نامه ای به همسر دومم:
سلام اقا، چند روز است هیچی به خانه نیاورده ای . منم پولی در جیب نداشته ام که چیزی برای تولدت بخرم.
پس از سر ناچاری، زیر شلواری راهراهت را، پاره و از نو، پرده دوخته ام.
با بقایای آن نیز، دم کنی دوختم.
حال چیزی در بساط ندارم جز قلبم ساذع و مهربانم :|
البته با خود گفتم با قرمه خوشحال میکنم.
حالشو ببر
تولدت مبارک:)