مطالب طنز گفت و گویی پیرامون ازدواج

  • شروع کننده موضوع *SAmirA
  • بازدیدها 316
  • پاسخ ها 0
  • تاریخ شروع

*SAmirA

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/01/09
ارسالی ها
30,107
امتیاز واکنش
64,738
امتیاز
1,304
آیدین سیارسریع در روزنامه قانون نوشت:
www_rahafun_com_tafavot_girls_boys.jpg




پسر: من اساسا معتقدم ازدواج مانعی برای پیشرفت بشره.

دختر: من هم فکر میکنم ازدواج فردیت بشر را مورد هدف قرار داده.

پسر: به راستی که مسئولیت و تعهد آدم رو فرسوده میکنه.

دختر: کاملا درسته … آثار زیانباری هم برای لطافت پوست به همراه داره.

پسر: این همه هزینه برای عروسی …

دختر: جهیزیه رو بگو.

پسر: هزار تا خرجِ الکیِ دیگه. که چی بشه؟

دختر: هیچی

پسر: تازه بعدش خانوادهها میافتن به جون هم.

دختر: آخ گفتی! توقعها، حرف درآوردنها، خالهزنک بازیها …

پسر: همه رو باید راضی نگه داری وگرنه روزگارت رو سیاه میکنن.

دختر: وای دیوونه کننده است.

پسر: تازه خود ازدواج هم فقط تا شیش ماه جذابیت داره.

دختر: کلا سقف یکی از عوامل جداییه.

پسر: سقف مطالبات؟

دختر: نه، سقف خونه.

پسر: چطور؟

دختر: تا وقتی خونه باباتی جون میدی که با عشقت بری زیر یه سقف، وقتی با عشقت میری زیر یه سقف، جون میدی که برگردی خونه بابات.

پسر: مردها هم سقف رویاهاشون هی میره بالاتر!

دختر: حالا این هیچی … اینایی که به عشق بچهدار شدن ازدواج میکنن، وای خدا.

پسر:ها هاها .

دختر: یعنی واقعا ازدواج میکنن که تکثیر بشن؟

پسر: حماقت محضه.

دختر: اصلا نمیفهمم این بچه چی داره!

پسر: به سختی به دنیا میاد و به سختی بزرگ میشه ولی در نهایت به راحتی نادیدهات میگیره.

دختر: واقعا … راستی، بیژن و عاطفه هم طلاق گرفتن.

پسر: کدوم بیژن و عاطفه!؟

دختر: بچههای ورودی ۸۸ مهندسی شیمی دیگه. همونهایی که سال اول دانشگاه ازدواج کرده بودن.

پسر: برای چی؟

دختر: عاطفه بعد از یه سال فهمید بیژن با یکی دیگه میره سانفرانسیسکو ولی چون خود عاطفه هم شیش ماه بود با یکی دیگه میرفت سانفرانسیسکو چیزی نگفت تا سفرشون زهرمار نشه. اما بعد از یه مدت دوتاشون فهمیدن و سورپرایز شدن و کلی فان شد!

پسر: خب پس چرا طلاق گرفتن؟

دختر: دیگه تعدادشون زیاد شده بود، نمیگنجیدن!

پسر: اینم آخر و عاقبت ازدواجهای امروزی. بهنام هم زنش رو طلاق داد. میدونی؟

دختر: بهنام؟ بهنام شریف؟

پسر: آره.

دختر: اون دیگه چرا؟

پسر: دو سال دختره رو خونه باباش نگه داشت. آخر دختره قاطی کرد و گفت طلاق میخوام.

دختر: خب یه خونه اجاره میکرد.

پسر: پول پیش نداشت، بدبخت بود.

دختر: اصلا همه بدبختی انسان از ازدواج شروع شد. اگه آدم و حوا از اون اول دوست معمولی بودن الان این وضع ما نبود.

پسر: ای داد از این ازدواج … از این سنت منسوخ … از این گرداب نابودگر … مریم!

دختر: بله؟

پسر: با من ازدواج می کنی؟

دختر: جدی؟

پسر: آره.

دختر: باشه.

پسر: بسیار خب.

دختر: فقط یه چیزی .

پسر: چی؟

دختر: چند تا بچه داشته باشیم؟

پسر: چهار تا خوبه؟

دختر: پنج تا بهتر نیست؟

پسر: هر چی تو بگی.

دختر: اوکی، بای.

پسر: بای.

13920609160949280_PhotoL.jpg
1d293ca8-f07a-4a04-adbe-f49d963e2924.jpg
yaspic.ir-karikatore-talagh-3.jpg
cartoon-marriage-4.jpg
13-8-12-93649firooze43.jpg
nf00056406-1.jpg
cartoon-marriage-3.jpg
127185_269.jpg

 

برخی موضوعات مشابه

پاسخ ها
0
بازدیدها
322
بالا