حیات امپراتوری آلمان غالباً به دو دورهی مستقل تقسیم می شود :
نخست، از سال ۱۸۷۱ تا ۱۸۹۰ ، که نفوذ صدراعظم بیسمارک بر همه چیز سایه افکنده بود. (نگاهی به دوره نخست)
دومین دوره از ۱۸۹۰ تا ۱۹۱۸ میلادی که غالب تصمیمات مهم توسط قیصر ویلهلم دوم انجام می شد. این دوره نهایتاً با شکست آلمان در جنگ جهانی اول و سقوط امپراتوری خاتمه یافت.
ویلهلم دوم در ۱۸۸۸
**********************
ویلهلم اول -بنیانگذار امپراتوری آلمان – در سال ۱۸۸۸ درگذشت. جانشین او – فرزندش فردریک سوم – که مبتلا به بیماری لاعلاجی بود ، سه ماه بعد فوت کرد. فرزند فردریک – ویلهلم دوم – هنگامی که ۲۹ ساله بود ، به مقام سلطنت رسید. او آخرین پادشاه پروس و واپسین قیصر آلمان (۱۸۸۸-۱۹۱۸) بود.
اختلاف با بیسمارک
ویلهلم از نفوذ بی اندازهی بیسمارک ابراز ناخشنودی می کرد. بیسمارک سیاستمداری کهنهکار و بنیانگذار واقعی امپراتوری آلمان بود که عقاید کهنهی او باعث خشم و انزجار ویلهلم شده بود. به زودی بر سر اجرای قوانین ضد سوسیالیستها و در باب مسائل خارجی ، میان این دو فرد اختلافات جدی ایجاد شد. بیسمارک به وزرای خویش دستور داد که از این پس ، هیچ تصمیمی را با امپراتور در میان نگذارند مگر آنکه او نیز در جلسات حضور یابد.
ویلهلم این تصمیم بیسمارک را توهینی به خود پنداشت و گفت که او باید به عنوان قیصر حکومت کند نه بیسمارک. در ۱۸۹۰ ویلهلم طی ابلاغیهای به بیسمارک دستور داد که از مقامش کنارهگیری کند. بعد از بیسمارک تا ۱۹۱۸ ، چهار فرد دیگر به عنوان صدارت اعظمی رسیدند ولی تمامی امور حکومتی در ید اختیار ویلهلم قرار گرفت.
سیاست نوین
بعد از ۱۸۹۰ سیاست دولت آلمان به طرز محسوسی تغییر کرد. در باب مسائل خارجی ، دیپلماسی متجاوزانه و جاهطلبانه خصوصاً در زمینهی ارتش و نیروی دریایی ، آلمان را به کشوری خطرناک برای باقی کشورهای اروپایی تبدیل کرد.
ویلهلم دوم از ارتش آلمان سان می بیند. (۱۹۱۴ میلادی)
ارتش آلمان تبدیل به بزرگترین نیروی نظامی اروپا شد و در آفریقا و آسیا ، به فکر کسب مستعمرات افتاد. نیروی دریایی این کشور نیز در رقابت با ناوگان بریتانیا توسعه یافت. بسیاری از کشورهای آسیایی همچون ایران ، عثمانی و چین که مستقیماً مستعمره کشورهای اروپایی نشدند ، آلمان را به عنوان ناجی و حامی خویش در برابر توسعه طلبی بریتانیا و روسیه پذیرفتند.
در داخل کشور نیز رویهی ملایمتری نسبت به مردم اتخاذ شد. قوانین ضد سوسیالیستی لغو شد، تامین اجتماعی توسعه یافت اما دموکراسی مورد نیاز برای آینده فراهم نیامد. احزاب سوسیال دموکرات نیز به تدریج در میان اقشار مختلف جامعهی آلمان رسوخ کردند. در انتخابات پارلمانی سال ۱۹۱۲ ، حزب سوسیال دموکرات موفق شد یک سوم کرسیهای مجلس را تصاحب کند. حتی اگر جنگ جهانی اول در ۱۹۱۴ اتفاق نمی افتاد ، آلمان خود به خود به خاطر رقابت احزاب و خصوصاً رقابت سوسیالیستها و دولت ، دچار بحران می شد.
جنگ جهانی اول
در ۱۹۱۴ بحرانهای پیشین اروپا که طی چند دههی گذشته تحت عنوان حفظ توازن قدرت ، بر روی هم انباشته شده بود ، همچون انبار باروتی به نقطهی انفجار رسید. بحران بالکان (۱۹۱۱-۱۹۱۲) بخشی از این فرایند بود که قدرتهای قاره اروپا را در حل مسائل نوین جهانی ، ناتوان نشان داد. تنها جرقهای نیاز بود که جنگ را به تمام اروپا سرایت دهد؛ ترور ولیعهد اتریش باعث آغاز جنگی خانمان سوز شد که تا ۱۹۱۸ میلادی به طول انجامید.
طی این سالها ، دولت آلمان از حداکثر توان این کشور در ابعاد نظامی استفاده کرد. منابعی که سابقاً برای توسعه رفاه و تامین اجتماعی در کشور مصروف می شد ، اینک برای توسعه توان نظامی آلمان خرج شد. مشکل اصلی این بود که امپراتوری آلمان باید در دو جبهه همزمان با دولتهای متخاصم مقابله می کرد : جبهه شرق که عموماً در لهستان جریان داشت ، نقطهی درگیری آلمان و روسیه بود. در جبهه غرب نیز نبرد بی امان سپاهیان فرانسه و بریتانیا از یک سو و آلمان از سوی دیگر ، ادامه یافت.
در اوایل سال ۱۹۱۸ میلادی ، روسیه از گردونهی جنگ خارج شد. آلمانیها که پیروزی را حتمیتر از همیشه می پنداشتند ، نیروهای نظامی خود را از شرق به جبهه غرب منتقل نمودند. حمله بهاری ارتش آلمان در همان سال، به شکست منتهی شد. در داخل آلمان، شکایت و انتقاد از جنگ، بالا گرفت. خصوصاً سوسیال دموکراتها بیش از پیش بر عرصه فعالیت خود افزودند.
انقلابیون آلمانی (نوامبر ۱۹۱۸)
قیصر ویلهلم که شرایط را نامساعد می دید، در نوامبر ۱۹۱۸ از کشور گریخت و تا پایان عمر در تبعیدگاهش – هلند – به سر برد. در ۱۱ نوامبر جنگ جهانی اول با شکست کامل امپراتوری آلمان خاتمه یافت. چند روز قبل از پایان جنگ، انقلابیون آلمانی رسماً سقوط امپراتوری را اعلام نمودند.
نخست، از سال ۱۸۷۱ تا ۱۸۹۰ ، که نفوذ صدراعظم بیسمارک بر همه چیز سایه افکنده بود. (نگاهی به دوره نخست)
دومین دوره از ۱۸۹۰ تا ۱۹۱۸ میلادی که غالب تصمیمات مهم توسط قیصر ویلهلم دوم انجام می شد. این دوره نهایتاً با شکست آلمان در جنگ جهانی اول و سقوط امپراتوری خاتمه یافت.
ویلهلم دوم در ۱۸۸۸
**********************
ویلهلم اول -بنیانگذار امپراتوری آلمان – در سال ۱۸۸۸ درگذشت. جانشین او – فرزندش فردریک سوم – که مبتلا به بیماری لاعلاجی بود ، سه ماه بعد فوت کرد. فرزند فردریک – ویلهلم دوم – هنگامی که ۲۹ ساله بود ، به مقام سلطنت رسید. او آخرین پادشاه پروس و واپسین قیصر آلمان (۱۸۸۸-۱۹۱۸) بود.
اختلاف با بیسمارک
ویلهلم از نفوذ بی اندازهی بیسمارک ابراز ناخشنودی می کرد. بیسمارک سیاستمداری کهنهکار و بنیانگذار واقعی امپراتوری آلمان بود که عقاید کهنهی او باعث خشم و انزجار ویلهلم شده بود. به زودی بر سر اجرای قوانین ضد سوسیالیستها و در باب مسائل خارجی ، میان این دو فرد اختلافات جدی ایجاد شد. بیسمارک به وزرای خویش دستور داد که از این پس ، هیچ تصمیمی را با امپراتور در میان نگذارند مگر آنکه او نیز در جلسات حضور یابد.
ویلهلم این تصمیم بیسمارک را توهینی به خود پنداشت و گفت که او باید به عنوان قیصر حکومت کند نه بیسمارک. در ۱۸۹۰ ویلهلم طی ابلاغیهای به بیسمارک دستور داد که از مقامش کنارهگیری کند. بعد از بیسمارک تا ۱۹۱۸ ، چهار فرد دیگر به عنوان صدارت اعظمی رسیدند ولی تمامی امور حکومتی در ید اختیار ویلهلم قرار گرفت.
سیاست نوین
بعد از ۱۸۹۰ سیاست دولت آلمان به طرز محسوسی تغییر کرد. در باب مسائل خارجی ، دیپلماسی متجاوزانه و جاهطلبانه خصوصاً در زمینهی ارتش و نیروی دریایی ، آلمان را به کشوری خطرناک برای باقی کشورهای اروپایی تبدیل کرد.
ویلهلم دوم از ارتش آلمان سان می بیند. (۱۹۱۴ میلادی)
ارتش آلمان تبدیل به بزرگترین نیروی نظامی اروپا شد و در آفریقا و آسیا ، به فکر کسب مستعمرات افتاد. نیروی دریایی این کشور نیز در رقابت با ناوگان بریتانیا توسعه یافت. بسیاری از کشورهای آسیایی همچون ایران ، عثمانی و چین که مستقیماً مستعمره کشورهای اروپایی نشدند ، آلمان را به عنوان ناجی و حامی خویش در برابر توسعه طلبی بریتانیا و روسیه پذیرفتند.
در داخل کشور نیز رویهی ملایمتری نسبت به مردم اتخاذ شد. قوانین ضد سوسیالیستی لغو شد، تامین اجتماعی توسعه یافت اما دموکراسی مورد نیاز برای آینده فراهم نیامد. احزاب سوسیال دموکرات نیز به تدریج در میان اقشار مختلف جامعهی آلمان رسوخ کردند. در انتخابات پارلمانی سال ۱۹۱۲ ، حزب سوسیال دموکرات موفق شد یک سوم کرسیهای مجلس را تصاحب کند. حتی اگر جنگ جهانی اول در ۱۹۱۴ اتفاق نمی افتاد ، آلمان خود به خود به خاطر رقابت احزاب و خصوصاً رقابت سوسیالیستها و دولت ، دچار بحران می شد.
جنگ جهانی اول
در ۱۹۱۴ بحرانهای پیشین اروپا که طی چند دههی گذشته تحت عنوان حفظ توازن قدرت ، بر روی هم انباشته شده بود ، همچون انبار باروتی به نقطهی انفجار رسید. بحران بالکان (۱۹۱۱-۱۹۱۲) بخشی از این فرایند بود که قدرتهای قاره اروپا را در حل مسائل نوین جهانی ، ناتوان نشان داد. تنها جرقهای نیاز بود که جنگ را به تمام اروپا سرایت دهد؛ ترور ولیعهد اتریش باعث آغاز جنگی خانمان سوز شد که تا ۱۹۱۸ میلادی به طول انجامید.
طی این سالها ، دولت آلمان از حداکثر توان این کشور در ابعاد نظامی استفاده کرد. منابعی که سابقاً برای توسعه رفاه و تامین اجتماعی در کشور مصروف می شد ، اینک برای توسعه توان نظامی آلمان خرج شد. مشکل اصلی این بود که امپراتوری آلمان باید در دو جبهه همزمان با دولتهای متخاصم مقابله می کرد : جبهه شرق که عموماً در لهستان جریان داشت ، نقطهی درگیری آلمان و روسیه بود. در جبهه غرب نیز نبرد بی امان سپاهیان فرانسه و بریتانیا از یک سو و آلمان از سوی دیگر ، ادامه یافت.
در اوایل سال ۱۹۱۸ میلادی ، روسیه از گردونهی جنگ خارج شد. آلمانیها که پیروزی را حتمیتر از همیشه می پنداشتند ، نیروهای نظامی خود را از شرق به جبهه غرب منتقل نمودند. حمله بهاری ارتش آلمان در همان سال، به شکست منتهی شد. در داخل آلمان، شکایت و انتقاد از جنگ، بالا گرفت. خصوصاً سوسیال دموکراتها بیش از پیش بر عرصه فعالیت خود افزودند.
انقلابیون آلمانی (نوامبر ۱۹۱۸)
قیصر ویلهلم که شرایط را نامساعد می دید، در نوامبر ۱۹۱۸ از کشور گریخت و تا پایان عمر در تبعیدگاهش – هلند – به سر برد. در ۱۱ نوامبر جنگ جهانی اول با شکست کامل امپراتوری آلمان خاتمه یافت. چند روز قبل از پایان جنگ، انقلابیون آلمانی رسماً سقوط امپراتوری را اعلام نمودند.