزی همراهی کرد. در میانۀ راه در روستای هیرچ اُتراق کردند. شباهنگام که ارمنیها به خواب رفتند فرمانده پلیس به چرکزها دستور داد تا ارمنیها را به قتل رسانند. صبح روز بعد پیش از آنکه خبر این جنایت فجیع به گوش کسی در وان برسد جودت پاشا دو سرکردۀ دیگر ارمنی را که در وان مانده بودند پیش خود فراخواند. آرام به صورت تصادفی در خانه حضور نداشت. ورامیان بیخبر پیش والی رفت و به محض ورود به مقر او دستگیر شد. والی او را دست بسته از راه بیتلیس به دیاربکر فرستاد. در بین راه او نیز به قتل رسید.
صبح همان روز جودتبیگ دستور یورش به محلههای ارمنینشین وان را صادر کرد. در همان حال در آرجش و روستاهای درۀ ارامنه (هایوتس دسور) نیز کشتار فجیعی به وقوع پیوست. مردان ارمنی برای حفظ جان زنان و کودکان خود از کشتار قریبالوقوع در محلههای ارمنینشین سنگربندی کردند. آنها هیچ ارتباطی با روسها نداشتند. چهار هفتهٔ متوالی در برابر قشون ترک که آنها را محاصره کرده و تیراندازی میکردند مقاومت نمودند. آذوقهشان ته کشیده بود. روز ۱۵ آوریل آخرین بار توپها به صدا درآمدند. همان شب جودتبیگ به همراه قشون محاصره کننده در برابر بهت و حیرت ارامنه شهر را ترک کردند. آنها خبر نداشتند که ارتش روسیه در سراسر جبهۀ قفقاز در حال پیشروی بود. در روز ۱۹ ماه مه، ۳۰ روز پس از آغاز محاصره روسها وارد وان شدند. اشغال وان برای پیشروی روسها فقط یک رویداد کم اهمیت بود. عمده نیروی روسها (چنانکه کنسول آندرس پیش از جنگ پیشبینی کرده بود) در شمال دریاچه وان به سوی موش و بیتلیس در حرکت بود. برای ارمنیها هم آزادسازی وان تنها به معنای آن بود که با مقاومت قهرمانانه خود و خانوادهشان را نجات دادهاند؛ زیرا روسها در روز ۳۱ ژوئیه وان را تخلیه کرده و تمام ساکنان ارمنی وان را وادار به مهاجرت به قفقاز کردند.
ترکها وقایع وان را بهانه قرار دادند تا خلق ارمنی را، گناهکار و یا بیگـ ـناه نابود کنند. این اقدام بنا به تشریح لپسیوس بدین ترتیب عملی شد: از روز ۲۵ آوریل ۱۹۱۵ از کنستانتینوپل ۶۰۰ نفر از فرهیختگان ارمنی به آسیای صغیر کوچ داده شدند. در روز ۲۷ ماه مه ۱۹۱۵ «قانون اضطراری کوچ مظنونین» منتشر شد. در مادۀ دوم آن آمده است: «فرماندهان قشون، هنگها و گروهان، در صورت وجود ضرورت نظامی، سکنۀ شهرها و روستاهایی را که مظنون به خــ ـیانـت و یا جاسوسی شدهاند، از محل کنده و به نقاط دیگر کوچ دهند.» اثبات اتهام برای حکم کوچ غیرضروری است. ظن کافی است. هم در کنستانتینوپل و هم در سراسر امپراتوری کار بر این روال بود. بر طبق همین قانون همۀ ارامنۀ ساکن ترکیه را به سوی کویر به حرکت درآوردند. ۱۴ ژوئن تا ۱۵ ژوئیه ۱۹۱۵ ارامنه ارز روم کوچانده شدند.
از ۲۴ ژوئن ارامنه شابین - قره حصار.
۲۵ ژوئن ارامنه سیواس.
۲۶ ژوئن ارامنۀ ترابوزان.
۲۶ ژوئن ارامنه ارز روم
۲۷ ژوئن ارامنه سامسون
۱ ژوئیه کشتار ارامنه و آشوریهای نسبین تل
۱ ژوئن کشتار بیتلیس
۱۰ ژوئیه کشتار موش
۱۵ ژوئیه کشتار ملاتیه
۲۷ ژوئیه کوچ ارامنه مناطق ساحلی کیلیکیه و آنتیوخیه
۲۸ ژوئیه کوچ ارامنه آنتپ، کیلیس و آدیامان
۳۰ ژوئیه کوچ سودجیه
۱۹- ۱۲ اوت کوچ ارامنه آناتولی غربی
۱۶ اوت کوچ ماراش (قهرمان ماراش کنونی)
۱۶ اوت کوچ قونیه
۱۹ اوت کشتار اورفا
کوچ ارامنه تنها به این مناطق محدود نماند، بلکه تمام سکنۀ شهرنشین و روستانشین ارمنی شرق و غرب آناتولی، کیلیکیه، میاندورود (به استثنای قسطنطنیه، اسمیرنا (ازمیر) و حلب، در مجموع ۱،۴۰۰،۰۰۰ ارمنی، مرد و زن و کودک ارمنی را در برگرفت. روال کار چنین بود که تنها چند ساعت پیش از آن حکم تبعید اعلام میشد. تبعیدیان میبایست تمام مال و منال خود، خانه، زمین کشت، دام، اسباب و ادوات خانه و کار خود را رها کنند. این کوچ اجباری در عین حال با غصب مالکیت تام و تمام از خلق ارمنی همراه بود. هر جایی که به تبعیدیان اجازه داده بودند تا ماشین و وسیله نقلیۀ را همراه داشته باشند، بین راه ژاندارمها آنها را غصب کردند. پول، جواهر و زینتآلات و هرچه که در دست داشتند هم همینطور. مردها را از زنان و کودکان جدا کردند، در کناره راه آنها را به قتل رساندند. زنهای جوان و دخترها را ربوده و در حرمسراهای ترکها و یا روستاهای کردنشین به فروش رساندند. آنچه که پس از ماهها آوارگی به مقصد رسید انبوهی از آدمهای گرسنگی کشیده با تنپوشهای پارهپورهای بودند که فقر از سر و رویشان میبارید، تنها افراد سالخورده، پیرزن و کودک.
طلعت پاشا در روز ۳۱ اوت به معاون سفیر آلمان، فورست هوهن لوهه - لانگن بورگ(۴) گفت که به یک معنا «مسالۀ ارمنیها دیگر وجود ندارد». لپسیوس دربارۀ سرنوشت ربودهشدگان نوشته است: نخستین ضربههای همزمان کوچ در روزهای ژوئن، ژوئیه و اوت ۱۹۱۵ رخ داد. در آن روزهای کاروان دراز آدمها مثل گلۀ دام زیر آفتاب سوزان خاورزمین توسط ژاندارمهای زمخت و خشن در کوهپایههای بیدرخت آناتولی رانده میشدند؛ آنها از شرق، شمال و غرب امپراتوری روان شدند. دستههای راهپیمایان ماهها در حرکت بودند، با تغذیه بد و یا حتی با شکم گرسنه. مزدوران داوطلب و راهزنان کرد به آنان حمله میکردند، میزدند، میکشتند و به آنها تجـ*ـاوز میکردند. از گرسنگی و امراض گوناگون از پا درمیآمدند. اغلب تنها یک سومشان به مقصد، در حاشیه کویر عربی، موصل، نیزبین، راسالعین (کوبانی کنونی)، رقعه، دیرالزور، درعا، هوران و کراک میرسیدند. حتی در نقطۀ پایانی این راهپیمایی مرگبار نیز آنها را به خود رها نمیکردند، هفتههای متمادی آنها را میچرخاندند، اردوگاههای اجباری را پر و خالی میکردند و با کمال خونسردی میگذاشتند تا از گرسنگی و امراض واگیر جان دهند و یا هزاران تن را از دم تیغ میگذراندند. راههای مملو از لاشه مردگان هوای تنفس را زهرآگین کرده بود. همۀ مسیر راه آلوده به تیفوس بود.
بنا به اعلامهای اولیه میاندورود باید مقصد کوچ و محل جدید اسکان تبعیدیان باشد. اما از پائیز همان سال دست به کار نابودی ارامنه شهرهای واقع در میاندورود زده بودند. در روز ۲ سپتامبر ۱۹۱۵ مسیحیان جزیره (۴۷۵۰ ارمنی، ۲۵۰ کلدانی کاتولیک و ۱۰۰ یعقوبی سوری) به طرز فجیعی به قتل رسیدند. در روز ۱۶ اکتبر ۱۹۱۵ ساکنین ارمنی اورفا (۲۰۰۰۰ نفر) کشته و یا کوچانده شدند. روز ۱۸ اکتبر همان سال کنسولگری حلب چنین گزارش داده بود: «بر طبق دادههای مدیر امور سیـاس*ـی ولایت در رادجو و کتمه ۴۰ هزار ارمنی گردآوری شدهاند. دستههای بزرگی نیز از غرب، شمال و مرکز آناتولی در راهاند. برای «اسکان» به سمت جنوب (هوران، رقعه، دیرالزور) گسیل شدهاند، در مجموع ۳۰۰ هزار نفر. بنا به گزارش این کارمند دولتی آنها در این محل به امید خود رها شده و احتمالا همگی میمیرند... در هر صورت امکانی برای اسکان وجود ندارد و برای ایجاد اردوگاه نه چادری هست و نه آردی، مواد سوخت هم ارسال نشده است. حتی داس و بیل را هم از دست دهقانانی که گسیل شدهاند گرفتهاند. اعتقاد عمومی بر این است که تمام تبعیدیان جان زنده بدر نخواهند برد. از شمال سوریه هم مثل میاندورود تمامی ارامنۀ باقیمانده منتقل شده و کشته شدهاند. در اوایل سال ۱۹۱۶ بین ۵ تا ۶ هزار ارمنی از آنتپ به سوی کویر گسیل شدند، اواسط فوریه تمام کودکان کیلیس منتقل شدهاند.»
لپسیوس در مجموعۀ اسنادی که گرد آورده، تحت شمارۀ ۲۳۵ گزارشی از روسلر، کنسول آلمانی حلب را به چاپ سپرده که با این کلمات آغاز میشود:
«کنسول قیصر آلمان،
حلب؛ ۹ فوریه ۱۹۱۶
مطیعانه از زوال و نابودی پیوسته و تدریجی خلق ارمنی جزئیات زیر را که در هفتههای اخیر به گوشم خورده است گزارش میدهم: در ماه نوامبر و اوایل دسامبر گروه بزرگی از تبعیدیان در کنارههای مسیر راهآهن آدانا به حلب بسر میبردند، به ویژه در اصلاحیه و در کتمه. از اینجا میبایست به علل نظامی رانده شوند تا این بخش آزاد گردد و از سرایت امراض واگیر به قشون جلوگیری شود. در ابتدا نقل و انتقال به وسیلۀ راهآهن راسالعین صورت گرفت. اما از آنجایی که تبعیدیان در راسالعین محکوم به مرگ بودند و افزون بر آن راهآهن توان انتقال همزمان ارامنه و سربازان را نداشت، از این رو ارامنه از اصلاحیه و کتمه پای پیاده به طرف اخترین و از اخترین به سوی باب گسیل شدند. مسافت بین کتمه و اخترین در حدود سی کیلومتر است و تا باب هم همین اندازه. پس این راهحل بسیار مساعد بود. جمال پاشا توانست در کنستانتینوپل حرفش را، لزوم ماندن ارامنه میان اخترین و باب، به کرسی بنشاند. در آنجا از ایستگاه اخترین رساندن آذوقه به ارامنه امکانپذیر میبود. اما این اوامر دوباره ملغی شد و این نگونبختان از باب به سوی دیرالزور گسیل شدند. نتیجۀ آن را نامۀ کنسول لیتن، که میان بغداد تا حلب سفر کرده است روشن میکند.»
این نامه را لپسیوس چاپ نکرده است. متن نامۀ من چنین است:
حلب، ۶ فوریه ۱۹۱۶
جناب کنسول محترم
مطیعانه بنا به تقاضایی که کردهاید گزارش کتبی تأثرات و برداشتهای خود در سفر از بغداد تا حلب را تقدیم میکنم. این گزارش عمدتا انعکاس کلمه به کلمه نکاتی است که در حین مسافرت با درشکه با انگشتان نیمه فلج در دفتر یادداشتم نوشتهام. از این رو بازتاب بلاواسطۀ تاثراتی است که در محل کسب کردهام. راه بغداد به حلب از ایستگاههای ذیل میگذرد: بغداد، ابو مسیر، فلوجه، رمدی، هیت، بغدادی، حدیثه، فهیم اناه، نیهیجه، ابوکمال، صلاحیه، میادین، دیرالزور، طیبنی، صبحه، حمان، ابوحریره مسکنه، دیر حفیر، حلب.
این ایستگاهها تقریباً ۶۰ کیلومتر از هم فاصله دارند. از این به آن ابتدا و پشت سر هم با سرعت درشکه و یا تاخت و یا بسیار آهسته حرکت میکند، تقریباً به طور متوسط ۶ تا ۸ ساعت؛ یعنی راه یک روزه. پای پیاده از این ایستگاه به آن تقریباً راهی سه روزه است. در میان هر کدام از ایستگاهها سرزمینی کویری خالی از سکنه است، که اینجا و آنجا بوتههایی به چشم میخورند. در بسیاری از این ایستگاهها مسافران هم چیزی برای خوردن نمییابند و حتی نان. این راه اگرچه در امتداد فرات قرار دارد، اما از تمام پیچوخم آن نمیگذرد، بلکه آن را قطع میکند. چند ایستگاه در مسافت چند مایلی رودخانه قرار دارند. در این ایستگاهها اغلب چشمۀ آب به چشم میخورد. اما کسانی که مجبورند این راه را پای پیاده طی کنند و سه روز در راهاند اگر نمیخواهند از تشنگی تلف شوند باید آب به همراه داشته باشند.
در روز ۱۷ ژانویه امسال از بغداد راه افتادم. در روز ۲۳ ژانویه وارد حدیثه شدم. در آنجا من اولین گروه ارمنیان تبعیدی را دیدم، در حدود ۳۰ نفر؛ فقط مرد که لباسهای روستائیان ترک و جلیقههای سیاه و سفید به تن داشتند. در روز ۲۴ ژانویه وارد آنه شدم. در بین راه حدود سی نفر ارمنی را دیدم که تحت مراقبت ژاندارمها بودند. خوان آنه ۴۰ ارمنی را جای داده بود که همگی لباسهای روستائیان ترکی را پوشیده بودند.
در روز ۲۵ ژانویه یک دسته از پنجاه ارمنی را پشت سر گذاشتم، فقط مرد، که تحت مراقبت ژاندارمها به سوی دیرالزور در راه بودند. درشکهران ما گفت که خوب است که هوا سرد است در غیر این صورت آدم نمیتوانست بین راه بوی تعفن لاشههای ارمنیها را تحمل کند. خیلی از این ارمنیها همراهشان یک یا دو حیوان بارکش داشتند و مادام که آذوقۀ خرما کفاف میداد وضع این ارمنیها خوب بود. به محض آنکه ته کشید باید گرسنگی بکشند، زیرا حتی اگر کسی آماده باشد که به قیمتی بسیار گزاف چیزی به این ارمنیها بفروشد تمام موجودی خواروبار بین راه کفاف یکدهم تبعیدیان را هم نمیداد.
درشکهچی به علت سرمای شدید هنگام حرکتمان دچار ذاتالریه شد و من خودم درشکه را راندم. در ایستگاه بعدی یک نوجوان عرب برای کمک استخدام کردم. در روز ۲۶ ژانویه از یک دستۀ ارمنی متشکل از ۵۰ نفر رد شدیم. در خوان ابوکمال، یکی از ایستگاههای بزرگتر (دیگر ایستگاهها دو سه ساختمان بیش نیست) یک جوان ۱۶ سالۀ ارمنی به اسم آرتین از شهر زیتون به ما میرسید. در خوان و در همۀ طویلهها و نیز در تمام آن محل شمار زیادی ارمنی اسکان یافتهاند. چند تا زن و بچه هم در میانشان هست. در روز ۲۸ام در صلاحیه به چهار آلمانی برخوردم، افسرانی که در حال سفر بودند، آنها به من اطمینان دادند که در جنگ در غرب و شرق شاهد چیزهایی بودهاند، اما آن چیزی که در راه حلب و دیرالزور به چشم میخورد فجیعترین چیزی است که تاکنون به چشم دیدهاند. در روز ۲۹ام در میادین. در خوان که ارمنیها تنگ هم جا گرفتهاند، بوی تعفن شدید به مشام میرسد. درشکهچی درشکۀ چمدانها تب کرد. خدمتکارم درشکه را میراند.
در روز ۳۰ ژانویه در دیرالزور. بزرگترین آبادی بین راه. اینجا هم شمار زیادی ارمنی هست، بطور حتم بیش از ۲۰۰۰ نفر. تمام خانهها و خوانها پر است. در خوانی که من پیاده میشوم همان بوی تعفن میادین. پر از ارمنیهاست. زنها مشغول تمیز کردن شپش بدنشان هستند. دختران جوان و بچهها هم همینطور. در خیابانهای این شهرک تمیز هم شمار زیادی ارمنی از هر سن و سال و مذکر و مؤنث ملبس به لباسهای روستائیان ترک و تعداد زیادی هم که معلوم است از طبقه مرفهتری هستند با لباس سیویل اروپایی. دختران جوان با لباسها خوشترکیب اروپایی. در اینجا به پنج افسر و یک پزشک آلمانی برمیخورم که در راه بغدادند. آنها تعریف میکنند که در بین راه حلب تا دیرالزور بسیاری به علت ابتلا به تیفوس جان دادهاند. این آقایان در سه ساعت، لاشۀ ۶۴ نفر را که در راه افتاده بودند شمردهاند. حتی یک مادر با کودک سه سالهاش در بین راه افتاده، هر دو مرده. بسیاری از این ارمنیها از کنستانتینوپلاند. دیرالزور یک شهرک دلپذیر با خیابانهای سرراست و پیادهرو است. ارمنیها از آزادی کامل برخوردارند، هر کاری دلشان خواست میتوانند بکنند... حتی در مورد خوراکی هم که باید خودشان بخرند. هر کس پولی در جیب ندارد چیزی گیرش نمیآمد. آنتون از آنگورا ساعت طلاییاش را به قیمت ۱ پوند ترکی به من میفروشد، استپان از بورسا یک گردنبند با تصویر مریم مقدس را به قیمت سه مجیدیه. هنگام حرکت، وقتی که خواستم این یادگاری خانوادگیشان را بهشان پس بدهم هر دو ارمنی ناپدید شده بودند و هرچه گشتم نیافتمشان. شاید میترسیدند که میخواهم زیر معامله بزنم. این پول چند روزی به زندگیشان اضافه میکند. من هر دو جنس را به کنسولگری حلب تحویل دادم تا به حساب صاحبشان گذاشته شود و از حقم هم گذشتم.
در سالن قرائت انجمن محلی دیرالزور، اعیان ارمنی، یک پزشک، دو کشیش و چند تاجر جمع شده بودند. یک ارمنی رستوراندار در جمعشان اقتصاددان است. پروفسور کولتز(۵) که در حال سفر به بغداد است ذاتالریه درشکهچیام را مداوا میکند. وضعیت بحرانیاش را پشت سر گذاشته. سه تا پیراهن پشمی تن درشکهچی میکنم، او باید دیگر خودش براند، نوجوان عربی که کمکی گرفته بودم دررفته و نمیتوان پیدایش کرد و هیچ کس در دیرالزور حاضر نیست با ما همراهی کند... زیرا آن طرف دیرالزور جادۀ وحشت آغاز میشود. این راه برای من دو قسمت داشت. اولی از دیرالزور تا صبحه، که من از وضعیت اجساد، وضعیت فساد آنها و لباسهایی که به تن دارند و از پارهپورههای لباسها و ملحفههایی که اینور و آنور پخشاند، از اسباب و اثاثیه خانهای که خیابانها را پوشانده، میتوانم تصور کنم که چه اتفاقی در اینجا افتاده است: چگونه پشت سریهای آواره سرآخر در هم شکسته و با صورتهای از شکل افتاده و داغان شده مأیوس جان دادهاند و دیگرانی که به علت سرمای شب سریعتر آزاد شدهاند و آرام به خواب ابدی فرورفتهاند. کسانی هم به دست راهزنان عرب عـریـان شده و یا سگها و دزدان لباسها را از تنشان کندهاند، عدهای فقط کفش و یا کت و پالتویشان را از دست دادهاند و دیگرانی که کاملاً عـریـ*ـان و عـریـان شده و در کنار بار و بندیلشان یک چند پیش از پا افتاده و سپس جان باختهاند... حتم در آخرین دستۀ کوچ... درحالیکه اسکلتهای خونین و یا رنگباخته یادآور دستههای کوچ پیشیناند.
و در بخش دوم از صبحه تا مسکنه، که من دیگر نیازی نبود تا ابعاد فلاکت را حدس بزنم بلکه میتوانستم به چشم خودم این درد و نکبت را ببینم: یک دستۀ بزرگ کوچ ارامنه پشت صبحه از کنار من گذشت، تحت مراقبت ژاندارمها میبایست سریعتر حرکت کنند و حالا بود که تصویر زنده و دلخراش وضعیت پشت سریها در برابرم مجسم شد. در بین راه گرسنگان، تشنگان، بیماران، کسانی که همین چندی پیش جان داده بودند، سوگواران در کنار اجساد تازه؛ و اگر کسی نمیخواست از جسد اقوام خود دل بکند جانش را به خطر میانداخت چرا که وادی بعدی به اندازه سه روز پیادهروی فاصله داشت. نحیف از گرسنگی و بیماری و درد تلوتلوخوران پیش میروند، میافتند، دیگر به پا نمیخیزند. ذخیرۀ نان، آب و نوشابه و خوراکیام به زودی ته میکشد. میخواهم به کسی که تشنه است پول بدهم. خودش از جیبش پول درمیآورد و میخواهد به من یک مجیدیه، تقریباً چهار مارک، برای یک لیوان آب بدهد. من قطرهای آب ندارم. تازه میان مسکنه و حلب دیگر خبری از ارامنه و اجسادشان نیست، زیرا دستهها عمدتاً از حلب نگذشتهاند بلکه از میان راه باب رفتهاند.
در روز ۳۱ ژانویه ساعت ۱۱ ظهر از دیرالزور حرکت کردم. سه ساعت تمام حتی یک لاشه هم ندیدم و امیدوارم که حرف و حدیثها مبالغه باشد. اما حالا رژۀ رقتبار لاشهها آغاز میشود:
ساعت یک بعدازظهر: در کنارۀ چپ جاده یک زن جوان افتاده. عـریـ*ـان و عـریـان، تنها یک جوراب قهوهای رنگ به پا دارد. دمر افتاده. سرش را در میان دستهایش دفن کرده.
ساعت ۱:۳۰ بعدازظهر: در کنارۀ سمت راست جاده یک پیرمرد با ریشی سفید افتاده توی یک گودال. عـریـ*ـان. به پشت. دو قدم آنطرفتر یک جوانک. عـریـ*ـان. دمر خوابیده. کپل راستش کنده شده.
ساعت ۲ بعدازظهر: ۵ گور تازه. سمت راست: یک مرد که هنوز لباسهایش را به تن دارد. آلتش بیرون افتاده.
۲:۰۵ بعدازظهر: سمت راست یک مرد، پائینتنه و آلت خونینش نمایان است.
۲:۰۷ بعدازظهر: سمت راست: جسد پوسیده یک مرد.
۲:۰۸ بعدازظهر: سمت راست یک مرد که تمام لباسهایش را به تن دارد: به پشت افتاده، دهانش دریده، سرش به پشتش رسیده، صورت خمیده از درد.
۲:۱۰ بعدازظهر: سمت راست؛ یک مرد، شلوار به پا دارد، بالاتنهاش را گاز زدهاند.
۲:۱۵ بعدازظهر: رد آتشگاه پختوپز. بین راه همه جا پارهپورههای لباس و ملحفه.
۲:۲۵ بعدازظهر: سمت چپ راه: زنی که به پشت افتاده، بالاتنهاش پوشیده با شالی که دور شانههایش را گرفته، پائینتنهاش را گاز زدهاند، فقط استخوان خونین رانش از میان پارچه بیرون افتاده.
۲:۲۷ بعدازظهر: تکهپارههای ملحفه.
۲:۳۵ بعدازظهر: باز تکهپارههای ملحفه.
۳:۱۰ بعدازظهر: جای یک آتشگاه پختوپز و اتراق. تکهپارههای ملحفه، جای آتش، یک تشت زغال، جسد ۶ مرد، فقط شلوار به پا دارند، بالاتنه عـریـان، دور آتشگاه افتادهاند.
۳:۲۲ بعدازظهر: ۲۲ گور تازه.
۳:۲۵ بعدازظهر: سمت راست یک مرد که هنوز لباس به تن دارد.
۳:۲۸ بعدازظهر: سمت چپ یک مرد عـریـ*ـان، جسد گاز گرفته.
۳:۴۵ بعدازظهر: اسکلت خونین یک دختربچه تقریباً ده ساله، موهای بلند و طلاییاش هنوز به سرش است، با دستان و پاهای باز میان جاده افتاده.
۳:۵۰ بعدازظهر: تکهپارههای زیاد لباس و ملحفه.
۳:۵۵ بعدازظهر: سمت چپ یک مرد که تمام لباسهایش را به تن دارد، با ریش سیاه بین راه به پشت افتاده، مثل اینکه همین حالا از صخرهای که سمت چپ راه است به پائین پرت شده.
۴:۰۳ بعدازظهر: سمت راست: زنی که میان یک پارچه پیچیده شده، یک بچۀ تقریباً سه ساله با لباس آبی کتانی در کنارش چمباتمه زده. بچه مثل اینکه کنار مادر درهمشکستهاش از گرسنگی جان داده.
۴:۱۰ بعدازظهر: ۱۷ گور تازه.
۵:۰۲ بعدازظهر: سگی در حال گاز زدن لاشۀ آدم.
۵:۰۳ بعدازظهر: ورود به طیبنی. فقط یک خوان و هیچ خانهای دور و برش نیست. ارمنی هم نیست.
***
در فاصلۀ میان بغداد و حلب به مارش مرگ خلق ارمنی برخوردم. یک سالی است که آنها در این مارش به سر میبرند. این موضوع در اصل بدین شکل است که ارمنیها را از تمام ترکیه به میاندورود و از آنجا به کویر عربی کنارههای فرات میرانند. واحدهای همراهکننده فقط برای خودشان مواد خوراکی حمل کرده و ارمنیها را تا حد مرگ از گرسنگی در این کویر میراندند. راه نجاتی نبود، اگر کسی جرات فرار هم به خود میداد، در راه بازگشت در دل این کویر از گرسنگی جان میداد. ۹۰ درصد آنان هم در حقیقت جان سپردند.
لپسیوس(۲) این مارش مرگ خلق ارمنی را بزرگترین پیگرد مسیحیها در تمام تاریخ مینامد و چنین آماری از قربانیها به دست میدهد: پیش از جنگ (جهانی اول) در ترکیه ۱،۸۴۵،۴۵۰ نفر ارمنی زندگی میکردند. از آن میان ۲۴۴٬۴۰۰ نفر از قفقاز و یا راه دریا به اسکندریه گریختهاند و ۲۰۴٬۷۰۰ نفر مشمول این مهاجرت اجباری نشدند، ۲۰۰ هزار نفر به دین اسلام گرویدند و یا زنان و کودکانی هستند که فروخته و یا ربوده شدهاند، یک میلیون نفر کشته شدهاند. تنها ۱۹۶٬۳۵۰ نفر در نواحی حاشیهای کویر عربی جان بدر بـردهاند.
بلافاصله بعد از رسیدنم به حلب گزارشی کتبی دربارۀ این رویدادها به روسلر(۳)، کنسول آلمان در این شهر، تحویل دادم. پیش از انعکاس این گزارش باید برای فهم بهتر آن مطالبی را از پیش بیان کنم. دربارۀ بهانۀ پیگرد ارمنیها، از کتاب یاد شدۀ آقای دکتر لپسیوس، چنین مستفاد میشود که در ماه مارس ۱۹۱۵ در شهر زیتون، منطقۀ کیلیکیه درگیریهای مسلحانهای میان واحدهای ترک و دستههای راهزن روی داده بود. بنا به نوشتۀ لپسیوس ساکنان ارمنی زیتون کاری با دستههای راهزن نداشتند، در عوض ارامنه و مسلمانان فراری از ارتش موجب تقویت این دستهها شده بودند. در روز ۲۵ ماه مارس ۱۹۱۵ بین ۱۰ تا ۲۰ هزار ارمنی ساکن شهر زیتون به سوی صحرای عربی رانده شدند. ارمنیها دورتیول در سواحل کیلیکیه به سوی حلب رانده شدند، ۴۰۵۸ ارمنی سودیجه توانستند به کمک یک کشتی فرانسوی به اسکندریه پناه آورند. در ولایت ارز روم، که مردان ارمنی به خدمت سربازی فراخوانده شده بودند، به دلایل نظامی زنان و کودکانشان کوچانده شده و تا ۱۸ ماه مه ۱۹۱۵ در فلاکت دهشتناکی بسر بـرده و بیآذوقه در شهر آواره بودند.
اما رویدادهای ماه آوریل ۱۹۱۵ در شهر وان سیگنال پیگرد عمومی ارامنه بود. در این باره، من در دفتر یادداشتهای روزانهام این نوشته را یافتهام: بریگاد خلیل پاشا عازم ایران شد. از راه رواندوز و راژه به ارومیه رسید و درگیر نبرد با روسها شد، آنان وادار شدند تا با گریز به شمال عقبنشینی کنند. راه خوی، تبریز و قفقاز به روی ترکها گشوده شد؛ اگر نیروهای خلیل پاشا از جلفا به سوی تفلیس پیشروی میکردند وظیفۀ خوشایندی به شکل توسعۀ جبهۀ قفقاز در انتظار واحدهای خلیل پاشا بود؛ اما در چنین لحظهای خبری از والی وان به این مضمون که ارمنیها در پشت جبهۀ قشون در حال جنگ دست به قیام زدهاند به دست خلیل پاشا رسید. والی وان به همراه نیروهای وفادارش در قلعۀ وان تحت محاصره هستند. خلیل پاشا باید با واحدهایش بازگشته و این قیام را سرکوب کند. بدین ترتیب، قشون باید به پیشروی پیروزمندانۀ خود خاتمه دهد. آنها میبایست به سربازانی که نمیتوانستند علت عقبنشینی در برابر روسهای در حال گریز را درک کنند توضیح دهد. قشون خشمگین از دست خیانتکاران، به نواحی وان رسید و توانست قیام ارمنیان را فرونشاند. تلخکامی سربازان ترک موجب شد که خشک و تر با هم بسوزد. عوامل روس از مدتها پیش پول و اسلحه میان ارمنیها توزیع میکردند و مردم را به قیام و مقاومت علیه ترکها تحـریـ*ک میکردند. تراژدی خلق ارمنی است که مسیحیان اروپایی، به جای نیل به تفاهم میان ارمنیها و مسلمانان که به خوبی در میان آنان زندگی میکردند، شکاف میان آنها را ژرفتر میکردند. این تلگراف خلیل پاشا حاوی خبر تسخیر دوبارهٔ تبریز و امکان بازگشت من به کنسولگری بود. از آنجایی که من هرگز در وان نبودهام، یادداشت بالا تنها میتواند برهانی برای آن قرائتی باشد که در آن زمان در این نواحی که من از آن گذر کردم رایج بوده و این کلمات تحت تأثیر اطلاعات ترکها به رشته تحریر درآمده است. لپسیوس با توجه به دسترسی به اسناد، در عوض رویدادهای وان را چنین ترسیم کرده است که من برای رعایت جانب عدالت آن را کلمه به کلمه در اینجا نقل میکنم:
ناآرامیها در وان
در روز ۲۲ آوریل از ارز روم این خبر به سفارت رسید: در وان و اطراف آن ارامنه دست به شورش زدهاند (حدس زده میشود به علت تحـریـ*ک روسها). بارگاه این خبرهای هشداردهنده را تائید کرد. سفارت هرگز توضیحی دربارۀ علل و سیر این رویدادها از دربار دریافت نکرد. ماهها پس از آن بود که گزارشهایی از میسیونرهای آمریکایی و آلمانی که خود شاهد زندۀ این ماجراها بودند به اروپا راه یافت.
اما در وان چه گذشت؟ در اواسط ماه فوریه جودتبیگ، والی وان، باجناق انور پاشا، از منطقه سلماس و ارومیه پس از لشکرکشی قشون ترکی و کردی به شمال ایران بازگشت. در جمع عدهای از شخصیتهای ترک محل چنین اظهارنظر کرده بود: «ما کار ارمنیها و آشوریهای آذربایجان را یکسره کردیم. ما باید همین رفتار را با ارامنۀ وان داشته باشیم.» به قائممقامهای ولایت خود سپرد تا با کوچکترین بهانه علیه ارامنه دست به اقدام بزنند. در ابتدا نسبت به ارامنۀ وان (۲۰ هزار نفر) روی خوش نشان داد. گروههایی برای اعزام به روستاها تشکیل شد تا از تالانگری کردها و خشونت و اذیت و آزار توسط ژاندارمها جلوگیری شود. در این بین جودتبیگ نیروهای تقویتی از ارز روم درخواست کرد. هنگامی که در شاتاخ، روستایی اکثراً ارمنینشین در روز ۱۴ آوریل مشاجراتی میان مردم و ژاندارمها درگرفت، او از سه نفر از سرکردگان ارمنی محل، ورامیان، ایشخان و آرام خواست تا برای خاتمه دادن به نزاع با فرمانده پلیس روانۀ شاتاخ شوند. ایشخان به همراه سه ارمنی دیگر عازم آنجا شد. فرمانده پلیس آنها را به همراه ضابطین چرکزی همراهی کرد. در میانۀ راه در روستای هیرچ اُتراق کردند. شباهنگام که ارمنیها به خواب رفتند فرمانده پلیس به چرکزها دستور داد تا ارمنیها را به قتل رسانند. صبح روز بعد پیش از آنکه خبر این جنایت فجیع به گوش کسی در وان برسد جودت پاشا دو سرکردۀ دیگر ارمنی را که در وان مانده بودند پیش خود فراخواند. آرام به صورت تصادفی در خانه حضور نداشت. ورامیان بیخبر پیش والی رفت و به محض ورود به مقر او دستگیر شد. والی او را دست بسته از راه بیتلیس به دیاربکر فرستاد. در بین راه او نیز به قتل رسید.
صبح همان روز جودتبیگ دستور یورش به محلههای ارمنینشین وان را صادر کرد. در همان حال در آرجش و روستاهای درۀ ارامنه (هایوتس دسور) نیز کشتار فجیعی به وقوع پیوست. مردان ارمنی برای حفظ جان زنان و کودکان خود از کشتار قریبالوقوع در محلههای ارمنینشین سنگربندی کردند. آنها هیچ ارتباطی با روسها نداشتند. چهار هفتهٔ متوالی در برابر قشون ترک که آنها را محاصره کرده و تیراندازی میکردند مقاومت نمودند. آذوقهشان ته کشیده بود. روز ۱۵ آوریل آخرین بار توپها به صدا درآمدند. همان شب جودتبیگ به همراه قشون محاصره کننده در برابر بهت و حیرت ارامنه شهر را ترک کردند. آنها خبر نداشتند که ارتش روسیه در سراسر جبهۀ قفقاز در حال پیشروی بود. در روز ۱۹ ماه مه، ۳۰ روز پس از آغاز محاصره روسها وارد وان شدند. اشغال وان برای پیشروی روسها فقط یک رویداد کم اهمیت بود. عمده نیروی روسها (چنانکه کنسول آندرس پیش از جنگ پیشبینی کرده بود) در شمال دریاچه وان به سوی موش و بیتلیس در حرکت بود. برای ارمنیها هم آزادسازی وان تنها به معنای آن بود که با مقاومت قهرمانانه خود و خانوادهشان را نجات دادهاند؛ زیرا روسها در روز ۳۱ ژوئیه وان را تخلیه کرده و تمام ساکنان ارمنی وان را وادار به مهاجرت به قفقاز کردند.
ترکها وقایع وان را بهانه قرار دادند تا خلق ارمنی را، گناهکار و یا بیگـ ـناه نابود کنند. این اقدام بنا به تشریح لپسیوس بدین ترتیب عملی شد: از روز ۲۵ آوریل ۱۹۱۵ از کنستانتینوپل ۶۰۰ نفر از فرهیختگان ارمنی به آسیای صغیر کوچ داده شدند. در روز ۲۷ ماه مه ۱۹۱۵ «قانون اضطراری کوچ مظنونین» منتشر شد. در مادۀ دوم آن آمده است: «فرماندهان قشون، هنگها و گروهان، در صورت وجود ضرورت نظامی، سکنۀ شهرها و روستاهایی را که مظنون به خــ ـیانـت و یا جاسوسی شدهاند، از محل کنده و به نقاط دیگر کوچ دهند.» اثبات اتهام برای حکم کوچ غیرضروری است. ظن کافی است. هم در کنستانتینوپل و هم در سراسر امپراتوری کار بر این روال بود. بر طبق همین قانون همۀ ارامنۀ ساکن ترکیه را به سوی کویر به حرکت درآوردند. ۱۴ ژوئن تا ۱۵ ژوئیه ۱۹۱۵ ارامنه ارز روم کوچانده شدند.
از ۲۴ ژوئن ارامنه شابین - قره حصار.
۲۵ ژوئن ارامنه سیواس.
۲۶ ژوئن ارامنۀ ترابوزان.
۲۶ ژوئن ارامنه ارز روم
۲۷ ژوئن ارامنه سامسون
۱ ژوئیه کشتار ارامنه و آشوریهای نسبین تل
۱ ژوئن کشتار بیتلیس
۱۰ ژوئیه کشتار موش
۱۵ ژوئیه کشتار ملاتیه
۲۷ ژوئیه کوچ ارامنه مناطق ساحلی کیلیکیه و آنتیوخیه
۲۸ ژوئیه کوچ ارامنه آنتپ، کیلیس و آدیامان
۳۰ ژوئیه کوچ سودجیه
۱۹- ۱۲ اوت کوچ ارامنه آناتولی غربی
۱۶ اوت کوچ ماراش (قهرمان ماراش کنونی)
۱۶ اوت کوچ قونیه
۱۹ اوت کشتار اورفا
کوچ ارامنه تنها به این مناطق محدود نماند، بلکه تمام سکنۀ شهرنشین و روستانشین ارمنی شرق و غرب آناتولی، کیلیکیه، میاندورود (به استثنای قسطنطنیه، اسمیرنا (ازمیر) و حلب، در مجموع ۱،۴۰۰،۰۰۰ ارمنی، مرد و زن و کودک ارمنی را در برگرفت. روال کار چنین بود که تنها چند ساعت پیش از آن حکم تبعید اعلام میشد. تبعیدیان میبایست تمام مال و منال خود، خانه، زمین کشت، دام، اسباب و ادوات خانه و کار خود را رها کنند. این کوچ اجباری در عین حال با غصب مالکیت تام و تمام از خلق ارمنی همراه بود. هر جایی که به تبعیدیان اجازه داده بودند تا ماشین و وسیله نقلیۀ را همراه داشته باشند، بین راه ژاندارمها آنها را غصب کردند. پول، جواهر و زینتآلات و هرچه که در دست داشتند هم همینطور. مردها را از زنان و کودکان جدا کردند، در کناره راه آنها را به قتل رساندند. زنهای جوان و دخترها را ربوده و در حرمسراهای ترکها و یا روستاهای کردنشین به فروش رساندند. آنچه که پس از ماهها آوارگی به مقصد رسید انبوهی از آدمهای گرسنگی کشیده با تنپوشهای پارهپورهای بودند که فقر از سر و رویشان میبارید، تنها افراد سالخورده، پیرزن و کودک.
طلعت پاشا در روز ۳۱ اوت به معاون سفیر آلمان، فورست هوهن لوهه - لانگن بورگ(۴) گفت که به یک معنا «مسالۀ ارمنیها دیگر وجود ندارد». لپسیوس دربارۀ سرنوشت ربودهشدگان نوشته است: نخستین ضربههای همزمان کوچ در روزهای ژوئن، ژوئیه و اوت ۱۹۱۵ رخ داد. در آن روزهای کاروان دراز آدمها مثل گلۀ دام زیر آفتاب سوزان خاورزمین توسط ژاندارمهای زمخت و خشن در کوهپایههای بیدرخت آناتولی رانده میشدند؛ آنها از شرق، شمال و غرب امپراتوری روان شدند. دستههای راهپیمایان ماهها در حرکت بودند، با تغذیه بد و یا حتی با شکم گرسنه. مزدوران داوطلب و راهزنان کرد به آنان حمله میکردند، میزدند، میکشتند و به آنها تجـ*ـاوز میکردند. از گرسنگی و امراض گوناگون از پا درمیآمدند. اغلب تنها یک سومشان به مقصد، در حاشیه کویر عربی، موصل، نیزبین، راسالعین (کوبانی کنونی)، رقعه، دیرالزور، درعا، هوران و کراک میرسیدند. حتی در نقطۀ پایانی این راهپیمایی مرگبار نیز آنها را به خود رها نمیکردند، هفتههای متمادی آنها را میچرخاندند، اردوگاههای اجباری را پر و خالی میکردند و با کمال خونسردی میگذاشتند تا از گرسنگی و امراض واگیر جان دهند و یا هزاران تن را از دم تیغ میگذراندند. راههای مملو از لاشه مردگان هوای تنفس را زهرآگین کرده بود. همۀ مسیر راه آلوده به تیفوس بود.
بنا به اعلامهای اولیه میاندورود باید مقصد کوچ و محل جدید اسکان تبعیدیان باشد. اما از پائیز همان سال دست به کار نابودی ارامنه شهرهای واقع در میاندورود زده بودند. در روز ۲ سپتامبر ۱۹۱۵ مسیحیان جزیره (۴۷۵۰ ارمنی، ۲۵۰ کلدانی کاتولیک و ۱۰۰ یعقوبی سوری) به طرز فجیعی به قتل رسیدند. در روز ۱۶ اکتبر ۱۹۱۵ ساکنین ارمنی اورفا (۲۰۰۰۰ نفر) کشته و یا کوچانده شدند. روز ۱۸ اکتبر همان سال کنسولگری حلب چنین گزارش داده بود: «بر طبق دادههای مدیر امور سیـاس*ـی ولایت در رادجو و کتمه ۴۰ هزار ارمنی گردآوری شدهاند. دستههای بزرگی نیز از غرب، شمال و مرکز آناتولی در راهاند. برای «اسکان» به سمت جنوب (هوران، رقعه، دیرالزور) گسیل شدهاند، در مجموع ۳۰۰ هزار نفر. بنا به گزارش این کارمند دولتی آنها در این محل به امید خود رها شده و احتمالا همگی میمیرند... در هر صورت امکانی برای اسکان وجود ندارد و برای ایجاد اردوگاه نه چادری هست و نه آردی، مواد سوخت هم ارسال نشده است. حتی داس و بیل را هم از دست دهقانانی که گسیل شدهاند گرفتهاند. اعتقاد عمومی بر این است که تمام تبعیدیان جان زنده بدر نخواهند برد. از شمال سوریه هم مثل میاندورود تمامی ارامنۀ باقیمانده منتقل شده و کشته شدهاند. در اوایل سال ۱۹۱۶ بین ۵ تا ۶ هزار ارمنی از آنتپ به سوی کویر گسیل شدند، اواسط فوریه تمام کودکان کیلیس منتقل شدهاند.»
لپسیوس در مجموعۀ اسنادی که گرد آورده، تحت شمارۀ ۲۳۵ گزارشی از روسلر، کنسول آلمانی حلب را به چاپ سپرده که با این کلمات آغاز میشود:
«کنسول قیصر آلمان،
حلب؛ ۹ فوریه ۱۹۱۶
مطیعانه از زوال و نابودی پیوسته و تدریجی خلق ارمنی جزئیات زیر را که در هفتههای اخیر به گوشم خورده است گزارش میدهم: در ماه نوامبر و اوایل دسامبر گروه بزرگی از تبعیدیان در کنارههای مسیر راهآهن آدانا به حلب بسر میبردند، به ویژه در اصلاحیه و در کتمه. از اینجا میبایست به علل نظامی رانده شوند تا این بخش آزاد گردد و از سرایت امراض واگیر به قشون جلوگیری شود. در ابتدا نقل و انتقال به وسیلۀ راهآهن راسالعین صورت گرفت. اما از آنجایی که تبعیدیان در راسالعین محکوم به مرگ بودند و افزون بر آن راهآهن توان انتقال همزمان ارامنه و سربازان را نداشت، از این رو ارامنه از اصلاحیه و کتمه پای پیاده به طرف اخترین و از اخترین به سوی باب گسیل شدند. مسافت بین کتمه و اخترین در حدود سی کیلومتر است و تا باب هم همین اندازه. پس این راهحل بسیار مساعد بود. جمال پاشا توانست در کنستانتینوپل حرفش را، لزوم ماندن ارامنه میان اخترین و باب، به کرسی بنشاند. در آنجا از ایستگاه اخترین رساندن آذوقه به ارامنه امکانپذیر میبود. اما این اوامر دوباره ملغی شد و این نگونبختان از باب به سوی دیرالزور گسیل شدند. نتیجۀ آن را نامۀ کنسول لیتن، که میان بغداد تا حلب سفر کرده است روشن میکند.»
این نامه را لپسیوس چاپ نکرده است. متن نامۀ من چنین است:
حلب، ۶ فوریه ۱۹۱۶
جناب کنسول محترم
مطیعانه بنا به تقاضایی که کردهاید گزارش کتبی تأثرات و برداشتهای خود در سفر از بغداد تا حلب را تقدیم میکنم. این گزارش عمدتا انعکاس کلمه به کلمه نکاتی است که در حین مسافرت با درشکه با انگشتان نیمه فلج در دفتر یادداشتم نوشتهام. از این رو بازتاب بلاواسطۀ تاثراتی است که در محل کسب کردهام. راه بغداد به حلب از ایستگاههای ذیل میگذرد: بغداد، ابو مسیر، فلوجه، رمدی، هیت، بغدادی، حدیثه، فهیم اناه، نیهیجه، ابوکمال، صلاحیه، میادین، دیرالزور، طیبنی، صبحه، حمان، ابوحریره مسکنه، دیر حفیر، حلب.
این ایستگاهها تقریباً ۶۰ کیلومتر از هم فاصله دارند. از این به آن ابتدا و پشت سر هم با سرعت درشکه و یا تاخت و یا بسیار آهسته حرکت میکند، تقریباً به طور متوسط ۶ تا ۸ ساعت؛ یعنی راه یک روزه. پای پیاده از این ایستگاه به آن تقریباً راهی سه روزه است. در میان هر کدام از ایستگاهها سرزمینی کویری خالی از سکنه است، که اینجا و آنجا بوتههایی به چشم میخورند. در بسیاری از این ایستگاهها مسافران هم چیزی برای خوردن نمییابند و حتی نان. این راه اگرچه در امتداد فرات قرار دارد، اما از تمام پیچوخم آن نمیگذرد، بلکه آن را قطع میکند. چند ایستگاه در مسافت چند مایلی رودخانه قرار دارند. در این ایستگاهها اغلب چشمۀ آب به چشم میخورد. اما کسانی که مجبورند این راه را پای پیاده طی کنند و سه روز در راهاند اگر نمیخواهند از تشنگی تلف شوند باید آب به همراه داشته باشند.
در روز ۱۷ ژانویه امسال از بغداد راه افتادم. در روز ۲۳ ژانویه وارد حدیثه شدم. در آنجا من اولین گروه ارمنیان تبعیدی را دیدم، در حدود ۳۰ نفر؛ فقط مرد که لباسهای روستائیان ترک و جلیقههای سیاه و سفید به تن داشتند. در روز ۲۴ ژانویه وارد آنه شدم. در بین راه حدود سی نفر ارمنی را دیدم که تحت مراقبت ژاندارمها بودند. خوان آنه ۴۰ ارمنی را جای داده بود که همگی لباسهای روستائیان ترکی را پوشیده بودند.
در روز ۲۵ ژانویه یک دسته از پنجاه ارمنی را پشت سر گذاشتم، فقط مرد، که تحت مراقبت ژاندارمها به سوی دیرالزور در راه بودند. درشکهران ما گفت که خوب است که هوا سرد است در غیر این صورت آدم نمیتوانست بین راه بوی تعفن لاشههای ارمنیها را تحمل کند. خیلی از این ارمنیها همراهشان یک یا دو حیوان بارکش داشتند و مادام که آذوقۀ خرما کفاف میداد وضع این ارمنیها خوب بود. به محض آنکه ته کشید باید گرسنگی بکشند، زیرا حتی اگر کسی آماده باشد که به قیمتی بسیار گزاف چیزی به این ارمنیها بفروشد تمام موجودی خواروبار بین راه کفاف یکدهم تبعیدیان را هم نمیداد.
درشکهچی به علت سرمای شدید هنگام حرکتمان دچار ذاتالریه شد و من خودم درشکه را راندم. در ایستگاه بعدی یک نوجوان عرب برای کمک استخدام کردم. در روز ۲۶ ژانویه از یک دستۀ ارمنی متشکل از ۵۰ نفر رد شدیم. در خوان ابوکمال، یکی از ایستگاههای بزرگتر (دیگر ایستگاهها دو سه ساختمان بیش نیست) یک جوان ۱۶ سالۀ ارمنی به اسم آرتین از شهر زیتون به ما میرسید. در خوان و در همۀ طویلهها و نیز در تمام آن محل شمار زیادی ارمنی اسکان یافتهاند. چند تا زن و بچه هم در میانشان هست. در روز ۲۸ام در صلاحیه به چهار آلمانی برخوردم، افسرانی که در حال سفر بودند، آنها به من اطمینان دادند که در جنگ در غرب و شرق شاهد چیزهایی بودهاند، اما آن چیزی که در راه حلب و دیرالزور به چشم میخورد فجیعترین چیزی است که تاکنون به چشم دیدهاند. در روز ۲۹ام در میادین. در خوان که ارمنیها تنگ هم جا گرفتهاند، بوی تعفن شدید به مشام میرسد. درشکهچی درشکۀ چمدانها تب کرد. خدمتکارم درشکه را میراند.
در روز ۳۰ ژانویه در دیرالزور. بزرگترین آبادی بین راه. اینجا هم شمار زیادی ارمنی هست، بطور حتم بیش از ۲۰۰۰ نفر. تمام خانهها و خوانها پر است. در خوانی که من پیاده میشوم همان بوی تعفن میادین. پر از ارمنیهاست. زنها مشغول تمیز کردن شپش بدنشان هستند. دختران جوان و بچهها هم همینطور. در خیابانهای این شهرک تمیز هم شمار زیادی ارمنی از هر سن و سال و مذکر و مؤنث ملبس به لباسهای روستائیان ترک و تعداد زیادی هم که معلوم است از طبقه مرفهتری هستند با لباس سیویل اروپایی. دختران جوان با لباسها خوشترکیب اروپایی. در اینجا به پنج افسر و یک پزشک آلمانی برمیخورم که در راه بغدادند. آنها تعریف میکنند که در بین راه حلب تا دیرالزور بسیاری به علت ابتلا به تیفوس جان دادهاند. این آقایان در سه ساعت، لاشۀ ۶۴ نفر را که در راه افتاده بودند شمردهاند. حتی یک مادر با کودک سه سالهاش در بین راه افتاده، هر دو مرده. بسیاری از این ارمنیها از کنستانتینوپلاند. دیرالزور یک شهرک دلپذیر با خیابانهای سرراست و پیادهرو است. ارمنیها از آزادی کامل برخوردارند، هر کاری دلشان خواست میتوانند بکنند... حتی در مورد خوراکی هم که باید خودشان بخرند. هر کس پولی در جیب ندارد چیزی گیرش نمیآمد. آنتون از آنگورا ساعت طلاییاش را به قیمت ۱ پوند ترکی به من میفروشد، استپان از بورسا یک گردنبند با تصویر مریم مقدس را به قیمت سه مجیدیه. هنگام حرکت، وقتی که خواستم این یادگاری خانوادگیشان را بهشان پس بدهم هر دو ارمنی ناپدید شده بودند و هرچه گشتم نیافتمشان. شاید میترسیدند که میخواهم زیر معامله بزنم. این پول چند روزی به زندگیشان اضافه میکند. من هر دو جنس را به کنسولگری حلب تحویل دادم تا به حساب صاحبشان گذاشته شود و از حقم هم گذشتم.
در سالن قرائت انجمن محلی دیرالزور، اعیان ارمنی، یک پزشک، دو کشیش و چند تاجر جمع شده بودند. یک ارمنی رستوراندار در جمعشان اقتصاددان است. پروفسور کولتز(۵) که در حال سفر به بغداد است ذاتالریه درشکهچیام را مداوا میکند. وضعیت بحرانیاش را پشت سر گذاشته. سه تا پیراهن پشمی تن درشکهچی میکنم، او باید دیگر خودش براند، نوجوان عربی که کمکی گرفته بودم دررفته و نمیتوان پیدایش کرد و هیچ کس در دیرالزور حاضر نیست با ما همراهی کند... زیرا آن طرف دیرالزور جادۀ وحشت آغاز میشود. این راه برای من دو قسمت داشت. اولی از دیرالزور تا صبحه، که من از وضعیت اجساد، وضعیت فساد آنها و لباسهایی که به تن دارند و از پارهپورههای لباسها و ملحفههایی که اینور و آنور پخشاند، از اسباب و اثاثیه خانهای که خیابانها را پوشانده، میتوانم تصور کنم که چه اتفاقی در اینجا افتاده است: چگونه پشت سریهای آواره سرآخر در هم شکسته و با صورتهای از شکل افتاده و داغان شده مأیوس جان دادهاند و دیگرانی که به علت سرمای شب سریعتر آزاد شدهاند و آرام به خواب ابدی فرورفتهاند. کسانی هم به دست راهزنان عرب عـریـان شده و یا سگها و دزدان لباسها را از تنشان کندهاند، عدهای فقط کفش و یا کت و پالتویشان را از دست دادهاند و دیگرانی که کاملاً عـریـ*ـان و عـریـان شده و در کنار بار و بندیلشان یک چند پیش از پا افتاده و سپس جان باختهاند... حتم در آخرین دستۀ کوچ... درحالیکه اسکلتهای خونین و یا رنگباخته یادآور دستههای کوچ پیشیناند.
و در بخش دوم از صبحه تا مسکنه، که من دیگر نیازی نبود تا ابعاد فلاکت را حدس بزنم بلکه میتوانستم به چشم خودم این درد و نکبت را ببینم: یک دستۀ بزرگ کوچ ارامنه پشت صبحه از کنار من گذشت، تحت مراقبت ژاندارمها میبایست سریعتر حرکت کنند و حالا بود که تصویر زنده و دلخراش وضعیت پشت سریها در برابرم مجسم شد. در بین راه گرسنگان، تشنگان، بیماران، کسانی که همین چندی پیش جان داده بودند، سوگواران در کنار اجساد تازه؛ و اگر کسی نمیخواست از جسد اقوام خود دل بکند جانش را به خطر میانداخت چرا که وادی بعدی به اندازه سه روز پیادهروی فاصله داشت. نحیف از گرسنگی و بیماری و درد تلوتلوخوران پیش میروند، میافتند، دیگر به پا نمیخیزند. ذخیرۀ نان، آب و نوشابه و خوراکیام به زودی ته میکشد. میخواهم به کسی که تشنه است پول بدهم. خودش از جیبش پول درمیآورد و میخواهد به من یک مجیدیه، تقریباً چهار مارک، برای یک لیوان آب بدهد. من قطرهای آب ندارم. تازه میان مسکنه و حلب دیگر خبری از ارامنه و اجسادشان نیست، زیرا دستهها عمدتاً از حلب نگذشتهاند بلکه از میان راه باب رفتهاند.
در روز ۳۱ ژانویه ساعت ۱۱ ظهر از دیرالزور حرکت کردم. سه ساعت تمام حتی یک لاشه هم ندیدم و امیدوارم که حرف و حدیثها مبالغه باشد. اما حالا رژۀ رقتبار لاشهها آغاز میشود:
ساعت یک بعدازظهر: در کنارۀ چپ جاده یک زن جوان افتاده. عـریـ*ـان و عـریـان، تنها یک جوراب قهوهای رنگ به پا دارد. دمر افتاده. سرش را در میان دستهایش دفن کرده.
ساعت ۱:۳۰ بعدازظهر: در کنارۀ سمت راست جاده یک پیرمرد با ریشی سفید افتاده توی یک گودال. عـریـ*ـان. به پشت. دو قدم آنطرفتر یک جوانک. عـریـ*ـان. دمر خوابیده. کپل راستش کنده شده.
ساعت ۲ بعدازظهر: ۵ گور تازه. سمت راست: یک مرد که هنوز لباسهایش را به تن دارد. آلتش بیرون افتاده.
۲:۰۵ بعدازظهر: سمت راست یک مرد، پائینتنه و آلت خونینش نمایان است.
۲:۰۷ بعدازظهر: سمت راست: جسد پوسیده یک مرد.
۲:۰۸ بعدازظهر: سمت راست یک مرد که تمام لباسهایش را به تن دارد: به پشت افتاده، دهانش دریده، سرش به پشتش رسیده، صورت خمیده از درد.
۲:۱۰ بعدازظهر: سمت راست؛ یک مرد، شلوار به پا دارد، بالاتنهاش را گاز زدهاند.
۲:۱۵ بعدازظهر: رد آتشگاه پختوپز. بین راه همه جا پارهپورههای لباس و ملحفه.
۲:۲۵ بعدازظهر: سمت چپ راه: زنی که به پشت افتاده، بالاتنهاش پوشیده با شالی که دور شانههایش را گرفته، پائینتنهاش را گاز زدهاند، فقط استخوان خونین رانش از میان پارچه بیرون افتاده.
۲:۲۷ بعدازظهر: تکهپارههای ملحفه.
۲:۳۵ بعدازظهر: باز تکهپارههای ملحفه.
۳:۱۰ بعدازظهر: جای یک آتشگاه پختوپز و اتراق. تکهپارههای ملحفه، جای آتش، یک تشت زغال، جسد ۶ مرد، فقط شلوار به پا دارند، بالاتنه عـریـان، دور آتشگاه افتادهاند.
۳:۲۲ بعدازظهر: ۲۲ گور تازه.
۳:۲۵ بعدازظهر: سمت راست یک مرد که هنوز لباس به تن دارد.
۳:۲۸ بعدازظهر: سمت چپ یک مرد عـریـ*ـان، جسد گاز گرفته.
۳:۴۵ بعدازظهر: اسکلت خونین یک دختربچه تقریباً ده ساله، موهای بلند و طلاییاش هنوز به سرش است، با دستان و پاهای باز میان جاده افتاده.
۳:۵۰ بعدازظهر: تکهپارههای زیاد لباس و ملحفه.
۳:۵۵ بعدازظهر: سمت چپ یک مرد که تمام لباسهایش را به تن دارد، با ریش سیاه بین راه به پشت افتاده، مثل اینکه همین حالا از صخرهای که سمت چپ راه است به پائین پرت شده.
۴:۰۳ بعدازظهر: سمت راست: زنی که میان یک پارچه پیچیده شده، یک بچۀ تقریباً سه ساله با لباس آبی کتانی در کنارش چمباتمه زده. بچه مثل اینکه کنار مادر درهمشکستهاش از گرسنگی جان داده.
۴:۱۰ بعدازظهر: ۱۷ گور تازه.
۵:۰۲ بعدازظهر: سگی در حال گاز زدن لاشۀ آدم.
۵:۰۳ بعدازظهر: ورود به طیبنی. فقط یک خوان و هیچ خانهای دور و برش نیست. ارمنی هم نیست.
دانلود رمان و کتاب های جدید