فرهنگی و هنری ☕ یک هفتــ7ـــه ، هفتــ7 چهره ☕

  • شروع کننده موضوع *فریال*
  • بازدیدها 9,426
  • پاسخ ها 161
  • تاریخ شروع

Behtina

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/11/08
ارسالی ها
22,523
امتیاز واکنش
65,135
امتیاز
1,290
یک هفته و چند چهره؛ موی نرگس و دلتنگی بهروز
نامه پرسوز و گداز بهروز خان وثوقی که در قالب یک پُست اینستاگرامی منتشر شد، بازتاب زیادی داشت. بهروز وثوقی در کهنسالی و غربت از دلتنگی نوشته بود و موجی از ستایش از او به راه افتاد. خیلی‌ها طوری نوشتند و ستایشش کردند که انگار این غربت نشینی تحمیلی که گریبان خیلی از اهالی فرهنگ و هنر این مملکت را گرفته، همین دو روز پیش اتفاق افتاده و غافلگیر شده اند!
برترین ها - ایمان عبدلی: چیزی که در مورد مرگ «قاسم افشار» کمتر به آن اشاره شد، مرگ آدم‌هایی است که خاطرات ما را ساخته اند و حالا فقدان آن‌ها گذر روزگار را نشانمان می‌دهد، روزگاری که احتمالا نامراد بوده که کلید واژه محبوبش «نوستالژی» شده است.

فوتسالیست‌های زن یا (سرکوب هفته)

بانوان فوتسالیست ایران برای دومین بار قهرمان آسیا شدند، قهرمانی در آسیا برای فوتبال مردانه هم آرزو شده و این که خانم‌ها با پوششی متفاوت قهرمان می‌شوند، حتما اتفاق ویژه‌ای است و شایسته تقدیر است؛ هم به خاطر تلاش مضاعفی که باید داشته باشند و هم به خاطر جامی که به ایران می‌آورند. اما در واکنش به این قهرمانی دو گروه با نوع مواجهشان، در واقع فرایند سرکوب زنان را تقویت کرده اند. گروه اول را که می‌دانیم و، اما از دومی‌ها...

1674433_865.png

گروه اول؛ صدا و سیما و...

تلویزیون به مثابه فراگیرترین رسانه در کشور که تا دوردست‌ها هم ضریب نفوذ دارد، از پخش و رسانه‌ای کردن یک قهرمانی ملی طفره می‌رود و با امتداد محدودیت‌هایی که دیگر در روزگار رسانه زده امروز و عصر سلطنت گوشی‌های همراه محلی از اعراب ندارد، فقط و فقط به یک سری از دختران پرتلاش این مملکت کم لطفی می‌کند و بس. منکوبی که از سمت صدا و سیما در حق تیم ملی بانوان می‌شود آشکار است و صغیر و کبیر متوجه آن می‌شوند. چون مردم تصمیماتی این چنینی را بنا به تجربه می‌شناسند و برای آن ها، این اتفاق جدیدی نیست.

گروه دوم؛ مدافعان فرمال حقوق زنان!

گروه دوم سرکوب کنندگان، اما بیشتر محل بحث این ستون هستند. همان‌ها که از قهرمانی تیم ملی بانوان فوتسال درآسیا بستری برای ژست سازی‌های روشنفکر پسند می‌سازند، اما در واقع به طور پنهان همکار و همراه همان صدا و سیمایی‌ها می‌شوند. چه بسی اگر حذف و سانسور فوتسالیست‌های خانم در صدا و سیما برای آن‌ها بغض و عقده ایجاد می‌کند، توجه غلو شده و تبریک‌هایی که تمرکز روی محدودیت‌های آن‌ها دارد هم حس خوبی نمی‌دهد.

در واقع این جنس رفتار‌ها بیشتر از آن که پیام آور شادی باشد، تاکید روی جنسیت دارد و از همین منظر سرکوب گر است. آن‌هایی که به بهانه تبریک به طرز غلو شده‌ای از مظلومیت زنان ایرانی می‌گویند، در واقع فرصتی یافته اند که تمایلات روشنفکرمآبانه جعلی خودشان را ارضـ*ـا کنند، وگرنه پیام تبریک نیاز به برچسب‌های جنسیتی ندارد. مراد این نقد البته سلبریتی هاست، وگرنه یک مقام مسئول که حرفش برو دارد، باید از هر فرصتی برای لابی و چانه زنی و حتی تهییج افکار عمومی استفاده کند و یا حتی یک روزنامه نگار هم باید نقطه سیاه یک اتفاق سفید را نشانمان دهد، اما آن سلبریتی که از پس یک قهرمانی فرصتی برای روشنفکر نشان دادن خودش می‌سازد در واقع کاسب است و در این ماجرا همکار همان مدیران تنگ نظر تلویزیونی است!

در این میان بیچاره فرشته کریمی و یارانش که نه تنها از سمت برخی تصمیم گیرندگان، بلکه حتی از سمت بخش قابل توجهی از مردم منکوب می‌شوند؛ همان‌ها که با توجهی کاذب، «زن» را در مقامی فروتر و مظلوم‌تر نسبت به مرد قرار می‌دهند و نمی‌گذارند یک جامعه فرایند‌های طبیعی را برای همسان سازی جنسیتی طی کند. گاهی این موج برابری خواهی باید رها شود تا روزگار همسانش سازد. این دخالت‌های فرمالیته و فرمایشی فقط نیمی از جامعه یا همان زنان را در موقعیتی قرار می‌دهد که دائما حس می‌کنیم، نیاز به مدافع و قیم دارد و اصلا همین حس نیاز به مدافع داشتن و قیم مآبانه رفتار کردن در امتداد همان نگاه مرد سالار قرن‌های گذشته است؟ نیست؟ خلاصه این که از زنان فرصت ساختن نهایت مردسالاری است.
محسن افشانی یا (آینه هفته)

محسن افشانی مورد عجیبی است او فرصت مطالعاتی بی نظیری است برای کژی‌هایی که جامعه ایرانی در خودش رشد داده و همه‌ی این کژی‌ها یا حداقل بخش قابل توجهی از آن در وجود محسن افشانی تبلور یافته. گل درشت ترینش همین میل ناصواب به «شهرت طلبی» است که افشانی حد اعلای آن را دارد. او دائما می‌خواهد با هر عنوان در صدر رسانه‌ها باشد، فرقی نمی‌کند با یک بیانیه ماشینی در تکفیر یک رسانه معاند و یا حضور غیر مترقبه در استادیوم آزادی و یا حتی سلفی با همسر! او تمایلی است آشکار برای شهرت طلبی، همان که خیلی هامان داریم یکی مان دابسمش ساز می‌شود، یکی میل به خوانندگی می‌کند، یکی ردای لاکچری مآبی می‌پوشد و... افشانی همه‌ی این‌ها را با هم دارد و از المان‌های شهرت طلبی همه را اجرایی می‌کند.

البته که او نمونه آماری خوبی برای مطالعات کژی‌های یک جامعه است. او متوهم هم هست و گمان می‌کند قدرت تاثیر گذاری زیادی دارد. همان که خیلی هامان دچارش هستیم! مثلا شماره حساب اعلام می‌کند و لباس خیر خواهی می‌پوشد. همین لباس خیرخواهی را تن خیلی از مردمان این شهر می‌توان دید و حتما قاطبه آن‌ها نیت پاکی دارند و واقعا قرار است کاری کنند، اما چه کسی است که نداند خیلی از خیرخواهانه رفتار کردن‌ها رفتاری برآمده از موج‌های ایجاد شده است و در خودش وهم دارد، ریشه چنین رفتار‌هایی گا‌ها فقط برای ایجاد جایگاه اجتماعی و افزایش ضریب نفوذ است. افشانی عصاره چنین رفتاری است. مرضی که چند وقتی است در قالب خیریه‌ها رشد عجیبی داشته و دارد ساختاری و تشکیلاتی می‌شود.

1674435_878.png

افشانی را نباید از دست داد، باید فرصت جولان او را فراهم کرد، چون نماد ریا کاری است و باز این درد مشترک خیلی از ماهاست. او به فلان جا می‌رود، عکس‌های آن چنانی اش از آن طرف آب‌ها می‌رسد، اما دائما در تمام صحبت هایش به دنبال حلقه‌ی وصلی با نظام و مذهب می‌گردد. گویی او قرار است با این رفتار متناقض تابلوی نظامی مقدس باشد که نیست، افشانی در واقع ریا کاری می‌کند و سعی می‌کند، چیزی نشان بدهد که نیست او زندگی خصوصی جنجالی دارد، اما خودش را مقید و مذهبی و در چارچوب نشان می‌دهد. چقدر از ما‌ها به این بیماری مبتلا هستیم؟ کاری به سهم جامعه در ساختن چنین شخصیت‌هایی نداریم؟ اما سهم خودمان چقدر است؟

و این فهرست را می‌شود ادامه داد؛ افشانی عصاره‌ای است از آن چه که ما انکارش می‌کنیم و، اما به آن مبتلاییم و ما کاستی هامان را در قامت او می‌بینیم و دوباره فرافکنی می‌کنیم که انگار او در این پازل تنهاست و البته که نیست. ما همه جنس جور این طرح متنقاض و تاسف انگیز هستیم. او آینه است و فرصت تماشای این آینه یادمان می‌آورد که به چه مرض‌هایی مبتلا شده ایم. سهم خودمان؟ این کلیدی‌ترین پرسش این روزهاست در تمام ناملایمت‌های اجتماعی و سیـاس*ـی و فرهنگی؟ سهم خودمان؟
بهروز وثوقی یا (هنرمند هفته)

نامه پرسوز و گداز بهروز خان وثوقی که در قالب یک پُست اینستاگرامی منتشر شد، بازتاب زیادی داشت. بهروز وثوقی در کهنسالی و غربت از دلتنگی نوشته بود و موجی از ستایش از او به راه افتاد. خیلی‌ها طوری نوشتند و ستایشش کردند که انگار این غربت نشینی تحمیلی که گریبان خیلی از اهالی فرهنگ و هنر این مملکت را گرفته، همین دو روز پیش اتفاق افتاده و غافلگیر شده اند!

به هر حال این گسست (منظور فقط گسست فرهنگی است) و این چند پارگی یک فرایند تاریخی شده است و مربوط به چند دهه پیش است، با کمی به عقب نگریستن و واقعیت آن روز‌های نخستین را دیدن، شاید خیلی چیز‌ها دستمان بیاید. اگر عالم واقع امکان سفر در زمان را نمی‌دهد، دست کم کتاب‌ها و مکتوبات بی طرف تری هست که ذهن ما را روشن می‌کند و این ذهن‌های روشن شده در حداقلی‌ترین خاصیت ما را از تکرار اشتباهات در آینده‌های نزدیک و دور پرهیز می‌دهد.

1674434_257.png

فائقه آتشین سال‌های ابتدایی پس از تحولات را در ایران ماند و بعدتر در دهه هفتاد تصمیم به مهاجرت گرفت، از او کتابی هست که خاطراتش از روز‌های ابتدای پس از تحولات را در آن مکتوب شده. آتشین از زندگی اش دربحبوحه انقلاب می‌گوید، آن بخش‌هایی که مربوط به محرومیت او از خواندن و یا خانه نشینی اش می‌شود، حرف تازه‌ای ندارد و همه می‌دانیم برخی تصمیم گیرندگان چه نگاهی به هنرمندان قبل از انقلاب داشته اند. نکته جالب این کتاب، اما شکل برخورد مردمی است که حالا همان‌ها پای پُست وثوقی برایش غش و ضعف می‌روند، آتشین در جایی از خاطراتش می‌گوید که برای خرید نان و میوه هم جرات خروج از خانه نداشته و به محض این که توسط مردم عادی شناخته می‌شده با لعن و نفرین حتی پرتاب آب دهان از سمت آنان مواجه می‌شده است. تعجب آورهم نیست، چون ما همان مدل رفتاری را بازهم ادامه داده ایم و می‌دهیم.

اگر فائقه آتشین در سال ۵۹ خورشیدی، هنرمند بدنام درباری نامیده می‌شد و حالا از پس تالمات روحی نابسامانی‌های مملکت، دوباره «شاه ماهی» شده، در واقع نشان می‌دهد تا زمانی که قضاوت هایمان مملو ازغرض‌ها مرض‌های سیـاس*ـی باشد، امکان دارد این بازی را با آدم‌هایی دیگر هم تکرار کنیم و همین بلا را سرشان بیاوریم. به عبارتی اگر افکار عمومی در سال‌های ابتدایی پس از تحولات، استعداد حذف و تسویه حساب نشان نمی‌دادند، هیچ مقام مسئولی نمی‌توانست جامعه فرهنگی ایران را دچار چنین گسستی (فرهنگی) کند، که بعضی از مهم‌ترین آدم هایش در لس آنجلس پراکنده شوند.

این استعداد فکر و مریض که ریشه از قطب بندی‌های سیـاس*ـی و مرزبندی‌ها می‌گیرد، هنوز هم در جامعه نفس می‌کشد، هر آن امکان دارد برای دیگرانی، چون «حاتمی کیا» این بلا نازل شود از سمت افکار عمومی. کما این که بار‌ها او وهمفکرانش به خاطر نزدیکی به نهاد‌های رسمی تکفیر می‌شوند و کارشان در قالب هنر که نه و در قالب سیاست قضاوت شده است. الغرض این که جای وثوقی مثل خیلی‌های دیگر خالیست، اگر ایران ان قدر کوچک شده و برای بچه‌های خودش جایی ندارد، از فکر‌های کوچک است، یک تاریخ و یک مردم فرصت تکرار یک اشتباه را ندارند، همین
نرگس یا (تحـریـ*ک هفته)

یک روایت پنج کلمه ای: بُریده شود تا تحـریـ*ک نشود!

پی نوشت: درمورد نرگس خیلی چیز‌ها میشد نوشت، اما زحمت نوشتنش با شما

1674432_355.png
 
  • پیشنهادات
  • Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    یک هفته و چند چهره؛ تخیل پمپئو و سادگی مگان مارکل
    سخنان مداخله گرایانه مایک پمپئو، وزیر خارجه آمریکا مهم‌ترین خبر یک هفته اخیر بود. نکته خاص سخنرانی پمپئو شاید این باشد که صرفا بیان خواسته‌هایی تخیلی و انتزاعی است، به عبارتی نگاه جمهوری خواهانه پمپئو شاید که برای هم مسلکی هایش قابل ستایش هم باشد، اما مهم‌تر از هر چیزی واقعی نیست.
    برترین ها - ایمان عبدلی:
    پمپئو یا (تخیلی هفته)
    سخنان مداخله گرایانه مایک پمپئو، وزیر خارجه آمریکا مهم‌ترین خبر یک هفته اخیر بود.
    نکته خاص سخنرانی پمپئو شاید این باشد که صرفا بیان خواسته‌هایی تخیلی و انتزاعی است، به عبارتی نگاه جمهوری خواهانه پمپئو شاید که برای هم مسلکی هایش قابل ستایش هم باشد، اما مهم‌تر از هر چیزی واقعی نیست و در دیپلماسی و روابط بین الملل آن چه که از واقعیت دور است، محکوم به شکست هم خواهد بود. حالا فرقی نمی‌کند این نگاه از دهان یک مسیحیِ محافظه کارِ کاتولیک خارج می‌شود یا از دهان یک مسلمانِ افراطی، معیار فقط دوری و نزدیکی به واقعیت است. درباره ایران و سرنوشت آن هیچ چیز استراتژیک‌تر از خواسته‌های ایرانیان نیست و شناخت این خواسته‌ها با درک واقعیت مردمش امکان پذیر می‌شود.
    اما واقعیت مردمان اینجا چیست؟ مردم و خواسته هایشان را بیشتر از هر جا می‌توان در کوچه و خیابان لمس کرد، واقعی‌ترین برداشت از خواسته‌های مردمی آن است که غریزی‌تر تفسیر می‌کند؛ داشتن یک شغل خوب، یک امنیت نسبی، یک ساعت تماشای تلویزیون حتی، کمی مسافرت و البته بی نهایت امنیت فکری. این‌ها چیز‌هایی است که همه همیشه می‌خواهند و البته هیچ ایدئولوژی نمی‌تواند این‌ها را انکار کند و کارش را هم پیش ببرد.

    1682414_245.png

    طبیعتاً کسی نمی‌تواند خودش را نماینده تمام واقعیت یا حتی بخش عمده‌ای از واقعیت معرفی کند، اما خب برآیند برخی نشانه‌ها ثابت می‌کند که خواسته‌های مردم نه در صحبت‌های فلان مقام نظامی و نه در صحبت‌های پمپئو و یا حتی سرمقاله فلان روزنامه رادیکال تهران یافت نمی‌شود، چرا؟ چون که تمام این‌ها بیش‌تر از هر چیز خواسته‌های خودشان را به عنوان امر بدیهی و بعد واقعی غالب رسانه‌ها می‌کنند، اما چه کسی است که نداند اگر در امور انتزاعی تحمیل کردن یک فکر (مثل مثبت نمایی درباره فلان فیلم درجه سه با تکیه به قدرت رسانه) ممکن است، درباره امور واقعی و درگیر با روزمره چنین چیزی ممکن نیست و نخواهد بود و این یک درس تاریخی است.
    خیلی از این تریبون‌های داخلی و خارجی در تحلیل مسائلی مثل رفتار ایران در نظام بین المللی، نماینده واقعی ایران نیستند و خیلی هاشان صرفا از اسم مردم خرج می‌کنند. مساله این جاست که بخش زیادی از مردم ایران امروز نماینده‌ای در قدرت (سیـاس*ـی و رسانه ای) ندارند و یا اگر دارند دست بالا را ندارند و در نتیجه همه آن‌هایی که به خواست خودشان تصویری انتزاعی ارائه می‌کنند شکست خواهند خورد. پمپئو هم شامل همان خیلی هاست، او چگونه از دلسوزی برای مردم ایران حرف می‌زند، وقتی که هر کلمه اش حال کسب و کار ایرانی را کساد می‌کند؟ خیلی از خودی‌ها چگونه ژست دلسوزی می‌گیرند وقتی دائما با ماجراجویی هزینه می‌سازند؟ کسی ما را می‌بینید آن «مایی» که هر روز پی هر ترفندی است که مهاجرت کند

    کی روش یا (دلسردی هفته)
    ظاهرا جنون مربی پرتغالی به اوج رسیده، فهرست جدید تیم ملی که این را می‌گوید. به هر حال خط کشیدن روی نام وریا غفوری و سید جلال حسینی صفحات مجازی را بلعید و بدتر این که کی روش در نشست خبری اش عذر بدتر از گـ ـناه آورد؛ یکی را به بهانه تغییر پست توجیه کرد در حالی که مهدی طارمی را در تیم ملی داریم با پستی متفاوت از تیم باشگاهی اش و دیگری را به بهانه سن بالا که آن دلیل را هم وجود پژمان منتظری نقض می‌کند. اگر در تمام ماجرا‌های قبلی مثل جدل با برانکو یا علی کریمی می‌شد دلایلی برای توجیه رفتار‌های کی روش پیدا کرد، این بار، اما گل عبارت «سلیقه شخصی» آن قدر قانع کننده نمی‌رسد که حتی اگر این گونه باشد، اصل داستان این نیست.
    1682412_863.png

    اصل داستان، اما حس عمومی است که در میانه مسابقات ملی درست و غلط به شکل یک ملی گرایی غلیظ در میان عموم نمود پیدا می‌کند، در این حالت مسابقات فوتبال جام جهانی برای مردم ایران تمثیلی از خیلی نداشته هاست. شاید کاذب و غیر واقعی، اما یک مساوی تیم ملی جای خیلی از ناکامی‌های بین المللی را می‌گیرد و غرور می‌دهد. آن‌هایی که جام جهانی ۹۸ را یادشان هست می‌دانند از چه می‌گویم، تیم ملی در این جا فقط یک تیم فوتبال نیست و این نتیجه فرهنگی است که رسانه‌های رسمی آن را به خورد مردم داده اند. وقتی پیروزی یک کشتی گیر ایرانی بر حریف آمریکایی اش نمادی از پیروزی مظلوم بر ظالم تلقی می‌شود، وقتی در استفاده از عبارات حماسی برای توصیف یک مسابقه ورزشی ولخرجی می‌کنیم، شاید که در کوتاه مدت ذهن‌ها را راضی کنیم و حواسشان را پرت کنیم از کاستی ها، اما در بلند مدت حجم بزرگی از مطالبات غیر واقعی را به سمت یک تیم ملی ورزشی سوق داده ایم.
    در همین اسپانیای رقیب موراتا خط خورده و آب از آب تکان نخورده، منتهی این جا زمین به آسمان می‌رسد، چون توجه به تیم در حدی غیرقابل واقعی زیاد است و کی روش هم از این بستر غیر واقعی نهایت استفاده را می‌برد، دائما جنگ روانی می‌سازد. باید بدانیم که اگر روزگاری این حس غلو شده ناسیونالیستی رنگ شادی داشت حالا از پس پشت پرده‌هایی که میان کی روش و دیگران گذشته این حس عمومی اغراق شده رنگ عصیان و اعتراض دارد. تیم ملی در آستانه جام جهانی است و خیلی‌ها حتی به اندازه یک تیم ملی هم دوستش ندارند، از آن افراط تا این تفریط، فاصله دستان مداخله گر نهاد‌های رسمی است که از تیم فوتبال بزرگسالان ویترینی برای پوشاندن خیلی چیز‌ها ساخته اند. خیلی چیزها…

    مگان مارکل یا (خودآزاری هفته)
    جشن عروسی شاهزاده هری و مگان مارکل طبیعتا، چون در انگلستان افتاده است و اصلا منتسب به خاندان سلطنتی انگلیسی هاست ابعاد رسانه‌ای زیادی دارد، بالطبع این ابعاد رسانه‌ای در کشور‌هایی نظیر ایران که مفهوم رسانه با سبک زندگی پیوند یافته و عجین شده بیشتر نمود خواهد داشت. به عبارتی رسانه و به طور خاص اپلیکشین‌های ییام رسان که در ایران و در قالب گوشی‌های همراه نقش رسانه را ایفا می‌کنند بیشتر از هر چیز تکیه بر مضامین و مفاهیم راحت هضم و جذاب دارند.
    سلبریتی بازی و لاکچری پسندی هم که البته در تمام دنیا با طیف‌هایی متفاوتی از طرفداری دیده می‌شود و در ایران بیشتر از هر جا و هر زمان دیگری طالب دارد، سلبریتی دوستی که از صدقه سر همین شکل رسانه‌ای غیر حرفه‌ای است که نون از شهرت در می‌آورد و لاکچری طلبی هم محصول شکاف طبقاتی عظیمی است که در جامعه ایجاد شده، مفاهیمی مثل برندینگ و مارک را دچار چالش کرده است (برند در این جا فقط کیفیت نیست بلکه یک ژست اجتماعی هم هست).

    1682415_463.png

    جمع این دلایل باعث می‌شود که جشن عروسی یکی از اعضای خاندان سلطنتی بریتانیا در ایران به شدت دیده می‌شود و در کمال شگفتی برخی ساعت شروع مراسم را هم می‌دانستند و آن جامعه‌ای که قرار بود نماد استکبار ستیزی و علیه مضامین فرهنگ غربی باشد، برای اصیل‌ترین نشانه‌های تجمل و تفاخر دل از کف می‌دهد. همین می‌شود که ابعاد یک جشن سلطنتی به زمین تحلیل و نقد و بررسی هم می‌رسد. در این میان، چون فرهنگ رسانه خوانی ساختاری نشده و مردم صرفا رسانه را چیزی برابر سرگرمی می‌دانند پس دائما و همیشه در حال تقلیل و تخفیف خبر‌ها و وقایع هستند. کلید واژه این موقعیت «ساده سازی» است، فرایند ساده سازی در ذهن توده‌های گوشی به دست هر پدیده‌ای را می‌بلعد، می‌خواهد نرخ دلار باشد یا عروسی خاندان سلطنتی، آن‌ها نزدیک‌ترین مضمون را پیدا می‌کنند و آن را بسط و پرورش می‌دهند.
    آرایش چهره «مگان مارکل» در این مورد همان نزدیک‌ترین مضمون است که در ذهن غیر حرفه‌ای با یک قیاس مع الفارق در کنار میل به آرایش زنان ایرانی قرار می‌گیرد و با سهل انگاری (در واقع این بار چیزی بیشتر از ساده سازی) عاملی برای سرکوب می‌شود، غافل از این که اصولا نباید از هر تصویری نسبتی با این جا بسازیم و با یک پیوند زوری بی معنا فضای ذهنی خودمان و دیگران را شلوغ کنیم. شاید کمی مکث و تامل در برخورد و مواجهه با رسانه‌ها قدرت تحلیل عمیق تری به ما بده. چطور و چگونه با چند عکس یادمان می‌رود که «قاب چهره» برای خانم‌های ایرانی تمام مساحتی است که می‌توانند زیبایی را عرضه کنند! آیا برای یک شهروند بریتانیایی هم همین است؟ بماند که اصلا رفتار یک خاندان سلطنتی در یک فضای رسمی و مملو از رسانه چه ارتباطی با رفتار شهروندانی معمولی در کوچه و خیابان دارد؟ آن هم با این همه تفاوت فرهنگی بی شمار! حالمان خوب نیست و گاهی گمان می‌کنم مثل یک مریض خسته از درد به مازوخیسم (خودآزاری) پناه بـرده ایم.

    بهنام بانی یا (تیتراژ خوان هفته)
    تیتراژ خوانی برخی خواننده‌های پاپ برای برنامه‌های نظیر: «ماه عسل»، بعضی‌ها را شاکی کرد. حرف منتقدان این است که چرا خواننده‌هایی نظیر «مسیح و آرش» که زیر زمینی خوان بودند و موسیقی سطحی دارند (به زعم آن ها) در رسانه ملی فرصت حضور دارند و کسی مثل شجریان را فرصتی برای ابراز ندارد. ظاهرا نقد درستی است و تاکیدی بر شایسته سالاری دارد و بر این که فرصت مغتنم (آنتن رسانه ملی) باید در اختیار با کیفیت‌تر‌ها قرار بگیرد، اما خب این نقد همه جانبه نیست، چون به شرایط اجتماعی و سلیقه فرهنگی توجه کافی ندارد.
    گو این که حتی اگر خوانندگانی نظیر بهنام بانی، حامد همایون و یا حمید هیراد در سطح رسانه ملی شنیده نشوند در ماشین‌ها و کوچه بازار هواداران خودشان را خواهند داشت و اصلا چه کسی است که انکار کند آهنگ‌های همین‌ها دائما فراگیر می‌شود و مردم با جان و دل به آن گوش می‌دهند؟! ایده آل داستان این است که صدای شجریان هم در صدا و سیمای ملی بپیچد و فرصتی هم برای پاپ خوان‌های درجه دو هم باشد، اما خب آن نیست و این هست! نباید نگران تاثیر منفی این قسم پاپ خوان‌ها خیلی روی سطح سلیقه عموم تاثیر منفی ندارد، کما این که حتی اگر در رسانه ملی سانسور شوند در شبکه‌های ماهواره‌ای در کنار چیز‌هایی دیگر عرضه خواهند شد.

    1682413_945.png

    پس این نقد حضور «بانی» و امثال او در صدا و سیما، الزاما همه جانبه نیست و اصلا در این یک مورد خاص اتفاقا «بانی» و «آرش و مسیح» باید تیتراژ این کار را بخوانند. اگر خواننده‌ای وزین و درست و حسابی «ماه عسل» را بخواند که از کلیت کار بیرون می‌زند. «ماه عسل» یک برنامه عامه پسند است و خواننده تیتراژش هم باید عامه پسند باشد. در ضمن اگر همین صدا‌ها در تلویزیون شنیده نشود، آیا صدا و سیما متهم به دوری از دنیای مخاطبانش نخواهد شد؟ آیا برخی نخواهند گفت که تلویزیون به علاقه مردم توجهی ندارد و ...
    پی نوشت: هر دو قطعه‌ای که برای «ماه عسل» خوانده شده، تنظیم‌های ساده و قابل پیش بینی دارند. هر دو هم از کلامی محدود و فاقد تخیل و تصویر بهره می‌برند و البته یکی شدیدا متاثر از موسیقی به اصطلاح استانبولی است و دیگری هم لحنی من درآوردی و نه چندان وزین دارد؛ نوعی خسته سازی صدا! این‌ها همه هست و با این همه باید تمام آثار موسیقی به رسمیت شناخته شوند تا در چارچوب و قالب قرار بگیرند، محدودیت برای هر قسم از هنر در نهایت انحراف می‌آورد.
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا