فرهنگی و هنری ☕ یک هفتــ7ـــه ، هفتــ7 چهره ☕

  • شروع کننده موضوع *فریال*
  • بازدیدها 9,592
  • پاسخ ها 161
  • تاریخ شروع

Behtina

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/11/08
ارسالی ها
22,523
امتیاز واکنش
65,135
امتیاز
1,290
یک هفته و چند چهره؛ ستایشِ قاتل و نخبه ی فِیک
صحبت‌های حسین عطایی، مهمان ده ساله برنامه حالا خورشید، بازتاب زیادی در جامعه داشته است. او در ابتدا به شدت تحسین شد و بعدتر شک و تردیدها به راه افتاد که آیا واقعا با یک نخبه طرفیم؟
برترین ها - ایمان عبدلی:

پروفسور سمیعی یا (سیاست زدگی هفته)

گمان اشتباه جامعه ایرانی درباره درمان آیت الله هاشمی شاهرودی توسط پروفسورسمیعی، باعث موضع گیری هایی علیه پروفسور شد.

سه نکته درباره این ماجرا؛

یکم (حراج یک نخبه)؛ اسم و چهره پروفسور سمیعی در ذهن جامعه ما خیلی قدمت ندارد. او چند سالی است که نامی شده و به افراط در تلویزیون، استادیوم، فلان نشست عمومی و... حضور پیدا کرده. حضور پروفسور سمیعی و حجم صحبت ها و ستایش ها از او در رسانه های رسمی یک ذهنیت و پیش زمینه منفی برای افکار عمومی ساخته است.

به هر حال مطابق آن چه که عرف است چهره‌های علمی طراز اول خیلی رسانه ای نمی شوند، اما پروفسور سمیعی گاها در حد یک سلبریتی ورزشی و هنری خودش را رسانه‌ای کرده. وقتی او اندازه‌ی رسانه ای شدن را رعایت نمی کند، دادگاه افکار عمومی هم او را در حد و اندازه یک سلبریتی مورد داوری قرار می دهد. آن کثرت حضور بی مورد و این همه ستایش های با مناسبت و بی مناسبت نوعی دافعه ایجاد می کند که جامعه از یک چهره‌ی علمی نمی پذیرد. ما احتمالا علم را کمی فروتن مآبانه تر و در پستو تر می پسندیم. سمیعی و رسانه های رسمی از سال ها پیش خودشان به فروپاشی این تصویر دامن زدند.

دوم (سیاست زدگی کینه توزانه)؛ این که پروفسور سمیعی برای شایعه درمان فلان مقام و مسئول دچار دردسر می شود و کار به اطلاعیه می کشد، نشان از این دارد که جامعه دردهای عمیقی دارد. دردهایی که به اعتراضات خیابانی بی ربط نیست. شاید اعتراضات خیابانی دیگر نمودی نداشته باشد، اما این دلیلی بر محو شدن آن در ذهنیت جامعه نیست. به زبان ساده جامعه پس از هر دوره اعتراض و بازیابی آرامش ظاهری، آن چه که نیاز دارد و به آن نرسیده است را درونی می کند، که بعدها به شکل عقده های سرکوب شده، سر باز خواهد زد.

1543948_696.png

نیازها وقتی پاسخ داده نشوند، بعضا به اشتباه می افتند و با هر پاسخ دروغینی در پی ارضـ*ـا شدن هستند. پس جامعه ای که بهنگام و به اندازه پاسخ مثبتی برای رفع نیازهایش نگیرد، آمادگی افتادن به هر نوع کنش کینه توزانه را دارد. آن عقده ها این گونه از یک پروفسور انتقام می گیرد.

سوم (آبروی پزشکی)؛ روزگاری که شاید هم خیلی دور نیست پزشکی و طبابت آبرویی داشت. خیلی ها آرزو داشتند فرزندانشان را پزشک ببینند. کسی اگر در فامیل و بستگان خانم و آقای دکتری در چنته داشت، به هر بهانه ای افه اش را می آمد. قبل از غلبه مصرف و ایستا شدن شکل زندگی، دنیای پزشکی جور دیگری بود. رفته رفته با گسترش شهر نشینی و سکون انسان شهری نیاز به پزشکی فقط یک امر نجات بخش قلمداد نمی شد.

پزشکی در چرخه و روند سرمایه داری قرار گرفت هر روز بیشتر شبیه کاسبی شد. در این وضعیت در جوامع بیشتر توسعه یافته ابزارهای نظارت قوی تر، احتمال خطا را کاهش داد و در جوامعی با ساختارهای ضعیف نظیر ایران، اشتباهات بیشتر شد. حالا همان ها که پُز فامیل دکترشان را می دادند، هر کدام خاطره ای تلخ از اشتباهات پزشکی دارند. اینجا که پروفسور دچار اشتباهی نشده و اصولا او در خارج از ایران طبابت می کند، اما با همه‌ی این اوصاف او در نهایت در قالب یک پزشک سنجیده می شود، پیشه ای که قداست گذشته را ندارد و ظن معامله گری در مورد آن می رود.


حسین عطایی یا (فریب هفته)

صحبت‌های حسین عطایی، مهمان ده ساله برنامه حالا خورشید، بازتاب زیادی در جامعه داشته است. او در ابتدا به شدت تحسین شد و بعدتر شک و تردیدها به راه افتاد که آیا واقعا با یک نخبه طرفیم؟

به مرور تردید در مورد پیشنهاد تسلا و ولوو و اصلا ادبیات مورد استفاده این کودک که سفارشی و تنظیم شده می آمد، گمان یک فریب رسانه ای را پر رنگ تر کرد! با صحت و سقم ادعاهای نخبه‌ی ده ساله کاری نداریم، آن چه شاید اولویت دارد مساله‌ی رسانه‌هاست.

واقعیت این است که رسانه ها احاطه مان کرده اند؛ روی دیوارهای شهر، شعارها و طرح هایی است که خواست عده ای را تبلیغ می کند. در حاشیه اتوبان ها، بیلبوردها خودنمایی می کنند. تلویزیون دائما با نگاهی ایدئولوژیک مضامین مورد نظر خودش را در ذهن مخاطب فرو می کند. مجازی‌ها ظریف تر و غیرمستقیم تر، آکنده از پیام های تبلیغی هستند که حداقل، امتداد حضور را ما را در آن فضا می خواهند. در چنین فضایی که حتی ایستادن در مترو هم شما را در معرض رسانه ها قرار می دهد (دستگیره های مترو حاوی پیام است)، آگاهی هر چند نسبی به ساختار رسانه‌ها شاید بد نباشد.

هر قالب رسانه ای بنا به امکانات و خواست طراحانش با خودش نیاتی دارد و ذهن مخاطب را دچار می کند. همین برنامه «حالا خورشید» رشید پور که سعی دارد همگام با موج های خبری حرکت کند و انصافا جریان ساز هم شده، وقتی یک مهمان نخبه را دعوت می کند با پیش کشیدن بحث های که از ابهام سرشار است، فضایی را رقم می زند که دقیق نیست.

این که کسی مقابل دوربین، با ادبیاتی ویژه کمپین های تبلیغاتی سیاسیون از لیاقت شهروند ایرانی بگوید و بعد پیشنهاد تسلا را مطرح کند، در واقع بحثی را پیش کشیده که قابل اندازه گیری نیست. مشخص است در چنین شرایطی افراد زیادی از جامعه این امر را مسلم قلمداد می کنند، چون رد گیری و محاسبه ی چنین ادعاهایی برای مخاطب نمی صرفد.

1543949_148.png

این ادعاها چون با استفاده از نشانه های تثبیت شده در فرهنگ جامعه (کودک و معصومیت، ذهن نخبه ایرانی! ادبیات پوپولیستی) همراه می شود، ذهن را کاملا مغلوب می کند. این را هم در نظر داشته باشید که مثلا در فضایی مثل فوتبال یک پیشنهاد رسانه ای این چنینی با توجه به عرفی بدن ورزش فوتبال سریعا کشف می شود و ادعا باطل خواهد شد، اما علم امری نیست که مردم عادی بتوانند درباره‌ی آن به کشف برسند. وقار امر علمی، مردم را از عمیق شدن درباره آن پرهیز می دهد.

در هر صورت رسانه آکنده از این فرصت هایی است که می تواند مخاطب را تصرف کند. غلبه‌ی بنگاه های اقتصادی و مساله سودآوری رسانه ها و البته خواست و نیات ایدئولوژیک گردانندگان، آن ها را مملو از این تمهیدات می کند.

این ناشی گری مردم در پذیرش هر خوراک پیشنهادی در صدا و سیما شاید از آن جهت است که هنوز به شکل واقعی گردش آزاد اطلاعات اتفاق نیفتاده. به عبارتی تا زمانی که ویترین رسانه‌های انتخابی مردم کوچک و محدود شده باشد، آن ها دائما کم تجربه خواهند ماند و در هر عرصه ای، فِیک ها می توانند جولان دهند. فرقی نمی کند یک فیلم سینمایی کپی شده ضعیف باشد که خودش را جای شاهکار جا می زند و یا یک جُنگ شبانه ی مغشوش! مواجهه بدون محدودیت با رسانه ها، قدرت تمیز جنس اصل را از تقلبی می دهد، تا شرایطش فراهم نشود، آش همین است و کاسه همین.

پی نوشت: این مطلب به بهانه بدبینی ها نسبت به ادعاهای حسن عطایی نوشته شده و موضعی در رابـ ـطه با اصل سوژه ندارد.


امیر حسین یا (قاتل هفته)

قتل فجیع ستایش توسط امیرحسین از همان ابتدای رسانه ای شدن حادثه تا پنجشنبه هفته گذشته که قاتل اعدام شد، بازتاب رسانه ای فراوانی داشت. خبر قتل، تبدیل به مجالی برای جنگ افغانستانی ها و ایرانی‌ها شد. افغانستانی ها به عنوان جامعه ای که بیشترین مهاجرت را به ایران داشته اند و ایرانی‌ها به عنوان میزبانانی که گمان می کنند خیلی از فرصت ها را به خاطر حضور این مهاجران از دست داده اند.

ما سال ها و از دیرباز میزبان اقوام گوناگون بوده ایم و حتی تحت هجوم ها قرارگرفته ایم. روزگاری مغول ها و بعدتر اعراب، هر زمانه با هجومی همراه بوده است و بنا به گزاره ای که خیلی هامان باور کرده ایم، این اقوام و فرهنگ ها را در خودمان حل کرده ایم (تصدیق این گزاره خودش نیاز به مجالی دیگر دارد)، حالا هم با هجومی در قالب دنیای مدرن مواجهیم، پس می توانم مهمانان همسایه را در خودمان حل کنیم، ما درباره‌ی امری مدرن از دست آویزهای تاریخی استفاده کرده ایم.

این پاراگراف همان چیزی است که تریبون های رسمی از مردم معمولی می خواهند، آیا این خواسته منطقی است؟

بله ما روزگاری دورتر یک وطن مشترک داشته ایم. همین امروز هم زبان هم را می فهمیم، اما این ها دلایل کافی برای جلوگیری از تقابل و جنگ بر سر منفعت مشترک در روزگار فعلی نیست. کما این که با غلبه جهانی شدن از طریق سرمایه داری، هر امری از معنای خودش تهی می شود. پس چیزهایی مثل زبان مشترک هم خیلی راحت در مقابل پدیده جهانی شدن و معنا زُدایی رنگ می بازند.

1543951_567.png

با این حساب دنیا، دنیای گذشته نیست و برای آرام کردن این تقابل، نمی شود از واژه هایی مثل فرهنگ مشترک استفاده کنیم شرایط کلا فرق کرده و اصلا فرهنگ هم خیلی نسبی تر و سیال تر شده و ماهیت ژله ای دارد. در ضمن به دلیل تکثیر رسانه ای، از خشونت معنا زدایی شده. همین رسانه هایی که در این نظام سود محور قرار گرفته اند برای کسب منفعت، خشونت را مثل رابـط*ـه، ابزار سود آوری کرده اند و استعمال امر خشن به مثابه همذات پنداری مخاطب در این همه فیلم و بازی و.. باعث شده خشونت هم معنا زدایی شود.

با این شرایط حتی المان هایی مثل معونیت هم نمی تواند مردم را از تمایلات نژاد پرستانه و فاشیستی دور کند. آن ها گمان می کنند افغانستانی‌ها جایشان را تنگ کرده اند، پس هر چه به ضررشان شود را پس می زنند. ما مهمان نواز ترین مردم دنیا نیستیم و افغانستانی‌ها هم بی آزار ترین نیستند، چه بسی واقعیت اقوام را باید در حاشیه شهرهایی چون پاکدشت و ورامین و.. نگاه کرد.

گزاره‌های تاریخی به شکلی مستند و پژوهشی می تواند برای دردهای امروزمان چاره باشد، اما وقتی گزاره‌ها را تبدیل به برچسب می کنیم، بدتر گمراهمان می کند.


مهدی طارمی یا (بدرقه هفته)

اولین قابی که مهدی طارمی به یادگار گذاشت و با همان قاب شناختیمش، لحظه ای بود که در دربی با یک نیمه قیچی جسورانه دیرک دروازه استقال را به لرزه در آورد و چند ثانیه بعد با یک ضربه سر توپ را جلو پای محمد نوری انداخت تا پرسپولیس به آن دربی برگردد بله! در پرسپولیس درخشان یک جوان ظهور پیدا کرده بود از جنس نبوغ و عصیان و غافلگیری.

شاید مدل ضعیف شده ای از علی کریمی، خب طارمی در این سه سال همه نوع دلبری و دل شکستن را انجام داد. فوتبال امروز آدم های غیرقابل پیش بینی کم دارد، به خاطر همین هم هست که مسی و رونالدو گل سر سبد می شوند، چون هر لحظه امکان دارد کاری کنند که فکرش را هم نمی کنیم! طارمی البته که در مقام قیاس با آن ها نیست، اما این غیر قابل پیش بینی بودن را تا مدل کت و شلوارش هم امتداد داده! این بار بیشتر شبیه ستاره ای مثل وین رونی سال های قبل.

این مثال ها قرار نیست از طارمی چیزی بسازد که نیست، اما یادآوری این است که ستاره ها این گونه اند؛ یک دربی را در می آورند و دو سال آقای گل می شوند و البته یکی از ارکان صعود راحت تیم ملی به جام جهانی نیز هم! اما از آن طرف امکان دارد شبانه عکس مشترکشان با رامین و تُرک ها بیرون بیاید و قضایایی که می دانید.

1543950_919.png

حوصله تان را سر نمی برم. لانگ شات ماجرا این است که طارمی 26 سال دارد و حق دارد حتی برای پول جمع کردن به یک لیگ عربی برود طارمی نخواسته برود و تا آخر فصل راضی به ماندن بوده، مدیران به قصد درآمد‌زایی او را در میانه فصل هل دادند. او حتی قبل تر هم در ماجرای ریزه اسپور گفته بود که برای پیشرفت به اروپا می رود. به عبارتی در تمامی این نقل انتقالات او بد عهدی نکرده، حتی محرومیتی هم که از کنار انتقال او برای باشگاه ساخته شده متهمانی دارد که امروز پشت طارمی پنهان شدند.

مطمئن باشید مدیرانی و واسطه هایی از آن پول گمشده به جیب زده اند و اصلا این ستاره‌ی کم حرف بعید است چنان نبوغی منفی داشته باشد. برای هضم نخبه ها باید سطحی از پذیرش را داشته باشیم، وگرنه نه که فوتبال، بلکه تمام عرصه هایمان مملو از آدم های معمولی می شود، حالا وقت بدرقه‌ی شکوهمند یک آقای گل دوست داشتنی است و باقی حرف ها مزخرفات است.
 
  • پیشنهادات
  • Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    یک هفته و چند چهره؛ زیرکی روحانی و توهمات سانچی
    اعتراضاتی که قائله اش تمام شد، برای حسن روحانی تهدیدی بود که تبدیل به فرصت شد.
    برترین ها - ایمان عبدلی:

    حسن روحانی یا (سیاستمدار هفته)

    اعتراضاتی که قائله اش تمام شد، برای حسن روحانی تهدیدی بود که تبدیل به فرصت شد. گو این که او پیش از این هم نشان داده بود که چگونه میتواند سر بزنگاه ورق را برگرداند و از مس طلا بسازد. مثل انتخابات 92 و آن چهارشنبه ای که کلید پیروزی حسن روحانی شد. نظرسنجی ‍‌ها اختلاف معناداری میان عارف و روحانی نشان نمی داد، اما روحانی به فراست دریافته بود که اگر بماند و عارف کنار بکشد، می تواند یک هیمنه نسبی با کمک جریان های معتدل اصولگرا ایجاد کند و در نهایت برنده انتخابات باشد.

    او جایی که به نظر می رسید باید به دامان تقابل با جلیلی و بازمانده های احمدی نژادیسم بیفتد، اتفاقا لابی ها را فعال تر کرد. دقیقا رفتاری عکس آن چه که در انتخابات 96 داشت. او این بار اتفاقا باز هم با زیرکی دریافته بود که جامعه ناراضی و نامطمئن از او باید با تحـریـ*ک و تهییج همراه شود. عامل اطمینان بخش می توانست در یک تقابل، فرصت ظهور و بروز پیدا کند. تقابل با رئیسی برگ برنده ای بود که روحانی به درستی و به واقع سیاست مدارانه به آن دامن می زد و دو قطبی «آزادی و انسداد» آن قدر بسط داده شد که در هفته‌ی منتهی به انتخابات، میشد پیش بینی پیروزی قاطع روحانی را داشت.

    حالا با گذر از اتفاقات و نا آرامی‌های این چند وقت اخیر، روحانی یک بار دیگر فرصت شناسی اش را نشان داد و توانست نام خودش را احیا کند. اعتراضاتی که شاید در ابتدا قرار بود پاشنه آشیل دولت روحانی را تبدیل به تیر خلاصی بر پیکر اعتدال گرایان ایرانی کند، اما از قضا اعتراضات نام اعتدالیون را زنده کرد. روحانی با فاصله گیری و سکوت آن قدر عقب نشست که در نهایت، بازی را مال خودش کرد. او نه در میانه ی بحران و بلکه در شرایطی که افکار عمومی نگران آسیب دیدگان این وقایع بود، باز هم نقش یک مصلح و جایی میانه‌ی در قدرت و بر قدرت بودن را اتخاذ کرد.

    1552074_786.png

    روزی که او موضع گیری کرد، دغدغه ها فقط تورم و گرانی نبود، حداقل بخش های زیادی از طبقه متوسط نگران بازتولید اتفاقات پسا 88 بودند و نگران دانشجویان و بازداشتی ها البته. اصلاحات اقتصادی در آن مدلی که روحانی و تیمش مد نظر دارند حداقل در کوتاه مدت با خواست مردم مطابقت ندارد، قامت مصلح داشتن و قدرت لابی گری یک رئیس جمهور برای کم کردن از انسداد نقطه ی اشتراک مردم و رئیس جمهوری است که می خواست از این تهدید فرصت بسازد.

    پس وقتش شده بود؛ دغدغه‌های جمعیت در روزهای پس از اعتراض فرق کرده بود؛ رفع فیـلتـ*ـر شبکه های اجتماعی و آزادی بازداشتی‌ها حالا بر هر چیزی اولویت داشت. وقتش هم همان ساعات انتهایی شب بود. انگار قرار بود دستی بیاید مجسمه‌ی فرو ریخته ی خودش را بازسازی کند. در ابتدا اینستاگرام و بعد تلگرام و البته آن هم قید «با دستور رئیس جمهوری». رئیس جمهوری که دوباره مثل روزهای انتخابات تند و صریح صحبت می کرد.

    روحانی حالا ثابت کرده است که دقیقا می داند که چه زمانی چه حرفی را در کجا بزند. او قواعد ابتدایی سیاست ورزی را به خوبی رعایت می کند. این برای جامعه ای که از رئیس جمهوری ساده اندیشی چون احمدی نژاد جدا شده، موفقیت کمی نیست. روحانی البته از پس و پیش این تحولات شمایل خودش را ثابت کرده. او نه قرار است مجری خواسته های اصلاح طلبان و چیزی شبیه به خاتمی و نه قرار است هاشمی باشد. نه راست راست و نزدیک به خاستگاه اولیه اش و نه حتی چپ معتدل، چیزی شبیه کارگزاران و تکنوکرات ها. او همه ی این هاست؛ با سید جواد طباطبایی در یک قاب قرار می گیرد و با سردار سلیمانی هم. این که این ترکیب و این نسخه جدید از سیاست ورزی تا چه اندازه می تواند کارساز باشد، پرسشی است که گذر زمان مشخص خواهد کرد. نکته پایانی این که از پس اعتراضات به سخنان روحانی درباره امام زمان (عج) دوباره فرصتی تولید می شود، این را رفتار روحانی ثابت کرده است.


    مهران مدیری یا (سیبل هفته)

    این همه انتقاد از یک برنامه طنز تلویزیونی در یک هفته گذشته خیلی راحت نشانمان می دهد که سطح تحمل پذیری پایین آمده. همه در تحمل نقد و کنایه و حتی مطایبه، ظرفیتی کمتر از گذشته داریم. مهران مدیری و دورهمی برای انتقاد از حافظ ناظری هدف برخی از کردها شدند و بعدتر به خاطر شوخی با معلمان، هدف آموزش پرورش قرار گرفته اند.

    یکم؛ شادی کجایی؟

    وقتی از کمبود تحمل پذیری یا از ظرفیت پایین یا اصلا از چیزهایی شبیه این حرف می زنیم، از چه حرف می زنیم؟ ساختن آثار طنز قرار است نقدهایی باشد که شادی هم ایجاد می کند اما مگر ما شادی کردن را بلدیم؟ عرصه های اجتماعی و اصلا کلیت تقویم یک ایرانی چقدر جایگاه برای شاد بودن دارد؟ چند جشن و کارناوال جمعی داریم؟ از آن طرف چند کارناوال محزون داریم؟ مگر ما آهنگ شاد را جلف نمی دانیم؟ مگر وزن هر نوع اثر هنری نسبت مستقیم با حزنی که ایجاد می کند، ندارد؟ طبیعتا وقتی در جامعه ای بستر شادی کمتر مهیا باشد و نظام های تربیتی و در راس آن آموزش و پرورش نقشه ای برای آموزش شادی کردن یادمان نداده باشند، تماشاجی تیم برنده هم دست به تخریب اتوبوس شرکت واحد می زند. جامعه ایران آن قدر که خمـار بوده از پس هر شادی بد مـسـ*ـتی می کند! حتی اگر این شادی قد یک طنز تلویزیونی یکی دو ساعته باشد. مدیری یا هر کس دیگری که کمی هضم روزمره را راحت کند را قطعا با یک لگد پس می زنیم. ما یک ساعت شاد بودیم و این غیر طبیعی است، پس آن را از خودمان می رانیم، این ریشه کلی ماجراست! اما مدیری هم بی تقصیر نیست.

    1552075_348.png

    دوم؛ فرم در آثار مدیری

    تقصیر مدیری آن جایی است که در جامعه ای که مرزهای ظریف مسخره کردن و با هم و به هم خندیدن را نمی داند، طنزی چند وجهی ارائه می کند. کمی که برگردیم عقب تر و آثار تلویزیونی مدیری را مرور کنیم، بهتر متوجه خواهیم شد که او در تمام برنامه های پلاتویی و نمایشی یک شخصیت سرکوب شونده دارد که دائما توسط دیگران دست انداخته می شود. در آثار نمایشی او دانایی وجود دارد که در جایگاه سرکوب شونده قرار گرفته و کلی نادان داریم که در نقش سرکوب کننده قرار گرفته اند. این نسبت همیشگی نیست گاه دیالکتیکی از بلاهت وجود دارد، مثل: مرد هزار چهره که هم شصت چی ابله بود و هم جمعی که او را احاطه کرده بودند. اما مثلا در شب های برره یک کیانوش بود که ژورنالیست بود و نماد آگاهی، اما دائما سرکوب میشد، یا در قهوه تلخ باز هم سیامک انصاری بود و کلی جاهل مطمئن. در آثار پلاتو محور هم مدیری خودش در قالب دانای کلی قرار می گیرد که نطق پر از طعن و کنایه داردو با معکوس سازی و مکث و لبخند و تضرع به گمان خودش نقد می کند. این شکل کلی آثار مدیری است. ملاحظه می کنید که چنین فرمی در خودش بستری سو تفاهم ساز دارد. مرز در چنین فرمی باریک است. او مسخره می کند یا نقد؟ همین عامل نقد های بسیار نسبت به آثار اوست.

    سوم؛ سوژه

    برسیم به اصل مطلب. مدیری از حضور شوآف گونه کسانی مثل حافظ ناظری انتقاد کرده بود که انصافا نقد درست و واردی هم هست و تعمیم آن به مسائل قومیتی یک مغلطه است. اصل حرف مدیری پیچ و تاب خاصی نداشت. آخر کدام آدم دردمندی برای لحظات همدردی اش دکوپاژ و میزانسن می چیند؟ حافظ ناظری نه، اصلا فرض کنید استاد شجریان، در هر صورت همدردی هنگامی خالصانه به نظر می رسد و باورکردنی است که تنظیم شده نباشد، وقتی نقشه ای برای همدردی می چینیم، یعنی چیزهایی در اولویت هست که فراتر از همدردی، در ذهن مرتکب ماجرا قرار دارد. چیزهایی مثل: شهرت و رسانه ای شدن و...

    مورد دوم اما شوخی های مدیریتی با اوضاع معیشتی معلمان بود. گفته اند تحقیر آمیز بوده که والا نبود. آن چه که تحقیر آمیز است باوری است که اتفاقا از سمت قاطبه معلمان شکل گرفته و دائما در هر فرصتی به این باور دامن می زنند. معلمانی که توقع دارند همپای کارمندهای نهادهای پولساز و قدرتمند دریافتی داشته باشند و ندارند. آن ها با استفاده از مباحث توسعه محور و لزوم توجه به امر آموزش دائما از وضع معیشتی خود می نالند. حق دارند و ندارند را نمی دانیم، اما این واضح است که این باور دست پایین بودن معلمان را خودشان زاییده اند و به بلوغ رسانده اند، کار مدیری و هم قطارانش در نهایت حاشیه ای بر چنین بسترهایی است.


    حادثه دیدگان سانچی یا (داستان سرایی هفته)

    اظهار نظر درباره کم و کیف اتفاقی که افتاد دشوار است. به هر حال روند اتفاقاتی که برای نفتکش ایرانی افتاده را به طور شفاف در جریان نبوده ایم و نبوده اید البته. همین سبب ساز حرف و حدیث هایی شده است شایعاتی مثل ارسال نفت برای کره شمالی و حمله موشکی نقل محافل بوده است و هر ایرانی به مثابه یک پوارو عصای بدبینی هایش را دست گرفته و دنبال دست های مافیایی می گردد که نفتکش ایرانی را غرق کرده است.

    این جنس واکنش ها و این بدبینی مضاعف البته اصلا غیر طبیعی نیست گو این که برای شهروند ایرانی حافظه تاریخی ایجاد نشده است. او حافظه ی بلند مدتی ندارد و تمام حوادث در چنین شرایطی حالتی کوتاه مدت دارد و مصرف می شود. وقتی مردمی در روند تاریخ سازی قرار نگیرند و آرشیو ذهنی نداشته باشند، نمی توانند با «تطبیق و قیاس» قدرت شهود پیدا کنند. همین یک سال گذشته را به عقب برگردید با یک مرور سریع ذهنی با انبوهی از وقایع مواجهیم که در مورد آن ها اطلاعات کاملی نداشته ایم در چنین شرایطی بدبینی ها داستان های زیادی ساختند.

    همین زلزله های متراکم این چند وقت اخیر را خیلی ها به هارپ و آزمایش اتمی و ... ربط داده اند. فعالیت گسل های زیر زمینی در سراسر ایران و حجم خبر سرانی که پیش از این سابقه نداشته ( به خاطر وجود تلگرام) مردم را به شک انداخته که این اتفاقات طبیعی نیست. این را بگذارید در کنار شایعه تاثیر پارازیت ها در کم بارشی آسمان تهران! مثال ها زیاد است و این که چرا همیشه اجازه رشد و تکثیر دارند از بی اعتمادی مردم نسبت به نهادهای قدرت شکل می گیرد.

    1552077_573.png

    دو گانه بی اعتمادی و کوتاه مدت نگری، عامل ظهور و بسط افکار خاله زنکی در سطحی گسترده است. جامعه پر از حرف های غیر علمی و نسجنیده می شود. این حرف ها شاید حس همه چیز دانی ما را در تاکسی و محل کار و ... ارضـ*ـا کند، اما در نهایت یک نا امنی گسترده با خودش می آورد که کل جامعه را تحت تاثیر قرار می دهد. افراد در چنین شرایطی نسبت به کنار دستی خودشان هم بی اعتماد می شوند و پیچ روابط اجتماعی شل می شود و در نهایت با یک فروپاشی اجتماعی مواجه می شویم که با هر تکانی آمادگی تخریب دارد.

    فقط کاش در عرصه های فرهنگ ساز، مثل: رسانه و آموزش و پرورش دائما در پی آرشیو سازی باشیم، که جامعه بتواند با کنار هم قرار دادن وقایع در ادوار مختلف، مجهز به نوعی شهود شود و امنیت فکری اش افزایش پیدا کند. اگر در هالیوود، اسپیلبرگ مونیخ را می سازد و یا نولان دانکرک را، فقط مساله فیلم و سینما نیست، آن ها در واقع به مدد تاریخ، به مردمشان داده هایی از عقلانیت می دهند، مردمی که بی واسطه به دامان غم و اندوه فجایعی چون سانچی می افتند، در ابتدا آن را باور نمی کنند و بعد در پی ناباوری از آن داستان ها می سازند. تجربه ای ذهنی و مدون از اتفاقات تاریخی می تواند سدی در برابر ذهنی گسسته و پراکنده، باشد.


    دانش اموز جیرفتی یا (خشونت زده هفته)

    ضرب و شتم دانش آموز جیرفتی توسط مدیر مدرسه و باقی قضایا...

    واضح و مسلم است در نظام آموزش و پرورشی که هنوز در احوالات سیستم گرمایش و سرمایش درمانده و عاجز است صحبت از شناسنامه دار کردن دانش آموزان کمی ایده آلیستی و آرمانی به نظر بیاید، اما خب این یک واقعیت است.

    مدارس وقت زیادی از کودکان و نوجوانان را اشغال می کند، این صرف زمان زیاد در کنار ضعیف شدن ارتباطات خانوادگی از این مکان ها پایگاههایی فراتر از یک فضای منحصرا آموزشی می سازد. یعنی مدرسه برای کودک و نوجوان پایگاه عاطفی می شود؛ او با درد و دل کردن و با پناه بردن به مدرسه اصلا برای خودش چیزی فراتر از یک کلاس درس می سازد.

    حالا با چنین وصفی دانش آموزان هر کلاس درسی باید شرایطی روشن و کارنامه ای دقیق از گذشته و پیشینه خودشان داشته باشند و در حالت آرمانی معلمی یا مدیری داشته باشند که فارغ ازتمام معضلات روزمره (حداقل تا حد قابل قبولی از فراغت) بالای سر آن ها باشد، گذشته ی آن ها را بداند و بداند از کدام فرهنگ آمده اند؟ در چه خانواده ای زیست می کنند؟ و فرزند چندم خانواده اند و به طور کلی آشنایی دقیق با جزئیات شخصیتی هر دانش آموز برای تمامی اولیای مدرسه واجب است. علاوه بر آن شناخت و تسلط معلم بر ضعف ها و حفره های شخصیتی خودش تا حدی که غرض ها و بی عدالتی های موجود در رفتارش را هم تحلیل کند و میانگین رفتارهای غیرمنطقی را به سطح قابل قبولی برساند.

    1552076_412.png

    ما با بی شمار معلم های موفق در انتقال مفاهیمی مواجهیم که کمی فروید و یونگ نخوانده اند و نمی دانند هرگونه اعمال خشونتی منجر به بازتولید خشونت می شود. خشنوت آن هم در محیطی هنجار ساز مثل مدرسه اصلا زمینه ساز وندالیسم است. فرد پس از تحمل خشونت به مرور با درونی کردن خشم در بهترین حالت این خشم را به شکل افسردگی پنهان نشان می دهد، خشم ناشی از تحمل خشونت گم و نیست نمی شود، با فرد می ماند و نوجوان و یا کودکی که نسبت به افراد بزرگسال از مهارت کلامی کمتری برخوردار است به شکلی الکن خشم اش را بازتولید می کند، گویی یک وجود ناقص راهی جامعه می شود که در تمامی ارتباطات پیش رو می تواند مریض و نابهنجار رفتار کند.

    البته دراین میان ماجرای ارتباط صحیح و ساختاری میان اولیای مدرسه و اولیای خانه هم در میان است که می توانند بسیار موثر و پیشگیرانه عمل کنند ارتباطی که در ایران در شکل مضحک فقط بوی تامین هزینه می دهد و به قولی آن چه که تصمیم گیرندگان مدارس و اولیای خانواده را به هم نزدیک می کند، کاستی های بی شمار آموزش و پرورش در تامین هزینه های مدارس است. ابتدای نوشته هم ذکر کردیم شاید صحبت از چنین ایده آل های در اوضاع فعلی جایی نداشته باشد اما واقعیت چیزی غیر این نیست. این که در خلا ساختارهای محکم و ضوابط روشن آدم ها قربانی می شوند، همان آدم هایی که باید آینده را شکل بدهند. لبی که از دانش آموز جیرفتی پاره شد و یا استخوان بینی ای که از او شکست، استخوان یک آینده بود نه یک نفر.

    پی نوشت: یادداشت دانش آموز جیرفتی با درصدی از تقاوت، پیش تر در همین ستون منتشر شده بود.
     

    Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    یک هفته و چند چهره؛ گـ ـناهِ رشیدپور و افت فردوسی‌پور
    مصاحبه رئیس جمهور با رضا رشید پور در عین شگفتی بیشتر از آن که درباره روحانی باشد، درباره رشید پور شد.
    برترین ها - ایمان عبدلی:

    حسین کیانی یا (عقیم هقته)

    توقیف غافلگیر کننده نمایش «روز عقیم» در میان اهالی هنر سرو صدای زیادی به پا کرد، هر چند که در میان مخاطبان ما در برترین ها خیلی به چشم نیامد! این که چرا این اتفاق انقدر حاشیه ساز شد، شاید دو دلیل عمده داشت.

    دلیل اول این که حسین کیانی از جمله کارگردان های صاحب سبک در فضای نمایش امروز ایران است. او در حوزه ی تاریخ اجتماعی تسلط قابل تحسینی دارد و می داند که چطور از نشانه های تاریخی برای بارور کردن متن نمایش هایش استفاده کند. پیش تر هم این کار را کرده بود و اصلا اگر وزن و وجاهتی دارد به خاطر سبک منحصر به فردی است که دارد و توانسته به هماهنگی خوبی در فرم و محتوا برسد.

    مساله مهم‌تر می‌شود وقتی که بدانیم تعداد حسین کیانی‌ها در فضای نمایشی امروز کم است و تئاتر ملغمه‌ای از سلبریتی بازی، نقدهای ژورنالیستی و اداهای شبه روشنفکری و البته کمی هم کارهای با آبرو شده است. یک روز الیور توئیست با معجونی از موزیک و دکور عمیق و پروپاگاندای تبلیغاتی خوب می فروشد(اتفاق بدی هم نیست)، روز دیگر چند بازیگر تلویزیونی همزمان با یک سریال شبانه جذابیت خودشان را در سالن های تئاتر عرضه می کنند. نه که این ها بد باشد، اما خب از ذات اصلی تئاتر کمی دور است. کیانی اما در چنین شرایطی غنیمت است. او سنت و تاریخ و مذهب و حتی گاها اسطوره‌ها را در خدمت روشنگری و تکان ذهنی می آورد.

    دلیل دوم اما مضمون نمایش است. اسم «شهر نو» را که شنیده اید احتمالا. مکانی که قبل از انقلاب اسلامی در آن روسپی‌ها را جمع کرده بودند و آن ها در آن جا تحت نظارت مراکز بهداشتی خدماتی می دادند. آن جا البته به دو بخش تقسیم می شد؛ جایی که قلعه زاهدی نام گذاشته بودند و همان محل کار برای آن‌ها بود. این را داشته باشید تا برسیم به «روز عقیم»؛ نمایشی که داستان سه زن از آن جا را در روزهای انقلاب روایت می کند.

    1560664_952.png

    تلاقی انقلاب و ساکنین قلعه زاهدی، خب معلوم است که احتمالا تنش زا خواهد شد. این را ما می دانیم که در جامعه ای با خط قرمزهای غیرقابل پیش بینی زندگی می کنیم و حتما حسین کیانی و گروهش هم می دانستند، منتهی نه که دنبال رسانه ای شدن و دردسر باشند، کما این که کیانی اهل ادا و اطوارهای روشنفکر مآبانه نیست و حتی از ظاهرش می شود فهمید که مشق خودش را می نویسد. اما این که چرا با چنین علمی دست به اجرای چنین نمایش جسورانه ای زده، شاید از جهت باشد که نام تئاتر را زنده کند.

    به هر حال «روز عقیم» حتی در نامگذاری هم جسارت ستودنی دارد، روزی که هیچ دعایی برآورده نمی‌شود و معضلات اجتماعی نظیر سوژه نمایش به زیر فرش ناکارآمدی هدایت می شود و برخی معضلات از «علنی محدود» به یک «غیرعلنی نامحدود» هدایت می شود، نمایشی اجتماعی اصیل شاید همین «روز عقیم» باشد، با چهار تا جفتک و شوخی جنـ*ـسی دو تا سلبریتی رو فلان صحنه ی اجرا فقط سوپاپ سازی می کنیم و کسی تکان ذهنی نخواهد داشت، کیانی و گروهش خیلی هزینه دادند اما شاید ذات تئاتر را یادمان آوردند، هر چند توقیف شده باشد. این روز اتفاقا با توقیف هم عقیم نشد. چه چیزی بیشتر از این؟

    کودکان کار بروجردی یا (تناقض هفته)

    انتشار تصاویر کودکان کار بروجردی که دستگیر شدند و البته در جایگاه مجرم قرار گرفتند، واکنش های زیادی داشت. احتمالا این ماجرا ختم به خیر می‌شود، اما مساله فقط کودکان کار بروجردی نیست. الا ماشالا کودک کار در همین تهران سر هر چهارراه و کوی و برزن وجود دارند. چند لحظه‌ای که پشت چراغ قرمز معطل شوید، یکی شیشه اتومبیل تمیز می کند، یکی گل نرگس می آورد و دیگری رسما گدایی می کند. ما مردم اما در مواجه با آن ها به شدت متناقض عمل می کنیم و این واکنش نسبت به مجرم تلقی کردن آن ها هم در درجه اول واکنش نسبت به تناقضات درونی خودمان است.

    برای روشن تر شدن ماجرا برگردیم چند دهه پیش؛ از زمانی که با شکل گیری ساختارهای اجتماعی و مدرنیزاسیون پهلوی رسوبات شهرنشینی خودش را نشان داد. جامعه عموما روستانشین و سنتی و حتی غالبا مذهبی آن زمان، نگاهی دلسوزانه و ترحم انگیز به چنین پدیده هایی داشت. جامعه از پس تقویت چنین نگاهی در آثار پر بازدید هنری مثل «گنج قارون» با حس دلسوزی تشدید شده‌ای به فقر مواجه بود. موقعیت فقیر برابر با موقعیت مظلوم تلقی میشد و اصلا همین پیش زمینه ذهنی جمعی یکی از اصلی ترین دلایل انقلاب بود. (به نوعی واکنش عمومی به شکاف طبقاتی که در سطحی ترین شکل خودش را در همین پدیده های چون کودکان کار نشان می دهد)

    1560195_326.png

    از سال های انقلاب و جنگ گذشتیم و حواس‌ها دوباره به معضلات اجتماعی و زشتی های شهری جلب شد، این بار بساط ترحم طلبی (در شکل کودکان کار و معضلات این چنینی) سازمان یافته و هدف دار کار می کرد. به هر حال تجربیات چند دهه ترحم طلبی توسط کودکان و زنان و معلولان در سطح شهرها، آن ها را تحت لوای مافیایی قرار داده بود که تصمیم گرفته بود به این ثروت عظیم معطل سر و شکلی بدهد.

    از پس این تغییرات آن جامعه ای که داشته‌های خودش را بی چشمداشت در اختیار گدایان آشکار و کودکان کار (به نوعی گدایان پنهان) قرار می داد، جور دیگری عمل می کرد و حتی حس می کرد مورد سواستفاده و تعـ*رض قرار گرفته. از آن افراط در ستایش فقر به تناقضی رسید که تجربه ای تاریخ پشتش بود. در واقع همین امروز هم نسل های اول و دوم انقلاب کنش مثبت تری نسبت به کودکان کار و گدایان علنی دارند و کمتر دست رد به سـ*ـینه آن‌ها می زند، اما نسل سوم و چهارم نه تماما اما عمدتا کمک کردن و خریداری خدمات آن‌ها را نوعی نون دادن به یک مافیای اقتصادی تلقی می کنند.

    حالا هر چه که بیشتر می گذرد و با توجه اتفاقاتی که در عرصه های فرهنگ ساز افتاده کمک به کودکان کار و دستفروش ها از سوی نهادهای رسمی تقبیح می شود و تاثیر خودش را هم می گذارد.. تغییرات اجتماعی وسیع و اتفاقات ریز و درشت سبب ساز تناقض و انفعال ما نسبت به رسوبات اجتماعی شده، اما چیزی که واضح است این که وقتی که به متهم تلقی شدن آن‌ها واکنش نشان می دهیم، در واقع همزمان با پس زدن خدمات اجتماعی آن‌ها، علت را هم درست کشف کرده ایم. از نهادهای نظارتی و کنترل کننده گله مندیم که نتوانستند در تمام این سال ها وظایفشان را خوب انجام بدهند. در واقع واکنش به بازداشت کودکان کار بروجردی یک هوش اجتماعی قابل تحسین پشت خودش داشت. مردمی که شاید مشتری خدمات مریض کودکان کار نباشند اما آن ها را معلول می دانند و دقیقا علت نابسامانی ها را پیدا کردند. از دهه بیست خورشیدی تا امروز چیزی نزدیک به هشتاد سال گذشته، این تغییرات رفتار جمعی امیدوارکننده است، اگر که تند و رادیکال نشود.


    رضا رشید پور یا (مجری هفته)

    مصاحبه رئیس جمهور با رضا رشیدپور در عین شگفتی بیشتر از آن که درباره روحانی باشد، درباره رشیدپور شد. پس از پایان مصاحبه عمده تحلیل ها و گفت‌و‌گوهای ژورنالیستی بیشتر درباره رشیدپور گفتند و نوشتند و این خودش به تنهایی می تواند ثابت کند که وزن مصاحبه کننده و مصاحبه شونده، اصلا برابر نبوده!

    هفته قبل هم نوشته بودیم که روحانی زیرکی های که دارد هیچ رئیس جمهور دیگری نداشته. او نه به اندازه رئیس دولت اصلاحات محافظه کار است و نه به اندازه احمدی نژاد بی پرواست. او پس از یک ماه پر اتفاق؛ از زلزله تا اعتراضات و در حالی که جامعه به شدت منتظر شنیده حرف هایی تازه است، به ظاهر ریسک مقابل رشید پور نشستن را می پذیرد، از این رو که صرف همین پذیرش کمی افکار عمومی را آرام می‌کند. افکار عمومی در ابتدا گمان می‌کند قرار است طرحی نو در بیفتد، غافل از این که صرف وجود یک مجری خبرساز وقتی زمینه هایی فراهم نباشد، تحولی به وجود نمی‌آورد.

    در واقع برای روحانی این پذیرش قرار نبوده جنگ مغلوبه‌ای بسازد. اتفاقا رشیدپور مناسب ترین آدم برای تیم رسانه ای روحانی بود. او نام دارد و از پس اجرای «حالا خورشید» یک ذهنیت خبری به مخاطب می دهد، اما خب در حوزه سیاست متبحر نیست و افکار عمومی این را فراموش کرده بود. در مصاحبه هم دیدیم که او برای هر پرسشی اجازه می گرفت و زبان بدنش هم کلا مرعوب یک مقام عالیرتبه شده بود. به هر حال روحانی مثل خیلی دیگر از مدیران اجرایی می داند چگونه پاسخ را در پرسش نگه دارد. به عبارتی آن ها پس از شنیدن پرسش مصاحبه کننده را در همان پرسش‌اش نگه می دارند و با بسط ضعف های پرسش مصاحبه کننده دام اطناب وقت را پهن می کنند و کم کم با بسط چنین تکنیکی، مصاحبه تبدیل به یک فضای روابط عمومی گونه می شود، انگار که تلویزیون یک ساعت آنتن را مفت و مجانی در اختیار دولت قرار داده است.

    1560193_948.png

    با مرور سریع نکات بالا در می‌یابیم که اصلا رشیدپور در این میان کاره‌ای نیست و سیل خواسته‌هایی که به سمتش سرازیر می شود جاه طلبانه است، کما این که حتی لری کینگ و اپرا وینفری هم نمی توانند بار مطالبات مردم را مقابل اوباما و ترامپ به دوش بکشند، ساختار رسانه‌ای ناقص و فضای محدود و تعریف شده که دائما در جهت مرعوب شدن اهالی رسانه مقابل مدیران و حتی سلبریتی هاست برای رسانه‌ای‌ها توانی نمی گذارد. در چنین ساختاری آدم مناسب چنین مصاحبه های پرورش پیدا نمی کند.

    یکی سواد دارد و جسارت ندارد، دیگری جسارت دارد و سواد ندارد، یکی دیگر هم جفتش را ندارد و اصلا مال دنیای دیگری است. این بازی اگر یک برنده داشت فقط دولت روحانی بود که بازهم توانست از گذر دیگر کم هزینه عبور کند، اگر که البته شایعات عبور اصلاح طلبان از دولت روحانی خیلی صحت نداشته باشد، آن چه که محمدعلی ابطحی نوشت در نقد مصاحبه روحانی، شاید شروع یک جریان نامطلوب برای روحانی باشد.


    عادل فردوسی پور (افت هفته)

    نامه ای برای یک عادل فردوسی پور که کم کم ناامیدمان می کند!

    حدود چهار یا پنج سال پیش بود که قول دادید با توجه به جایگاه و آنتنی که دارید دست مربیان دلال و داوران رشوه بگیر را رو کنید، یادتان می آید؟ قرار بود چند برنامه نود در فصل تعطیلی لیگ برتر به صورت اختصاصی دست های پشت پرده را رو کند، چقدر هم خوب شروع کردید. از لیگ دسته اول و نتایجی که در بیرون زمین تعیین می شد برق از سرمان پریده بود. چیزهایی شنیده بودیم اما نمی دانستیم تا این حد نتایج دستکاری می شود. هفته دوم رسید قرار بود به لیگ برتر برسید، اتفاقا آن زمان یکی از تیم های رنگی پایتخت هم در مظان اتهام بود. می گفتند مربی آن تیم با داوران رفاقت های بودار دارد و نتایج تحت تاثیر قرار گرفته است هر چه از برنامه می گذشت، بحث‌های انتزاعی‌تر و کلی‌تر میشد. برنامه در کمال ناامیدی تمام شد و نه هیچ فاش گویی رخ داد و نه...دست دلال ها رو نشد یا نتوانستید یا هر چی! نتیجه آن نبود که از شما توقع داشتیم، آن شب به شدت ناامید شدیم وقت عمل بود، سر بزنگاه همان شب بود.

    آقای فردوسی پور یک طرفه به قاضی نمی رویم! هر چقدر در فاز افشای دلالی ناامید کننده بودید. شب های خوبتان را یادمان نرفته مثل آن شبی که صفایی فراهانی آمد و چه پرچمی از مدیریت درست و شفاف بلند کردید. در آن سال ها آن قشری که شما رسانه ای کردید، خواب آنتن تلویزیون را هم نمی دیدند، اما شما کار خودتان را کردید و یادمان نمی رود. آن شبی را که ته ریش غم انگیز هفته بعدش که پشتش یک اعتراض و یک سرگشتگی نهفته بود و آن جمله طلایی: اگر صندلی‌ای برای دفاع از حق باشد...واقعیت هم همین است که نود دیگر اصلا یک برنامه تمام فوتبالی نیست و ما توقع نداریم شما «بت من» باشید و کل نابسامانی فوتبال را حل کنید. اصلا کار شما نیست! اما شاید باید یادآوری کنیم که اگر محبوبید و اگر پایدار به خاطر کلی مواضع فرامتنی شماست، به خاطر این که چشم نبستید و به وقتش حرف ها را زدید و گاهی فکر کردیم یکی از خودمان جلوی دوربین صدا و سیما قرار گرفته است.

    1560194_433.png

    اما می دانید واقعیت چیست؟ مدت هاست که دیگر آن فردوسی‌پور سابق نیستید. زور روزمرگی انگار به برنامه تان غالب شده و نمیشود این افت فاحش را تحمل کرد. شاید با یک مصداق بهتر باورتان شود؛کدام رسانه در کجای دنیا یک گفت و گوی خصوصی را (طارمی و هدایتی) را علنی می کند؟ اجازه گرفته اید؟ بله گرفتید! اما روی آنتن جای اجازه گرفتن است؟

    به نظر می رسد می‌خواهید برنامه را روی بورس نگه دارید. خوب می‌دانید و خوب می‌دانیم این برنامه ای که برای طارمی رفتید صرفا چند روز خوراک روزنامه‌ها را جور می‌کند؟ کل این کنش های شما چه قفلی باز کرد؟ اصلا می شود بی توجه به زمین و قابلیت هایش، هر نوع محصولی را کاشت و توقع درو داشت؟ زمین رفتار طرفداران فوتبال در ایران (اینجا تراکتوری‌ها و استقلالی‌ها) بارور نیست که به پیج فیفا حمله می کنند! این محصول افشاگری نیم بند برنامه شماست آقای فردوسی پور...
     

    Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    یک هفته و چند چهره؛ بازیگر اوتیسمی و طغیان جادوگر
    در جشنواره فیلم فجر و در نشست خبری فیلم «شعله ور»، حرکات خاص بازیگر گمنام این فیلم به چشم آمد.
    برترین ها - ایمان عبدلی:

    مژگان صابری یا (سوتفاهم هفته)

    در جشنواره فیلم فجر و در نشست خبری فیلم «شعله ور»، حرکات خاص بازیگر گمنام این فیلم به چشم آمد. مژگان صابری بستر قضاوت و بعد سوتفاهم را فراهم کرد. او طوری رفتار کرد که از همان ابتدا خیلی‌ها انگ خودنمایی زدند و بعد با فاصله ای کم شایعه‌ای دهان به دهان چرخید که آن فیگورها تعمدی نبوده و اصلا خانم صابری مبتلا به اوتیسم است، بعد ماجرا به همین جا ختم نشد، در میانه دعوا قضاوت کنندگان و قضاوت نکنندگان! عده ای مدعی شدند که اوتیسم ندارد، برخی گفتند دارد، همین طور دارد و ندارد و...در مورد چه حرف می‌زنیم؟ سینما؟ جشنواره فجر؟

    تمام روزهای چهار دهه اخیر زیست اجتماعی ما مردم ایران آغشته به شعارها و شعرهایی بوده که دائما محتوای اخلاقی را در گوشمان زمزمه می‌کرده، دائما به ما توصیه شده که اخلاقی‌تر زندگی کنیم. هر نگاهی که از سمت نامحرم می‌رسد چون تیری زهر آلود است. یا مثلا آن کس که غیبت می‌کند گوشت برادر مرده‌اش را می خورد، یا اصلا دروغگو که مسلما دشمن خداست. این همه توصیه و پند و اندرز را سال‌ها در گوشمان خوانده‌اند و ما البته پیرو قاعده سلب آن ها را عمدتا پس زده ایم!

    این یک فرضیه نیست، این واقعیت عینی جامعه است. مضامین در چنین شرایطی که شکل افراطی از پیام و توصیه پیدا می‌کنند، کارکرد خودشان را از دست می‌دهند، از جمله همین مضمون‌ها «نوع دوستی» است که با «ترحم» اشتباه گرفته می شود و نگاه و «زاویه دید» است که با «قضاوت» خلط می‌شود. در قضیه‌ی مژگان صابری مردمی که این روزها تلویزیون و رادیو و روزنامه و جمع‌های خانوادگی شان را در گوشی‌هایشان ریخته‌اند با تصاویر خارج عرفی مواجه شدند و حق داشتند که اظهار نظر کنند، اظهار نظر البته با تهمت، فحاشی و لمپن بازی‌های مرسوم فرق دارد، اما صرف نظر دادن در مورد ژست یک بازیگر زن چه ضرری دارد؟ چرا می‌خواهیم همین‌ها را هم محدود کنیم؟

    1576318_958.png

    اتفاقا صرف موضع داشتن و اظهار نظر کردن نشان از یک جامعه پویا دارد، جامعه‌ای که خفقان زده شود که درگیر و مریض سکوت می شود. آدمِ سالم حرف می زند و زاویه دید دارد. آن‌ها چیزی خلاف باورهایشان دیدند، هر چند زرد، هر چند کمی خاله زنکی اما برایشان بزرگ و مهم بوده ،عرصه گفت و گو، تغییر و فرهنگ‌ سازی با همین کامنت‌ها و با همین به اصطلاح قضاوت کردن‌ها و با همین چالش‌های کوچک ساخته می شود. همه که نباید ارسطو و افلاطون بدانند همین زردها لا به لای خودش چیزهایی می‌آورد که فرهنگ ساز است. آن چه که عده‌ای قضاوت می‌نامند به فرض که مژگان صابری اوتیسم هم داشته باشد که ندارد، قضاوت نیست، داشتن زاویه دید است. نگذاریم دسته‌ی محافظه کاران چرتکه بنداز همین طور تکثیر بشوند.

    سوتفاهم بعدی اما نوع دوستی و خلط آن با ترحم است! فرض می‌گیریم خانم صابری مبتلا به اوتیسم است، صرف این همه قربان صدقه‌های مجازی، حال او را خوب می کند؟ اسم این را گذاشته‌ایم همدلی؟ در دنیای امروز که تمام فرایندها نهادینه می شود سانتیمانتالیسم کردن احساساتی که برای رهایی و راحتی خودمان بیرون می‌ریزیم، مطمئنا هر چه که اسمش باشد نوع دوستی نیست. شاید دچار سوتفاهم شده‌ایم و البته در فریب خودمان هم استاد. والا که کامنت گذاشتن و قربان صدقه رفتن دردی از اوتیسمی‌ها کم نمی کند. اگر گمان می‌کنیم خیلی مدعی نوع دوستی هستیم باید وقت بگذاریم به یکی از این کمپین های حامی بیماران اوتیستی بپیوندیم و مدنی تر و کاربردی‌ترعَلَم نوع دوستی را بلند کنیم. سال‌ها در گوشمان خواندند و پس زدیم و بدتر این که منفعت طلبانه مفاهیم اخلاقی را به شکل تنبلی‌های خودمان در آوردیم. کسی دلش برای مژگان صابری نسوخته!


    علی کریمی یا (تک‌رو هفته)

    پس از آن پنالتی که در بازی سپپید رود با استقلال خوزستان از تیم علی کریمی دریغ شد، بغض نابغه فوتبالی ایرانی ترکید و حالا هر چه که در این فوتبال از ناگفته‌ها داشته را دارد روی دایره می ریزد؛ از تاج و کمیته امر به معروف و نهی از منکر اصفهان تا عادل فردوسی پور! آیا علی کریمی در حال خودزنی است؟

    به تجربه دریافته ایم آن که خلاف جهت حرکت می‌کند در نهایت دفع می‌شود و بیرون می افتد. این نوع بیان و لحن علی کریمی البته که قابل انتقاد است اما تعارف که نداریم خیلی‌ها محتوای حرف‌های کریمی را می‌پسندند و می‌دانند او اصولا اهل معامله و باج دادن‌های معمول نیست. دریغ که پایان این ماجرا برای کریمی خوش نخواهد بود! در واقع همان طور که نبوغ او به شکلی دیمی در بازی‌های بسیاری نجات بخش یک تیم و یک مردم می‌شد، حالا اما قرار نیست جنون او که همسنگ نبوغش هم هست رستگاری بیاورد، گو این که نبوغ در قاب بک بازی فوتبال مهاری ندارد، اما جنون در قاب یک سیستم مهارهای زیادی خواهد داشت.

    هر نوع سیستمی با بی نظمی‌های نهادینه شده خودش فضایی ایجاد می‌کند که عوامل بر هم زننده را پس خواهد زد، دیگر مهم نیست مثلا فلان رئیس فدراسیون ده سال قبل درگیر چه ماجراهای مالی بوده و یا در بازی تاریخی ایران و کره در سئول چه گذشته؟! ماجرای مچ بندها چه بوده است؟ حتی این که رمز ماندگاری عادل فردوسی پور چیست هم خیلی مهم نیست! (او هم در قالب همین سیستم قرار می‌گیرد، کما این که لوگوی «نود» البته که بی احترامی به چهل میلیون نفر نیست، این یک اغراق ِدمُده و مستعمل است).

    1576321_304.png

    سیستم و آدم‌هایش می دانند چگونه از مجنون ها عاملی برای تثبیت خودش بسازند. فرد تک رو چنان تحت فشار قرار می‌گیرد که افکار عمومی پس از مدتی خودش دمار مجنون‌ها را در می‌آورد. حالا فعلا که برای کریمی هشتگ ساخته اند، اما دیری نیست که همین روند از او یک مایلی کهن ثانی بسازد. در یک سیستم هر حرکت خارج عرفی انگ خواهد خورد، طعنه خواهد شنید و بعد از مدتی برچسب‌هاست که حساب طرف را خواهند ساخت. این‌ها همه در یک نسبیت اتفاق خواهد افتاد. نمی خواهیم دائما و تماما حق را به علی کریمی بدهیم. به هر حال این که چگونه خودمان در قالب ها جای بدهیم هم هنری است ، اما خب در زمانه دوقطبی ساز فعلی خیلی آبرویی ندارد و این گرته ای از یک کلیت رفتاری در جامعه فعلی ماست.

    در محیط‌های کاری در جماعت خانوادگی و ...گاه اگر کسی در قالبی قرار نمی‌گیرد، نباید و نمی‌شود اشکال‌ها را به سمت او سرازیر کرد، خصوصا که آن فرد شکلی از نبوغ را همراه خودش حمل کند، آن وقت آن هنر سیستم است که چگونه آن نبوغ را تحت سلطه در بیاورد و اصولا یادمان نرود که سیستم هایی که نوابغ را پس می‌زنند در واقع شکلی خشک و خفقان آور پیدا کرده‌اند و فروپاشی‌شان نزدیک است، خواه یک محیط کاری باشد و خواه ساختار فوتبال یک مملکت. فوتبال ما علی کریمی را می‌خواهد آرام و غیر قابل پیش بینی توامان.


    دختران خیابان انقلاب یا (هجو هفته)

    دخترانی در خیابان انقلاب از پس خبرسازی‌های مسیح علی‌نژاد، روسری از سر در آورده اند و اتفاقاتی افتاد که البته باید زودتر از آن مینوشتیم اما خب شاید این قسم هیجان‌ها را با گذر زمان بهتر بشود نگاه انداخت. آن هم مساله‌ای که فوق‌العاده حائز اهمیت است و حرف زدن از آن دشوار است، چون با مبانی اعتقادی درصد قابل توجهی از جامعه درگیر است. به هر حال جامعه‌ای داریم که سال ها پیش یکی از خواسته‌هایش دغدغه حفظ حجاب بود. حتی برای آن به خیابان آمدند اما حالا از گذر سال‌ها آن اکثریت یا ابراز وجود کمتری دارند و یا...این که چرا و چگونه مجال دیگری می طلبد. این جا به طور خاص از مدل نقش آفرینی مسیح علی‌نژاد و واکنش ها به او می نویسیم (به طور خاص حجت‌السلام حسین ابراهیمی، همان روحانی که پرچم ایران را به جای روسری در خیابان انقلاب عَلَم کرد)

    خانم علی‌نژاد با استفاده از تمام ظرفیت‌های یک صفحه اینستاگرامی هر آن چه که باید و نباید در ذهن مخاطبانش می کند و بازی را راه می اندازد و خب بدون انکارهای عافیت طلبانه تا حدی هم کارش را پیش می‌برد. خودش که مصونیت دارد و از آن طرف آب ها مانیفست بیرون می‌دهد. عده‌ای اما این طرف آب‌ها دچار چالش می شوند. این که این حرکات چقدر هزینه ساز است و چقدر پیشبرد دارد، هم در این جا قابل سنجش نیست.
    1576319_613.png

    مساله‌ی بدتر این است که آن روحانی با ساده سازی در زمینی دیگر بازی می کند و آن گفتمان و تفکر را بسط و پرورش می دهد. ما که از علی‌نژاد و همراهانش در آن طرف آب ها انتظار خیر نداریم اما آن روحانی که این طرف آب‌ها هست کاری می‌کند که به پای همه موافقان حجاب نوشته می‌شود. کاش همین چالش‌ها برایمان فرصتی بسازد که اگر ملاحظاتی نمی گذارد پا به پای دیگرانی هماوردهای رسانه‌ای داشته باشیم، حداقل در مسائل جدی هجویه خلق نکنیم. حجاب برای خیلی هایمان یک ارزش است، این شکل موضع گیری‌ها در واقع و در نهایت ارزش‌ها را شاید هجو می‌کند و موقعیت علی‌نژادها را محکمتر!

    خلاصه این که مسائلی را که با اعتقاد و باور مردم درگیر است نمی‌شود دائما سلبی و واکنشی رفع و رجوع کرد. باید نشست، فکر و تحلیل کرد، هزینه داد و به شکلی ایجابی و اقناعی شروع کننده حرکت شد، نه به این شکل واکنشی و سلبی.


    رضا رشیدپور یا (کم‌ سواد هفته)

    در میانه‌ی نقد فیلم «لاتاری» در برنامه «هفت»، رشیدپور کل داستان فیلم را سوزاند همین مساله باعث واکنش هادی حجازی‌فر بازیگر فیلم شد، او خطاب به کارگردان لاتاری نوشت ؛ کاش تو دهان رشیدپور می زدید. بعدتر رشیدپور گفت که داستان را نسوزانده توقع رفتار پخته‌تری از حجازی‌فر دارد واکنش آخری هم مربوط به مهدویان (کارگردان فیلم) بود که پای پُست حجازی‌فر، نوشت که باید میزدمش!

    کل سهم سینما از سازمان صدا و سیما ده شب است و یک «هفت»! حالا همان را هم آن قدر تحدیدش کرده اند که چیز زیادی از آن نمانده. روزگاری «هفت» با جیرانی برگزار می‌شد، روزگاری با گبرلو، فراستی داشت و البته سعید قطبی زاده. همان روزها هم مدل نقد فراستی و ادبیات و لحنش را نقد می‌کردیم اما حداقل می‌دانستیم در فضایی سینمایی و حرف از سینما می‌زنیم. امسال که نام مهران مدیری مطرح شد، از همان ابتدا می‌شد حدس زد که مدیران سیما بالکل سینما را امر تخصصی نمی‌دانند و صرفا جهت از سر رفع کنی می‌خواهند یک «هفت» تحویل مخاطبان سینمایی بدهند. وگرنه چه کسی و با کدام فکر یک استندآپ کمدین و یک کارگردان کمدی را مجری یک برنامه سینمایی می‌کند؟

    1576320_951.png

    بعدتر ماجرا جالب‌تر هم شد، رضا رشید پور را انتخاب کردند و باز هم پیش‌بینی می‌کردیم که پَرت بودن این انتخاب چه حواشی برای این برنامه رقم خواهد زد. اجرای یک برنامه سینمایی آدم خودش را می‌خواهد، این که رشیدپور نمی‌داند نباید داستان یک فیلم را لو بدهد که 14 ساله‌های صف‌های جشنواره فیلم فجر هم می ‌دانند و نمی‌شود چنین خبطی را با واکنشی که چون مودبانه است توجیه کرد. ما از او (یک مجری سینمایی) توقع نداریم که جنتلمن و مودب باشد صرفا، ما حتی برخی بی ادبی‌های فراستی را چون سینما یادمان می‌داد ترجیح می‌دهیم به این ادب به درد نخور و تخصص‌کُش.

    اتفاقی که در میانه‌ی نقد «لاتاری» افتاد و مهدویان هر چه زد به در بسته خورد، دقیقا و قطعا محصول ناشناختگی امر سینما برای مجری برنامه سینمایی بود. حالا این که کسانی «آپستروف» قطبی زاده و فراستی را در اینترنت می‌بینند و یا حتی «آپاراتچی» امیر پوریا را ترجیح می‌دهند، نه قصد و غرضی دارند و نه با صدا و سیما عناد دارند، آن‌ها برنامه‌ای تخصصی با یک مجری مسلط می ‌خواهند و صد البته که «لاتاری» هر چه باشد (رادیکال و موج سوار روی احساسات مردمی و البته خشونت طلب در ملغمه‌ای از سینمای حاتمی کیا و کیمیایی) باز هم ربطی به اشتباهات رشیدپور ندارد. شخصا لاتاری را دیده‌ام و تمام نقدها را وارد می‌دانم اما فیلم به حرمت داستانش جذابیت دارد و نباید در رسانه ملی (عرصه نقد مطبوعاتی تفاوت دارد) لو برود.
     

    Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    یک هفته و چند چهره؛ سقوط حاتمی‌کیا و صعود علی کریمی
    آن چه که از حاتمی‌کیا در اختتامیه جشنواره فجر دیدیم، نشان از ذکاوت آقای کارگردان داشت. او به درستی فهمیده است دیگر جایگاهی ندارد و اگر کسی هم در تعریف و تمجید فیلم‌هایش داد سخن می‌گوید احتمالا اصالت هواداری ندارد.
    برترین ها - ایمان عبدلی:

    یک چهره کمتر از همیشه! حجم مطلب مربوط به حاتمی‌کیا زیاد شد و چهره چهارم حجم کلی مطلب را از حوصله خارج می کرد.

    حاتمی‌کیا یا (تمام شده هفته)

    آن چه که از حاتمی‌کیا در اختتامیه جشنواره فجر دیدیم، نشان از ذکاوت آقای کارگردان داشت. او به درستی فهمیده است دیگر جایگاهی ندارد و اگر کسی هم در تعریف و تمجید فیلم‌هایش داد سخن می‌گوید احتمالا اصالت هواداری ندارد. اتفاقا برخلاف تمام یادداشت‌هایی که در این چند روزه و پس از معرکه جناب حاتمی‌کیا در جشنواره خوانده ایم، گمان می‌کنم او در درست‌ترین برهه دست به جنجال سازی زد. ابراهیم خان پی بـرده است که فیلم هایش نمی‌تواند کاری کند پس باید خودش دست به کار شود. این مقدمه یک ادعا دارد که تا پایان متن تلاش می‌کنم اثبات شود.

    از «دیده بان» شروع کنیم، به گمانم این اولین حضور و قدرت نمایی یک کارگردان به اصطلاح ارزشی بود که زبان سینما را هم می‌فهمید. این یکی از معدود نقاط عطف هنر اسلامی پس از انقلاب بود. انقلاب در دوران جنگ تثبیت شده بود، هنر اما از پس سال‌های دفاع مقدس و انقلاب دیگر نمی‌توانست خیلی مستقیم و توی چشم پیام هایش را در چشم و ذهن مخاطب فرو کند. سیاستگذاران فرهنگی به درستی دریافته بودند نیاز به آدم‌های از جنس حاتمی‌کیا هست.

    حاتمی‌کیا با «دیده بان»، «برج مینو» و بعد «کرخه تا راین» کاری را می‌کرد که در مسیر انقلاب بیشتر از یک نیاز بود. انقلاب برای تداوم نیاز به فرهنگ‌ سازی و تعمیق داشت، پس امثال حاتمی‌کیا با «بوی پیراهن یوسف» باید ظریف‌تر و پنهان‌تر رسالت‌ها را بر دوش می‌کشیدند. «کرخه تا راین» یک نمونه موفق از به هم رساندن ایدئولوژی و روایت در سینما بود. فیلم بار‌ها دیده شد و از همه ابزارهای سینمایی برای دیده شدن استفاده کرد. ابزار‌ها مثل: یک موسیقی درجه یک و یک روایت سانتی مانتال مناسب آن روزهای جامعه ایرانی، ترکیبی از حماسه و فیلم هندی و تکنیکی قابل قبول. بعد‌ها حاتمی کیا با «بوی پیراهن یوسف» تقریبا همان فضا از «کرخه تا راین» را بسط داد، باز هم با همان المان ها، اما «آژانس شیشه ای» شاید ظریف‌ترین جایی بود که میشد ایدئولوژی یا مضمون را کنار فرم نشاند، جوری که چیزی بیرون نزند. آژانس تکنیک داشت، کاراکتر داشت و همان کاراکتر (حاج کاظم) در نهایت مخلوقش را بلعید. آن روز نمی‌دانستیم، اما بعد‌ها روزگار ثابت کرد که «حاج کاظم» بزرگتر از ابراهیم حاتمی کیا خواهد شد.

    1583661_314.png

    گویی دقیقا از اوج کارنامه آقای کارگردان، مثل حرکت یک فواره سقوط هم آغاز شده بود و از آن پس تمام آثار حاتمی‌کیا یک حاج کاظم پنهان و آشکار داشت. خودش هم متوجه شده بود و چند باری خواست گریز بزند، مثل «دعوت»، اما خب کبکی بود که راه رفتن خودش را هم یادش رفته بود. تا این که «به رنگ ارغوان» خاکستر حاتمی کیا را زنده کرد. فیلم البته توقیف شد، اما توقیف نماند این بار روی دیگری از سینمای او را دیدیم. معلوم بود که حافظه سینمایی آقای کارگردان در پرداخت اثر غلبه دارد و به خوبی محتوا لای فرم پیچیده شده، اما چه کسی می‌داند؟ شاید توقیف چند ساله «به رنگ ارغوان» و بعد توقیف «گزارش یک جشن» او را به سمت امنیت سابق برد و قید مضامین دردسرساز را زد.

    او دوباره با «چ» و بعد «بادیگارد» آمد. حاتمی کیا امنیت را می‌خواست و از همین جا به بعد جمعیت او را نخواست! این که جمعیت خط کشی شده فکر می‌کند یا نه و اصلا سلیقه عمومی متاثر از چه مسائلی است؟ این که اصلا شاید سیاست زده هستند یا نه؟ بماند برای مجالی دیگر، مهم‌تر این است که حاتمی‌کیا در دو راهی جسارت و عافیت طلبی دومی را انتخاب کرد و همپای مردم زمانه اش نبود و نماند.

    در واقع جمعیت درست بو کشیده بود؛ این حاتمی‌کیا ادای دغدغه مندی را در می‌آورد و نه خلوص دهه‌های گذشته را داشت و نه جسارت توقیفی هایش را. او به آغـ*ـوش امن رفته بود و خب امنیت چیز خوبی است، اما برای هنرمند لزوما محبوبیت نمی‌آورد. انقلاب هم البته ابراهیم را تنها گذاشته بود. حالا کسان زیادی هستند که کار منحصر به فرد دهه‌های پیش ابراهیم را انجام می‌دهند و محصول او ویژه و یکتا نیست. با تمام این تفاسیر بودجه بود و ابراهیم که اگر خوب می‌ساخت که چه بهتر، بد هم می‌ساخت ایرادی نداشت! اصلا حضورش در جشنواره‌ای مثل فجر هم به واسطه درخشش دهه‌های قبلش یک نیمچه اعتباری می‌داد.

    حتی تا همین «بادیگارد» که تیر خلاصی بود؛ دیالوگ‌های فرمایشی و غیرقابل دفاع، حرف‌های تکراری و مخاطبی که حالا مثل دهه هفتاد و‌ی حتی هشتاد سازشکار نیست، کم حوصله است و سریع پس می‌زند. حالا همه می‌دانند صف‌های فیلم حاتمی کیا میزانسن دارند و او خودش هم بوی رخوت را حس کرده و می‌داند با بودجه‌ی میلیاردی هم دستی خالی دارد و «به وقت شام» آبرویی نخواهد داشت(از لحاظ سینمایی و نه مضمون شریفی که دارد)، باید توپ را جایی می‌انداخت که حرف سینما نباشد؛ حالا کسی نمی‌پرسد چرا آن قدر افت کرده‌ای؟ همه از شخصیت او می گویند و فیلمش فراموش شده! او خواسته فیلمش را نجات بدهد و مرحبا به فداکاریش، این مرام صنعت گر هاست! اما خب این هنر هنرمند‌ها نیست، ملتفت هستید جناب حاتمی‌کیا؟


    محمد حسین مهدویان یا (مکافات هفته)

    از همان ابتدا که خلاصه داستان فیلم «لاتاری» منتشر شد، بوی جنجال می‌آمد. قرار بود زندگی صدف طاهریان فیلم شود که نشد و، اما مضمون جنجالی باقی ماند. خیلی با خود فیلم کاری نداریم و اینجا قرار است از گاف مهدویان بنویسیم، آن جایی که به جای استفاده از واژه ناسیونالیست از فاشیسم استفاده کرد و توهین به فردوسی موجب غلیان احساسات افکار عمومی شد! بله، قرار نیست از فیلم بنویسیم، اما مگر غیر از این است که فیلم‌ها بازتاب دهنده افکار سازندگانش هستند و البته مگر غیر از این است که واکنش عمومی به توهین مهدویان نسبت به شاهنامه کمی رادیکال و غیر قابل باور است؟ قرار هم نیست با تفسیری شخصی برای فیلم محدودیت ایجاد کنیم، اما روایت «لاتاری» دقیقا در جاهایی از تماشاچی جیغ و هورا می‌گیرد که یک خلیفه‌زاده دوبی نشین به دست یک ایرانی به قتل می‌رسد! در واقع فیلمنامه «لاتاری» با استفاده از احساسات ضد عربی و تحـریـ*ک شده‌ی این سال‌های جامعه ایرانی او را تحـریـ*ک می‌کند و به هیجان می‌آورد.

    تعارف که نداریم در این چند ساله به واسطه برخی کم کاری‌ها کمی نسبت به مذهب هم بدبینی ایجاد شده و، چون این مذهب در باور عمومی درست و غلط منتسب به اعراب است، جامعه به اشتباه همه را به یک چوب رانده و حس خوبی نسبت به عرب‌های خلیج فارس ندارد. این حس بد البته در مقاطعی همچون جنگ تحمیلی بدتر هم شده و در گذر سال‌ها و تمام بی مهری‌های اعراب خلیج فارس دائما تقویت شده است. سرمایه گذاری کلان و منطقی و استراتژیک در لبنان و سوریه و عراق هم به این باور دامن زده که «عرب‌ها برای ما خیری ندارند» و جمع تمامی این دلایل موجب تقویت احساسات ناسیونالیستی شده. احساساتی که عمدتا کور هستند و اصلا در این سال‌ها تقویت شده‌اند که در مقابل موج ضد ایرانی خاورمیانه قرار بگیرد.

    1583660_685.png

    این هژمونی، تاثیرات روزمره ریز و درشت زیادی دارد، از مصداق هایش همین موج نامگذاری‌های عجیب و غریب برای فرزندان است. خیلی‌ها حاضرند نامگذاری‌های عجیب انجام دهند، اما از نام‌های حتی زیبای به زعم خودشان عربی دهه‌های گذشته فاصله بگیرند. آن حجم عظیم نام‌های اعتقادی دهه‌های پنجاه و شصت حالا جایش را به نام‌های کمتر شنیده شده و و حتی بد تلفظی داده که صرفا خیلی هایشان به خاطر یک «اصالت» در واقع نمایشی است. این‌ها همه شرح یک ناسیونالیسم است که به فاشیسم می‌رسد و به شکل یک دومینو در تمام عرصه‌ها خودش را نشان می‌دهد.

    به عبارت دیگر اگر مهدویان اوج درام فیلمش را بر مبنای احساسات کوری پایه ریزی می‌کند که خیلی انسانی نیست و در نهایت در دل خودش یک فاشیسم دارد، باید حساب کار را بکند که همین مردمی که برای فاشیسم فیلمش کف و سوت هورا می‌کشند، حامی فردوسی خواهند شد و از کوچک‌ترین اشتباهش نمی‌گذرند، مهدویان در دار مکافات دنیا افتاد و بازتاب عملکرد خودش را گرفت، واضح است که مهدویان نمی‌خواسته آن اشتباه را کند و البته واضح است که چنین حجم از موضع گیری علیه مهدویان خیلی به حالت کلی مردم ما جور نمی‌آید. اما فعلا حال و روز ما این است؛ از یک طرف با فینگلیش‌های مبتذل و کوتاه نویسی‌های جعلی دمار از زبان فارسی در می‌آوریم از این طرف هواخواه فردوسی می‌شویم!

    خلاصه‌اش می شود؛ کولاژ نامتوازن یک هویت چهل تکه...


    علی کریمی یا (قهرمان هفته)

    برخلاف سنت چند چهره در دو هفته‌ی متوالی از یک نفر می‌نویسیم؛ علی کریمی، آن قدر موج ایجاد کرد که نمیشد از خیرش گذشت. حضور کریمی در مناظره با ساکت آن هم در برنامه نود همان طور که پیش بینی میشد خیلی جنجالی شد و خب کریمی مثل همیشه با صراحت هر چه را که در چنته داشت رو کرد و همان طور که می‌دانید و می‌دانیم ساکت هم با سیاستمداری سعی می‌کرد بحث را در سطحی کم آسیب‌تر برای خودش و مجموعه‌ای که در آن مشغول است، نگه دارد. البته که از این لحاظ تا حدودی موفق شد.

    در این چند روز البته خیلی گفتند که کریمی لکنت داشت و ر. وی خودش مسلط نبوده. حرف قابل اعتنایی است کما این که علی کریمی در نهایت یک پیشکسوت ورزشی است و نه یک تحلیلگر و سیاستمدار و یا جامعه شناس، او چگونه دویدن و چگونه بازی کردن را یاد گرفته و آداب سخنوری نمی‌داند قاعدتا. بحث بر سر این که چه کسی یا کسانی پیروز این ماجرا بوده اند هم داغ شد، یکی فردوسی پور را برنده می‌دانست، به خاطر احیای نود، دیگری کریمی را به خاطر نفوذ بیشتر در دل مردم و دیگرانی هم ساکت سیاستمدار را. در مورد بازنده البته همه توافق دارند که کیروش بازنده بوده به خاطر ورود بیجا به بحثی که میشد واردش نشد و آن عصبیت و واژه‌ای که زشت بود و زیبنده نبود. از همه‌ی این حرف‌ها که بگذریم و یک لایه که از ماجرا برداریم وجه تمثیلی و قهرمانانه‌ای است که از علی کریمی به طور غلو آمیزی ساخته شده، در همین چند روز و چند ساعت! نود هنوز تمام نشده بود که کریمی شمایلی شبیه اساطیر پیدا کرده بود.

    شاید در نگاه اول بد نباشد و اصلا موقعیت یک فرد در برابر یک سیستم (فدراسیون فوتبال) صراحت او، خود جوش بودن رفتارهایش و آن وجه تمثیلی که از استیصال مردم ایران در برابر فساد دارد، آن حالتی که می‌دانید جایی برای احقاق حق نیست دچار عصبیت شده اید و بی انسجام فقط پریشان گویی می‌کنید و... مجموع این حالات هر شخص را در موقعیت همذات پندارانه با کریمی قرار می‌دهد.

    1583659_984.png

    یعنی خیلی‌ها خودشان را کریمی می‌بینند و ناکامی هایشان رادر قالب ساکت و فدراسیون فوتبال تجسم می‌کنند. این موقعیت همذات پندارانه و آن صراحت و شجاعت البته قابل درک است، اما این شمایل اسطوره‌ای کمی اغراق آمیز است و اصلا ورای همه‌ی این حرف‌ها نباید و نمی‌شود با سر ریز مطالبات روی تک ستاره‌ها کاری از پیش برد. این امتداد همان فرهنگ تک رو و انتظار طلب ایرانی است که دائما می‌خواهد کسی بیاید و یک تنه انقلاب به پا کند. نه که تماما بد باشد، به هر حال این انتظار در خودش فکر تحول دارد، اما گا‌ها باعث می‌شود حرکت جمعی و اصلاحی گام به گام تبدیل به توقعات فراتر از حد تصوری شود که اگر از سمت آن قهرمان برآورده نشود به همان میزان امیدواری کاذب، ناامیدی کاذب و سر خوردگی با خودش می‌آورد.

    تعجب بر انگیز است که پس از این همه تجربیات تلخ و شیرین همچنان اسطوره سازی می‌کنیم و از آدم‌ها چیزهای بیشتری از آن چه هستند طلب می‌کنیم. عده‌ای در این روز‌ها کریمی را نه تن‌ها یک پیشکسوت می‌خواهند بلکه سخنور و همه چی دان تلقی می‌کنند و گرز رستم را هم داده اند دستش تا دمار ازفساد و هر چه بدی است در بیاورد. غافل از این که کریمی در نهایت یک نابغه‌ی فوتبالی است که شجاعت و صراحت دارد و قرار نیست یک تنه چیزی را عوض کند. این رویه چندی بعد خودمان را سرکوب می‌کند و نوسانات احساسی یک جامعه را نشان می‌دهد که حرکات اجتماعی اش شکل یک دایره دارد و دائما به نقطه صفر بر می‌گردد. هیچ وقت قبیله نمی تواند یک نفر باشد، این ها برای دنیای شعر و ترانه است، علی کریمی مان را راحت خرج بزدل ها نکنیم و بگذاریم حیات ورزشی و اجتماعی اش ادامه داشته باشد.
     

    Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    یک هفته و چند چهره؛ دراویش گنابادی و سقوط هواپیما
    هواپیمای ۲۴ ساله ایتالیایی با موتور توربوپراپ سقوط کرد و ۶۶ نفر از هموطنانمان از دست رفتند.
    برترین ها - ایمان عبدلی:

    دراویش گنابادی یا (تشنج هفته)

    گزارشی مختصر از آن چه که باید درباره وقایع اخیر بدانید با نگاهی صرفا توصیفی.

    دراویش که هستند و چگونه فکر می‌کنند؟

    دراویش گنابادی شیعه دوازده‌امامی‌اند و تمام شعائر شیعیان همچون نماز و روزه را به جا می‌آورند. خوانش آن‌ها از اسلام شیعی، اما با قرائت فقهی، و در حال حاضر حکومتی، از اسلام متفاوت است. قداست برای دراویش گنابادی در دوران غیبت در وجود «قطب» آن‌ها متجلی می‌شود. در حالی که شیعیان سنتی به تقلید از یک مرجع معتقدند. قطب در قاموس دراویش و به زبان عامیانه جایگاهی هم وزن مرجع تقلید را دارد، قطب دراویش گنابادی در حال حاضر نورعلی تابنده است که در خیابان پاسداران تهران در گلستان هفتم ساکن است.

    او در دهه شصت معاون وزیر دادگستری بوده و حتی مدتی رئیس سازمان حج و زیارت هم شده است. از گرایشات تابنده تا همین حد بدانید که به ملی مذهبی‌ها و نهضت آزادی نزدیک بود و در انتخابات ۸۸ از مهدی کروبی حمایت کرده. وی البته دوره‌هایی را هم وکالت افرادی، چون امیر عباس انتظام و یا آیت الله طاهری را بر عهده داشته است. دراویش گنابادی دور چنین قطبی طی «طریقت» می‌کنند و البته این طریقت هم تکیه بر مباحثی مثل «وحدت وجود» دارد که ذات هر فرد را تجلی خداوند می‌داند، از جمله انتقادات به «طریقت» دراویش گنابادی این است که تکه‌هایی از عقاید بودا، حکمت اشراق عرفانی و حتی مسیحیت به آن وارد شده است و در واقع منتقدانش می‌گویند که این یک اعتقاد تجمیع شده و نه اصیل است. اما مساله اصلی این نیست.

    ریشه اختلاف کجاست؟

    ریشه چنین تفکراتی البته مال امروز و دیروز نیست و به قرن دوم هجری بر می‌گردد و راه دراویش از کنج صوفی گری می‌گذرد. صوفیه راه رسیدن به مقام «قطب» را برای همگان باز گذاشته اند. راه رسیدن فقط سیر و سلوک صوفیانه می‌باشد و به وسیله آن فرد به کمال رسیده و مقام قطبیت نصیب او می‌گردد. در واقع چنین جایگاهی اکتسابی است و هر کسی می‌تواند در چنین جایگاهی قرار بگیرد. نکته، اما این جاست که در چنین مکاتبی محوریت طریقت در واقع در مقابل محوریت شریعت قرار می‌گیرد، این نقطه تضاد اصلی است.

    در فقه شیعه محوریت با «شریعت» است، در مورد احکام و شریعت نظرات متعددی هست، اصلا شریعت چه می‌گوید؟ شریعت یعنی مقررات و احکام اسلامی بر یک سلسله حقایق و مصالح استوار هستند، فقها می‌گویند این‌ها هستند که انسان را به سعادت چه مادی و این دنیایی و چه معنوی و آن دنیایی می‌رسانند، ولی عرفا معتقد هستند که همه راه‌ها به خدا منتهی می‌شود و همه مصالح و حقایق از نوع شرایط و امکانات و وسایل و موجباتی است که انسان را به سوی خدا سوق می‌دهد.

    فقها می‌گویند در زیر ظاهر شریعت یک سلسله مصالح نهفته است و آن مصالح همان روح شریعت است، اما عرفا معتقدند که مصالح و حقایقی که در تشریع احکام پنهان است همان مراحلی است انسان را به مقام قرب الهی و وصل یار سوق می‌دهد عرفا معتقد هستند که باطن شریعت (راه) است و آن را طریقت می‌خوانند. در واقع برداشت فقها و شریعت برداشتی قابل لمس‌تر با توجه به نیاز‌های انسانی به نظر می‌رسد و برداشت عرفا (در این جا دراویش) ذات گرایانه‌تر و به اصطلاح ناب‌تر (به معنای واقعی کلمه و شکل توصیفی آن) است. در واقع عرفا و تصوف اصالت را به راه می‌دهد و به ماسک آن، مثل موسیقی و حالت‌های عرفانی و خانقاهی، اما شریعت اصالت را به عمل به واجبات و مضامینی از این دست می‌دهد. راه اول طبیعتا انزوا طلبانه‌تر و آئینی‌تر است، راه دوم قاعدتا قابلیت انعطاف بیشتری دارد و عمومی‌تر است، مشکل آن‌جاست که فرقه‌ای نخواهد در تناسب میان شیوه و آرزو‌هایش قدم بزند.

    1590463_423.png


    دراویش؛ از حوزه خصوصی تا حوزه عمومی

    مجموع این‌ها اهل طریقت (دراویش) را به باطن سوق می‌دهد و از همین جهت هم هست که آن‌ها هر وقت از حوزه خصوصی به حوزه عمومی آمده اند چالش ایجاد شده است، چون فقه و شریعت برای حکومت داری با برنامه دارتر است و از کنج درآمدن عرفا ایجاد چالش کرده است، آن‌ها هر چقدر که در حوزه خصوصی اهل روا داری هستند در حوزه عمومی شکل دیگری دارند و این البته از جایگاه رفیع قطب در میانشان نشات می‌گیرد، پابوسی قطب در میان دراویش امری عادی و پذیرفته شده است، مراد از این مثال قضاوت درباره عقاید گروهی از مسلمانان نیست، بلکه آشنایی بیشتر با آن‌ها و توصیف ماجراست، چنین رفتار‌هایی در حوزه خصوصی شاید به منزله «محبت» تلقی شود، اما در حوزه عمومی منجر به فضایی مغشوش می‌شود.

    این مباحث شاید این جا کمی خسته کننده باشد، اما خب ریشه تفاوت‌ها را نشان می‌دهد، آن چه که در پاسداران اتفاق افتاد از چنین تفاوت‌هایی ریشه می‌گیرد، اتفاقاتی، چون بازداشت نعمت ریاحی و محافظت از منزل تابنده، شاید این موتور محرک ماجرا باشد، اما این قصه سر دراز دارد و این درگیری‌ها تقویم و تاریخ دارد، پیش‌تر و حتی در همین ۱۵ سال اخیر، درگیری‌هایی در بندرعباس، قم، شیراز و ... بر سر حسینیه‌های دراویش و مسائلی دیگر به وقوع پیوسته بوده است و این بار برخی از فرصت طلبانی می‌گویند که احتمالا خودشان را داخل ماجرا کرده اند و اصلا درویش نیستند، چیزی که واضح و مبرهن است چه کار درویش‌ها باشد و چه کار هر گروه دیگری، هیچ تفکری با «زیر گرفتن» رستگار نمی‌شود و نشده، این درس تاریخ است و یک ادعا نیست و البته ما می‌مانیم و داغ خانواده‌های آن پنج شهیدی که کاش... که کاش خیابان‌های ایران همیشه آرام بماند و فقط پرنده در آن پر بزند نه خون هموطن.


    قربانیان پرواز تهران – یاسوج یا (فاجعه هفته)

    درباره هواپیمای سقوط کرده

    هواپیمای ۲۴ ساله ایتالیایی با موتور توربوپراپ سقوط کرد و ۶۶ نفر از هموطنانمان از دست رفتند.

    اگر روایت خبرگزاری فارس و چند سال کنج نشینی این هواپیما را معتبر بدانیم و به فرض صحت چنین ادعایی هواپیمایی کهنسال و با این درصد ریسک رسما با قصور مدیران مربوطه جان مسافران را بازیچه شده است. اما حالت دیگری هم می‌تواند مطرح باشد؛ فرض این که هواپیما مشکل فنی نداشته و بدی آب و هوا منجر به وقوع چنین اتفاقی شده که باز هم می‌دهد؛ قصور! آن چه که واضح است تا روزی که جعبه سیاه باز نشود، حول همین گمانه‌ها پرسه خواهیم زد.

    این‌ها همه را نوشتم که به این جا برسیم، به این جایی که نزدیک‌تر است به فضای این ستون؛ واکنش جامعه ایرانی در مقابل قصور و فاجعه در حال تغییر است، از پس تکرر فجایع. جامعه رفتار‌هایی جدید از خودش نشان می‌دهد، آیا وارد عصر تازه‌ای شده ایم؟

    درباره جماعت سقوط کرده

    مبدا را آتش سوزی سهمگین چهاراه استانبول می‌گذاریم، کمی بعدتر جامعه درگیر فضای خشن و قطب بندی شده انتخابات شد و بعد حمله‌ی داعش را داشتیم و بعدتر البته، موج زلزله‌ها از کرمانشاه تا تهران. کمی بعدتر اعتراضات مردمی در خیلی از شهرها، سانچی که تازه گذشته و حالا هم هواپیمای تهران-یاسوج. در این میان اتفاقاتی، چون بنیتا، ستایش و.. آن قدر تداوم رسانه‌ای داشت که در عصر کثرت، موج ناامیدی حتی یک روز هم فرو کش نکرد و بدتر این که این ناامیدی دائما به پای ناکارآمدی نوشته شد. یعنی طبیعت و تدبیر مدیریت در نسبتی عکس آن چه که توقع می‌رود قرار گرفتند. اگر دولت‌ها تشکیل شده اند که از آلام ما کم کنند و طبیعت را در کنترل خودش داشته باشند در این جا ظاهرا دولت‌ها راه خودشان را می‌روند و طبیعت هم کار خودش را می‌کند.

    نا کارآمدی در چنین فضایی تو چشم مردم رفت و به تبع آن ناامیدی ساخت. مردم از فجایع اولیه ابزاری برای طرح خود و ویترین سازی‌های مجازی ساختند. مثلا در مورد پلاسکو تقریبا قاطبه‌ی شهروندانی که به فضای مجازی دسترسی داشتند با ارائه نوعی احساسات گرایی غیر کاربردی فضایی همدلی را تکثیر می‌کردند و متن‌ها و پیام‌ها چند خطی بیشتر از آن که چیزی را پیش ببرد، سازنده وجهه شخصی هر فرد و نوع انتخابش برای ارائه‌ی یک همدردی ساده بود. به عبارت دیگر افراد به دام برون ریزی افتادند که کمترین فایده اش برای مدیران مسئول کم شدن از عصبانیت جماعت بود، مردم ابراز می‌کردند و واکنش می‌گرفتند از اطرافیان و غریبه تر‌ها و همین فضا پتانسیل منفی اعتراضی را ساکت می‌کرد.

    1590462_873.png


    اوج برون ریزی همان واقعه‌ی پلاسکو بود و پس از آن واکنش‌ها چند باره و پرت شد. مثلا در انتخابات موج بارگذاری محتوا‌های مرتبط با انتخابات، پویا و امیدوارکننده بود، اما فضا به شدت خط کشی شده بود که البته در فضای سیـاس*ـی تا حدی طبیعی است، اما نه تا این حد سلبی، کسی کاندیدای خودش را تبلیغ نمی‌کرد، بلکه کاندیدای دیگری را رد می‌کرد. رفتار غم زده‌ی پلاسکویی به رفتار عصبانی زده‌ی فصل انتخابات رسید. فصل بعدی حمله‌ی داعش بود؛ داعش که حمله کرد، اوضاع پیچیده‌تر شد. شوک اولیه‌ی چند روز اول واکنش‌های مجازی یکسانی داشت، چون فضا حداقلی بود و امنیت و نبود آن همه را یک شکل می‌کند، اما در نهایت شگفتی فصل انتقام رسیده بود؛ یعنی عده‌ای پس از غم و عصبانیت این بار به موج تشکیک افتادند و کل داستان را زیر سوال می‌بردند. بدبینی بود که موج می‌زد، بدبینی و بدبینی و بدبینی.

    از بنیتا و ستایش و.. که رد شویم می‌رسیم به زلزله که نکته‌ها داشت، این بار غم و انکار و تشکیک تبدیل به هجو شده بود! مردم کمی همدردی داشتند و کمی هم در تکفیر مدیریت ناکارآمد نوشتند و مقادیر زیادی البته زلزله را هجو کردند. از شوخی با مسکن مهر تا حضور ممتد زلزله در جای جای ایران، آیا جامعه ایران و به طور خاص طبقه متوسط به شکل بیماری در آمده که با داروی بیهوشی روز و شب را سر می‌کند و دردهایش را فراموش کرده؟

    در انتظار آینده

    فصل اعتراضات می‌توانست پاسخ مناسبی برای این سئوال باشد، این بار مبدا اعتراضات مبهم بود و اصلا اوج گیری آن هم غیر قابل کشف ماند؟ چه کسانی بودند و دقیقا چه می‌خواستند، فقط میشد این را فهمید، این اعتراضات برای طبقه متوسط خرد ماند، چون نهایتا فیلم‌ها و عکس‌ها را به اشتراک گذاشتند و آن را در واقع جدی نگرفتند این بار فضای مجازی فضای تماشا بود! سانچی واکنش‌ها کم و کمتر گرفت و این سقوط متاخر هم به همچنین، عملگرایی طبقه متوسط حتی در فضای مجازی در حال فروکش کردن است؟ آیا باید از این بی عملی به نتیجه‌ی خاصی برسیم؟ این یک سکوت سیتماتیک است؟ سکوتی از رضایت یا...؟ آینده پاسخ می‌دهد.


    رضا دُرمیشیان یا (کارگردان هفته)

    ممانعت چند باره از اکران فیلم «عصبانی نیستم» که به شکلی خفیفی درباره ۸۸ مواضعی متفاوت از مواضع رسمی دارد، دوباره این فیلم را جنجالی کرد. ظاهرا این بار امضای مسئولان سینمایی پای برگه‌ی اکران یوده و فیلم علی رغم این امضا‌ها به اکران نرسید. باران کوثری اعتراض تندی کرد و خیلی از سینمایی‌ها پشتیبانی فیلم دُرمیشیان را کردند. خود دُرمیشیان هم نامه یا اعتراضی نوشت و معمای فیلم حل نشد.

    1590464_955.png


    پر واضح است که نگاهی سیـاس*ـی سرنوشت یک اثر هنر را به مخاطره انداخته، این که بگوییم دولت‌ها حق دخالت در هنر ندارند و این اتفاق فقط در ایران می‌افتد، حرف بیهوده‌ای است. همه می‌دانیم حتی در آمریکا هم دخالت در هنر وجود دارد، مساله این‌ها نیست مساله بحث هزینه و فایده است، اگر نسخه اولیه «عصبانی نیستم» در همان سال تولیدش اکران می‌شد آن قدری که الان این فیلم بحث و جدل ایجاد کرده، هزینه ایجاد نمی‌کرد. اصلا با نگاه مخالفان فیلم هم که به ماجرا هم نظر شویم، با این اتفاقات و روندی که طی شده تیغ «عصبانی نیستم» بیشتر می‌بُرد. حجم توئیت‌ها و واکنش‌های مجازی در طی این چند سال، اظهار نظر نمایندگان مجلس و اعوان انصار سینما اندازه‌ی چند فیلم سینمایی و اثر هنری علاقه‌مندان به سینما را تحـریـ*ک و البته آزرده خاطر کرده، انگار این توقیف ناخواسته در جهت و به نفع آن چه که احتمالا فیلم می‌خواسته بگوید شده، مخلص کلام این که مدیریت سانسور و توقیف در ایران به حدی ناشی گری می‌کند که حتی گا‌ها بر علیه خودش تیغ در دست می‌گیرد و به تن خودش زخم می‌زند.
     

    Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    یک هفته و چند چهره؛ احمدی نژاد و لیلا حاتمی
    اظهارات لیلا حاتمی در جشنواره برلین سرو صدای زیادی پیدا کرد، او درباره سرنوشت معترضان در ایران چیزهای خوبی نگفت و خشم برخی از گروه های داخلی را برانگیخت.
    برترین ها - ایمان عبدلی: این آخرین چند چهره امسال است و درهفته های باقی مانده، سعی می کنم در سه حوزه؛ (فرهنگ، سیاست و ورزش) چهره های سال را از میان مطالبی که طی سال به قلم خودم و در همین ستون منتشر شده با تغییراتی احتمالی آماده بازنشر کنم، برای چهره های سال در این حوزه ها اگر پیشنهادی دارید، لطف می کنید که در پای همین مطلب و به شکل کامنت ارائه کنید.
    لیلا حاتمی یا (هنرپیشه هفته)

    اظهارات لیلا حاتمی در جشنواره برلین سرو صدای زیادی پیدا کرد، او درباره سرنوشت معترضان در ایران چیزهای خوبی نگفت و خشم برخی از گروه های داخلی را برانگیخت. مساله این جاست که آیا اظهار نظرسیاسی از سمت هنرمندان جایز است؟ آیا صرف اظهار نظر آن ها اهمیت زیادی دارد؟ «لیلا حاتمی» از این اظهار نظرها کیسه ای دوخته؟ و این که توهین و هجمه چه کمکی به ماجرا می کند؟

    چه کسی؟ در کجا؟ چه گفته؟

    اصولا جشنواره برلین در میان جشنواره های سینمایی از لحاظ حواشی فرامتنی مثل طرح مسائل سیـاس*ـی و یا تفکرات مغایر جایگاه غیر قابل انکاری دارد، به هر حال در این مورد باید به مصادیق نزدیک شویم، جشنواره «برلین» از دیرباز فضایی اینچنینی داشته و این نافی ارزش های هنری این جشنواره نیست. نتیجتا فضای سینمایی برلین عموما محرک است و با توجه به خصلت «لیلا حاتمی» که پیش از این سابقه درگیری با خبرنگاران را هم داشته و به نوعی زودجوش است، احتمالا فضای تحـریـ*ک موثر بوده است و ناخودآگاه درعصبیت بیرون ریخته شده و خودسانسوری انجام نشده است.

    البته که یادمان نرود لیلا حاتمی بازیگر تازه به دوران رسیده ای نیست، او فرزندعلی حاتمی کبیر است، در نوجوانی با غول های بازیگری ایران د «دلشدگان» همبازی بوده و کسی با چنین موقعیتی نیازی ندارد برای خودش از پس اظهار نظرهای سیـاس*ـی کیسه بدوزد. او نه از این ژیگول های تازه به دوران رسیده است و نه سودای شهرت و ثروت دارد، که تا جایی که اطلاع داریم در همه ی این ها تثبیت شده است. او دختر خانم خوشکام هم هست و البته همسر علی مصفا، برای آن ها با چنین خانواده ای چرخ زندگی حتی به فرض بوسیدن و کنار گذاشتن عرصه هنر می چرخد. فرض شهرت طلبی و دل آن ور آبی ها را بدست آوردن و مضامینی از این دست که این روزها از سمت عده ای مطرح می شود احتمالا فرض غلط و اشتباهی است. لیلا حاتمی در موقعیت چنین دلبری های سخیفی نیست، اگر بازیگری در حضیض و افت و یا در سودای اوج چنین اظهاراتی کند، این فرضیه ها سازگار است اما فارغ از محتوای حرف های خانم لیلا حاتمی این برچسب ها به او نمی چسبد.

    1598278_727.png


    حق اظهار نظر داشت؟ فحوای حرف هایش خیلی مهم است؟

    حرف های خانم «حاتمی» قطعا غلط است و فرض که اظهار نظر او جایز نبوده است. اما این سئوال با می ماند که چرا اصلا اظهار نظر او این قدر باید هزینه بسازد؟ مگر آبروی و اعتبار یک کشور به اظهار نظر چند بازیگر و هنرمندش وابسته است؟ ایرانی که در بحران های بی سابقه خاورمیانه امنیت بی بدیل و کم سابق ای دارد، با اظهار نظر چند بازیگر دستخوش لرزه نمی شود و اصولا اگر در این جا و اصلا هر جای دنیا احزاب و گروه های سیـاس*ـی و نهادهای مدنی جای خودشان را داشته باشند و عرصه برای ظهور و بسط آن ها فراهم باشد، بازیگران و به طور کلی سلبریتی ها هر چقدر هم که اظهار نظر کنند نمی توانند در میان مردم دامنه تاثیر گذاری زیادی داشته باشند. حالا لیلا حاتمی از ظلم در ایران بگوید، تیغش نمی بُرد، اگر که فاصله تصمیم گیرندگان و مردم زیاد نشده باشد و احزاب و نخبگان متخصص به خوبی بتوانند نقش واسط را ایفا کنند.

    لیلا حاتمی که هیچ! تتلو بیاید توصیه به رای کند، هیچ کارایی نخواهد داشت، چون عقل جمعی می داند در کدام زمینه به چه کسی رجوع کند، حاتمی کیا فریاد مظلومیت سر بیاورد و بخواهد برخی چیزها را مصرف کند، باز هم کارایی نخواهد داشت، در این قالب حاتمی و حاتمی کیا و تتلو در کنار هم قرار می گیرند. همه ی آن ها حق اظهار نظر دارند، اما این حق بر گردن ما نیست که از آن ها پیروی کنیم، آن به صرف این که تریبون دارند می توانند نظرهای شخصی شان را فریاد کنند، همین! پس آن چه که لیلا حاتمی در برلین گفته لزوما بازگویی یک حقیقت نیست و چه بسی در تعارض با آن است.

    آیا فحاشی و توهین دلیلی بر وطن پرستی است؟

    از پس این اظهار نظر و اصلا از پس تمام اظهار نظر های این چنینی عده ای فرصت پیدا می کنند درجه خلوص خودشان را با فحاشی نشان دهند، فرقی نمی کند چه کسی و کدام طرفی باشد! هم روشنفکرمآب های هواداران هتاک دارند و هم تفکرات دیگر. مساله اما این جاست که صرف منتسب کردن لیلا حاتمی و مانی حقیقی به القابی چون خوک و از اسم فیلم وجه تمسیه ساختن کار بشدت دِمُده و شنیعی است. همان طور که در نمونه ی آن طرفی اش، صرف رانتخوارخواندن حاتمی کیا و زیر سوال بردن این هه سال هنرمندی اش کار مبتذلی است و صد البته که هیچ کس با فحاشی به این و آن نه به تحقق دموکراسی کمک می کند و نه به نظر آدم مستقل و وطن پرستی جلوه می کند، تخطئه حاتمی کیا اصلا به معنای فهم سینمای فرهادی نیست و فحاشی به لیلا حاتمی هم نشانه ای از شناخت مفهوم امنیت ملی ندارد، تمام این دوقطبی های کاذب بی آبرو هستند و نقطه پرگار بر مدار گفت و گو می چرخد.


    محمود احمدی نژاد یا (فراموشی هفته)

    یک روز سه نفری درخت می کارند، یک روز نامه می نویسد، به ستاد ثبت نام نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری می رود، جلوی بیمارستان محل بستری حمید بقایی درد مردم را می ستاند! در مقابل منزلش پیگیر مساله موسسات مالی است، مقابل دادگستری از عدالت می گوید، بیانیه پشت بیانیه و این بار نامه به مقام معظم رهبری...

    پوپولیستی که آنارشیست شد

    واقعیت همین است که او خودش هم می داند دیگرمثل قبل ها حرف هایش دلفریب نیست. شاید هشت سال «بگم بگم» هایش و آن لیستی که در نهایت هم از جیبش بیرون نیامد و شاید تمام صدمات جبران ناپذیری که در اقتصاد و سیاست وفرهنگ و حتی ورزش به پیکره ایران زد، شمایل او را پیش بخش عظیمی از مردم خدشه دار کرده است. دیگر هر چقدر هم که کاپشن یک شکل تنش کند و نان و پنیر میل کند، می داند و متوجه شده است که نزدیک ترین کاندیدا به افکارش چیزی حدود سه میلیون رای دارد، جلیلی را می گویم در سال 92.

    تدابیر عوامفریبانه احمدی نژاد تا جایی و تا روزهایی مطابق با الگوهای تمام پوپولیست های دنیا بود. آن ها عموما مظلوم نما و ساده پوش و صمیمی جلوه می کنند اما احمدی نژاد این روزها دیگر صمیمی نیست و چه بسی از پس عصبانیتی که ارائه می دهد بیشتر ترسناک است تا گرم و عوامفریب و از پس این موضع بر حقی که دائما هم در اختیار او و یارانش هم هست موقعیت مظلوم بودگی را هم رها کرده و اصلا دیگر شبیه مظلوم ها نیست! کدام مظلوم انقدر همیشه محق است و کم اشتباه، به هر حال موقعیت ظلم پذیر حتما مبتلا به اشتباهاتی هم بوده، مگر می شود انقدر بَری باشی و این چنین مظلوم واقع شوی؟ از آن سه رکن احمدی نژاد هنوز ساده پوشی را دارد که این اتفاقا وجه تشابه پوپولیست ها و هرج و مرج طلبان است.

    به عبارت دیگر پوششی خارج از متن وجه تشابه آنارشیست ها و پوپولیست هاست از آن لحاظ که آدم های هر دو گروه پوشش را به مثابه یک ابزار جلب توجه کننده می بینند و اصلا مهم نیست کیفیتی که تن می کنند در چه سطح و رتبه ای است، مهم تر این است که آن کیفیت آن ها را متمایز نشان دهد، در تایید آن هایی که احمدی نژاد را باهوش می دانند همین بس که او پوشش را حفظ کرده و اما در فضای فکری دیگری قدم می زند. او درواقع چون دریافته که دایره مخاطبانش محدود تر شده اند و قدرت رهبری هیچ جریانی را نمی تواند داشته باشد به سطح ضعیف تری از عوامفریبی روی آورده، سطحی که دائما نیاز به رسانه دارد و حضور مداوم را می طلبد و البته در نهایت آبروی کمی هم دارد. چه کسی می داند شاید همه ی هرج و مرج طلبان دنیا روزی عوامفریبانی بوده اند که دایره مخاطبانشان کوچک شده است و با حراج آبرویشان در رسانه ها کم کم در جلد آنارشیسم فرو رفته اند.

    1598277_459.png


    شوخی احمدی نژاد با مفهوم «حافظه تاریخی»

    نظریه پردازان علوم سیـاس*ـی در ایران بارها به انحا مختلف بر کم حافظگی جامعه ایرانی مهر تایید زده اند و این کم حافظگی آن قدر پذیرفته شده که در میان عوام و لابه لای کانال های تلگرامی و ایسنتاگرامی هم یک امر مسلم است. یعنی خیلی از ماها باور داریم که در مورد تغییرات اجتماعی و وقایع تاریخی مردمانی فراموشکار و کم حافظه هستیم. کم حافظگی در چنین سطحی خسران های جبران ناپذیری دارد و یک جامعه را به سیر دایره ای و تکرار شونده ای از تغییرات می اندازد که دائما به نقطه صفر بر می گردد و در واقع به زبان عامیانه درجا می زند.

    احمدی نژاد و یارانش بر همین اساس بیش از اندازه روی این کم حافظگی حساب باز کرده اند، آن ها به فاصله ای کم (حدود هشت سال) از سال های که بر تخت صدارت بودند، چیزهایی می گویند که با آن هشت سال صدارتشان نمی خواند.

    مثلا ژست آزاد اندیشی می گیرند، چه زمانی؟ وقتی که «دولت بهار» فیـلتـ*ـر می شود! اما مگر یادمان رفته که چه بر سر مطبوعات چی جماعت آوردند؟ هر که از کنار اصلاح طلبان هم رد شده بود حتما تاوانش را در آن ایام داد. آزاد اندیشی و شما؟ همین هشت سال پیش را بنگرید...مطمئنا مزاح می فرمایید جناب.

    طنز ماجرا این جاست که به اسم مردم فریاد حق طلبی سر می دهند و مثلا پیگیر مساله موسسات شده اند! یک سوال با ما می ماند این همه موسسات محترمی که پولشویی را خجالت زده کرده بودند، در کدام دولت به وجود آمدند؟ بانک مرکزی کدام دولت مجوز رسمی به این ها داد؟ مگر در دولت اصلاحات، مردم موسسه مالی و اعتباری را بلد بودند؟ والا که فقط هشت سال گذشته، چه کسی غیر از احمدی نژاد و یارانش و هر چه مغازه دونبش وچند دهنه بود را گران کردند و موسسه ساختند. حق خواه کسانی شده اید که خودتان بیچاره شان کردید؟! مطمئنا مزاح می فرمایید

    از شوخی های احمدی نژاد و یارانش اگر بنویسیم که مثنوی هفتادمن می شود و اصلا یادآوری آن آسیب ها به مذاق این قلم خوش نمی آِید ما که یادمان نرفته چگونه کمر تولید خم شد، از کاسب جز تا تولید کننده کلان رو به دلالی و واسطه گری آوردند و ایران مصرفی تر از همیشه شد. صرفا جهت یادآوری آن روزهای احتکار پودر لباسشویی و قحطی سیب زمینی و تورم روزانه (دقیقا روزانه) لبنیات و جهش چند پله ای و ناگهانی لوازم خانگی، خودرو و...را یادمان نرفته، کاش در یک نامه توضیحاتی در این خصوص بدهند، مجموعه اقدامات هشت سال پیش و هشت ساله آن ها بود که حجم دهک های پایین را فربه کرد و طبقه متوسط لاغر تر از همیشه شد.

    کاپشنت را حراج کن شاید در یکی از این خیریه ها یکی از طرفداران تیفوسی ات بخرد و با هزینه اش حداقل یکی از میلیون ها نفری را که ضعیف کرده ای راضی کنی! یک «آه» کمتر هم غنیمت است!


    مهدی هاشمی نسب یا (دربی بازهای هفته)

    تقابل های فوتبالی و کُری خوانی های دربی بازها مدرن ترین و کم خطر ترین و کنترل شده ترین شکل ارضای حس ذاتی خشونت است، تمام توصیه هایی که جامعه کُری خوان ها را اخلاقی تر می خواهد و با آن ها به زبان توصیه و نصیحت حرف می زند، به این حس اصیل بی توجه هستند و گویی یا نمی دانند و یا فراموش کرده اند که این خودِ «خشونت» است که در قالب استقلال و پرسپولیس، سر بر می آورد، پس نتیجتا این تهدید احتمالی چند و اندرز بر نمی تابد چون با یک امر ذاتی طرف هستیم.

    در واقع صرف وجود هواداران افراطی مشکل نیستند، مساله اصلی زیرساختی از آموزشِ فرهنگ گفت و گو است که در جامعه ایرانی ساخته نشده است و روی چنین پایه ی مفلوکی برساخت های چون «دربی» پرورش یافته اند. دربی این جا و در این نقطه هزینه ساز می شود اگر آن پیش زمینه ها در گذر سال ها محقق شود. امر ذاتی هم می تواند کانالیزه شود گرچه که دگرگون نمی شود. اتفاقا این خشونت ذاتی با پذیرش آن ممکن می شود، یعنی در ابتدا بپذیرم که استقلال و پرسپولیس تقابل مهمی است و این صرفا یک بازی نیست که غم شکستش یا شادی پیروزی اش با گذر چند دقیقه از سر می رود، واقعیت این نیست و حقیقت هم این نیست، هواداری که خشونت درونش را در کانال آبی و قرمز ریخته در ناخودآگاهش به شدت درگیر ماجراست، حتی اگر در شرم از تکفیرهای اجتماعی آن را پنهان کند.

    1598276_336.png

    وقتی به فرهنگ هواداری عمق بدهیم و با شناخت کامل برای آن سند بسازیم، دیگر نیازی به پند و اندرز نیست و کُری های فوتبالی هم انقدر سلبی نمی شود، این گونه که این سالهاست و هواداران بیشتر از آن چه به قدرت تیم خود می بنازند به تخریب حریف می پردازند و در واقع با شکست رقیب خوشحال ترند تا با پیروزی تیم خودی. ضرب و شتم مادر یک یاغی (هاشمی نسب) در آن فرهنگ امری محال است.
     

    Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    یک هفته و چند چهره؛ پناهیِ بی پناه و استتار مرتضوی
    سعید مرتضوی به خاطر آن چه در سال ۸۸ در کهریزک گذشت، به دو سال حبس محکوم شده.
    برترین ها - ایمان عبدلی: «کاوه مدنی» مطمئنا چهره اول هفته است و اصلا محیط زیست در تمام این هفته‌ها و سال‌ها چهره اول ایران است. درباره مدنی اظهار نظر دقیقی نشده، نمیشد در چنین فضای مبهمی درباره او نوشت، آن چه که واضح است این که تصمیمات زیست محیطی در کنار فرهنگ فقیر مردمی در زمینه محیط زیست، «ایران» را نیمه جان کرده است.
    جعفر پناهی یا (کارگردان هفته)

    «سه رخ» جعفر پناهی در بخش مسابقه جشنواره کن پذیرفته شده و برای اولین بار دو فیلم ایرانی در این رقابت معتبر با هم رقیب شده اند. طبعا اتفاق خجسته‌ای است، اما می‌دانید که قرار نیست از هر اتفاق خجسته‌ای خوشحال شویم! چون ما استعداد زیادی در نپذیرفتن شادی داریم! در این مورد هم کاملا مشخص بود که کدام رسانه ها، چه حرف‌های خواهند زد. همان‌ها که هنر را دو شقه می‌کنند؛ هنر بی تعهد و هنر متعهد؟! اتفاقا همین‌ها که حالا با آثار امثال پناهی دچار شکل شده است، خودشان شروع کننده همین مدل از ارائه کار هنری بوده اند. مگر می‌شود به همین راحتی دهه ۶۰ را فراموش کرد، دهه‌ای که هنرش را همین منتقدان امروز پناهی ساختند؟ هر چه از سینمای آن دهه می‌بینیم مملو از شعار و ایدئولوژی و به اصطلاح پیام است. مخملباف زاییده همان فضاست! حالا از کنج تعهد به کنج لیبرالیسم غلتیده و شاید فقط معدود آدم‌هایی مثل حاتمی کیا همچنان مشت گره کرده شان به سمت آسمان پرتاب می‌شود.

    این شعار زدگی و این سربارکردن خواسته‌ها و ایده آل‌ها روی عرصه‌های هنری همه اش هم محدود به سینما نیست و در همین تلویزیون و در همین روز‌ها هم با کلی برنامه‌هایی مواجهیم که دائما و تماما مضمون زده (نه محتوا) هستند و فرم در آن‌ها اهمیتی ندارد. خب وقتی خواست نهاد‌های رسمی و ایدئولوگ از هنر بر اساس و مبنای مضمون تعریف می‌شود و همیشه آثار هنری را پیام دار خواسته، طبیعتا آثاری خلق خواهد شد که مضمون در آن اولویت دارد، غافل از این که مضمون را که نمی‌شود همیشه در جهت دلخواه هدایت کرد. مرادم این است که در همان بستری که خواست نهاد‌های رسمی است افرادی مثل پناهی هم رشد می‌کنند که پیام می‌دهند، اما پیامی خلاف جهت، گاه این پیام درست است و تحمل نمی‌شود و گا‌ها هم پیامی منحرف و خارج از مسیر است.

    1643555_918.png

    جعفر پناهی و امثال او را کاش فقط در عوالم هنر قضاوت می‌کردیم، او کار‌های آبرومندی مثل «بادکنک سفید»، «دایره» و حتی «آفساید» دارد، از آن طرف «تاکسی» را هم دارد که واجد ارزش خاصی نیست. این تمام دنیای هنری پناهی است. دیگران را هم کاش این گونه ببینیم، وگرنه با ادامه چنین روندی می‌شود کارگردانانی دیگر را هم به سمت مخملباف هل داد. می‌شود فرهادی را اپوزیسیون کرد، اگر دائما روی مضمون کارهایش بمانیم و قضاوتش کنیم، اگر که با بی انصافی فرم مطلوب «درباره الی» را نادیده بگیریم و او را به سمت تمجید رسانه‌های خارجی سوق بدهیم، خب طبیعتا پس از چند کار درخشان مثل «چهارشنبه سوری» و «درباره الی» کار‌هایی معمولی‌تر مثل «جدایی نادر از سیمین» و «فروشنده» را خواهیم داشت که ما هم در ساختش دخیل بوده ایم؛ با قضاوت هایمان و با تنگ‌تر کردن فضای کار خلاقانه.

    مخلص کلام این که تاکید روی پیام و مضمون و تزریق آن به هنر، قضاوت‌های دائمی و دسته بندی هنر به دو جریان متعهد و نا متعهد ور نامطلوبی دارد، ور نامطلوبش هم شامل کاسبان تعهد هست، مثل ده نمکی و البته هدر شدگانی مثل پناهی و مخملباف که اگر درگیر مضمون نمی‌شدند شاید حال دیگری در جهان هنر داشتند، به هر حال همه که کیارستمی نمی‌شوند؛ سال‌ها خودش را حفظ کرد و بار‌ها تحت فشار قرار گرفت، اما گذر زمان او را به تاریخ هنر این مملکت ثابت کرد. «گذر زمان» و حافظه جمعی جایگاه هر هنرمند را نشان خواهد داد. هنر و هنرمند را بسپاریم به دست زمان، او (زمان) هنرشناس‌ترین است.
    سعید مرتضوی یا (محکوم هفته)

    سعید مرتضوی به خاطر آن چه در سال ۸۸ در کهریزک گذشت، به دو سال حبس محکوم شده. او این روز‌ها در حبس نیست و البته که کسی هم نمی‌داند کجاست! این عدم آگاهی از وضعیت او تبدیل به یک ابهام دامنه دار شده، طوری که خیلی‌ها تن ندادن مرتضوی به حکم صادره از دادگاه را نوعی نافرمانی و بی عدالتی قضاوت می‌کنند، کما این که پیش زمینه‌های کافی برای چنین ذهنیتی از سال‌ها پیش کاشته شده. مرتضوی همان کسی بود که به عنوان آمر ماجرای کهریزک می‌شناسیم. اتفاقی که آتش اعتراضات ۸۸ را به شدت تند کرد. کما این که اگر روح الامینی نبود و پدر صاحب نفوذش پیگیر کار نمی‌شد، معلوم نیست دقیقا سرنوشت مرتضوی چه می‌شد؟... کارنامه مرتضوی البته محدود به ماجرای کهریزک نبود و در ماجرای زهرا کاظمی هم یک دلخوری بین المللی ایجاد کرد، در واقع او سازنده یک خصم ملی و یک خصم بین المللی است و البته به تنهایی خالق نگون بختی خیلی از اهالی رسانه هم هست و اتفاقا همین بخش از داستان آن قدر واکنش‌ها را نسبت به او زیاد کرده است.

    شاید آن روزنامه اصولگرایی که در همین روز‌ها یادداشتی حمایتی در وصف مرتضوی نوشت، صادقانه‌ترین قلم را داشته، نوشته بودند که این اتفاق در همه جای دنیا عادی است! نوشته بودند کینه دارند از او، چه کسی است که این‌ها را انکار کند؟ به هر حال مرتضوی باعث و بانی بسیاری از تنگنا‌های پیش بینی نشده و بیکاری‌های جبران ناپذیر بوده. او سازنده یک عدم امنیت چند ساله با پشتوانه دولتی است که این روز‌ها سردمدارش با اعتصاب غذای حمید بقایی از آزادی بیان، داد سخن می‌آورد! اتفاقا چقدر هم خوب است این قایم باشک بازی‌های مرتضوی، که یادمان می‌آورد آن چه از تریبون دولت بهاری‌ها به گوش می‌رسد فقط یک منفعت جریانی و حزبی است و هیچ نفع عمومی و دیگر خواهی در آن مستتر نیست.

    1643556_783.png

    روزگاری اسم مرتضوی لرزه بر اندام کلمات می‌انداخت؛ چقدر خود سانسوری‌ها از ترس او شد، چقدر نشد و هزینه ساخت... مگر این‌ها کم است که برخی توقع دارند نام او سوژه نشود، او با خیلی‌ها دچار چالش شده و حالا همان خیلی، فقط نامش را تکرار می‌کنند. این که جرم نیست؟! اصلا تکرار می‌کنند که یاد این سلبریتی‌های نورسیده بیاندازد که اگر امروز برای دلار و هر چیز دیگری کارشناس شده اند و می‌توانند حرف بزنند، از صدقه سر تغییر مسیری است که در آن مرتضوی‌ها حذف شدند و افرادی منعطف‌تر بازگشتند. مسیری که حالا از راه خارج شده‌هایی مثل احمدی نژاد دارد، این اتفاق خوبی است برای کلیت نظام جمهوری اسلامی که اپوزیسیونش، چون‌هایی مثل دولت بهاری‌ها شده اند. مرتضوی چه در حبس باشد و چه این گونه سوژه طنز و جدی رسانه‌ها شود، نشانه خوبی است؛ روزگار کمی سازگارتر شده، این را از جایگاهی که برای آدم هایش تعیین کرده، متوجه می‌شویم. همه اش که چهار میله و یک اتاقک نیست، همین قدر چرخش هم حرف‌ها دارد.
    جواد خیابانی یا (گزارشگر هفته)

    بعد از بازی پرسپولیس – نسف قارشی که خیابانی از میانه بازی گزارش بازی را بر عهده داشت، خواستم از شکل گزارش خیابانی بنویسم، منتهی از بیم جانبداری (پرسپولیس) نشد و حالا بعد از بازی استقلال - الهلال راحت‌تر می‌شود از گزارشگری نوشت که میل زیادی به کارش ندارد.

    برای این که درک کنید گزارشگری فوتبال چه تاثیر شگرفی دارد به نمونه‌های گزارشگری همین کشور‌های حوزه خلیج فارس نگاهی بیاندازید تا متوجه شویم از چه حرف می‌زنیم! احتمالا گزارش گزارشگر عرب زبان را روی موقعیت گلی که طارمی در یکی از بازی‌های الغرافه از دست داده را شنیده اید؛ فریاد‌ها و نوسانات صدای گزارشگر، فوتبال را تبدیل به سینما و یا اصلا تبدیل به زندگی می‌کند. همین روز‌ها هم یک کلیپ دیگر از این جنس گزارش‌ها دست به دست شده؛ باز هم طارمی و این بار خلاقیت گزارشگر عرب زبان که از عبارتی فارسی برای توصیف کار طارمی استفاده می‌کند: «خیلی قشنگه»! نمونه‌ها زیاد است؛ گزارشگر ایتالیایی گزارش بازگشت دراماتیک رُم در بازی با بارسا... ببینید و بشنوید که چگونه از صدا کاراکتر می‌سازند، صدا را دکوپاژ می‌کنند. می‌دانند کجا اوج بگیرند، کجا افت کنند و واژه هایشان را چگونه خرج کنند.

    1643557_750.png

    این جا، اما اوضاع فرق می‌کند، گزارشگری داریم که دائما در ژست حماسه سازی مانده. خودش را یک خیر نشان می‌دهد، انگار یک کشیش نشسته و بازی فوتبال را گزارش می‌کند. به دنبال خیریت همه هست و در واقع جلوه‌ای ریاکارانه از مهربانی دارد. آن قدر مکث‌های بی مورد دارد که گاهی کسالتش تا زمین چمن کشیده می‌شود، گاف هایش هم که یکی دو تا نیست، گاف و اشتباه به کنار، بدتر این که جانبدار است و از توصیفات من در آوردی استفاده می‌کند و پای مکتب خلق الساعه اش ایستادگی می‌کند. توپ به تیر دروازه استقلال میخورد بر تیر دروازه درود می‌فرستد! هم موجب وهن زبان فارسی می‌شود و هم یک نمک اضافه می‌ریزد، آن هم در موقعیتی که بیننده دچار هیجان است، او را گوشه رینگ می‌بَرَد و هیجانش را می‌کُشد.

    بی انگیزگی خیابانی مشهود است آن قدر که حتی حوصله کنترل هیجانات رنگی اش را هم ندارد، وسط بازی پرسپولیس - نسف در مدح و ثنای استقلال سخن پراکنی می‌کند (همزمان بازی استقلال از شبکه سه در حال پخش است و به جز اطلاع ر. سانی درباره نتیجه بازی، بقیه توصیفات برای بیننده‌ای که بازی پرسپولیس را انتخاب کرده، اضافه خواهد بود) قطعا او زمان شناس نیست، ذهن ساده‌ای دارد. دائما به دنبال چفت کردن ده خودی با ده حریف است! توصیفات ناسیونالیستی اش لوث و تکراری و مشمئز کننده شده و در تضاد با آن شمایل کشیش واری است که در ابتدای متن آمد. در ضمن خیابانی حواس پرت هم هست (آن جمله آخی ناراحت شدم را به یاد آورید)، همه‌ی این‌ها یعنی این که خیابانی شاید فقط به درد برخی بازی‌های ملی می‌خورد و باقی روز‌ها را چه بهتر که به تجارت بپردازد.
    خبرطلبان یا (جنگ زدگان هفته)

    پنجشنبه و جمعه هفته گذشته پیک خبری اتفاقات سوریه بود. کانال‌های خبری، وب سایت‌ها و تلویزیون‌ها مردم را بمباران کردند پیش از آن که آمریکا بمبی به سمت روسیه بزند. تحلیل وقایع سوریه البته کار سنگین است و بیشتر از هر چیز با گذر زمان واقعی‌تر می‌شود. این جنس وقایع مثل یک مسابقه فوتبال نیست که پس از پایان آن بشود از تاکتیک دو تیم نوشت و تمام! باید روزگاری بگذرد و وقایع را عمیق‌تر و دقیق‌تر دید. اتفاقی که در ایرانِ پس از گسترش رسانه‌های اجتماعی نمی‌افتد. رسانه‌ها با نگاه کاسب کارانه با قید های، چون فوری، لحظه و به لحظه از اخبار درآمد زایی می‌کنند و مردم که با الزامات عصر جدید آشنا نیستد، طعمه می‌شوند. سطح پذیرش و اعتماد به اخبار در حدی بالا می‌رود که مثل هفته قبل درصد زیادی از مردم خودشان را نزدیک به یک جنگ تمام عیار می‌بینند، اتفاقی که شاید در مخیله ترامپ و پوتین نبوده، اما مردم ایران آن را تخیل می‌کنند.

    اشتباه نشود قصد تبلیغ بی تفاوتی و باری به هر جهت بودن شاخک‌های اجتماعی مردم را ندارم و نداریم، اما این حد از آلودگی به ترفند‌های رسانه‌ای خودِ زندگی را از بین می‌برد. بنا به کدام قاعده و قانون این همه تشویش و استرس را به زندگی هامان را می‌دهیم؟ این حجم از ساده سازی عرصه‌ای چند متغیره و ثقیل آسیب جدی به روح و روانمان می‌زند، ساده سازی وقایع و قطب بندی و جناح سازی آن‌ها را سهل می‌کنند در ظاهر سهل می‌کند، اما آن‌ها در عالم واقع سهل نیستند. روسیه‌ی پوتین داعیه حفاظت از شرق دارد، مردم روسیه (یا حداقل بخش زیادی از آن‌ها به پوتین علاقه دارند) روسیه با چنین داعیه‌ای فعلا وارد هیچ جنگ مستقیمی با آمریکا نخواهد شد. از آن طرف ترامپ با چنین جنجال‌هایی احتمالا قصد حفظ سهم در منازعه سوریه را دارد، وگرنه که حمله محدود به چند پایگاه خالی از سکنه البته که در معادلات جهانی مهم است، اما انصافا خبر از یک جنگ فوری نمی‌دهد، کمی دقت به چینش و صف آرایی دو طرف شاید درک عمیق تری از ماجرا بدهد.

    1643554_403.png

    این که گمان کنیم، پوتین و ترامپ به خون هم تشنه اند و سطح منازعات بین المللی را در حد مباحثات کوچه و خیابان پایین بکشیم گمانی است که ما را درگیر فضایی غلط می‌کند و البته که عمر هدر ده و زیان آور است. حساسیت اجتماعی و نگاه به مسائل سیـاس*ـی داشتن یک امر مثبت برای هر شهروند است، اما ساده سازی می‌تواند همین امر مثبت را تبدیل به امر منفی کند. به گروه‌های تلگرامی، صفحات اینستاگرامی و کامنت‌ها نگاهی بیاندازید تا ببینید چگونه موافقان و مخالفان بشار اسد، موافقان و مخالفان کردها، عاشقان ترامپ و نفرین کنندگان ترامپ (و یا پوتین) جبهه بندی کرده اند. والا که آب و خاک خاورمیانه در ذات استرس دارد به حد کافی، با ساده انگاری فروردین و بهار نارنج را مشوش نکنیم، شاید که زندگی رنگی‌تر شود.
     

    Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    یک هفته و چند چهره؛ رائفی پورِ عصبانی و دردسرهای تلگرام
    چند روز پیش رائفی پور که ظاهرا از مواضع اجتماعی مهدی مهدوی کیا و کریم باقری شاکی بود، حرف‌هایی زد که جنجالی شد. او با اشاره به بیلبورد‌های تبلیغاتی دو فوتبالیست پیشکسوت، انتقاداتی تند از آن‌ها کرد و به بهانه دوغ و مسواک، به نوعی گله گذاری کرد.
    برترین ها - ایمان عبدلی:
    رائفی پور یا (نظریه پرداز هفته)
    چند روز پیش رائفی پور که ظاهرا از مواضع اجتماعی مهدی مهدوی کیا و کریم باقری شاکی بود، حرف‌هایی زد که جنجالی شد. او با اشاره به بیلبورد‌های تبلیغاتی دو فوتبالیست پیشکسوت، انتقاداتی تند از آن‌ها کرد و به بهانه دوغ و مسواک، به نوعی گله گذاری کرد. از همان ابتدا می‌شد پیش بینی کرد که غالب واکنش‌ها علیه رائفی پور باشد، گو این که برای کسی که ادعای نظریه پردازی و کشف و افشاگری دارد، خیلی جالب نیست که مناسبات دنیای امروز را نشناسد و یا بدتر بشناسد و انکار کند! این که سلبریتی‌ها به واسطه شهرت، پل اعتمادساز میان برند‌های تجاری و مردم می‌شوند، امری بدیهی و پذیرفته شده است. این اصلا نیازی به توضیح ندارد، حالا یا رائفی پور نمی‌داند، که بعید است! و یا می‌داند و انکار می‌کند که این یک انتخاب است. انتخابی که البته به شمایل رائفی پور و هوادارانش هم می‌آید، کما این که برخی هم فکرهایشان در سال‌های صدر نشینی، انزوا و انکار را به صلح و پذیرش ترجیح می‌دادند.
    1658434_227.jpg

    مثل سخنور مورد بحث ما، باز هم هست کسانی که البته اسمشان را نمی‌آوریم، اما حدس زدن نامشان دشوار نیست. آن‌ها اصول خاصی در سخنوری دارند. وجوه اشتراکی که با کمی دقت و کنار هم چیدنشان می‌فهمیم که داستان از چه قرار است. سخنورانی این چنینی چند تکنیک مشابه دارند؛ مثلا در میان حرف‌های آن‌ها حتما ارجاع به آدم‌ها و یا ماجرا‌های شناخته شده وجود دارد. به عنوان مثال اگر قرار است از سیاستی دفاع کنند و یا آن را رد کنند، حتما پای افراد شناخته شده را وسط می‌کشند تا گره‌ای با مخاطب ایجاد کنند و توجهش را جلب کنند. البته آن‌ها سعی می‌کنند این گره را مدلی ببندند که تا حالا کسی نبسته؛ یعنی اگر قرار است از سلبریتی خرج کنند، آن‌هایی را وسط می‌کِشند که محبوب‌تر هستند، چون این گونه تیغشان بیشتر می‌بُرد.
    این تکنیک خرج کردن از محبوب ها، فقط مربوط به سلبریتی‌ها نیست، آن‌ها گاه حتی به یک سریال پر طرفدار هم حمله می‌کنند. حمله، اما به همین سادگی‌ها نیست و چنین حمله‌ای باید با ادبیاتی رادیکال باشد که ضریب نفوذ داشته باشد. مضافا در خودش کشف و ابهام داشته باشد که موجب شگفتی شود و البته از الگو‌های داستان سازی و افکار کلیشه‌ای مردم کوچه و بازار هم وام گرفته باشد. در واقع آن‌ها بخشی از ذهنیت ساکن کوچه و خیابان را می‌شناسند و همان کنج تاریک را بزرگ می‌کنند و به شکل سخن در می‌آورند. الغرض این که این‌ها را خیلی جدی نگیرید، لا به لای این حرف‌ها نه کشفی هست و نه فکری عمیق. این صرفا یک ایدئولوژی عمق نیافته تکنیکال شده است که از فرط کم محتوایی، فرم در آن گُل درشت شده و توی ذوق می‌زند، همین.
    پی نوشت: واضح است که این متن فقط نقد (لحن) رائفی پور است و درباره مناقشات سیـاس*ـی طرفین هیچ موضعی ندارد.

    آذری جهرمی یا (فیـلتـ*ـر هفته)
    آن روزی که آذری جهرمی به عنوان جوان‌ترین وزیر تاریخ جمهوری اسلامی به مجلس معرفی شد و رای اعتماد گرفت، شاید فکرش را هم نمی‌کرد، آن قدر زود به دالانی از بزنگاه‌های دشوار برسد. همان ابتدای کار و شایعه «بازجو» بودنش نشان داد که افکار عمومی حتی برای اتفاقات مثبت هم فرضیه‌های منفی دارند و راه چنین نیست که می‌نماید! بعدتراما اتفاقات دی ماه آمد و البته رفتار جهرمی در آن بازه به واقع منطقی بود؛ با صداقت فیلترینگ را اطلاع رسانی کرد و خُلف وعده نکرد. گفته بود موقتی است و رفع می‌شود، که شد. اما خب می‌دانست که این پایان داستان نیست و دردسر‌های «تلگرام» برای او ادامه خواهد داشت.
    1658435_183.jpg

    ظاهرا از یک پیام رسان حرف می‌زنیم و نباید خیلی مهم باشد؟! اما هست، یا حداقل در این نقطه دنیا مهم‌تر از حد تصور است. به هر حال هر «پدیده» در هر جغرافیایی معنای بومی به خودش می‌گیرد. تلگرام در بریتانیا یک جایگاه دارد و مثلا در روسیه جایگاهی دیگر. این جایگاه متغیر و نسبی است و متاثر از مسائل متعددی است که تماما ذیل «فرهنگ عمومی» آن جامعه تعریف می‌شود. در ایران هم بنا به مسائل مختلف «تلگرام» اهمیتی افزون پیدا کرده و مخالف‌ترین‌های تلگرام هم معترفند که درصد شیوع این پیام رسان بالا است واصلا همین ضریب نفوذ بالا برخی مسئولان را نگران کرده است که مبادا خُسرانی جبران ناپذیر در راه باشد.
    با این اوصاف شاید باید بر نقاط اشتراک موافقان و مخالفان تلگرام تاکید کرد، چه بسی هم دولتی‌ها (در راس آن آذری جهرمی) و هم آن‌هایی که مخالف ادامه حضور تلگرام هستند، بر این نقطه توافق دارند که اتکای به تلگرام، در میان عموم غیر واقعی است و لزوما نباید هم خبر، هم تجارت، هم سرگرمی و هم ... را در یک پیام رسان جست وجو کرد. این غیر واقعی بودن اتکا، نقطه اشتراک است و علاجش ساخت فضا‌های قدرتمند و اصیل و نه لزوما مجازی، برای بر طرف کردن نیاز‌های مردمی است که به فرم کاذب تلگرام پناه آورده اند. قبل از آن، اما باور نیاز‌ها و به رسمیت شناختن آن‌ها اهمیتی بیشتری دارد و اصلا همین پذیرفتن می‌تواند پیش زمینه اقدام عملی در جهت رفع نیاز‌ها باشد، آن موقع نه یک اپلیکیشن این قدر مهم جلوه می‌کند و نه از کنار آن چالش‌های این چنینی نظیر ظن تقابل‌های جناحی (در ذهن برخی فرصت طلبان) پر رنگ می‌شود. همان‌هایی که به غلط خیال می‌کنند اصرار به فیـلتـ*ـر تلگرام نوعی تقابل و ضعیف کردن دولتی است که با وعده‌های اجتماعی بسیار به کارزار انتخاب آمده و حالا حداقل در دو مورد گُل درشتش به بن رسیده؛ رفع حصر و آزادی شبکه‌های اجتماعی.
    خلاصه این که آذری جهرمی جوان است، اما در جایگاه تناقض‌هایی کهن قرار گرفته. تلگرام اگر چه موفق شده ساخت اجتماعی ایران را به قبل و بعدش خودش تقسیم کند، مثل: ویدئو و... اما در نهایت یک دغدغه موقتی و ساقه یک ریشه است، ریشه، اما پذیرش نیاز‌های واقعی یک جامعه و زدودن افکار اتوپیایی از ذهن حکمرانان است، روندی که قدمتی حداقل صد ساله دارد، دومی حل شود، اولی معضل نخواهد شد و هزینه‌های گران نخواهد ساخت.

    محمد عباس زاده یا (قهرمان هفته)
    دوران دیگریست، از عصر مطلق گرایی، سال هاست که فاصله گرفته ایم. حالا این سال‌ها همه قرار است منطقی‌تر باشیم و متناسب با رئالیسم حاکم بر کل دنیا. اگر مکاتب سیـاس*ـی صد سال پیش به برابری و مضامین همسان سازی می‌اندیشدند و فکر خودشان را تکثیر می‌کردند، امروز هم رئالیسم غالب در کل دنیا فکر خودش را تولید می‌کند. آن روز‌ها قهرمان‌ها جولان می‌دادند روی پرده سینما، در زمین چمن فوتبال و... امروز، اما از روزگار سیاه و سفید گذشته ایم و عصر نسبیت و خاکستری هاست. همان منطق غالب به ما می‌گوید که برای یک فوتبالیست، در ابتدا آورده مالی و امنیت شغلی مهم‌ترین چیز است و ما به عنوان یک هوادار احتمالا متفکر تر، باید پذیریم که در یک فرایند احساسی و تعصبی مثل «هواداری فوتبال» هم منطق را وارد کنیم واز ستاره هامان نخواهیم از خود گذشتگی کنند، این‌ها از خصوصیات تطبیق و سازگاری است.
    1658436_819.jpg

    عباس زاده و البته امثال او البته هنوز زنده اند و دارند نظم غالب را بهم می‌زنند، شاید در دنیای امروز اسمش را می‌شود گذاشت حماقت! این که از لیگ برتر، عزم لیگ دسته یک کنی و در یک قمار آَشکار، خودت را از تیتر رسانه‌ها کم کنی. به هر حال در این دنیای نسبی و منطقی که خیلی از فوتبالیست هایش تیتر و ستون می‌خرند، حرکت عباس زاده خَرق عادت است. گاهی که گمان می‌کنیم دوران قهرمان‌ها تمام شده، یکی می‌آید و فیلم کلاسیک خودش را کارگردانی می‌کند، نه که از عباس زاده و صعود نساجی یک حماسه بسازیم، اما خب در همین حد هم این روند خلاف جریان است. اما این خلاف جریان‌ها نباید ما را به خطا بیاندازد واصولا ذهن اجتماعی نباید از استثنائات روند بسازد. واضح‌تر این که در نهایت امثال عباس زاده ربط کمتری به واقعیت دارند و مثلا کسی مثل طارمی واقعیت عـریـان تری است. پس چه بهتر که عرصه‌های اجتماعی را با واقعیت هایشان قبول کنیم، ما مردم زمانه خودیم، زمانه غلبه پاپاراتزی ها، زمانه طارمی و سحر قریشی، زمانه نیمه شب در جاده با مهدی قائدی! زمانه ترلان و عزت، فرشاد و ترلان.
    فاطمه یا (آزار دیده هفته)
    دو دختر و یک پسر ماهشهری توسط پدر و نامادری آزار دیدند و شکنجه شدند، البته این کودکان از ازدواج‌های قبلی پدر خانواده بودند و دختر بزرگتر که همان «فاطمه» باشد به طرز فجیعی شکنجه شده است، پس از رسانه‌ای شدن قضیه مسئولان قضایی شهر قول برخورد قاطع دادند و مردم هم طی چند گردهمایی خیابانی خواستار تسریع و تشدید برخورد‌ها شدند.
    1658437_337.jpg

    فروپاشی یک نهاد؛ خانواده
    «خانواده» آخرین نخ نگهدارنده‌ی ساختارِ جامعه ایرانی است، در حالی که نهاد‌های فرهنگ ساز در ایران لنگ می‌زنند و وظیفه تربیت و پرورش نسل آینده تماما بر دوش خانواده افتاده است. با مشاهده سطحی درمی یابیم که خود خانواده‌ها هم حالا بخشی از معضلات اجتماعی – فرهنگی شده اند! ترکیب فشار‌های اقتصادی و اجتماعی گوناگون و فقر سوادِ سبک زندگی، تمرکز را از والدین گرفته و اصلا سطح تحمل خانواده ایرانی تا حد قابل توجهی نزول پیدا کرده است، به عبارتی در قیاس با نسل‌های قبل‌تر خانواده عصبی، پرخاشگر و ناآرام و متغیر شده است و کمتر خانواده‌ای این روز‌ها ثبات امنیت همه جانبه دارد بدون هیچ تهدیدی. روابط محدود خانوادگی در فضای محدود و ابتر و گلخانه ای، این سال‌ها موجوداتی غیر واقعی ساخته و تحویل داده است که حداقل نتیجه آن گسست اجتماعی است و به همین سادگی جامعه از کوچک‌ترین و در عین حال مهم‌ترین و موثرترین نهادش غافل می‌شود و خانواده هم نمی‌تواند دستاورد خاصی داشته باشد و جامعه اش را بسازد.
    خانواده این روز‌ها واژه کم رمق و نحیفی است. در یک حالت کمتر محتمل یا بعید خیلی فاکتور‌ها باید در کنار هم جور باشد تا فرزندان از خلاء‌های بی شمار روحی - روانی و حتی جسمی دور یا کم نصیب باشند. در چنین بستر راکدی، خانواده یا حال خوبی ندارد و یا اگر حال خوبی داشته باشد حساب خودش را از جامعه اش جدا می‌کند؛ مبادا که آسیب‌ها و مرض‌های مسری جامعه که کم هم نیست به این تن مستعد و پروار، نفوذ کند. تازه این‌ها درشرایطی است که با بی شمار خانواده‌هایی مواجه ایم که الکن اند و به طور مثال حتی قدرت تشخیصِ بیش فعالی فرزندان خود را ندارند و صرفا با تنبیه فیزیکی در پی حل مساله و تادیب هستند.
    بماند که فرایند آموزش تقریبا مختل شده است و تاثیر خاص و ملموسی، افراد چیز چشمگیری در محیط عمومی نمی‌بینند که برداشت کنند و محیط علاوه بر این که نمی‌دهد حتی بعضا می‌گیرد! درک و تحلیل روانِ فرزندان که پیشکش؛ اعتیاد و فقر و بیکاری، آش را آن قدر شور کرده اند که بعضی از چهار دیواری‌ها و ترسیم پشت شان غیر قابل تصور شده است.
    دولت، اِشراف کافی بر آن چه که در «زیر پوست شهر» می‌گذرد را ندارد. نه مراکز آماری، مستدل و قوی عمل می‌کنند و نه اصلا اراده‌ای دیده می‌شود که اقدامی استراتژیک و زیربنایی در شناخت آسیب‌ها و رفع آن انجام دهد. همه این‌ها عوامل موثری است که به این اتفاقات دامن می‌زند شاید تنها نکته دلخوش کننده همین باشد که این اتفاقات رسانه‌ای می‌شود و حساسیت مردم بالا می‌رود، در این شراط رسانه‌ها می‌توانند پرچمدار باشند و بار خیلی از کمبود‌ها را به دوش بکشند.
     

    Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    یک هفته و چند چهره؛ داعش در کورش و عاقبت برجام
    حکایت عجیبی است، حکایت ما مردمانی که دائما در دوره‌های انتظار تمدید می‌شویم! «برجام» هم عاقبت به روز موعود رسید و ترامپ دودش کرد و رفت هوا!
    برترین ها - ایمان عبدلی:
    ابراهیم حاتمی کیا یا (ضد تبلیغ هفته)

    تبلیغات متفاوت عوامل فیلم «به وقت شام» در پردیس سینمایی کورش، جنجال‌های زیادی را رقم زد. تصور کنید شبی در پردیس کوروش به قصد تفریح، خانواده را جمع کرده اید، ناگهان عده‌ای با لباس‌های داعشی و هر آن چه متعلق به یک گروه تروریستی است، سمت شما هجوم می‌آورند! بعدش متوجه می‌شوید که این صرفا یک «تبلیغات» بوده. تصور هم نمی‌خواهد، حتی تماشای ویدئو‌های منتشر شده از این اتفاق، هر بیننده‌ای را عصبی می‌کند و با خودت می‌گویی: چگونه برخی با هر توجیهی این گونه امنیت روانی هموطنانشان را بهم می‌زنند؟

    بماند که توجیه پر تکرار «تمهیدات تبلیغاتی سینمایی» رایج در سرتاسر دنیا، اصولا در این مورد محلی از اعراب ندارد و اصولا هیچ تیم تبلیغاتی از یک «واقعیت وحشتناک» به شکل ابزاری استفاده نمی‌کند و امنیت روانی را بهم نمی‌زند، اگر شمایل وحشتناکی هم مصرف می‌شود (مثل زامبی ها) متعلق به دنیای فانتزی هاست، نه یک جنگ واقعی. از این‌ها که بگذریم، آن چه که در پردیس کورش گذشت، وجهی دیگر داشت و آن فصل عـریـان تقابل حاتمی کیا و مخالفانش بود.

    1666332_270.png

    به عبارتی اگر در دفعات پیشین برخی برای تقابل به کوچه‌های فرعی می‌زدند (مثلا در نقد «به وقت شام» از فیلمنامه بد می‌گفتند و در واقع با مضمون مشکل داشتند)، این بار، اما برای مخالفان حاتمی کیا، نیاز به پرده پوشی نبود و شکل تبلیغ «به وقت شام» گَزَک را دست مخالفانش داد و همه ناگفته‌ها و آن‌ها حرف‌هایی که با تعارف زده می‌شد را علنی کردند. به هر حال مخالفان حاتمی‌کیا در ناخودآگاه خودشان او را وابسته‌ای می‌دانند که از تصمیمات استراتژیک و کلان رده‌های بالای نظام به نفع حیات فیلمسازی اش استفاده می‌کند و این رفتار تیم تبلیغاتی «به وقت شام» را دقیقا در همین راستا می‌دانند.

    در واقع این بار مخالفان حاتمی‌کیا از کنار هم گذاشتن برخی موتیف‌ها، یک پازل می‌چینند؛ فضای سینمایی و داعشی‌های جعلی در پردیس کورش و ارتباطات مضمونی فیلم با برخی تصمیمات سیـاس*ـی، جور چین‌های این پازل است! بله، جنس این جورچین کمی ناهمخوان است و پایه‌های چوبین استدلالش ضعیف است، اما در ناخودآگاه برخی‌ها نفس می‌کشد و آن‌ها گمان می‌کنند و نتیجه می‌گیرند که وجهه ایدئولوژیک کار‌های حاتمی‌کیا بر وجهه هنری او غلبه کرده. حالا هر چه که هست از حاتمی‌کیای کارگردان چیز زیادی باقی نمانده. گویی حاتمی‌کیا گاهی خواسته (اختتامیه فجر) و گاهی ناخواسته (تبلیغات بحث برانگیز در پردیس کورش) در جهت اثبات مدعای مخالفانش قدم بر می‌دارد. قدم برداشتنی که یک مربی را از کنار نیمکت دورتر و دورتر می‌کند و فریاد تماشاچیانی به گوش می‌رسد که می‌گویند: «دهه ات گذشته مربی»، این بار، اما این یک دیالوگ در میانه‌ی یک سکانس نیست، این تلفیق سیر فیلمسازی حاتمی کیا و مجموع رفتار‌های بیرونی اوست که صدای ضربان حیات هنری اش را کم جان و کم جان‌تر کرده است، شاید.
    پی نوشت: بعد از نگارش مطلب، خبری آمد که پلیس تهران عوامل رعب مردم در پردیس کوروش را احضار کرده و خب قطعا این اقدامی مدبرانه است.
    روحانی یا (ناامیدی هفته)

    حکایت عجیبی است، حکایت ما مردمانی که دائما در دوره‌های انتظار تمدید می‌شویم! «برجام» هم عاقبت به روز موعود رسید و ترامپ دودش کرد و رفت هوا! از چند روز قبل‌تر افکار عمومی با شدت اخبار و گمانه زنی‌ها را دنبال می‌کرد و شوربختانه این بار نه ماجرای فلان هنرپیشه و سلبریتی (مثل خیلی جا‌های دیگری از دنیا)، بلکه یک پروسه صرفا سیـاس*ـی نقل محافل بود. به هر حال ما مردمی هستیم که خیلی بیش از تمام دنیا آژانس انرژی اتمی را می‌شناسیم، به انرژی هسته‌ای فکر می‌کنیم، به تحولات عربستان و به کره شمالی حتی! این‌ها همه مصداق سیاست زدگی است و دریغ که زندگی یک مردم قرار نیست، ان قدر سیـاس*ـی باشد و اصلا این حد از سیاست زدگی، تخیل یک جامعه را می‌خشکاند و چنین جامعه‌ای بیشتر مقلد و موج سوار است. از موج سواری که نیاز به نوشتن نیست و شواهد بسیار است و متن محدود، همه این‌ها یعنی این که این جا کم کم خلاقیت می‌میرد و غافلگیری به معنای مثبت غایب خواهد بود، شاید شبیه یک روضه شود، اما حکایت همین قدر غم انگیز است.

    حالا «برجام» حداقل در شکل آمریکایی اش مُرد و این پایان دنیا نیست، کما این که از یاد نبریم همین اندازه توافق هم، ما را از قطعنامه‌هایی با همراهی روسیه و چین دور کرده، فراموش نکنیم که قبل از برجام، هیچ سرمایه گذار اروپایی نیت سرمایه گذاری در ایران نمی‌کرد. اصلا ایران یک تهدید امنیتی برای کل دنیا تصور می‌شد. پس نه برای توجیه، بلکه برای انتقال واقعیت باید بدانیم که «برجام» در هر صورت یک نیاز بوده است و خواهد بود، حتی به اندازه تامین داروی چند بیمار خاص، راه برجام و اتخاذ مواضع صلح آمیز ادامه خواهد داشت. این خروج هم نه به معنای شکست برجام و سیاست‌های ظریف و در سطح بزرگ‌تر سیاست‌های دولت روحانی است و نه اصلا ماجرای برجام یک فرایند صفرو صدی نیست و چنین نگاهی خیلی عوامانه و فریبنده است.

    1666331_749.png

    با همه‌ی این‌ها امروز باید بترسیم از تیتر‌های که مستقیما برجام را شکست روحانی و دولتش تصور می‌کنند، این مواضع و این کنایه‌ها هم اتحاد شکن است و هم سرمایه عمومی را به تاراج می‌برند. گو این که ایران در سال‌های جنگ تحمیلی و در بازه‌های ناعادلانه‌تر از این هم ادامه داد و این مردم به نامرادی‌ها عادت کرده اند، بی برجام می‌شود ادامه داد، گرچه سخت تر، اما بدون اعتماد عمومی، فروپاشی عاجل است.

    خرج کردن سرمایه عمومی و بی اعتماد کردن مردم به جریانات سیـاس*ـی مختلف نتیجه خوبی نخواهد داشت. در چنین فضایی اپوزیسیون‌هایی مریض سر بر می‌آورند و اُرد ناشتا می‌دهند و بیانیه صادر می‌کنند، هر آن که با انتساب برجام به دولت روحانی دلسردی عمومی ایجاد می‌کند، مطمئنا حرکتی را کلید می‌زند که افکار عمومی را به سمتی خارج از نظام سوق می‌دهد، فردا روزی که انتخابات شد، گزاره‌هایی مثل: بد و بدتر، اگر پرنگ‌تر از تمام دوره‌هایی پیش رخ نشان داد، نباید گله گذار باشیم. کما این که جریانات سیـاس*ـی بی رحمانه همدیگر را در باور عمومی بی اعتبار کرده اند و شعار‌های کذایی مثل: «اصلاح طلب – اصولگرا، تموم شد دیگه ماجرا» از اینجا رشد می‌کند، مرادم این است که حتی اگر اتخاذ برجام از سمت روحانی یک اشتباه بوده است (که نیست) دامن زدن به آرشیو نشریات اصلاح طلب و «دیدی گفته بودیم»‌های نشریات اصولگرا فقط کشتی‌ای را سوراخ می‌کند که بخشی از سرنشینانش همان قسم اصولگرای ماجرا هستند و همه را غرق خواهد کرد.
    فرزاد جمشیدی یا (مجری هفته)

    فرزاد جمشیدی مجری شناخته‌شده برنامه‌های مذهبی تلویزیون بعد از غیبت طولانی‌اش در تلویزیون، این روز‌ها با ویژه برنامه «یارمهربان» به رسانه ملی بازگشته است و از قضا این برگشتن در رسانه ملی به مذاق بخشی از افکار عمومی خوش نیامده است. به هر حال جمشیدی که با اجرای برنامه‌های سحرگاهی با آن حال و هوای عرفانی شناخته شده است، به علت برخی شایعاتی که در اثبات و عدم اثبات آن یقینی نیست، ممنوع الکار شده بود و حالا بازگشتش می‌تواند نوعی دهن کجی به امر اخلاقی قلمداد شود.

    رسانه ملی بی شمار ممنوع الکار‌های نانوشته‌ای دارد که روز به روز هم بر تعدادشان اضافه می‌شود و این ممنوعیت‌ها البته زیر شاخه‌های متنوعی هم دارد، گاه شجریان و حتی ربنایش هم اجازه‌ی پخش ندارد و گاه آیکون تلگرام در حد یک کاراکتر شخصیت پیدا می‌کند و ممیزی می‌شود. در چنین شرایطی «ممیزی» یک مساله است، چون تکرار می‌شود و مخاطب گیرنده هایش نسبت به امر سانسور حساسیت پیدا می‌کند. در میانه‌ی یک مسابقه ورزشی هم به دنبال ممیزی می‌گردد و البته که همیشه هم دستش پر است. مثل همان اتفاق لوگوی رم. الغرض این که وقتی حجم سانسور‌ها ان قدر وسیع و دامنه دار و بی توقف است، آن‌هایی که در صدا و سیما حیات ممتد دارند، احتمالا باید خیلی ویژگی‌ها را داشته باشند که از این غربال سنگین، سالم گذشته باشند، خصوصا این که مانند سوژه مورد بحث، قرار باشد ویترین برنامه‌های اعتقادی و مذهبی را بسازند و در وضعیت نمادین قرار بگیرند.

    1666330_305.png

    به عبارتی وقتی فرزاد جمشیدی در جایگاه مجری یک برنامه مناسبتی - مذهبی قرار می‌گیرد، اگر شبهه‌ای هم هست، باید برطرف شود و بعد از آن شفاف سازی دوباره به چنین جایگاهی برگردد. منتهی مراتب مسولان امر یا کل ماجرا را سهل انگارانه مدیریت می‌کنند و یا از تاثیر رسانه بر افکار غافل شده اند. پر واضح است که مقصودم این نیست که جمشیدی دچار خبط و خطایی شده که الله و اعلم، اما همین قدر حرف و حدیث هم برای کسی که با امر اخلاقی و امر اعتقادی سر و کار دارد، به صلاح نیست. این تاثیر ثانویه ماجراست و تاثیر اولیه هم سرجایش باقیست؛ در چنین شرایطی مردم چگونه معیار‌های رسانه ملی را باور کنند که گاه از در دوازه رد نمی‌شود و گاه از سوراخ سوزن می‌شود؟

    رحیم پور ازغدی یا (نظریه پرداز هفته)

    ازغدی را که می‌شناسید؛ حداقل به واسط حضور مستمرش در رسانه ملی. او چند روز پیش صحبت‌های تندی علیه روحانی داشت و حالا آن یادداشت هفته پیش در مورد رائفی ور دوباره به کار می‌آید، گاه اسم‌های متفاوت در یک قالب مشابه هم پوشانی دارند، در ابتدا بخشی از حرف‌های ازغدی: «آقای روحانی؛ رییس جمهوری دوگانه و متناقض با مردم حرف نمی‌زند. رییس‌جمهوری اسلامی دروغ نمی‌گوید رییس‌جمهوری اسلامی وعده دروغ نمی‌دهد. رییس‌جمهوری اسلامی در جلسه خصوصی یک چیز و در جلسه عمومی ضدش نمی‌گوید... رییس‌جمهوری اسلامی مخصوصا اگر آخوند، معمم باشد در جلسه داخلی و خارجی ١٨٠ درجه متفاوت حرف نمی‌زند، مسوولیت حرف‌هایی که زده را بر عهده می‌گیرد»

    و بعد آن بخشی را که در مورد رائفی پور نوشته بودیم و باید در مورد ازغدی تکرار کرد: آن‌ها اصول خاصی در سخنوری دارند. وجوه اشتراکی که با کمی دقت و کنار هم چیدنشان می‌فهمیم که داستان از چه قرار است. سخنورانی این چنینی چند تکنیک مشابه دارند؛ مثلا در میان حرف‌های آن‌ها حتما ارجاع به آدم‌ها و یا ماجرا‌های شناخته شده وجود دارد. به عنوان مثال اگر قرار است از سیاستی دفاع کنند و یا آن را رد کنند، حتما پای افراد شناخته شده را وسط می‌کشند تا گره‌ای با مخاطب ایجاد کنند و توجهش را جلب کنند. البته آن‌ها سعی می‌کنند این گره را مدلی ببندند که تا حالا کسی نبسته؛ یعنی اگر قرار است از سلبریتی (سیـاس*ـی، فرهنگی و یا حتی ورزشی) خرج کنند، آن‌هایی را وسط می‌کِشند که محبوب‌تر هستند، چون این گونه تیغشان بیشتر می‌بُرد.

    1666329_423.png

    این تکنیک خرج کردن از محبوب ها (یا مشهورها)، فقط مربوط به سلبریتی‌ها نیست، آن‌ها گاه حتی به یک سریال پر طرفدار هم حمله می‌کنند. حمله، اما به همین سادگی‌ها نیست و چنین حمله‌ای باید با ادبیاتی رادیکال باشد که ضریب نفوذ داشته باشد. مضافا در خودش کشف و ابهام داشته باشد که موجب شگفتی شود و البته از الگو‌های داستان سازی و افکار کلیشه‌ای مردم کوچه و بازار هم وام گرفته باشد. در واقع آن‌ها بخشی از ذهنیت ساکن کوچه و خیابان را می‌شناسند و همان کنج تاریک را بزرگ می‌کنند و به شکل سخن در می‌آورند. الغرض این که لا به لای این حرف‌ها نه کشفی هست و نه فکری عمیق. این صرفا یک ایدئولوژی عمق نیافته تکنیکال شده است که از فرط کم محتوایی، فرم در آن گُل درشت شده و توی ذوق می‌زند، همین.
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا