فرهنگی و هنری ☕ یک هفتــ7ـــه ، هفتــ7 چهره ☕

  • شروع کننده موضوع *فریال*
  • بازدیدها 9,506
  • پاسخ ها 161
  • تاریخ شروع

Behtina

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/11/08
ارسالی ها
22,523
امتیاز واکنش
65,135
امتیاز
1,290
یک هفته و چند چهره؛ هجمه ی توتالی، بازداشت بقایی و آتنای ایران
رفیق شفیق محمود احمدی نژاد که دو ماه قبل تر سودای ریاست جمهوری داشت و کلیپ بیرون می داد، حالا درگیر پرونده های قضایی شده.
برترین ها - ایمان عبدلی:

آتنا یا (تو باور نکن هفته)

اتفاق تلخی که برای «آتنای» ایران افتاد را مرور نمی کنیم که زجر و ضجه است. به هر حال در ماجرای «آتنا» همه سوختیم و باقی ماجرا بماند تا هفته بعد که مفصل تر خواهیم نوشت.


بیژن زنگنه یا (هجمه هفته)

«در تاریخ معاصر ایران، درآمدهای نفتی وسیله عمده کنترل سیـاس*ـی و اجتماعی بوده است» - موانع توسعه سیـاس*ـی در ایران. حسین بشیریه

درمورد «توتال» حواشی زیادی ایجاد شده، عمده تحلیل ها و گفت وگوها در این رابـ ـطه بیشتر رنگ و بوی سیـاس*ـی دارد. عده ای این قرارداد را یک پیروزی دیپلماتیک قلمداد می کنند که می تواند اقتصاد را شکوفا کند. عده ای دیگر هم گمان می کنند این قرارداد تا حد ترکمنچای ننگین است و منافع ملی را به خطر می اندازد. در این یادداشت مروری کوتاه می کنیم برآن چه که هست و جنجال ایجاد کرده، بدون ورود به برداشت های جناحی از این قرارداد.
1316462_938.png

بیع متقابل یا «IPC»؟ خــ ـیانـت یا حماسه؟


تا پیش از این قراردادهای نفتی در ایران مطابق آن چه که بیع متقابل می نامند انجام می گرفت. شکل کلی این قراردادها بر این مبنا است که شرکت سرمایه گذار تمامی وجوه سرمایه گذاری نظیر: نصب تجهیزات، راه اندازی و انتقال تکنولوژی را به عهده می گیرد و پس از راه اندازی آن را به کشور میزبان واگذار می کند. سود سرمایه شرکت از طریق محصولات تولیدی انجام می گیرد. مدل محبوب کشورهایی که مالکیت بخش خصوصی و شرکت های خارجی را بر صنعت نفت جایز نمی دانند، همین «بیع متقابل» است. نفع چنین نوع قراردادی این است که شرکت سرمایه گذار پس از پایان پروژه هیچ حقی بر صنایع نفتی کشور میزبان ندارد. سودش را از فروش نفت و گاز می گیرد و خب کلیه مراحل هم تحت نظارت کشور میزبان انجام می گیرد.


از مزایایش گفتیم، عیبش هم این که بند مبهمی دارد که انتقال فن آوری و دانش می نامند، اما عملا و معمولا دانش انتقال پیدا نمی کند و بیشتر تخصص انتقال پیدا می کند. تخصص یعنی همان فنِ کار که خب کشورهای چون ایران با نیروهای زبده ای که در این زمینه دارند از آن بی نیاز هستند.


حالا این بار قرارداد «توتال» را بر مبنای بیع متقابل نبسته اند. این بار از «IPC» استفاده کرده اند. مساله اصلی در این شکل از قراردادها مربوط به آن بندی می شود که شرکت سرمایه گذار به صورت بلند مدت حضور خواهد داشت؛ نفعش این است که برای تحقق سود در بلند مدت برای نفع خودش هم که شده به فکر سلامت مخازن خواهد بود و فشار و آسیبی به میادین نفتی و گازی نخواهد زد. ضررش این است که برخی ها گمان می کنند این حضور بلند مدت می تواند موجب تسلط و استیلای خارجی ها شود و اصلا احتمال بدقولی تحت تاثیر تحولات سیـاس*ـی وجود دارد. برخی از منتقدین این حضور بلند مدت را حتی نوعی جنگ نرم هم قلمداد کرده اند. در مورد انتقال فناوری این مدل از قرارداد به مانند بیع متقابل مبهم است. به عبارتی دقیقا مراد از انتقال فناوری مشخص نیست.


پس چرا عده ای از ورود توتال خوشحال هستند؟ باید شرایط را با قبل ترها سنجید؛ قبل توتال چه می کردیم؟ «در سیستم قبلی با عاملیت طرف‏های داخلی حداکثر ظرفیت استخراجی کشور حدود ٢٤ درصد از چاه‏ها را شامل شده و مابقی آن غیرقابل استحصال می‏شد» ما در دوران تحریم با اتکا به داخلی ها علاوه بر از دست دادن منابع و طولانی مدت شدن پروژه ها تنها با «تهاتر» به سوددهی می رسیدیم. «تهاتر» با کشورهایی مثل چین و هند. این ها که بماند اصلا صرف حضور شرکت های معتبر مزایایی دارد. به هر حال آن ها وقتی جایی سرمایه گذاری می کنند، طبیعتا نسبت به امنیت آن منطقه هم حساس تر می شوند. این ها توجیهات حضور شرکت های معتبر خارجی مثل «توتال» است.


سهم، سرمایه و یا مغلطه‌ی مجازی؟


طرف قرارداد ایران، شرکت توتال که 50.1 سرمایه را تامین می کند و شرکت ملی چین است که 30 درصد سرمایه را تامین می کند. هر شرکت به تناسب سهمی که دارد موظف است سرمایه تامین کند. تسویه سرمایه سهامداران هم پس از شروع تولید از میدان و در طی ده سال انجام خواهد شد. پس عجالتا این بازی های که با سهم و سرمایه در فضای مجازی می شود کمی رندانه به نظر می رسد. همان طور که پیوند سه جریان بی ربط نشست منافقین و قرارداد «توتال» و البته ذهنیت منفی از رشوه‌ی یک دهه پیش توتال در ایران، جوری از زمینه سازی برای تحـریـ*ک را نشان می دهد. به هرحال خوب یا بد «توتال» را گذر زمان بهتر نشان خواهد داد.



ابوبکر بغدادی یا (خشونت هفته)


بالاخره داعشی ها مرگ بغدادی را پذیرفتند و پس از کلی کش و قوس و هفته ها خبر مرگ و تکذیب آن به نظرغائله خاتمه یافته. در مورد داعش و تاثیرات آن در خاورمیانه به کرات نوشته اند و می نویسند اینجا بیشتر از «خشونت» می نویسیم.


بنیادگرایی در ذهن همه‌ی ما استعداد بروز دارد و خشونت مختص همین داعشی هایی که ویدئو می گیرند و خشونت را تبلیغ می کنند، نیست. هر انسانی در هر اقلیمی استعداد این را دارد که ذهن را گلخانه ای کند و دریچه ارتباط را مسدود کند و تخت گاز به سمت خشونت برود. اصلا گفت و گو و تبادل افکار نعمت هایی است که خدا در اختیار ما قرار داده تا با حفظ شک و تردید هیچ وقت دچار اطمینان کاذب نشویم. نه که اطمینان بد باشد نه! اطمینان به آن معنی اعتماد به نفس برای ارتباط در جامعه، برای گفت و گو برقرار کردن خوب است. اما اطمینان به هر تفکری اگر دچار افراط شود، داعشی از درون شعله می کشد که بیرون آدمی را خشن و زمخت نشان می دهد.

1316461_717.png

این به ظاهر مسلمان هایی که به اسم دولت اسلامی عراق و شام ردای اسلامی جعلی پوشیده اند، یکی شبیه ما هستند، از همان پوست و استخوان و با همان سوخت و ساز! باور بفرمائید خیلی از ما دور نیستند. اصلا این که فعل و انفعالات آن ها را دنبال می کنیم همه اش از سر ترس و و دل نگرانی برای حفظ امنیت نیست. بخش بزرگی از آن لـ*ـذت همذات پنداری شرورانه ای است که با این همه سبعیت و خشونت می کنیم و به روی هم نمی آوریم که بی تمایل نیستیم گاهی سر همسایه بغلی را که جای پارک ما را گرفته، بکوبیم به دیوار و یا فلان همکار را ناکار کنیم. ما همه در درونمان رگه هایی از شرارت را داریم که خشونت را دوست دارد و در آغـ*ـوش می گیرد. این هنجارها و قانون است که دائما پرهیزمان می دهد.


بله داعش محدود به این چند هزار نفر پراکنده نیست! حتی روزگاری مسیحیت هم گرفتار چنین معضلاتی بوده. کاتولیک هایی که با سودای بازگشت به اصل و عدم تطبیق با زمانه، خشک و متعصب جوامع را زیر گیوتین می بردند و کوچکترین تخطی از فرامین به زعم آن ها را الهی را بر نمی تابیدند تا پروتستان ها نیامدند و ردای اصلاح طلبی بر تن اروپا نپوشیدند، وضع آن جا هم بهتر از خاورمیانه امروز نبود.


مساله همین است که اصلاح و تطبیق با زمانه و پذیرش امر جدید، چیزی است که بهتر است در همه‌ی ما پرورش پیدا کند. مقصود از این همه آسمان و ریسمان این بود که به این جا برسیم؛ اگر غرق روزمرگی و کلیشه ها شویم استعداد خشونت ورزی در ما زیاد می شود. ریتم تحمیلی روزمره در ذات خودش خشونت دارد و انسانی که تحمیل را می پذیرد، روز و شبش خالی از هیجان و خلاقیت می شود. به مرور در دایره ای تکرار شونده می افتد و این نوعی انسداد است که باعث می شود افکار جدید و چیزهایی خرق عادت را نبپذیریم و مقابل هر امر تازه ای گارد بگیریم. کفران نعمت گاهی همین است؛ که ذهن بیکار بماند. وقتی زندگی دائما غریزی شود، جایی برای پرواز ذهن نمی ماند! اتفاقا انسان در چنین شرایطی شکننده تر و آسیب پذیرتر می شود. چون در واقع قربانی خشونت شده و یک قربانی خشونت را بازتولید خواهد کرد.


ابوبکر بغدادی ُمرد مثل صدام، هیتلر، موسولینی و بن لادن. نمادهای خشونت می میرند اما استعداد خشونت با ما می ماند. عادت ها و کلیشه ها می تواند از ما موجوداتی خشن و سنگدل بسازد. حکم دادن های کور، دسته بندی های متعصبانه و زندگی خالی از رنگ را شب و روز در این شهر می شنویم و می بینیم، این ها شروع خشونت است. اصلا بی مهری به طبیعت، به حیوانات و تحمل نکردن فلان عقیده و فلان گروه و طرفداران فلان تیم، نقطه‌ی آغاز داعشی بودن است. آن ها که از مریخ نیامدند. نمی خواهیم مساله را ساده سازی کنیم! بله ریشه های فقهی و گروه های َسلَفی و مساله بازگشت به اصل قدمتی زیادی دارد. وهابیت هست، اخوان المسلمین و البته مساله برخورد جهان نامتعادل اسلام با غرب حالا متمدن هم هست. مساله‌ی سرخوردگی و هزار و یک ریشه تبعیض آمیز دیگر که شتاب می دهد به این استعداد خشونت ورزی، اما همه ی این ها تا وقتی که در وجود ما ذهنی نرم تر باشد اجازه بسط و نفوذ ندارد.



حمید بقایی یا (متهم هفته)


رفیق شفیق محمود احمدی نژاد که دو ماه قبل تر سودای ریاست جمهوری داشت و کلیپ بیرون می داد حالا درگیر و دار پرونده های قضایی شده. کمی با فاصله و دورتر که به آدم هایی نظیر حمید بقایی نگاه می کنیم بهتر درک می کنیم که خلا ساختارهای حزبی در برخی احزاب چگونه می تواند افرادی گمنام و بعضا نالایق را به مناصب بالا برساند. بقایی محصول چنین وضعیت مبهم در برخی از مثلا احزاب است. وضعیتی ناپایدار و شکننده که در آن «بلند مدت و برنامه ریزی» واژه های غریبی است.


در جامعه ای که گاها برخی سیاست مدارهایش می توانند یک شبه و بر حسب چند اتفاق بر مسند کار بنشینند و بدتر آن که احساس حق به جانبی را گسترش می دهند. هر کسی گمان می کند، می تواند جایی بالاتر بنشیدند و به اصطلاح به حق خودش قانع نخواهد بود. این روند تقویت کننده نگاه یک شبه و یهویی است مثل راه های کوتاه برای ثروتمند شدن که عمدتا منطقی و مشروع نیست، خواهد بود.

1316460_716.png

همه در هر جایگاهی به دنبال میانبر می روند. چون می بینند جاهایی میانبرهایی جواب داده و افراد را بر مسند نشانده، پس همین راه را پیشه می کنند . جالب این جاست که احمدی نژاد در دفاع از بقایی نامه نگاری هم می کند و خب این خاصیت مال باخته هاست؛ آن ها که قمار را باخته اند، اگر شکست را بپذیرند که دیگر همان ژست را هم از پیروزی ندارند. آن ها ژست را به هیچ قیمت از دست نمی دهند. اصلا از آن ها توقعی نداریم.


اکمبود نهادسازی هم ما را به این جا رسانده. همان که در اول متن هم نوشتیم که نبود ساختار یعنی همین که ما عمدتا در هیچ جای کار(منظور برخی احزاب است) نهاد سازی نکردیم و نهاد ها می تواند فضای سیـاس*ـی را چابک و کار آمد کند. اصولا نهادسازی منجر به منصب داری خوب خواهد شد. این تجربه ی تمام دنیاست و حساب دو دوتا چهارتای سیاست است.


وقتی در برخی احزاب افراد بر اساس شایستگی و شناخت پیشرفت نمی کنند، طبیعتا نمی شود از آن ها توقع پاسخگویی و مسئولیت پذیری داشت. در نهادها مسئولیت پذیری ترویج می شود و در یک شبه ها و یهویی ها رفیق بازی و اعتماد به نفس کاذب! یعنی همان که در دولت محمود احمدی نژاد ظاهرا آن طور که می گویند اصل و اساس بوده. در انتها این را هم فراموش نکنیم که هنوز هم از فلسفیدن و منطقی کردن قضایا فراری هستیم و می شود با قطره ی اشکی ما را لرزاند. همان ضعفی که دولت اسبق از آن استفاده کرد و ما از همین جهت در صدر نشستن امثال بقایی شراکت داریم. همان مایی که همیشه در انتظاریم و الگوهای اساطیری را با واقعیت بورکراتیک زندگی مدرن مخلوط می کنیم و نتیجه اش می شود؛ مثلث مشایی، احمدی نژاد بقایی!



نمایندگان مخالف یا (سخت گیری هفته)


اکران دو فیلم «اکسیدان» و «مادرِ قلب اتمی» طی هفته های گذشته حاشیه های زیادی ایجاد کرده. در آخرین اقدام برخی نمایندگان مجلس به نمایندگی از گروه مخالفانی که محتوای این دو فیلم را حاوی توهین به مسیحیت و مبتذل خوانده اند، نامه ای به وزارت ارشاد نوشتند. ظاهرا عده ای از نمایندگان نگرانی های عده ای از مردم منتقد را بر طرف کرده اند! اما چرا این رفع نگرانی به دل نمی نشیند؟


شاید «اکسیدان» کمی زیاده روی کرده باشد(اما نیاز به وجودش را نباید انکار کرد) به هرحال یک تله فیلم مفرح است که شوخی ها جنـ*ـسی و به زعم عده ای مبتذل کم ندارد و بیشتر مناسب یک دورهمی برای آدم های بالغ است. اما «مادرِ قلب اتمی» کاملا در ژآنر است و نماینده یک نوع از سینما است که در غبار فیلم های فرهادی زده کیمیاست. (انصافا هرچه گشتیم هم توهینی در این به مسیحیت هم ندیدیم. بماند که اصلا در سینمای روز دنیا به شکل منعطف تری با مذهب هم شوخی می کنند، حداقل در اروپا)

1316459_538.png

با این اوصاف پرسش هایی در ذهن می ماند، نظیر این که؛


چند درصد نمایندگان معترض این فیلم ها را دیده اند؟ چند درصد با جریانات روز سینمای دنیا آشنا هستند؟ اصلا به تاثیرات حاشیه ای چنین گیر و گرفت هایی فکر کرده اند؟ چه ایرادی دارد که سلایق گوناگون و رنگ های مختلف فکری در سالن سینما حضور داشته باشند؟


حالا که دو سه سالی است سینماها جان تازه ای گرفته، بگذاریم همین شوق زنده بماند. والا از فست فود و رستوران و پرسه های مریض بهتر است. تئاتر و کنسرت را نمی شود توقع داشت همه گیر شود، چون بارمالی زیادی دارد. سینما اما جای خودش را پیدا کرده حداقل در تهران. پایتخت هم که نقش مهمی در الگو سازی برای شهرستان ها دارد. یعنی این موج اگر پایدار باشد چندی بعد در شهرستان ها هم بلیط آخر هفته سینماها کمیاب می شود. کما این که همین امروز هم این اتفاق تا حدودی افتاده.


آدمی را دمی و آسایشی و فراغتی. این سالن های تاریک جایی برای همان دم گرفتن است. آدم را از خودش فراموش می کند. داستان ها را اگر فرصت طرح شدن بدهیم و اگر دائما با سختگیری جلوی آن ها را نگیریم، به فراغت و لَخت شدن فکری جامعه کمک کرده ایم. کاش این نمایندگان مخالف بدانند یک نامه و چند امضا چقدر می تواند سرخوردگی بیاورد! شاید بهتر است بگذاریم ویترین سینما ها آن قدر رنگی و متنوع باشد که مردم خودشان سلیقه را صید کنند. آن وقت مبتذل ها و توهین آمیزها بعد از چندی کم می آورند و هیچ تهیه کننده ای سمت آن ها نمی رود.
 
  • پیشنهادات
  • Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    یک هفته و چند چهره؛ غمِ آتنا، فقدان مریم و اصول تتلو
    بلایی که سر آتنا اصلانی آمد فجیع بود به واقع، البته که بعید نبود. این اتفاقات بارها افتاده و فیلم ها وکتاب ها ساخته اند و نوشته اند. از روز ازل بوده و احتمالا تا ابد هم ادامه خواهد داشت و منحصر به این جا و آن جا هم نیست.
    برترین ها - ایمان عبدلی:

    مریم میرزاخانی یا (نخبه هفته)

    این همه واکنش به مرگ یک نخبه طبیعی است؟

    فوت نابغه‌ی ریاضیدان ایرانی واکنش های زیادی داشت. به هر حال تا حدی هم طبیعی بود، مگر چند تا «مریم میرزاخانی» داریم؟ در این سطح و شهرت؟ ما از این مرگ و از واکنش های مردمی به پرسش هایی می رسیم که شاید گره گشا باشد. چه شده که جامعه‌ی ایرانی در گذر سال ها نگاهش به نخبگان خارج نشین دچار تغییر شد و از نگاه افتخار آمیز به نگاه اندوه بار تغییر وضعیت داد؟ به عبارتی مگر همین مردم دهه ها پیش صرف حضور مریم میرزاخانی ها را در جایی مثل آمریکا یک افتخار قلمداد نمی کردند؟ حالا چه شده که این افتخار، حسرت شده؟

    میرزاخانی نماد چنین تغییر نگاهی است و ما را با پرسش هایی مواجه می کند. او اگر ایرانی است چه کارکردی برای ما دارد؟ از افتخارش برای ما چه می ماسد؟ ما از شوق وطن دوستی جعلی سال های پیش که با آوارگی هموطنانش در آن سوی آب ها حظ می کرد، به حسرت نداشتن هایمان رسیده ایم. از آن حسرت به خودمان و سهم تقصیرمان از این وضعیت کژ رسیده ایم. با خودمان می گوییم سهم «من» چیست در این کژ وضعی؟

    1325472_421.png

    ما بیشتر مقصریم یا دولت ها؟

    «سهم من» در این قضیه، همان مساله «روح عمومی» در یک اجتماع است. «روح عمومی» به ما می گوید اگر اشکالی هست و میرزاخانی در این جا و برای ما خیلی کارکردی ندارد گناهش گردن ما هم هست و فقط دولت مقصر نیست. در واقع مساله حفظ مغزها فقط این نیست که سخت افزار کار از سمت دولت ها فراهم شود. اتفاقا بعد اساسی تر کار درک اجتماعی و ظرفیت پذیرش فردی است که متفاوت و برتر از دیگران است.

    مساله حفظ میرزاخانی صرفا با چهار تا تقدیر و سکه بهار آزادی ممکن نمی شود. نخبه به غیر از این ها سطح پذیرشی از اجتماع می طلبد که استعدادش را فعلا ندیده ایم. اصلا مگر همین ما نیستیم که به شاگرد زرنگ های کلاس القابی چون خود شیرین می دهیم؟ هر گونه تلاش و پشتکار را می توانیم به چاپلوسی تعبیر کنیم؟ تنبلی را ستایش می کنیم و اصولا زیر کار دررویی را جوری زرنگی می دانیم. این روح عمومی اجتماع ماست و خب دولت ها هم که از سیاره دیگر نیامده اند، در چنین بستری رفتار می کنند و نتیجه اش می شود نخبه کشی و فرار مغزها و...

    مسائل عظیم و بغرنج اجتماعی که به بحران تبدیل می شود گاها از مسائلی به ظاهر خرد و مستتر در روح اجتماع سرچشمه می گیرند. دولت های ما چیزی به غیر ازبرآیند روح اجتماعی غالب بر مردم نیستند. مریم میرزاخانی فوت کرده ما ناراحتیم، یک نوع ناراحتی حسرت زده و احساس حقارت می کنیم که چرا این جا نبود، به دولت ها فحش می دهیم و عصبانی می شویم و خود میرزاخانی را خودخواه تلقی می کنیم. همه ی این پرسش هایی که به شکل واکنش های احساسی بروز می کند، حرف ها دارد. همه ی رفتارهای متناقض که در مقابل فوت او را باید جمع بندی کرد با کمی حوصله به پاسخ ها رسید. مرگ تکان دارد؟ مرگ یک نخبه بیشتر.


    آتنا اصلانی یا (قربانی هفته)

    بلایی که سر آتنا اصلانی آمد فجیع بود به واقع، البته که بعید نبود. این اتفاقات بارها افتاده و فیلم ها وکتاب ها ساخته اند و نوشته اند. از روز ازل بوده و احتمالا تا ابد هم ادامه خواهد داشت و منحصر به این جا و آن جا هم نیست. منتهی امروزه شرایط به گونه ای است که جامعه آمادگی بیشتری برای پذیرش اخبار محرک و غم انگیز دارد. مراد از این حرف ها کم کردن شدت قضیه نیست و خب واضح است که جانکاه و دردناک بوده. مقصودم این است که این مدل اتفاق ها همیشه و همه جا بوده و اولی و آخری هم نخواهد بود.

    واضح هم هست که چنین وقایعی مثل هر پدیده اجتماعی دیگری تک علتی نیست. گاه با انسداد مواجهیم که تلمبار نیاز جنـ*ـسی باعث چنین اتفاقی می شود، گاه غفلت است و گاه وسوسه های ذهنی است و ... هزارو یک علت می تواند داشته باشد و تمام تحلیل هایی که چنین وقایعی را تفسیر به یک رای می کنند خطرناکند.

    مراد از مفسران به رای همین هایی هستند که از آتنا به رد و تایید 2030 رسیدند، مثل تمام موارد مشابه که اتفاقی می افتد، بعد از دو یا سه روز مساله پیچ و تاب پیدا می کند. آن هایی که باید با یک کاور رسانه ای اصل قضیه را مخفی می کنند و جنس خودشان را به خورد ما می دهند .ما هم می پذیریم، چون که ما بیشتر بدوی و ابتدایی رفتار می کنیم و به اندازه کافی شهروند نشده ایم.

    1325474_188.png

    شهروند نشده ایم و به جای این که درگیر اصل ماجرا باشیم، درگیر 2030 می شویم و در سطح حرکت می کنیم. مثلا در همین قضیه «آتنا» سطحی رفتار کردن می شود همین هایی که سنگ می زنند به شیشه مغازه قاتل، از فردایش دوباره در تحلیل های سر کوچه ای از رابـ ـطه نامشروع یک دختر و پسر هم برنده و بازنده می سازند . پسرهای پیروز زرنگ و با ذکاوت تلقی می شوند، حتی در بحث های خودمانی تقدیر هم می شوند بابت چنین فتوحاتی! دخترها هم منکوب می شوند و القاب درشت و خاصی می گیرند. اگر هم اتفاق در حوالی خودشان باشد به اسم مبهم «آبرو» روزگار می گذرانند، فجایع را زیر فرش می کنند.

    پس با چنین شرایطی برخی سیاست مدارهایمان هم حق دارند که هر بار ما را به یک کوچه فرعی بفرستند. چرخش در روی همان پاشنه؛ ما همان قضاوت ها را خواهیم داشت آن ها هم همان گونه رفتار خواهند کرد.آیا آغوشی هست که آتنا های بعدی را از فاجعه محافظت کند؟


    حمید رسایی یا (بحران هویت هفته)

    جشن خبرگزاری اصولگرا سرو صدای زیادی به پا کرد و تصاویری که از همنشینی تتلو با ضرغامی رسایی و دیگران منتشر شد، انصافا بازخورد منفی زیادی داشت. علتش هم که مشخص است سبک زندگی و افرادی چون تتلو در دورترین فاصله از مدل فکری اصولگرایانی چون رسایی قرار دارد. به هر حال چند شکست انتخاباتی پی در پی باعث شده که اصولگرایان به صرافت تغییر بیفتند و همین شکست ها آن ها را نسبت به سبد رای کم جانی که دارند نگران کرده. حالا دریافته اند که باید طیف طرفدارانشان را متنوع تر کنند. این از مزایایی دموکراسی است که مردم می توانند با رای هایشان حرف ها را به گوش منصب داران برسانند. در واقع این شکست ها به گوش سران اصولگرا رسانده که نمی توانند با همین مدل فکری محدود و سنتی، پیروز کارزارهای رقابتی و انتخاباتی باشند.

    تا این جای کارش هیچ ایرادی نیست. آن ها نیاز به تغییر را حس کرده اند، اما مساله اینجاست هر تغییری در هرسطحی نیاز به پیش زمینه هایی دارد که در ابتدا از لحاظ تئوریک خود مجریان آن تغییر را توجیه کند و بعد در مرتبه ی دوم آن ها را از لحاظ ذهنی مجهز به توانایی بسط و توسعه تئوری مورد کند. یعنی این که خط مشی و راه رسیدن به هدف با جزئیات روشن مشخص شود. این که افرادی مثل رسایی یا حتی ضرغامی و اصلا کل آن مجموعه خبرگزاری تصمیم گرفته اند دایره ی مخاطبان خود را گسترش دهند و در واقع جذاب باشند و جذب کنند در خودش دیگر پذیری و روامداری دارد که شایسته تقدیر است.

    1325473_200.png

    پس چرا تضاد ایجاد شده؟

    مساله اینجاست که آن ها روا مداری را از دورترین فاصله ها شروع کرده اند. یعنی اگر این جریان به دنبال نماد سازی فرهنگی برای جلب اقشار بیشتری از جوانانی است که به سمت اصلاحات گرایش بیشتری دارند و اگر این طیف از اصولگرایان می خواهد به آزادی های فکری اجتماع جوانان بها دهد بهتر است با آدم هایی عرفی تر و میانه روتر شروع کند.

    نوع رفتار اصولگرایان در جشن مورد نظر نشان از نوعی دستپاچگی داشت، مثل بچه ای که می داند کار اشتباهی کرده و نوعی سربه زیری از شرم دارد. مجریان چنین تزی وقتی خودشان توجیه نیستند چگونه می توانند دیگران را توجیه کنند؟ این واکنش های ضرغامی و رسایی هم پس از ملاقات با تتلو قابل پیش بینی بود. صرفِ بازی با واژه هایی مثل توبه و این ها... نمی تواند تناقض و تضاد بزرگ چنین ملاقات های را برای ذهن های بهت زده پر کند. تغییر منش و روش نیاز به زمینه سازی دارد و عمدتا به مرور و از میانه شروع می شود. پای فکری اصولگرایان، یک دفعه خیلی باز شده و این پای خیلی باز به انعطاف تعبیر نمی شود. خیلی هامان گمان می کنیم این شکلی از خود نمایی است. همین بی اعتمادی باعث می شود فکر کنیم شاید 4 سال بعد تتلو دوباره ایادی استکبار شود و نه قربانی آن!


    محمدرضا عارف یا (سهم و سهام هفته)

    همه ی آن هایی که اخبار روز را با دقت بیشتری دنبال می کنند در این چند وقت اخیر متوجه اختلاف میان اصلاح طلبان شده اند. اختلافاتی که در دو سطح خودش را نشان داده؛ یکی مربوط به لیست پیروز اصلاحات در شورای شهر تهران مسائل مربوط به انتخاب شهردار است و سطح دیگری از اختلافات هم مربوط به چینش کابینه است. راس اختلافات هم میان عارف و شورای عالی سیاست گذاری اصلاح طلبان با کارگزارانی ها در یک بخش و در بخش دیگری با اتحاد ملتی هاست.

    اتحاد ملتی ها همان مشارکتی های سابق اند. به عبارتی افراطی ترین اصلاح طلب های در عرصه مانده، در اتحاد ملت جمع شده اند. افرادی نظیر: آذر منصوری، هادی خانیکی و مرتضی مبلغ. کارگزارانی هم که طیف تکنوکرات ها هستند که اطراف روحانی، نجفی و جهانگیری را دارند. آن ها فرزندان معنوی هاشمی رفسنجانی اند. یک شورای عالی هم داریم که از انتخابات 92 به این ور ایجاد شد. ریاستش با عارف است و الهه کولایی و محمود صادقی و موسوی لاری از جمله افراد حاضر در آن هستند.

    در مورد شورای شهر تهران، شورای عالی اصلاح طلبان به ریاست عارف معتقد است که نباید افرادی غیر اصلاح طلب وارد لیست شورا شوند. پس گزینه هاشمی را برای شهرداری منتفی می داند، چون با شهردار شدن هاشمی، چمران وارد لیست شورا می شوند. از آن طرف کارگزارانی ها به شدت روی گزینه هاشمی مومن بودند(طبق آخرین اخبار هاشمی از لیست خارج شده) و گزینه دومشان هم حسین مرعشی است. تکنوکرات ها وجود چمران را حفظ صدای اقلیت می دانند. عارف و دوستانش هم می گویند مردم به لیست اصلاحات رای داده اند که تمام افراد اصلاح طلب باشند نه که دیگرانی از جناح مقابل وارد لیست شوند.

    1325476_185.png

    البته در مورد شورای شهر اختلاف فقط همین نیست. در مورد هفت نفر از اعضای منتخب مردم تهران هم حرف و حدیث زیاد است. بخش قابل توجهی از طیف های اصلاح طلب معتقدند برخی ها گمنام بوده اند با سفارش و رانت در لیست جای گرفته اند و عارف و هوادارنش اعتقاد دارند، تخصص گرایی ملاک بوده نه نام و نشان. این از شورا. مساله مهم تر اما کابینه است. اختلافات در این سطح پیچیده تر و مبهم تر است. لابی ها در این زمینه گنگ تر است تنها با مشاهده رفتار رسانه های وابسته طیف های مختلف اصلاح طلب می شود گمان هایی زد که در شهر چه خبر است.

    درمورد کابینه، خب عارف و دوستان می گویند دیگر نباید از اصولگرایانی که در دولت اول روحانی بوده اند ، استفاده کرد. وجود فردی مثل نجار در وزارت کشور، یکدستی کابینه را بهم می زند و روند اجرایی کردن خواسته های اصلاح طلبان را کند می کند. انصافا این جای کار را با یک استدلال درست وارد شده اند. عارف می گوید روحانی از شعارهای اصلاحات وام گرفته و اصلا اگر با این منش جلو نمی آمد، رای برنده را نداشت. که این در کمپین ها و فضاهای انتخاباتی واضح بود. اما نقطه مقابل کارگزارانی ها هستند که اعتقاد دارند روند اصلاحات به گونه ای نیست که چنین یکدستی را تحمل کند. آن ها نگران گارد نهادهای مقابل اصلاحات هستند و در واقع کابینه ای تمام اصلاح طلب را برای روحانی هزینه ساز می داند و اصلا دیدگاه آن ها بیشتر کارکرد گرایانه است و یک اصول گرای تقریبا موفق مثل واعظی را به یک اصلاح طلب ریسک دار ترجیح می دهند. یعنی آن ها هنوز جامه‌ی اعتدال را برای تثبیت این وضعیت مناسب تر می دانند. در بحث کابینه البته اتحاد ملتی ها در کنار عارف هستند آن ها کابینه ی اصلاح طلب را بیشتر می پسندند. این ها مرور جریانات این چند روز گذشته بود. البته به زبانی ساده خالی از تحلیل و تفسیر مثل همان کاری در مورد قرارداد توتال انجام دادیم.


    حسین فریدون یا (بازداشت هفته)

    در مورد پرونده هایی که اطلاعات زیادی از آن نداریم تا زمانی که فضا مهیا نشود، نمی شود تحلیلی ارائه کرد. شاید تا هفته ی بعد فضا مهیاتر باشد و بشود مبسوط تر و دقیق تر نظر داد. مثل آتنا اصلانی که از هفته ی پیش به این هفته منتقل شد.
     

    Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    یک هفته و چند چهره؛ نامداری آزاده، ژن عارف و بنیتای بی همتا
    آزاده نامداری فقط یک مجری نیست. این که فکر کنیم او صرفا یک مجری است که مدل اجرای تازه ای دارد و همین! کمی ساده انگارانه است.
    برترین ها - ایمان عبدلی:

    پسر عارف یا (ژنتیک هفته)

    ویدئوی مصاحبه پسر عارف را اگر که ندیده باشید حتما وصفش را شنیده اید. پسر عارف پیشرفت و منزلت اجتماعی اش را بالکل به ژنتیک اش متصل کرده و نقش عوامل تقویت کننده محیطی را نادیده گرفته! این که پیشرفت شخصی را کلا به ژنتیک مرتبط بدانیم، در هیچ فضای استدلالی نمی گنجد. این را همه می دانیم و واضح است. اما گمان نکنید عده ای رسانه شده اند و افشاگری می کنند که بدانیم دست «عارف» پاک نیست.

    اصل ماجرا چیز دیگریست؛ یعنی اگر همین فضای علیه عارف را بشکافیم و دقیق تر که بخواهیم صحبت کنیم، حکایت سهم خواهی های جریانات مختلف جبهه اصلاحات است که در فصل سنگین لابی ها که سیاسیون بنای تصرف کابینه را دارند، دنبال وسیله اند برای رسیدن به هدف. آن ها چون نمی خواهند مستقیما علیه عارف اقدامی کنند، ریاکارانه آن کار دیگر می کنند.

    1334248_313.png

    به هر حال این روزها در پس کوچه های سیاست، عده ای برای تصاحب صندلی وزارت خانه ها لابی می گذارند و به عبارتی سهم خواهی می کنند. عارف هم یک سر اساسی از ماجراست. او یک انصراف استراتژیک به نفع روحانی داده و در جبهه اصلاحات هم نفراتی پشت سرش حرکت می کنند. همان طور که کارگزارانی و تکنوکرات ها بیشتر مقابلش هستند. در چنین وضع و اوضاعی که گیس و گیس کشی است، فقط مصاحبه و ژست و تئوری صادر کردن کافی نیست. حتی نشستن در فلان لابی و امتیاز دادن و گرفتن هم بدون اقناع «افکارعمومی» کافی نخواهد بود.


    آن ها یک مسیر غیرمستقیم را انتخاب می کنند؛ پسر عارف را جلوی یک دوربین می نشانند (می دانند که آن قدر کیاست ندارد که مدیریت کند) و این گونه است که یک مصاحبه چماقی می شود که عارف و هوادارانش منکوب شوند. این ها همه از خصیصه های فصل کابینه است و شک نکنید که آن که این ایده را داده، کارش را خوب بلد بوده. چون می دانسته که عالم نوکیسگی پر از گاف است. پسر عارف مثل خیلی آقازاده های دیگر در بشکه ی عسلی است که برای رسیدن به آن نیش یک زنبور را تحمل نکرده و خب آدم هایی که یهویی به موقعیت رسیده اند، ناگزیر از چنین گاف هایی هستند و همین گاف هاست که افکار عمومی را متقاعد می کند که ببینید عارف خیلی چهره‌ی قابل اطمینانی نیست! این روزها هر یک خط از هر مصاحبه، پالسی است برای دوست و دشمن. خلاصه اش این که کری خوانی می کنند مردان سیاست برای اقناع «افکار عمومی» تا زور چانه زنی را بالا ببرند.



    آزاده نامداری یا (حریم هفته)


    آزاده نامداری فقط یک مجری نیست. این که فکر کنیم او صرفا یک مجری است که مدل اجرای تازه ای دارد و همین! کمی ساده انگارانه است. حتی همه‌ی حواشی هایی که داشته هم نمی تواند چهره کاملی از جایگاه او نشان دهد. چون او در واقع نماد و نشان از یک سبک زندگی است که می خواهد در تمام تحولات سریع جامعه ایرانی خودش را حفظ کند و سهم خودش را داشته باشد.


    نیازی نیست خیلی اهل مداقه و تفکر باشید تا این تغییرات را دریابید. سری به کوچه و خیابان بزنید و بعد به حافظه تان که رجوع کنید، متوجه خواهید شد این روزها ما جور دیگری می پوشیم و تعریفمان از زیبایی چیز دیگریست. دهه های قبل، زیبایی صرفا در نجابت و پوشش و حجاب تصور می شد. آن تابلوی «بهتر است و مانعی ندارد» را با جان دل می پذیرفتیم. حالا، نه آن که نجیب نباشیم، اما حداقل بخش هایی از ما تعریفمان از زیبایی تغییر کرده و دیگر با تابلوها و عناصر بازدارنده و توصیه کننده خیلی مدارا نمی کنیم.


    آزاده نامداری در چنین روزگاری نماد آن هایی است که هم آن آرمان های دهه های پیش را دارند و هم نمی خواهند از نبض زمانه عقب بمانند. چادری های مدرن، محجبه های امروزی. آزاده نامداری که در برنامه سیمای خانواده ظهور کرد، دختر پر شر و شوری بود که علاوه بر اجرای انرژیک با تاکید بر حفظ چادر دل خیلی ها را گرم کرد که می شود در تحولات زمانه آن خودِ دیروزی را حفظ کرد. از همین جهت هر کنش او متاسفانه خیلی بزرگ شد. متاسفانه از آن جهت که او ظرفیتی متناسب با این همه تاویل پذیری را نداشت.

    1334244_237.png

    این ها را خیلی هامان می دانیم و می دانیم که این ظرف و مظروف متناسب نیست که این جوری متناقض نشان می دهد. اما جالب این جاست که ژست حفظ حریم خصوصی می گیریم، بیانیه صادر می کنیم که چه کار داریم با حریم فلانی؟ قضاوتش نکنیم و...واقعیت را کتمان می کنیم. حفظ حریم درست، اما وقتی یک مجری با پوشش، هویت ایجاد می کند. وقتی چشم کبودش را به اشتراک می گذارد. در واقع هم ما را به حریم خصوصی اش دعوت می کند و هم چارچوب هویتی اش را نشانمان می دهد.


    این داستان سوئیس را هم اگر بخواهیم صادقانه قضاوت کنیم، نقض کننده افه‌ی هویتی آزاده نامداری است. او چون نماد یک جمعیت هم هست، باید مسئولانه تر رفتار کند که نمی کند! پس اگر از سوی مردم نقد و استهزا می شود، حرجی نیست. حالا این که علی ضیا و فلان مجری و هنرمند از او حمایت می کنند صرفا حمایت های صنفی است و مبنای محکمی نیست. اصلا کاش همان ویدئوی توضیحات نامداری هم نبود و قصه در همان سطح می ماند.


    پی نوشت: با تمام این ها اگر قائل به چیزی به نام آبرو هستیم، باید و باید این داستان را تمامش کنیم، او در هر صورت و در حداقلی ترین تفسیر یک انسان، یک مادر و یک همسر است. فراموش نکنیم لطفا.



    محمد باقر قالیباف یا (سیاستمدار هفته)


    پر رنگ ترین نام انتخابات 96 بی گمان خود خودش است؛ جناب شهردار در حال خداحافظی شهر تهران که فراتر از دو قطبی طرفداران روحانی و رئیسی روی ذهن مردم قدم زد. او حتی فراتر از شوخی های مجازی با میرسلیم و یا تقدیس نجابت هاشمی طبا بود. قالیباف برند انتخابات گذشته شد.


    آن شعار 96 درصدی ها، جذاب ترین و البته پر انتقاد ترین شعار انتخابات بود و از همان جا باید می فهمیدیم که شهردار شبه تکنوکرات اصولگرا علاقه ی خاصی به گفتمان سازی و ایجاد جایگاه برای خودش در میان اصولگرایان و در کلیت نظام سیـاس*ـی ایران دارد. تا قبل از این قالیباف را بیشتر به جسارت و پروژه های بزرگ در نیروی انتظامی و شهرداری می شناختیم. مدیری که علاقه داشت و هنوز هم دارد که در صدر باشد و مردم او را به عنوان یک مدیر اجرایی قوی و عملگرا بشناسند. این زیست اما ظاهرا قالیباف را ارضـ*ـا نکرده، کما این که او از پس تمام این تلاش ها، شان و جایگاهی پیدا نکرده و هر بار که در آزمون انتخاب مردم قرار گرفته ناکام بوده. حالا قالیباف از آن در سیاست ورزی وارد شده. در واقع روزگار قالیباف ظاهرا مسیری دیگری پیدا خواهد کرد. او سودای تئوری پردازی دارد! اما آیا قالیبافِ تئوریسین جایگاه بهتری از قالیبافِ عملگرا خواهد داشت؟ او می تواند پشتِ تئوری ها، آن چهره مخدوش و ناکام مدیر عملگرا را محو کند؟

    1334245_996.png

    برای پاسخ به سئوال بالا خیلی نیاز به کنکاش نیست. همین دو سه ماه تلاش قالیباف از تئوریسین نمایی نشانمان می دهد که او باز هم به دومینویی از اشتباهات افتاده و احتمالا هر روز دارد حیات سیـاس*ـی خودش را محدودتر می کند. اولین تلاش که همان گفتمان دو قطبی انتخابات بود؛ گفتمانی مبتنی بر تحـریـ*ک و تقابل میان طبقات اجتماعی که خیلی سال ها قبل تر یک سری احزاب هم با همین گفتمان در میان روشنفکران نفوذ کردند و دهه ها بعدتر دستشان رو شد و همان گفتمانی که احمدی نژآد هم به نوعی مولودش بود و عاقبتش را دیدیم. قالیباف نسخه ای کپی شده را آزمود که محکوم به شکست بود.


    اما این دومین تلاش و حرف هایی که چند روز قبل در مورد «نواصولگرایی» زد و هم به نظر تازگی ندارد. این ردای نو اصولگرایی را دیگرانی هم پیش از این به تن کرده بوده بودند موفق هم نبودند. خاصه این که مشکل اصولگرایان نه در کهنگی است، بلکه مشکل اصولگرایان در فقدان چهره ای کاریزماتیک است. به عبارتی احزاب آن ها مملو از سیاست مدارانی است که هیچ گاه دست نیاز به سمت مردم دراز نکرده اند چون احساسش را نداشته اند و دائما در قدرت بوده اند. همین عامل باعث شده که کاریزما از اصولگرایی رخت بربندد.


    نباید هم فراموش کنیم که در پیروزی های اخیر اصلاح طلبان هم مساله ی ‌چهره سازی و کاریزما همچنان تعیین کننده و فراتر از گفتمان سازی نقش آفرینی می کند. یعنی اگر رئیس دولت اصلاحات نقش آفرینی نکند و اگرهای دیگر... مشخص نیست گفتمان روحانی چقدر نفوذ داشته باشد. از همین رو این مسیر قالیباف هم رهی به خطاست .



    سردار آزمون یا (حرفه ای هفته)

    زیست رسانه ای سردار آزمون قابل مطالعه است. او نمونه‌ی موفقی از یک فوتبالیست حرفه ای است که شرایط و اقتضائات جامعه اش را می شناسد و با چیدن افرادی قوی در پشت صحنه‌ی فعالیت ورزشی اش، قدم به قدم ریتم صعودی اش را حفظ می کند. سردار خلاف جریان فوتبالیست های ایرانی است. بگذارید ساده تر بگویم او درک کرده که فوتبالیست حرفه ای بودن فقط در بدنسازی مناسب و قدرت دریبلینگ و تاکتیک پذیری نیست.

    1334247_643.png

    امروزه فوتبالیست بودن مثل بازیگری، مثل خوانندگی و هر نوع شغل در معرض دیگری، یک بسته‌ی‌ رفتاری است. این نکته واضح را اما خیلی از سلبریتی های وطنی درک نکرده اند. نمونه ی نزدیکش همین مهدی طارمی که نمی داند چه موقع و چگونه و چه چیز را رسانه ای کند. مقتضیات رسانه ها را نمی شناسد و مقابل مدیرانی مثل طاهری و ترکاشوند دائما آچمز می شود. آن ها هم هنرمندانه طارمی را مقابل هواداران قرار می دهند، مثل همان رودستی که رضائیان خورد. نه که طارمی و رضائیان بی تقصیر باشند نه، اما بازی هم می خورند. آزمون اما بالکل چیز دیگری است. او با هنرمندی مشاورانش هیچ وقت از روی رسانه ها محو نمی شود. به عبارتی نیاز نیست که الزاما گل بزند و بدرخشد که تیتر یک شود، او حتی از تتلو هم استفاده می کند و به موقع روی تیتر می آید. جالب این جاست در موقعیتی هم قرار می گیرد که بر محبوبیتش اضافه می شود، این ها پاداش مردم شناسی او و اطرافیانش است و نوش جانش.


    چرا جای دور برویم؟ همین پیشنهاد لاتزیو را بگذارید در کنار بی شمار پیشنهادات خبری شده ای که نه یارای اثباتش هست و نه توان انکارش! بله ما همیشه او را فوتبالیستی دیده ایم که هواخواهان درجه یک دارد. در ناخودآگاه ما جوری شکل گرفته که او حالا مهاجم اول تیم ملی است. اگر فوتبالیست های ناشی داخلی در قلیان سراها تیتر یک می شوند، او با آرسنال و لاتزیو تیتر می شود . این ها رفتارهای رندانه فوتبالیستی است که قدر جایگاهش را می داند و هیچ نقدی هم بر او وارد نیست. سردار آزمون درک کرده که فوتبالیست بودن یک کانسپت است نه یک تک گویی...



    بنیتا یا (بی همتای هفته)

    خیلی فکر کردم که از «بنیتا» چگونه بنویسم. به هر حال بی رحمانه ترین اتفاقات هم برای ما در نهایت سوژه اند. آسیب شناسی اش کنیم مثلا؟ از کم و کیف احکام قضایی بنویسیم؟ از مجرمان سابقه دار؟ بافت های ناهمگون؟ از فاصله طبقاتی و فقر؟ یا اصلا از ناآشنایی پدر و مادر با وظایف نظارتی از کم سوادی از...ذهنم هیچ انسجامی نمی گیرد! این روایت انگار نظم ندارد. هشت ماهه؟ آن عکسش که میان گلها نشسته؟ یعنی نمی شد ماشین را جلوی یک مغازه پارک می کردید؟ اصلا جای سارق می نشینم چقدر کم آورده بود؟ اصلا معتاد بود یا نبود، فرقی می کند؟ مادر بنیتا الان به چی فکر می کند؟ او و همسرش می توانند تا ابد حسی از خوشبختی لمس کنند؟ حمید هامون یادتان هست؟ یک جایی وسط فیلم، فرمان ماشین را دستش گرفته بود و می گفت یکمی این ور، یکمی آن ورتر سرنوشت همین هست! پدر بنتیا اگر ...ملکوت را خوانده اید؟ داستان بلندی که بهرام صادقی نوشته، کار خوش خوانی است. این جوری شروع می شود «در ساعت یازده شب چهارشنبه هفته گذشته جن در آقای مودت حلول کرد» شاید جن در سارقین حلول کرده؟

    1334791_895.png


    نمی دانم فقط آن عکسش در سبزه ها؟ مثل آن عکس آتنا که نیمرخ اساطیری اش مثل الهه های یونان باستان پاک و منزه و بری به نظر می رسید آتنا، بنیتا دختران شین آباد... حتما بیشتر از این ها هست زن ها و دختران ایران، ترکیب خوبی است؟ نمی دانم؟ ندایی در گوشم می پیچد؛ «این نامم، این سرم، این پوست، این رگم، استخوانم، خاکسترم به دنبال چه در من می گشتند؟» بنیتا را دیده ام نه گرمش بود، نه تشنه لب! بنیتا یک جایی بود باران یکریز می آمد، باید به مادرش بگویم که نگران نباشد. هان؟ لوس شد؟ من هنوز نمی دانم چه بنویسم؟ اصلا چرا باید نوشت؟ این مرگ چیست؟ که هر چه غیر خودش را بی اهمیت می کند؟ مادرش، پدرش الان چه حسرتی بزرگتر از لمس دوباره ی بازوانش دارند؟ رد انگشتانشان بماند روی بازوان آن نرمه ترد خردسال؟ اگر بغض کنیم؟ حالشان خوب می شود؟ پدر و مادر آن سارقان چه فکر می کنند؟ خانواده ی آتنا با غمش کنار آمده اند؟ کسی هست به خواب های شبانه شان سر بزند؟ ببیند اوضاع چه خبر است؟ بیداری هم غم انگیز است، مثل مرگ. ما کجاییم؟ چه کسی از کجا می بیند ما را؟ می بیندمان؟ آن عکسش در سبزه ها، آن حسرت بازوانش، آن نام خوش لفظش، در کدام روح تناسخ می کند؟ چه کسی دوباره صدایش می کند؟ ندایی در گوشم می پیچد، از این شادی و پای کوبی ها می ترسم، مادر، مثل یک شوخی، که خنده دار نیست، مثل شادی و خنده ی کودکان، در هواپیمای در حال سقوط.
     

    Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    یک هفته و چند چهره؛ کابینه‌ی مردانه و کنسرت ناسازگاری
    کنسرت شهرام ناظری را در قوچان لغو کردند و اوضاع کنسرت در دیار خراسان پیچیده تر شد. این بار کنسرت یکی از بزرگان موسیقی اصیل ایرانی لغو شده و بدتر آن که در آستانه اجرا چنین اتفاقی افتاده و خب باید منتظر چنین حجمی از پرسشگری می ماندیم.
    برترین ها - ایمان عبدلی:

    شهیندخت مولاوردی یا (احقاقِ حق هفته)

    «زن ملکه ای است و مملکت کوچکی دارد که ما آن را خانه می نامیم. شاید شما از این تشبیه تعجب کنید اگر درست فکر نمایید و در فلسفه اجتماع صاحب نظر دقیق باشید، این شباهت را تصدیق خواهید کرد. اگر بخواهید قدر و منزلت زن را بدانید و از تاثیرات او در هیئت اجتماعیه بشر آگاه شوید به خانه نگاه کنید»- مجله بهار – حدود صد سال قبل

    بحث ماندن و نماندن شهیندخت مولاوردی، محل حرف و حدیث های بسیاری شده. شهیندخت مولاوردی دانش آموخته حقوق است و سال هاست در زمینه دفاع از حقوق زنان تجربه کار اجرایی و مشورتی داشته. از طرف دیگر او در دولت اصلاحات هم در راس پست های مدیریتی زنانه بوده و به عبارتی حضور یا عدم حضور او از دو جنبه مهم است؛ یکی این که به هر حال حضورش به عنوان یک زن آن هم با این سوابق به نوعی ارضـ*ـا کننده خواسته های طرفداران حقوق زن است. از طرف دیگر او یک مشارکتی است و ماندنش، روحانی را وفادار به اصلاحات نشان می دهد.

    با مساله ی اصلاحات و نسبت آن با روحانی کاری نداریم. دو هفته گذشته در بخش عارف به تفصیل از آن نوشتیم. مساله‌ی‌‌ اصلی زن ها و پست های بالادستی است. آیا صرف وجود یک وزیر زن نشان از ترفیع جایگاه زنان دارد؟

    1343618_453.png

    مساله این جاست که هر کنشی برای زنان چون آن ها را دسته بندی می کند مستبدانه است و اصلا آن ها را منزوی می کند. به عبارتی وقتی کمپینی در فلان زمینه با پسوند زنانه فعال می شود در واقع جایگاه زنان را به اسم حمایت از زنان تقلیل می دهد. مساله مهم تر این است که زن ها هم با چنین روندهایی به قرائت مسلط مردانه دامن می زنند و این شکل منکوب غیر مستقیم، هم وزن همان نگاه جملات نقل قول شده اول متن است که به هر حال به زن ها نگاهی آشپزخانه ای دارد.

    از همین رو ماندن یا نماندن مولاوردی در ترکیب دولت روحانی و درخواست بیانیه و ...شاید جنبه‌ی نمادین مثبتی داشته باشد، اما در نهایت موقعیتی اجاره ای را برای زنان فراهم می کند. بر فرض محقق شدنش هم موقعیت پایدار و امیدوارکننده ای نخواهد بود. زنان هنگامی از اقلیت و سرکوب در می آیند که تاریخ مردانه آن ها را روایت نکند و کسی «برای» آن ها جریانی راه نیندازد. آن ها نه یک اقلیت قومی مذهبی اند، نه یک صنف و دسته و شغل اند. آن ها همان اندازه اند که مردان هستند، با نقاط کمرنگ و پر رنگی که کاملا متفاوت از زیست مردانه است.

    زن ها دلبرانی شایسته اند، آن ها لطافت روزگارند و در پست های متفاوت اجتماعی هم کنش مندند. چیزهایی بیشتر از راننده 206 آلبالویی و یا منشی فلان شرکت و سیندرلای مانتو جلو باز و... هستند. اجازه دهیم جریانی سیال آن ها را در رقابت هر چند نابرابر با مردان قرار دهد. کما این که زور و تلاش مقطعی صرفا در دنیای نماد ها و در بازه ای کوتاه مدت لـ*ـذت دارد و ماندگاری نه! احتمالا فردای پایان کار این دولت چیزی عوض نشده و زنان این جامعه همچنان در دنیای قضاوت و تنگ نظری نفس می کشند. یک دوچرخه سواری ساده را با نگاه سنگین تحمل می کنند، خنده های بلندشان وقیح قلمداد خواهد شد و در رانندگی تحقیر می شوند و همچنان برای مطالباتی معمولی و پیش پا افتاده مثل حضور در استادیوم باید التماس و لابه کنند .خلاصه که شاید بهتر است بیشتر از آن که از تصاحب وزارتخانه معاونت خوشحال شویم از تلقین نگاهی کمتر جنسیتی در کتاب های درسی و رسانه های رسمی خوشحال شویم به امید نسلی نو و نگاهی تازه نه معاونتی چهارساله...


    شهرام ناظری یا (لغو و توقیف هفته)

    کنسرت شهرام ناظری را در قوچان لغو کردند و اوضاع کنسرت در دیار خراسان پیچیده تر شد. این بار کنسرت یکی از بزرگان موسیقی اصیل ایرانی لغو شده و بدتر آن که در آستانه اجرا چنین اتفاقی افتاده و خب باید منتظر چنین حجمی از پرسشگری می ماندیم. واضح است که تمام کنسرت های حاشیه شهر مشهد با سیل کثیری از علاقه مندان مواجه می شود که چون در مشهد امکان تماشای اجرای زنده ندارند به نزدیکترین شهرهای ممکن نظیر قوچان و نیشابور و حتی بجنورد پناه می برند. این که کدام نهاد و جریان از این اجرا جلوگیری کرده را کاری نداریم. بهتر است خودِ موسیقی را دوره کنیم.

    گاه موسیقی به خاطر جلوه های احساسی اش ما را به خطا می اندازد و گمان می کنیم که فقط طیف هایی از احساسات رنگارنگ است و فراموش می کنیم که موسیقی در نهایت اسلوب شکل می گیرد. بیراهه‌ی سلیقه ای کردن یک هنر تخصصی را ما با همین فرض غلط باز کردیم. با تاکید بر جنبه هایی از موسیقی که سطحی و دم دستی هستند، ویترینی از این هنر آسمانی ساخته ایم که خیلی ها را به غلط در قضاوت های سیاه از درک ساز و آواز انداخته. البته که موسیقی در تعارف مدیران محافظه کار درمانده شده! کنسرت ها هم دائما در معرض تهدیدند.

    همه را می دانیم و می دانیم کدام ریشه فکری چه قضاوتی می کند. اما ما چه کاری برای ایجاد یک فضای امن هنری کرده ایم؟ تعارف که نداریم! حتی همین میل انبوه والدین مشتاق به یادگیری فرزندان در آموزشگاه های موسیقی گونه ای از مد و پیروی از تب همگانی است. یعنی ما خودمان هم دقیقا به عمق نرفتیم و اصلا چگونه از چیزی دفاع می کنیم که از عمقش نچشیده ایم؟!

    1343616_660.png

    همین موسیقی ناظری و حتی شجریان، سال ها پیش در صدا و سیما آن قدر تکرار می شد که عموم مردم دلزده اش شده بودند. موسیقی اصیل و سنتی ایرانی آن زمان ژست مخالفت را در خودش نداشت. چون در تریبون های رسمی جای زیادی داشت. در ایران مدها و به قولی پرسپکتیوی که شنونده بودن آن موسیقی از ما می سازد ما را شنونده آن می کند. همین ده روز پیش خواننده ای از لینکین پارک فوت کرد و مثل فوت کوهن، در اتفاقی غریب همه شنونده اش بودیم!

    در واقع واکنش های ما مردم شنونده موسیقی هم در تقلیل جایگاه هنر وزین و گرامی موسیقی کم تاثیر منفی نگذاشته. دائما آن را آمیخته با خواسته های دیگرمان کرده ایم، نه که بخواهم صدای زمانه بودن موسیقی را دست کم بگیرم و از این قابلیت هنر بگذرم، اما در واقع ما متاثر از فضای چپ زده دهه سی و چهل خورشیدی هنر را زیادی متعهدش کردیم و همین نگاه، گوش تخصصی را از موسیقی گرفت و حتی شنیدن موسیقی اصیل گاه نماد روشنفکری شد، گاه نماد عقب ماندگی!

    وقتی فضا این گونه شد هر کسی از ظن خود یار می شود و در چنین خلائی کلی خزعبل به اسم موسیقی در میان مردم رواج پیدا می کند. سال ها موسیقی را با چیز های دیگر ترکیب کردیم. عده ای منصب دار هم که در واقع روی دیگری از ما بودند هم همین کار را کردند و به این جا رسیدیم هیچ وقت کیفی و نکته بینانه شنونده نبودیم.

    یادآوری این نکته بد نیست که دستگاه های موسیقی برای بیان احساسات به کار می روند، یعنی در ابتدا دستگاهند و بعد وسیله ای برای بیان. عنوان سوم ماژور بیانگر شادی است، سوم مینور معمولا ملازم اندوه است، فاصله چهارم به خاطر صدای ناهنجارش تجلی اهریمن است و الی آخر. امر تکنیکی را به راحتی نمی شود از صحنه حذف کرد و اما احساس را یک باران هم می شورد و می برد. کم ترشدن لغو و توقیف در گرو جدی تر گرفته شدن موسیقی در لایه های گوناگون مردم است.


    حمید بقایی یا (هرج و مرج هفته)

    احمدی نژاد و بقایی، احمدی نژاد و مشایی، احمدی نژاد و بقایی و مشایی، گاهی در ترکیب های دو نفره گاهی در ترکیبی سه نفره، کارهایی می کنند که هوش از سر می برد. آن ها چه زمانی که در قدرت بودند و چه حالا که چند سالی است ردای بر قدرت بودن را تن کرده اند به یک روش عمل می کنند. در واقع اتاق فکر آن ها با زیر سئوال بردن هر گونه ساختاری سعی در ایجاد نوعی ایدئولوژی دارد که خودش را از تمام کاستی ها گذشته بری نشان بدهد. اصلا وزن و اعتبار احمدی نژاد و اطرافیانش در لوای واژه هایی مثل: عدالت و برابری و مبارزه با فساد اتخاذ می شود که یک ژست کاملا سلبی است.

    آن ها دائما زیر سئوال می برند و نقد می کنند (کاری که روحانی هم در سطحی خیلی ضعیف تر و در پاره ای موارد انجام می دهد) این بری نشان دادن خود از وضعیت فعلی و موج سواری روی نارضایتی های مردمی و از موضع اپوزیسیون برخورد کردن، بدعت عجیب و تازه ای است که فراگیر شده و سرآمد آن ها هم همین مثلث جنجالی است.

    رفتارهایشان را مرور کنید؛ روزی مشایی را رو می کنند، اما پس از دریافت پالس های نه چنان مثبت کمی عقب نشینی می کنند. می دانند گذشته مساله برانگیزی دارند و فضا برای حضورشان مهیا نیست، با این حال دست به جنگ های رسانه ای می زنند، دائما بیانیه می دهند، دائما به توده ای بی شکل مبهم گمنام تکیه می کنند و تاکتیک های موقتی خود را به اسم مردم سوار رسانه ها می کنند.

    1343619_933.png

    پس از چندی از مشایی مساله دار به بقایی می رسند. جوری رفتار می کنند که انگار نه انگار که اصلا خود بقایی هم به دلیل ابهامات گذشته اش شانس کمی دارد، آن ها در انکار بی نظیرند و در واقع با اتخاذ شیوه ای هرج و مرج طلبانه در واقع منادیان آنارشیسم در ایران هستند. مکتبی که مثل هر ایدئولوژی، تئوری و فلسفه، برای اجرا در ابتدا به مجریانی قوی و توده هایی مطیع نیاز دارد. این که به اسم عدالت در اجرا هرج و مرج ایجاد کنیم و زمین بازی را بسوزانیم به هیچ تئوری ربطی ندارد. کسی که جلوی دوربین نام احمدی نژاد را روی برگه رای می نویسد و کلیت انتخابات را زیر سئوال می برد، چگونه می تواند ادعای سیاست ورزی داشته باشد؟ احمدی نژادی که مثل قیصرِ کیمیایی با قانون شکنی و دار و دسته راه انداختن حوالی بیمارستان پرسه می زند، بقایی که پس از آزادی برای هر چه که هست خط و نشان می کشد، دیگر نمی تواند مجریان یک آنارشیسم منطقی (احتمالا ایده آل ذهنی دولت بهاری ها) و آرام باشند.

    همان طور که حکومتی مدعی آریستو کراسی (انتخاب بر اساس شایستگی، نخبه سالاری) می تواند تبدیل به حکومت الیگارشی (انتخاب بر اساس ثروت، اشراف سالاری) تبدیل شود مدعیان عدالت و برابری هم می توانند تبدیل یه مجریان هرج و مرج شوند. این سیر تحول بدون هیچ غرض و مرضی نشان از یک انحراف در جریان دولت بهار دارد.


    زینب موسوی یا (منتقد هفته)

    حضور زینب موسوی در خنداننده شو بازتاب زیادی داشته. او تیپ ساز موفقی است که با استفاده از لهجه قمی محبوبیتی نسبی کسب کرد و از جایی به بعد در بازی رسانه های اصولگرا و اصلاح طلب افتاد. به عبارتی همان دوقطبی همیشگی او را هل داد که مشهور تر شود.

    کنایه ی او به رای حلال و حرام رئیسی از همین قسم فضا سازی ها بود که رسانه های اصولگرا را عصبانی کرد و اصلاحاتی هم از آن استقبال کردند. رسانه ها نقش خودشان را ایفا کردند و از سوژه های مورد توجه مردم تا جایی که میشد بهره برداری کردند. این روند برای موسوی هم منفعت داشت تا دو ماه پیش در حد همان امپراطور اینستاگرامی شناخته می شد و حالا قاطبه ی وسیعی از مردم او را می شناسند. اما قضیه از همین جا به بعد پیچ می خورد. این که فکر می کنیم شهرت دلیل کافی برای اظهار نظر در مورد هر پدیده ای است. یعنی صرف این که شهرت داریم و پس جامعه شناسیم و سیاست مداریم و...

    1343617_780.png

    قطعا هر کسی می تواند نظر خودش را اعلام کند، اما این که مانیفست صادر کند چیز دیگری است. چند مثال مرزهای باریک این فضاها را نشانمان می دهد. یکی مثل ترانه علیدوستی سلیقه اش را اعلام می کند؛ یک خطی و در توئیتر و بدون ادامه دار کردن رفتارهایش، یکی هم مثل کیانیان علاقه اش را در جهت نفع مردم جاری کرده. اما یکی هم مثل پرویز پرستویی است که دامنه ی وسیعی از موضوعات را در بر می گیرد و بعضا با ادبیاتی متنقاض و عصبانی، تیشه به ریشه خودش می زند. حد اعلای چنین رفتاری را تتلو دارد! این ها نمونه های همگنی نیستند. مثال هایی هستند برای این که به تحلیل رفتار زینب موسوی برسیم، از آن غوره نشده های که هـ*ـوس مویز شدن در سر دارد. در واقع پایی که او فراتر از گلیمش دراز می کند و مردم را بی فرهنگ قلمداد می کند، فارغ از درستی و نادرستی گزاره ای که مطرح می کند، فعلا مورد پذیرش نیست.

    کما این که اصلا آسیب شناسی های این چنینی کار امثال او نیست. راه دور نرویم، در همان فضای خنداننده شو آدم ته نشین شده ای چون حسن معجونی حضور دارد که در مقام استادی زینب و دیگران است. او نقدش را در هنر می ریزد. در نمایش های سه خواهر و ماجرای مترانپاژ عرضه می کند. با این روش حیات موسوی کوتاه می شود، شاید زود به اوج برسد، اما زود هم فرود خواهد آمد.
     

    Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    یک هفته و چند چهره؛ سلفی دردسرساز و خطای شجاعی
    روز تحلیف عده ای از نمایندگان ذوق زده می شوند و با موگرینی سلفی می گیرند.
    برترین ها - ایمان عبدلی:

    سلفی گیرندگان یا (شانتاژهفته)

    روز تحلیف عده ای از نمایندگان ذوق زده می شوند و با موگرینی سلفی می گیرند. این سلفی آن قدر بزرگ می شود که کل مراسم تحلیف را تحت الشعاع قرار می دهد. اصلا هر چه که در آن جا گذشت، انگار در مقابل این سلفی بی اهمیت بوده. اما آیا واقعا از این سلفی اتفاق مهم تر دیگری نبود؟ از این بزرگنمایی و شانتاژ رسانه ای چه کسانی سود می برند؟

    می شد یک مراسم تحلیف کم سرو صدا تر داشت. مثل همیشه با همان ترکیب حامد کرزای و فرستاده سوریه و چهار کشور آفریقایی مراسم را برگزار کرد، اما حضور موگرینی و دایره ی گسترده و تقریبا آبرومند مهمانان خارجی انصافا مراسم تحلیف روحانی را کمی آبرومند تر از دوره های گذشته کرده بود. حضور و وجود هر مهمان وزن و اعتباری است برای دولتی که در آغاز راه است آن ها هر کدامشان انگار با حضورشان تایید می کنند که روحانی شایسته این جایگاه است. دیده اید مراسم عروسی را که صاحب مجلس دل توی دلش نیست که آمار مهمان ها بیشتر باشد و صندلی ای خالی نماند تا که به قولی آبرو داری کرده باشند. حالا همان فضا را در مقیاسی بزرگتر و رسمی تر و جدی تر تصور کنید. برای روحانی و نزدیکانش، این که 103 کشور نماینده فرستاده اند به نوعی آبرو داری است. برای دسته ی مخالف هم خب کمی آزار دهنده است که چرا مثلا در دولت اسبق این اتفاق نیفتاد و حالا می افتد، پس طبیعتا دنبال پتکی هستند که کل مراسم را زیر سوال ببرند. پتک همان سلفی بود؛ رسانه ها هم از آن استقبال کردند. اتفاقا این بار و در این استقبال رسانه های اصلاح طلب هم در کنار اصولگریان بودند و سلفی به شکل عجیبی بزرگ شد.
    1353996_956.png

    این که چرا چنین موج های کاذب خبری انقدر دامنه دار می شود، خیلی مساله پیچیده ای نیست. رسانه ها بعضا بنا به دلایل مختلف از پرداختن به مسائل کلان بازمانده اند، کمی تحدیدها و کمی هم مصلحت سنجی های کاذب حزبی آن ها را فشل و ناتوان کرده. از همین رو حواشی را با قدرت و آزادی بیشتری پرداخت می کنند. به دنبال خبرها واتفاقات دسته دومی اند که پوشش و پرداختش به هیج جا بر نمی خورد و از طرفی هم با استقبال مردم مواجه می شود. طبع رسانه ای مردم هم این گونه تربیت یافته که مثلا از کلیت یک مسابقه فوتبال، ناراحتی فلان بازیکن هنگام تعویض در ذهنشان می ماند. یعنی حواشی کاملا بر متن غلبه می کند. رسانه ها ناتوانند، مردم را جور دیگری پرورش داده اند و مردم هم حاضری خور شده اند و اط لحاظ ذهنی کلیشه ای رفتار می کنند. این وضعیت، گروه ها و افراد صاحب نفوذ را به صرافت می اندازد مقاصد خودشان را در جامعه به شکل کوتاه مدت پر رنگ کنند وهمین هم باعث می شود که با موج های خبری کوتاه مدتی مواجه باشیم که با فاصله گیری از آن ها متوجه کاذب بودنشان می شویم. ذوق زدگی نماینگان در سفی گرفتن با موگرینی اتفاق مثبت و قابل افتخاری نیست، اما یک فاجعه هم نیست. برای مبحث رسانه ای بحث های اولویت دار دیگری هم هست.


    شجاعی و حاج صفی یا (خاطیان هفته)

    1353997_714.png



    سرباز ضارب کهریزک یا (جنون هفته)

    سربازی در پادگان کهریزک با کشتن سه تن از سربازان دیگر و مجروح کردن عده ای دیگر اتفاقی رقم زد که اولین نیست و آخرین هم نخواهد بود. سربازی در این جا از یک فرصت تبدیل به یک مساله شده که قاطبه مردم در پذیرش آن مشکل دارند. نیازی به شاهد و مثال نیست، اما خب خیلی از جوان ها ادامه تحصیل می دهند که صرفا دیرتر گذرشان به پادگان بیفتد یا اصلا اگر خدا خواست امریه بگیرند. خیلی ها به دنبال معافیت های عجیب و غریب می روند و اصلا همین بازار معافیت کاسبی کلانی دارد. همین فوتبالیست ها را ببینید انواع ترفندها را برای گذراندن یک سربازی راحت تر به کار می بندند و خلاصه که از قضا سرکنگبین صفرا فزوده.

    دوران خدمت سربازی را در سیستان و بلوچستان و در زمانه ای که عبدالمالک ریگی آن جا حضور داشت، تجربه کرده ام . چیزهایی را دیده ام و دیده ایم که تصویر واقعی تری از فضای این دوساله ی سابقا اجباری به دست می دهد. واقعیت های جاری این است که چکونگی و کیفیت خدمت سربازی در برخی از مواقع(نه همیشه) تا حد زیادی به این وابسته است که شما تا چه اندازه ای صاحب موقعیت باشید. این سرخوردگی برای برخی ها از همان گام اول و تعیین یگان خدمتی به چشم می آید. یعنی بعضا هر که کمی تلاش های خاص داشته باشد، سربازی راحت تری خواهد داشت.
    1353995_942.png

    مساله بعدی حسی از اتلاف وقت است که در پادگان ها جاری است؛ یعنی نهایت کاردانی و کاربلدی برخی پادگان ها این است که سرباز مکانیک را در قسمت مکانیکی به کار می گیرند و یا نانوا را پای تنور می گذارد. هیچ فن و حرفه و هنری در محیط متکثر سرباز خانه دست به دست نمی شود. از همین رو این دو سال را کسی فرصتی برای یادگیری نمی داند و حسی از اتلاف وقت شیوع پیدا می کند، بدتر این که چون درآمدی هم برای این دوسال تعریف نشده، این حس تبدیل به یک باورهم می شود. گفتیم محیط متکثر و از سرباز خانه ها باید تصاویری زمخت تر از مستندها و فیلم های سینمایی بدانیم. واقعیت امر این است که ناگهان افرادی با فرهنگ های مختلف، کنار هم قرار می گیرند. بسته ی ناهمگون و غریبی که چون عصبیت در آن جاری است، مستعد انواع ناملایمات هم هست. در واقع از فضاهای رسمی که فاصله بگیریم، در سربازخانه ها واقعیت هایی جاری است که اصلا شیک و گفتنی نیست.

    این ها همه را گفتیم نه که توجیه کنیم اقدام جنون آمیز آن سرباز را، برای آن بی گناهانی که جان باختند و آن هایی که مجروح شده اند، ناراحتیم. اما می دانیم که می شود با تدبیر مسئولان، از سربازی باور دیگری در ذهن ها بسازند که جوان ها برای ورود به آن اشتیاق و عجله داشته باشند.


    رضا کیانیان یا (عصبانی هفته)

    رضا کیانیان طی مصاحبه ای، نسبت به حضورش روی بیلبوردهای تبلیغاتی واکنش نشان داده. کیانیان گفته است: «من مال مردم نیستم، من مال خودم هستم ،هر کسی که دوس ندارد مرا نگاه نکند»

    واقعیت این است که کیانیان این چند سال اخیر کار قابل توجهی ندارد. انگار با یک کیانیانی مواجهیم که دائما منتظریم بدرخشد و برگردد، اما خبری نیست. او هنوز هم البته در آثار فرمان آرا بهتر است. آن هایی که« دلم می خواد» را دیده اند تایید می کنند که کیانیان در پنل فرمان آرا درخشان تر است. اما مثلا در «بارکد» یک نقش خیلی معمولی دارد و این سال ها هم برای او پر شده از همین نقش های معمولی. چیزهایی مثل: «نیش زنبور» و...

    حالا یا نقش خوبی برایش نوشته نمی شود، یا کارگردان ها نمی توانند خوب از او بازی بگیرند، یا هر چیز دیگری. از کیانیان مثل خیلی های دیگر فقط یک اسم مانده که هر بار منتقدان در تعارف آن می مانند. نامش را از یک اثر بد فاکتور می گیرند که اگر فلان فیلم بد بود، حداقل کیانیان اش بد نبود.
    1353994_528.png

    اما چه کنیم که در باور عمومی، آن شمایل درخشان دهه ی پیشین با او مانده و وقتی خواسته و ناخواسته شمایلی با کسی همراه می شود، دیگر مالکیت اش در تصاحب یک جمع و مردم است. مردمی که او را یک هنرمند تکنیکی می دانند و کیانیان حق ندارد این باور را بهم بزند، چون از همین باور شهرتی بهم زده

    کارنامه کیانیان و شمایلی که او در باور مردم ساخته، نفی کننده حق حضور او در پروسه تبلیغات نیست. کما این که.جنیفر آنیستون و نیکول کیدمن و دیگران هم در تبلیغات محیطی حضور دارند. اما از الزامات بازاریابی یکی همین است که وزن (باور عمومی) چهره هنری یا ورزشی که برای تبلیغ استفاده می شود با محصولی که تبلیغ می شود تناسب داشته باشد. این گونه که کیانیان پیش می رود، نه به نفع شان هنری اش است، نه آن دمنوش پرفروش می شود! فقط سر تکان دادنی حسرت بار برای رهگذاران تماشاچی آن بیلبوردها می ماند. آقای کیانیان دیگر خیلی چیز قابلی نیست که اصلا مال خودش باشد، یا مال ما مردم. به نظر کمی زیادی دچار خود بزرگ بینی شده اند. شاید باید یاد ایشان بیاورند که از آخرین اثر درخشانش سال ها گذشته.
     

    Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    یک هفته و چند چهره؛ آرامش حججی و اغتشاش میناوند
    نوشتن از موضوعاتی که یک طرف آن هواداران قرمز و آبی قرار دارند سخت است. نوشته ها قضاوت می شوند و مخاطبانش آن را تحدید می کنند. در ماجرای توهین های غیرقابل توجیه مهرداد میناوند به مهدی رحمتی و علیرضا منصوریان هم که قضیه بد از بدتر است.
    برترین ها - ایمان عبدلی:

    مهرداد میناوند یا (اغتشاش هفته)

    نوشتن از موضوعاتی که یک طرف آن هواداران قرمز و آبی قرار دارند سخت است. نوشته ها قضاوت می شوند و مخاطبانش آن را تحدید می کنند. در ماجرای توهین های غیرقابل توجیه مهرداد میناوند به مهدی رحمتی و علیرضا منصوریان هم که قضیه بد از بدتر است.

    در واقع میناوند چیزهایی را رسمیت داده که روز و شب در صفحات مجازی دست به دست می شود. این ها حرف هایی است که دائما تکرار می شود. القاب زننده ای که البته یک چهره ی ورزشی حق ندارد با بیان آن مقابل دوربین تلویزیون، به آن ها رسمیت بدهد. خیلی ها اقدام میناوند را به درستی تقبیح کردند، اما آیا این حجم زیاد از تقبیح کنندگان اخلاق مدارند و دغدغه اخلاق دارند؟ پس این جمعیت هتاک مجازی و استادیومی از کجا می آیند؟

    قاعدتا بخشی از این تقبیح کنندگان، همان توهین کنندهای مجازی و استادیومی هستند که حالا پرچمدار اخلاق شده اند. نشان به این نشان که میناوند را «خانم» تلقی می کنند و در مورد گذشته و پوشش او حرف می زنند، در واقع همان کاری را می کنند که میناوند هم کرده! توهین و تخریب و... پس این ژست باورپذیر نیست! و متاسفانه معترضین باز هم متعصبانه به ماجرا نگاه کرده اند. اما از دنیای کوچک قرمز و آبی که بگذریم، مساله مهم تر برنامه «من و شما» است.

    1363541_108.png

    این همه نوشته اند که میناوند بد گفت و منصوریان فلان و رحمتی بهمان، یکی حواسش به این برنامه نبود که با اجرای یک سابقا ژورنالیست جان تازه ای گرفته و فضای صریحی دارد. از نعمات برنامه های جنگ محور تلویزیونی یکی همین است که تنش و حاشیه ایجاد می کنند و به قولی موج سازی می کنند. آرش ظلی پور راهش را خوب بلد است. این بار شاید کمی تند رفته، اما کلیت داستان مورد توجه قرار گرفتن یک برنامه از صدا و سیمای خودی است. این فی نفسه اتفاق خوبی است. اگر قرار بر این باشد که هر بار خندوانه را به صلابه بکشیم و رامبد را فحش بدهیم، مدیری را تنبیه کنیم (نقد تفاوت دارد) علی ضیا را دست بیاندازیم، دامنه ی عرف را از نگاه و منظر دست و پا گیرش بزرگتر کرده ایم. این بزرگتر شدن عرف های دست و پا گیر و این فاصله گرفتن از فضای واقعی، به گسترش فضای ریاکارانه دامن می زند. گسترش فضای ریاکارانه جمعیتی را دلسرد می کند و فضا مملو از آدم های مغشوشی می شود که از جنجال ها و از ابهام در هر سطح و حوزه ای نون می خورند . مثلا هتاک و متعصب اند ولی ژست اخلاق می گیرند، دیگر دوغ و داشاب را هم نمی شود تشخیص داد، مثل همین ماجرای اخیر.

    به عبارتی فضا هر چه عینی تر و شفاف تر و هر چه فاصله رسانه با واقعیت زندگی مردم کمتر باشد، اغتشاش فکری کم می شود. نتیجه این که با بزرگ نمایی این ماجرا در حداقلی ترین زیان، «من و شما» و صدا و سبما در جذب مخاطب ضعیف تر می شوند. کار را به هر مدل از کار فرهنگی سخت نکنیم والا که قرمز و آبی آن قدر هم مهم نیست که یک روز آرش ظلی پور و روز دیگر جواد خیابانی قربانی آن شوند.


    محسن حججی یا (قهرمان هفته)

    سیل ابراز همدردی ها و همراهی های مردمی در رابـ ـطه با شهادت مظلومانه محسن حججی نشان می دهد که جامعه به شدت تحت تاثیر این واقعه قرار گرفته، در این میان اما عده ای ساز مخالف می زنند. همان هایی که با ادعاهایی مضحک و با بحث و جدل در مورد چرایی وجود مدافعان حرم، یک موضوع امنیتی را چالشی می کنند و خوراک باطل برای معاندین می سازند.

    برای روشن تر شدن ماجرا بر می گردیم دو ماه قبل تر؛ میانه ی خرداد و غافلگیری حمله داعش به مجلس و حرم مطهر امام خمینی (ره). روزهایی که تکان خوردیم و خطر را بیخ گوشمان حس کرده بودیم. در آن روزها یک نکته ی حاشیه ای جلب توجه می کرد؛ تمام آن هایی که در چرایی وجود مدافعین حرم قلم فرسایی کرده بودند و یا لب به اعتراض گشوده بودند، در سکوت محض تلویحا وجود نیروهای امنیتی را قدر می دانستند. انگار تازه متوجه شده بودند که این جوان هایی که بی سرو صدا راهی سوریه و عراق می شوند، چه وجود با برکتی دارند. آن قدر که با محاسبات این دنیایی نمی شود سنجیدشان.

    منتقدان شاید دوباره فراموش کار شده اند،آن روزهای ترس و دلهره را از یاد بـرده اند.مخلص کلام این که اگر به اشتباه منتقد حضور نیروهای داخلی در سوریه هستیم (البته معلوم هم نیست،برخی هامان با کدام منطقی ژست روشنفکری جعلی میگیریم و چشم بر این همه مجاهدت می بندیم)؟ دلیلی بر این نیست که از کل به جز برسیم و مسائل بی ارتباط با هم را تعمیم بدهیم و از این تعمیم یافتگی یک نتیجه گیری کلی کنیم که هر چه در این ساختار وجود دارد، غلط است!

    1363542_566.png

    این که هر نوع کنش فداکارانه را زیر سوال ببریم، عین بی رحمی و قساوت است. نکته پایانی هم این که خیلی خوب است که با اتفاقاتی نظیر حججی قهرمان هایمان را پیدا می کنیم،عکس هایش را به اشتراک می گذاریم، طبع لطیفمان به کار می افتد و به هر حال شاخک هایمان نسبت به اتفاقات روز حساس تر می شود. فقط ای کاش از لایه ی اولیه ی چنین خبرهایی عبور کنیم و مسائل را در بستر تاریخ و نه فقط محدود به دوره های زمانی خاص قضاوت کنیم.

    به هر حال این حجم از فداکاری ارزشش را دارد که به عمق برویم و کمی تحولات منطقه را رصد کنیم. خبرها اصل ماجرا نیستند، بهانه هایی هستند که کمی ذهن را پیچ و تاب دهیم. خبر در فضای امروز رسانه ها در وهله ی اول آگهی هست، ذهن ما قابلیت این را دارد که تبدیلش کند به آگاهی.


    محمد علی نجفی یا (شهردار هفته)

    اصلاح طلبان عاقبت نجفی را بر کرسی شهرداری تهران نشاندند. به جرات این اصلاح طلبانه ترین انتخاب این روزها است. روحانی که همچنان دلخوش به ژنرال های کارکشته است و تقریبا همان ترکیب قبلی را انتخاب کرده و از وزرای دوران اصلاحات خبری نیست. اما در شورای تهران خبرهای دیگری است و نجفی در صدر نشسته. اما چرا جایگاه شهرداری تهران انقدر مهم شده است؟

    گوشه گوشه تهران پازلی است از تمام ایران! تمام لهجه ها و گویش ها این جا نماینده دارند. از راننده تاکسی تا کارگر ساندویچی و از مهندس و روزنامه نگار هر کدام در ظاهر ساکن تهران هستند و در بطن ماجرا عقبه ای دیگر دارند. از همین رو مدیریت تهران ابعادی بزرگتر و پیچیده تر از اداره یک پایتخت را با خودش دارد. حالا خوب و بد تهران به تمام ایران تسری پیدا می کند. چون این جمعیت روز به روز در حال افزایش، دائما خوب و بد این شهر را به دورترین نقاط مخابره می کنند. سومدیریت این شهر می تواند تصویری ناخوشایند از کلیت نظام بسازد و حسن مدیریت هم می تواند مردم را به آینده امیدوار کند.

    1363543_209.png

    تهران چیزهایی دارد که در ذات پایتخت هاست. مثل: تجمع ثروت و وارث چیزهای دیگری است که همه پایتخت ها به این شدت ندارند. وارث بیکاری و صنعت ناخوش و کم آبی و کشاورزی در حال احتضار در جای جای ایران است. تهران بار ناتوانی توزیع نادرست ثروت را در اقصی نقاط کشور به دوش می کشد. باید با حجم غیر منطقی از ترافیک و اتومبیل بسازد و باید قد بکشد عمودی و کش بیاید افقی! آبش براه باشد، نان که می دهد و ...البته درگیر مسائلی مثل همنشینی غیر مترقبه فرهنگ های ناهمگون هم هست. بحث های قومیتی، دسته و گرو کشی های پنهانی که زیر پوست شهر خانه کرده که خودش حدیث مفصلی است. فکر کنید این همه فرهنگسرا و مراکز فرهنگی نمی تواند از این شهر یک جمعیت متوازن تر بسازد. هویت ها در این جا متنوع و متکثر و فارغ است. تکثر و تنوع خوب است اما فارغ بودن چیز دیگریست. شهردار تهران بودن یعنی به همه این ها نگاه داشتن. مساله فقط تراکم و ترافیک و تامین انرژی نیست. لایه لایه این شهر احوالاتی دارد که غفلت و ناکارآمدی می تواند خاطره ی خوش از مردانی چون نجفی را مغشوش کند. مقصود این که اصلاحات در آزمون دشواری است اگر بتواند حال تهران را خوش کند دل تمام ایران را بدست می آورد و اگر نه که شاید «تکرار» هم کارساز نباشد.


    علی حاتمی یا (کارگردان هفته)

    به مناسبت زادروز علی حاتمی

    در سال های پسا فرهادی (تکرار کم خلاقیت سینمای اجتماعی) و طی یک دهه گذشته به طور خاص، سینمای ایران از چیزهایی خالی شده که هر چقدر به گذشته نگاه می کنیم بیشتر این جای خالی به چشم می آید؛«رنگ بندی و هویت های متکثر» در زمانه ی علی حاتمی هر کارگردان و یا غالب آن ها مختصاتی را ارائه می کردند که ویژه ی خود آن ها بود

    فیلم علی حاتمی واجد مولفه هایی بود که فقط برای خود علی حاتمی بود. تماشای او یعنی تماشای کارهایی تاریخی و نوستالژیک و شاعرانه، می توانستی این ملغمه ی دیالوگ و شعر و تاریخ و خوش رنگ و لعاب را دوست داشته باشی و برایش جان بدهی و یا برعکس نخواهی و اصلا تماشایش هم نکنی؛ دلشدگان، سوته دلان، هزار دستان، مادر و طوقی و... همه مولفه های مشترکی داشتند که از جهان ذهنی «منفرد» سازنده اش نشات می گرفت، جهانی خاص و یگانه و در نهایت اصیل.!

    1363545_197.png

    محصولات فرهنگی وقتی در دسترس و در چرخه ی انتخاب قرار می گیرند، مثل: هر عرضه ی داد و ستد دیگری اگر منحصر به فرد و اصیل نباشند و در عرضه و تقاضا دچار دردسر خواهند شد و این حال و روز سینمایی است که نه حاتمی دارد، نه مهرجویی اش آن نگاه فلسفی سهل و ممتنع دارد، نه تقوایی اش دل به کار می دهد، نه بیضایی اش در جریان است و این می شود که با کلی کارگردان پیرو طرفیم. دنباله روهایی که از موفقیت دیگری کپی می کنند و رد کپی را هم نمی توانند پاک کنند. پس از سمت تماشاچی تیزهوش طرد می شوند. جای حاتمی و حاتمی ها خالی است.


    نیکی کریمی یا (هنرپیشه هفته)

    حضور نیکی کریمی در یک تیزر تبلیغاتی حاشیه های فراوانی داشته. هفته ی قبل هم سوژه ای مشابه این را داشتیم و از حضور رضا کیانیان در چنین پروژه هایی نوشتیم. این بار اما ماجرا کمی فرق می کند. کیانیان روی بیلبورد و برای دمنوش حضور یافته بود و نیکی کریمی در تبلیغ یک اپراتور تلفن همراه و در یک تیزر تبلیغاتی حضور داشته. نفس هردو پروژه یکی است؛ در هر دو بحث حضور یک بازیگر در پروژه ای تبلیغاتی برای کسب درآمد است. بازیگر نفع مالی می برد و آن برند هم از چهره و اعتبار بازیگر به نفع خودش استفاده می کند.

    1363544_303.png

    پیش از این گفتیم که چنین حضورهایی در تمام دنیا مرسوم هست و خیلی ها در این دست پروژه ها شرکت می کنند. دلایلی آوردیم که نمی شود در این رابـ ـطه مطلق نگری کرد و بسته به شخص و برند و فضا باید این حضورها را قضاوت کرد. به همان دلایلی که در گذشته آمده بود، حضور نیکی کریمی پذیرفته تر است تا کیانیان.

    چون نیکی کریمی اصلا با زیبایی اش چهره شده. او در«عروسِ» افخمی با رفتاری که عشـ*ـوه و نجابت را توامان داشت به سینما نفوذ کرد. جایگاه او دقیقا در چنین تیزرهایی می نشیند. برخلاف کیانیان که کلا به عنوان یک بازیگر تکنیکی شناخته می شود. نیکی کریمی چهره ای بود که بعدتر بازیگر شد و البته کارگردان، نویسنده و مترجم هم! از همین جهت این رفتار به کریمی می آید. او در دسته ی مدل بازیگرها قرار می گیرد. در ضمن آن هایی هم که حضور کریمی را استفاده ابزاری از زنان می دانند، ظاهرا مفهوم زیبایی را درست متوجه نشده اند و تفکرشان حاصل خلط چند مفهوم بی ارتباط به هم در مورد کالبد زنان است.


    عبداله سامری یا (نماینده هفته)

    توهین نماینده مردم خرمشهر به ظریف در حین سخنرانی وزیر امورخارجه در مجلس خبرساز شد. کسی از نمایندگان مجلس توقع رفتاری در حد الگوها و اسطوره های اخلاقی را ندارد، اما خب این جنس فحاشی ها هم بیشتر به قامت آدم های مستاصل کوچه و خیابان می آید. توقع مدیریت کلام، کف مطالبات یک مردم از یک نماینده است. سلفی را می شود در بستر هیجان زدگی توجیه کرد، اما فحاشی در جلسه علنی را سخت بشود، پذیرفت.

    1363546_711.png
     

    Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    یک هفته و چند چهره؛ بخششِ حمید و تئاتر علیمنصور
    اتفاقی که برای رپر معروف افتاده، یک جورایی برای همه ما جذابیت دارد. این که پسری جوان تحت ستم ناپدری باشد و بعد به فکر انتقام بیفتد، درونمایه ازلی و ابدی جذابی دارد.
    برترین ها - ایمان عبدلی:

    حمید رضا یا (متهم هفته)

    اتفاقی که برای رپر معروف افتاده، یک جورایی برای همه ما جذابیت دارد. این که پسری جوان تحت ستم ناپدری باشد و بعد به فکر انتقام بیفتد، درونمایه ازلی و ابدی جذابی دارد. وقتی هم که یک شخص مشهور درگیر چنین چیزهایی می شود، جذابیت ماجرا چند برابر می شود. خب ما همه اش فکر می کنیم معروف ها جور دیگری فکر می کنند. جور دیگری می خورند و جور دیگری می پوشند. اصلا نمی توانیم فکر کنیم که معروف ها هم یکی از ماها هستند. حالا که حمید رضا درگیر چنین ماجرایی شده آن ها را نزدیک خودمان می بینیم؛ آن ها هم رنج هایی شبیه ما دارند و حماقت هایی هم!

    در این میانه، یکی از همین معروف ها هشتگ گذاشته که فلانی قاتل نیست. یکی دیگر در وصف مظلومیت رپر جوان گفته. خلاصه که جذابیت ژست متفاوت و اخلاق مداری چنان سلبریتی ها را مفتون کرده که انگار آدم فیلم های کیمیایی شده اند و خودشان مجری قانون هستند. این آدم مشهورهایی که چنین حمایت های کوری می کنند، درصدی از فرهنگ شهروندی و قانون مداری را در وجود ندارند. بدتر آن که در دنیایی که شهرت مشروعیت می آورد، چیزی را ترویج می کنند که اصلا عقلانی نیست. یعنی شما با هر کسی که مشکل داشتی راسا و شخصا اقدام کن و باقی اش را به هشتگ ها و اینستاگرام و توئیتر بسپار. در شرح مظلومیت شما کسانی هستند که صفحات مجازی را لمس می کنند! روزگاری، شاید 5 دهه پیش خیلی ها نوشتند، از دل فرهنگی که توصیه به خودسری و چاقوکشی می کند و از دل سینمایی که قهرمانش قیصر است، چیز خوبی در نمی آید، آن مردم دیگر به قانون تمکین نمی کنند. آشوب را راه حل هر بحران می دانند
    1373408_470.png

    حالا اما اوضاع دراماتیک تر هم شده. هر کسی که مشهور است به صرف شهرت می تواند، مانیفست بدهد. بدون هیچ پیش زمینه ای جامعه شناس و تحلیل گر می شوند. قتل و اغتشاش را تایید می کنند .اتفاقی که می افتد اسفناک است؛ بی شمار نوجوان هایی که در حسرت شهرت آن آدم مشهور او را والا و برتر می دانند، هر کپشن آن ها را وحی قلمداد می کنند. آن ها هم که یه پا قصیر هستند و توصیه می کنند که اگر ناپدری تان اذیتتان کرد، اگر مادرتان تحت ستم بود با گلدان کریستال بزنید توی سرش! تا خلاص شوید. مثل قیصر که در حمام تیغ می کشید که برادران آب منگل را نفله کند. قیصر ادعای روشنفکری نداشت. کارگری بود در آبادان و سواد درست و حسابی هم نداشت. این ها اما یک روز از کامو نقل قول می کنند، روز دیگر حمیدرضا را در آغـ*ـوش می کشند. اشتباه نشود، کسی بدش نمی آید این غائله زودتر بخوابد، اما نه با چنین جوسازی هایی.


    علیرضا منصوریان یا (غم انگیز هفته)

    روزهایی که منصوریان سرمربی استقلال شد، هواداران این تیم خیلی خوشحال بودند. به هر حال منصوریان دو هفته مانده به پایان لیگ، قهرمانی را از پرسپولیس گرفته بود. در چنین شرایطی انتخاب او حس شیرینی از کری خوانی برای هواداران استقلال همراه داشت. آن زمان با خیلی از استقلالی های دور و نزدیک که صحبت می کردیم و می گفتیم که انتخاب منصوریان یک اشتباه بزرگ است و اصلا مظلومی عملکرد بدی نداشته و تعویضش شرایط تیم را بی ثبات می کند، در گوششان نمی رفت. گمان می کردند، کینه ی آن شکست ر ا داریم و ...خب ما چشیده بودیم سال ها ناکامی با پیروانی و استیلی و دیگران را. پرسپولیس بعد از قطبی تا قبل از برانکو جز پیروزی در دربی ها هیچ دستاورد دیگری نداشت (اگر که اصلا پیروزی در دربی دستاورد باشد!). نه جام خاصی گرفت و نه بازی های دلچسبی ارائه می کرد.

    خلاصه که منصوریان حس خوبی داشت و پس از چند بازی تیمش راه افتاد. موج مثبت هواداران استقلال همه را به آینده مربی گری منصوریان امیدوار کرد. برخی از کارشناسان مثل امید روانخواه همان روزها گفتند که استقلال نون ناشناختگی و جوانی اش را می خورد و فاقد قدرت تاکتیکی است و اگر بازیکنانی حمل کننده ای مثل کاوه رضایی از این تیم حذف شود به مشکل بر می خورند.

    1373407_528.png

    گوش ها بدهکار نبود. استقلال هم در آسیا، هم در ایران خوب نتیجه می گرفت و وقتی تیم فوتبالی نتیجه می گیرد دقیق ترین نقدها هم شنیده نمی شود، تا این که تیم علیمنصور رسید به العین. آن شب افتضاح را برخی دوباره به اسم اتفاق توجیه کردند. متعصب تر ها ندیدند که یکی مثل رحمتی ریتم تیم را به هم زده و اصلا دروازه بانی که در چنین سن و سالی چهارگله و شش گله می شود، به چه قیمت سنگر استقلال را رها نمی کند؟ پرسپولیسی ها همه ی این روزگارها را دیده بودند؛ استیلی چگونه مربی شد؟ چند نسل بازیکن بی کیفیت به این تیم آمدند؟ هواداران استقلال اما از پس سال های با ثبات قلعه نویی و مظلومی، درک نمی کردند که جوان های خامی چون منصوریان چه بلایی می تواند سر این تیم بیاورند.

    بلا همین است؛ روزگار جوری چرخیده که از پنج بازی فقط چهار امتیاز! که همان را هم شایسته نبودند. مربی ای که نمی داند چرا یکی مثل بیت سعید را می خرد؟ چه اصراری به جپاروف و جباری؟ وقتی فرشید اسماعیلی و امید نورافکن هستند. استقلال پر از این سوالات خرد و کلان شده...

    با همه ی این ها کاش منصوریان بماند و استقلال را به اوج برساند. اما آن وقت باید به منطق فوتبال شک کرد. نه منصوریان، نه هیچکدام از مربیان کم سواد فوتبال ایرانی نباید موفق باشند، چون خلاف عدالت است. فوتبال بازی ساده دهه ها پیش نیست. تبدیل به یک علم و صنعت شده. گل محمدی، منصوریان، پیروانی، مرفاوی، استیلی و حتی دایی موفقیت های مقطعی ناپایدار می آورند. با کی روش و برانکو شاید بشود قله هایی را فتح کرد. آن ها مهندس هستند. این ها در نهایت سرکارگر! کما این که چه پرسپولیس و چه تیم ملی پس از رفتن کی روش و برانکو احتمالا تبدیل به ویرانه خواهند شد.


    مدیر عامل چسب هل یا (مضحک هفته)

    رفتار مدیر عامل چسب هل سوژه شبکه های مجازی شده. تصاویری که کارمندان این کارخانه را در صف نماز اجباری نشان می دهد و تولد مدیر این کارخانه و سوژه هایی که به جد و هزل از این سوژه در شبکه های اجتماعی ساخته اند، جالب توجه است. می دانیم که در طول تاریخ خالقان محصولات هنری بارها در قالب های مختلف خواسته اند نشانمان بدهند که این منش چه بلاهایی سر جمعیت می آورد! با نقاشی های مغشوش یا موسیقی راک و اعتراضی. در داستان های نمادین که یک روستا را نمادی از یک کشور گرفته اند و در فیلم ها...همه در تلاش بودند، زشتی خودرایی و توهم را نشان بدهند. جوری که مستقیم نباشد و تاثیر گذار هم بماند، تا از استبداد رای در امان باشیم و مبادا فکر کنیم خیلی کارمان درست است. چسب هل و داستان هایش دقیقا فضای حاضر و آماده ای است که نشان می دهد چگونه اطمینان کاذب از هر کسی می تواند تصویری مضحک بسازد که البته عاقبت هم دستش رو خواهد شد، انگار این ماجرا یک اثر هنری است.

    1373406_907.png

    طرف کلی زور گفته و جالب این جاست که حرف حساب را هم نمی پذیرد به مانند تمام آدم های این شکلی همان سلاح همیشگی انکار و کوچه علی چپ را استفاده می کند. آن ها همه شان شبیه هم هستند در هر سطحی که باشند، همین گونه اند؛ زیادی مطمئن اند و از همین اطمینان می شود سرنخ هایی به دست آورد. اطمینان و انکار و توهم خصیصه های ثابت آن ها است. می خواهد چاوز در ونزوئلا باشد. می خواهد پدر مستبد خانواده چهارنفری آپارتمان روبرویی باشد، می خواهد رئیس جمهوری باشد که وعده ی خوشبختی می دهد و بدبختی می آورد.

    مخلص کلام این که بعضی خبرها لطف خداست که بلای خودرایی را ببینیم. جوری که خیلی بهمان فشار نیاید و حتی از کنار آن بخندیم و لطیفه بسازیم و از طرفی هم آن بخش «هان دل عبرت بین» وجودمان به کار بیفتد و یادمان نرود که هر کدام از ما اگر خیلی مطمئن شویم چیزی شبیه وجود مدیرعامل چسب هل خواهیم شد. این نوشته اگر خیلی احساس خاص پنداری کند و این قلم زیادی به خودش مطمئن باشد، بوی تعفش کل این مجموعه را خواهد برداشت. سبک زندگی هامان، نوع موسیقی که گوش می دهیم، شکل تفریح کردنمان و از مدل حرف زدن تا مدل ماشین، همه سلیقه است. هیچکدام وحی منزل نیست. هیچکدام قطعی نیست. قطعی های زندگی هامان که بیشتر شود بیشتر خودرای، و انکار کننده خواهیم شد. چنین رفتارهایی به همه‌ی ما نزدیک است هر چقدر که از حقیقت و عدالت دور شویم به خودرایی نزدیک تریم.


    جهرمی یا (وزیر هفته)

    نمی دانم «پل جاسوس ها» را دیده اید یا نه؟ فیلمی که تام هنکس در آن نقش وکیل یک نیروی رده بالای امنیتی آمریکایی را بازی می کند. می رود به خاک آلمان شرقی تا وارد یک معامله ی امنیتی با حکومت شوروی شود. با داستان و احوالات دنیای دیوارکشی شده ی آن سال ها کاری نداریم. نکته ویژه ی فیلم، تصویری است که مثل خیلی دیگر از فیلم های هالیوود از یک مامور امنیتی آمریکایی می بینیم. تصویر یک قهرمان زمینی. فیلم با دغدغه های شخصی مامور امنیتی شروع می شود و در سکانس پایانی هم همان وکیل مامور امنیتی را در جمع خانواده اش می بینیم. ماموری که دلش برای خانواده اش تنگ می شود، همسر و فرزاندنش را در آغـ*ـوش می کشد. مرادم از یادآوری «پل جاسوس ها» این است که در هالیوود تکلیف فیلمساز در پرداخت شخصیت های امنیتی مشخص است. آن ها قهرمانند چون منافع آمریکا را تامین می کنند و از آن مهم تر آن ها قهرمانانی زمینی اند، خانواده دارند، دلتنگ می شوند و سرشار از احساسات و عواطف یک انسان عادی هستند و در کنار همه این دغدغه های جهان شمول، مامور به حفظ امنیت کشورشان هم هستند.

    روزهای گذشته که بحث رای اعتماد به وزرای پیشنهادی رئیس جمهور داغ بود. جوان ترین وزیر پیشنهادی با برچسب امنیتی بودن رانده شد و البته در نهایت رای اعتماد را کسب کرد. اما در هیاهوی داستان های رای اعتماد، تلویزیون های آن ور آبی سوژه ها ساختند! تکلیف آن ها مشخص است، اما خودمان هم سهم هایی در این تقصیر داریم. مقصریم و چیزهایی را در ذهن مردم کاشته ایم که آن ور آبی ها می توانند به نفع خودشان و در مواقع نیاز از آن چیزها برداشت کنند، اصلا همین اندازه که از امنیتی بودن برچسب بسازند، خودش نشان از ضعف محصولات فرهنگی داخلی دارد. ما در تمام این سال ها چند داستان، چند فیلم و سریال داشته ایم که مامورین امنیتی اش، واقعی و ملموس هستند؟

    1373405_640.png

    به غیر از چند استثنا نظیر «سیانور» که شعیبی توانست بالاخره این طلسم را بشکند و یک ساواکی را باور پذیرتر نشانمان دهد یا در «به رنگ ارغوان» و کاراکتر حمید فرخ نژاد که حاتمی کیا ما را با یکی از معدود امنیتی های زمینی و در عین حال قهرمان مواجه کرد. حکایت یک نیروی اطلاعاتی که درد می کشید و به ماموریت اش وفاداربود. به عبارتی تصویری چند وجهی و واقعی. این ها از معدود استثناها بوده اند. مساله این جاست که ذهنیت عمومی مان با همان بیشمار تصاویر افراطی سیاه و سفید از اطلاعاتی و ساواکی شکل گرفته.

    شاید باید سال ها داستان ها و فیلم و سریال هایی ساخته شود که صرف امنیتی بودن یک وزیر پیشنهادی را دلیلی بر عدم کفایت آن ندانیم. کراوات یک ساواکی و یا محاسن انبوه یک مامورین امنیتی فعلی تصاویر ساده ای است که مخاطب پیچیده تر دنیای متکثر امروز آن را پس می زند و بدتر این که که درک و دریافت او را از موقعیت یک مامور امنیتی دچار خدشه می کند. قابلیت و ظرفیت رسانه بیشتر از پارچه نوشته های شعاری و یا دیوار نویسی های افراطی است. گاهی با همان مدل هیجان زده مناسب دیوارنویسی ها کاراکترسازی می کنیم و در بزنگاه هایی این چنینی حکایت سرکنگبین صفرا فزود، می شود .
     

    Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    یک هفته و چند چهره؛ عروسی بهاره و شهرزاد بی چاوشی
    برای عاشقان گذشته های شیرین، برای وصل شده ها به سنت، خیز دوباره شهرزاد خبر خوبی است. به هرحال فتحی و سریالش طلایه دار گذشته هایی هستند که به رغم تمام سختی ها و انسدادش حسرت برانگیزند، نه از حیث شرایط اجتماعی و سیـاس*ـی، بلکه از لحاظ فرم زندگی.
    برترین ها - ایمان عبدلی:

    در هفته های کم خبری نوشتن سخت تر می شود، نوشتنی که طبع شما را راضی کند. دوست داشتیم از نجفی بنویسیم که به تازگی نوشته بودیم. از جهرمی هم به همچنین. از فراکسیون امید و عارف هم خیلی نیست که نوشته ایم. برخی سوژه ها را مصرف کرده بودیم و برخی دیگر هم نوشته نشوند، سنگین تر است. این شرح مختصر قرار است توجیه این باشد که برخی اوقات به رغم میل باطنی از سوژه های دست دوم و کم خطر استفاده می کنیم. می دانیم که شاید برخی سوژه ها اساسی نیست، اما خب مصلحت این طورایجاب می کند.

    حسن فتحی یا (قصه گو هفته)

    برای عاشقان گذشته های شیرین، برای وصل شده ها به سنت، خیز دوباره شهرزاد خبر خوبی است. به هرحال فتحی و سریالش طلایه دار گذشته هایی هستند که به رغم تمام سختی ها و انسدادش حسرت برانگیزند، نه از حیث شرایط اجتماعی و سیـاس*ـی، بلکه از لحاظ فرم زندگی. سادگی و سهل الوصولی روابط و.. این پیچیدگی و چند وجهی این سال ها به مذاق برخی آدم ها خوش نمی آید، در ذاتشان نیست دیگر، جان به جانشان که کنید نمی توانند با این همه پیچیدگی کنار بیایند.
    1384354_572.png

    مخلص کلام این که تصویری که فتحی در امتداد علی حاتمی از گذشته ها نشان می دهد، هر چند اندوه بار اما در نهایت شیک است. آکسسوار، موسیقی و حس و حال ساخته های حاتمی در سال های قبل و فتحی در این روزها، به درستی متهم به سانتی مانتالیسم می شود برای گذشته دوست ها خوش است. شهرزاد از این جهت نوستالژی بازها را راضی می کند. در قسمت های ابتدایی این فصل خلا علی نصیریان، شکل اغراق شده گریم ها و فضای ساکن ارتباط شهرزاد و فرهاد کمی توی ذوق می زد. رفته رفته سریال دوباره در حال اوج گرفتن است. اضافه شدن کیانیان و رویا نونهالی و تقویت فضای مافیایی و معادلات قدرت، این مجموعه را جان دوباره داده. از آن طرف عشق فرهاد و شهرزاد زیر سایه تمامیت خواهی قباد در معرض خطر قرار گرفته و برای فرهنگ شرقی، عشقی که در خطر باشد، خواستنی تر است. ما عشق را در پائیز می خواهیم؛ خزان گونه و در ریزش و انزوا. فرهاد و شهرزاد، حالا جذاب شده اند. از طرفی خرده روایت هایی مثل عشق هاشم آقا و عمه بلقیس هم جاندار و جذاب است. مثل ارتباط کم نظیر پدر شوهر و عروس سریال، یعنی همان هاشم آقا و شهرزاد.

    همه ی این ها پس از آن حواشی مربوط به سرمایه گذار کار که حتما تا حدی تمرکز را از سازندگان گرفته بود، جالب توجه است. در این میان تازه ترین حاشیه هم مساله سینا سرلک و محسن چاوشی است. حذف نام چاوشی و کلیپی که با صدای سینا سرلک پخش شد خبر از اختلافاتی میان دو خواننده سریال می دهد. این جنس حاشیه ها تا حدی خیلی هم از جهت رسانه ای کردن سریال بد نیست. به هر حال چاوشی خواننده پر طرفداری است و هر اتفاق حول و حوش او حواس ها را سمت شهرزاد می آورد، در کوتاه مدت که صد البته خوب است و اما در بلند مدت هم جدایی احتمالی چاوشی به شهرزاد ضربه آن چنانی نخواهد زد، چون اصلا صدا و سبک موسیقی چاوشی به کاری که در دهه 40 روایت می شود، نمی آید. مقصودم این است که جنس کار پاپیولار او با لاله زار و داستان هایش همگن نیست. خوانندهای سنتی خوان بیشتر و بهتر به چنین فضایی می نشینند. مثل استفاده از شجریان در دلشدگان و یا در حاجی واشنگتن و یا حتی جنس موسیقی هزار دستان و حتی کارهای فتحی، مثل شب دهم و مدار صفر درجه که از صدای علیرضا قربانی استفاده شده بود. شاید این عدو سبب خیر باشد. به هر حال برای داستانی در فضایی سنتی موسیقی سنتی همخوانی بیشتری دارد، کما این که شهرزاد دیگر در مرحله جذب نیست که بخواهد با صدای چاوشی به مخاطب باج بدهد، حالا شاید صدای سرلک همخوانی بیشتری هم داشته باشد.


    بهاره رهنما یا (عروس هفته)

    در هفته ای که گذشت، ازدواج مجدد بهاره رهنما فضای مجازی را بلعید. زنی فعال و پر دامنه در فعالیت های اجتماعی که انگار گونه ای از فمنیسم ایرانی را ترویج می دهد. تاکید او بر حقوق مغفول مانده ی زنان ایرانی در داستان کوتاه های که نوشته و یا حتی یادداشت های که در روزنامه ها می نویسد و نمایش هایی که اجرا می کند ، موضع گیری های مجازی، همه و همه از بهاره رهنما تصویری ساخته که دوست دارد پرچمدار زنان ایرانی باشد و حق آن ها را بستاند. خب کسی که در چنین جایگاهی قرار می گیرد، ادعایی بزرگ برداشته، پس راحت قضاوت می شود و حالا طلاق هم گرفته و از ازدواج مجدد را تبلیغ می کند. او تمام مناسک عروسی را به مانند یک جوان به جای می آورد و خودش عامل انتشار و تکثیر این مناسک می شود.او عامدانه در گوش مخاطبانش می گوید که دوباره ازدواج کردن و اظهار خوشبختی نه تنها ایرادی ندارد که باید توصیه هم شود.
    1384355_922.png

    با این تفاسیر چرا بهاره رهنما را قضاوت می کنیم؟ چرا این توصیه های به ظاهر مثبت به دل نمی نشیند؟ شاید ریشه اش در ویترینی است که او ساخته و متناسب با توانایی های ذهنی اش نیست. در واقع او می خواهد جریان ساز باشد و به اندازه ی یک جریان ساز تدبیر ندارد و ما را به اشتباه می اندازد. در واقع باید بپذیریم، حضور او در یک کمپین سیـاس*ـی یا دفاعش از حقوق زنان ربطی به تصمیمش در ازدواج با یک جوان پولدار ندارد. او حتی درتبلیغ و ترویج این ازدواج هم ذره ای تقصیر ندارد. تمام رفتارهای قبلی او هم در امتداد همین ازدواج و عروسی قرار می گیرد. اصولا بهاره رهنما نه بازیگر جریان سازی بوده، نه نویسنده خوش نثر و تاثیر گذاری است. نه ژورنالیست خاصی است. او در کلی عرصه های مختلف یک به شدت معمولی است. از همین جهت وقتی می خواهد شادی را ترویج کند، وقتی می خواهد جریان ساز باشد، اندازه سقف ذهنی اش این کار را می کند.

    عناوین از آدم ها چیزی نمی سازند. چه بسی افراد بر اساس اتفاقاتی و حوادثی در موقعیت های خاصی قرار می گیرند و این دلیلی کافی بر وجاهت آن ها نیست. کارگردانی و نویسندگی بهاره رهنما همه از سر ارتباطات مختلفی است که وجود دارد. فلان سالن دار، فلان سردبیر و فلان کارگردان همه به هم نون قرض می دهند. رهنما در این پازل جای خودش را دارد. او وقتی عرصه خصوصی اش را به نمایش می گذارد نا خواسته آن خودِ معمولی اش را لو می دهد و تلاش هایش در جهت تاثیر گذایر پیش قراول بودن زیر سئوال می رود. چرا توقعی بیشتر از آن چه که هست از او دارید؟ در پازل رفتاری او اتقاقا همه چیزش به همه چیزش می آید.


    ابراهیم یزدی یا (سیاستمدار هفته)

    برای نوشتن از یزدی و اصولا هنگامه ی مرگ ها خطر کلیشه هر نوشته ای را تهدید می کند. این که ابراهیم یزدی کجا درس خوانده. عضو کدام حزب و سازمان بوده؟ چه تاثیراتی در انقلاب اسلامی داشت و بعدها چه اتفاقاتی برایش افتاد، را خب با یک سرچ ساده در گوگلِ سخاوتمند هم می شود پیدا کرد. کاری که از دست همه مان به یک اندازه بر می آید!

    از این روتصمیم گرفتم به نشریات قدیمی تر گریز بزنم و به بهانه ی فوت ابراهیم یزدی نقل قول هایی از او بیاورم که همیشه از قدیس سازی فراری بود و عموما طرفدارمنش بود تا شخص. نکته ای که در سپهر عمومی جامعه ی ایرانی حائز اهمیت است، چون اصولا نهادها قوتی ندارند و تصمیمات و کنش ها هنوز با چهره های کاریزماتیک معنا پیدا می کند. یعنی افراد اولی هستند بر منش ها. چنین خصلتی به ناپایداری جامعه ایرانی دامن می زند..
    1384356_840.png

    یزدی حیات سیـاس*ـی پر فراز و نشیبی داشت؛ با همه ی این ها او دائما توصیه به ماندن می کرد، حتی اگر خودش سهمی نداشت. برای او مصدقی بودن تنها سویه های احساسی نبود. می دانست بت سازی و همنشینی شعر و ادبیات و ترانه و مقوله های این چنینی کنار شخصیت های سیـاس*ـی اگر به افراط بیفتد، خطر اسطوره سازی های کاذب را دارد. حالا ما مانده ایم و میراث او که در مورد خودش هم کارا است. یزدی کم اشتباه نداشت ونباید مرگ ها یادمان را خدشه دار کند، یزدی را همان گونه که بود به خاطر می آوریم؛ سایه و روشن. اصلا همین چند خط را که در سالنامه شرق دوازده سال پیش نوشته را مرور کنید، چیزهایی دارد با خودش.

    «برخی که خود را هم مصدقی می دانند از وی به عنوان یک انسان والای تاریخی یاد می کنند و تجلیل می نمایند. در حالی که به نظر ما مصدق و بازرگان یک شخصیت یا منش هستند. منش سیـاس*ـی مصدق قانون گرایی، اصلاح طلبی، منش زنده ای است که امروز هم کارکرد دارد. این نگاه به مصدق این سئوال مطرح می گردد که اگر امروز مصدق حضور داشت در برابر وضعیت بحرانی کشورمان چه راهکارهایی پیشنهاد می داد؟ آیا مصدق نگاه به بیرون و چشم دوختن به قدرت های خارجی برای تغییرات در ساختار حقوقی نظام را مطرح می کرد یا این که استفاده خردورزانه از شرایط بیرونی به طرح سیاست های اصلاح طلبانه خود می پرداخت»


    قاتل آتنا یا (منزجر کننده هفته)

    حکم قاتل آتنا اعلام شد. موضوع چالش برانگیزی که طی هفته های اخیر در کنار اتفاقی که برای بنیتا افتاد مجموعه ای از بزهکاری ها و خلاهای ساختاری موجود در جامعه در حال گذار ایرانی را نشان داد.

    مساله شکاف طبقاتی، اعتیاد، بی اخلاقی و...همه به مدد رسانه ها در این دو اتفاق دیده شد و مردم را حساس کرد. اما قرار نیست این حساسیت سیاهی و ناامیدی ایجاد کند. هر دو اتفاق سهمگین و دلخراش بوده اند و در بزرگی و جانکاهی آن ها هیچ شکی نیست. اما این ها از مقتضیات هر جامعه ای است خصوصا اگر جامعه در حال گذار باشد. این معضلات را بیشتر لمس می کند تا رسیدن به شرایطی پایدارتر شاید باز هم از این جنس هزینه ها بدهیم.
    1384353_477.png

    مقصودم از این چند خط این است که گمان نکنیم خیلی بی رحم شده ایم و اصلا قرار نیست از چند اتفاق این مدلی به یک نتیجه گیری کلی برسیم و کلیت جامعه ایرانی را بی رحم قلمداد کنیم .هنوز هم در این شهر هستند آدم هایی که چشم پاک دارند. طینت درست و حسابی دارند و البته که این زمانه هم خیلی بی آبرو نیست. گمان نکنیم قدیم ترها از این اتفاق ها نبوده. منتهی اقتضای آن زمان ها جوری بود که گسترش اطلاعات به این سهل الوصولی نبود.

    تجـ*ـاوز، قتل و سرقت و....در ذات بشر است و میل به شرارت انکار شدنی نیست. ربطی به ایران و آمریکا و دانمارک هم ندارد. قبل رنسانس و بعد از اسلام و همیشه هم شرارت نفس کشیده و فقط می شود تا حدی کنترلش کرد و افسارش را کشید. فرق یک جامعه در حال توسعه با یک جامعه توسعه یافته در همین میزان کنترل کنندگی است. در شکل احکام قضایی و در واکنش های مردمی و... تجربه های اجتماعی این چنینی کم از تجربه های سیـاس*ـی جمعی ندارد. فقط ابعاد ماجراها فرق دارد. به شرط انباشت ذهنی و ماندگاری در حافظه جمعی، آتنا و بنیتا و هر موضوع دیگری در آینده راهگشا خواهد بود و والسلام.
     

    Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    یک هفته و چند چهره؛ سورِ سوریه و دختران هرمزگان
    حادثه واژگونی اتوبوس دختران دانش آموز هرمزگانی در استان فارس، یادآور اتفاقات پر شماری بود که در تمام ادوار داشته ایم و هر بار مدتی حسرت خورده ایم و منتقد شده ایم.
    برترین ها - ایمان عبدلی: حادثه هایی چون واژگونی اتوبوس در حد یک تب تند زودگذر ما را درگیر می کند و شاید همین یک هفته فاصله هم این اتفاق کهنه نشان بدهد، کاش میشد ذهن را فریز کرد که برخی چیزها را فراموش نکند. در مورد اشتباهی که در خندوانه رخ داد هم ماجرا از این قرار بود که «دانیال»، کاراکتر طنازی که معمولا در تبلیغات اسپانسر برنامه نقش آفرینی می کند، این بار برای تبلیغ طرح کمک جهیزیه یک شرکت لوازم خانگی به دختر فرضی رامبد جوان لقب پیر دختر داد و خب اعتراضاتی شد. اکبر عبدی هم که مهمان علی ضیا بود و فیلم مدیری را زشت و ضعیف قلمداد کرد و چون مساله مشایخی را هم داشتیم چندی قبل، بهانه ای شد برای نگاه به دعوتی های بی سامان برنامه های مختلف از پیشکسوتان.

    دختران هرمزگان یا (تلخ و سیاه هفته)
    حادثه واژگونی اتوبوس دختران دانش آموز هرمزگانی در استان فارس، یادآور اتفاقات پر شماری بود که در تمام ادوار داشته ایم و هر بار مدتی حسرت خورده ایم و منتقد شده ایم. باز تکرار و باز تاسف دوار بی حاصل. وضعیت حمل و نقل عمومی، که اصلا یکی از زیربناهای اساسی توسعه در هر کشوری است در ایران اصلا جالب توجه نیست. نیازی نیست دست به تحقیق بزنید یا اهل مطالعه باشید و یا اصلا حتی آدم تیز بینی باشید. با عینک ته استکانی هم وضعیت فاجعه بار جاده ها و وسایل حمل و نقل عمومی اظهر من الشمس است. نگاه کنید به میزان اتکای مردم به ماشین ها شخصی! چند درصد راضی می شوند با استفاده از ناوگان حمل و نقل عمومی به سفر بروند؟ اصلا چقدر این سیستم قابل اعتماد است؟ چه کسی می تواند تضمین بدهد هواپیماها تاخیر نداشته باشد؟ یا فلان اتوبوس ایمن باشد و فلان قطار مشکل دار نشود؟
    1392774_706.png
    همه مان حداقل چند باری گذرمان به آشفته بازار حمل و نقل عمومی خورده، پروسه دردناک و دشواری که از صفر تا صدش مثنوی هفتاد من غصه و تنش است. حالا فکر کنید با چنین سیستم معیوب و غم انگیزی دانش آموزان و برادرها و خواهرهایمان را هم دو دستی تقدیم چنین سیستمی می کنیم. خودِ آموزش پرورش هم که اصلا جمیع کاستی هاست؛ سازمان بزرگ و و پر دامنه ای ای که سنگین و فرسوده شده و نمی تواند بار پرورش آینده سازان را به دوش بکشد و در کار آموزش هم مانده. پرورشش می شود یک زنگ در هفته که در آن کلی توصیه و نصیحت گل درشت و تکراری و کلیشه ای تحویل دانش آموز می دهند. هنوز همان تمهیدات دهه شصت را برای فرزندان اپلیکیشن و اندروید استفاده می کنند و خیلی که جسور می شوند ترتیب اردویی را می دهند که بچه ها حال و هوایی عوض کنند. هر بار جسارت مسئوالان آموزش تن صاحب بچه را می لرزاند.
    اردو را کسی می رود که جاده ی درست و حسابی و ماشین درست و حسابی در دسترس داشته باشد. برای ما مردمی که هنوز در برخی جاده هایمان از مینی بـ*ـوس های چهل سال پیش آلمانی استفاده می کنیم و البته از سر ناچاری با همان کمبودها خاطرات خوش می سازیم! اردو رفتن خودِ اشتباه است. آخر برای مردمی که عرض بعضی جاده هایشان اندازه یک ماشین است و برای بیشمار شهرهایی که حتی یک ترمینال درست و حسابی ندارد و قطار هنوز یک ابزار حمل و نقل لوکس به شمار می رود چه چاره ای می ماند؟ دوباره چند وقتی غرولند می کنیم و بعد مجبوریم که یادمان را ببریم جاهای دیگر، که بشود ادامه داد و ادامه داد. از آن جمعه صبح تا این پنجشنبه، ما همه یادهامان را ورز دادیم که فراموش کنیم چه گذشت. همین چند خط هم دیگر جذاب نیست، چون چند روزی گذشته شما هم آرام شده ای، خدا را شکر که گذر زمان آرام کننده است.
    دانیالِ خندوانه یا (اشتباه هفته)
    این که آن قدر از خندوانه نوشته می شود یا در مورد چاوشی حرف زده می شود و یا حتی مهران مدیری تحت توجه قرار می گیرد همه از خوشبختی صاحبان این برندهاست. دیده می شوند و محبوب مردم هستند که از آن ها نوشته می شود و مورد بحث قرار می گیرند. این موقعیت رشک برانگیز البته تبعاتی هم دارد که دامن گیر می شود. مثل همین اشتباه نویسنده خندوانه که در تولید یک موقعیت خنده دار از واژه و موقعیتی استفاده کرده که انصافا در حد خودش بحث بر انگیز است.
    تعارف که نداریم این ظاهر به اصطلاح مدرن شهرهایمان، این آپارتمان های قد برافراشته و ماشین های مدل بالا، حتی اصرار به عمل های زیبایی و لباس های مارک، لایه رویی از ذهن ها سنت زده و نه چندان مترقی است. انگار یک خانه کلنگی را با چند رول کاغذ دیواری و کمی رنگ و لعاب تازه و شیک نشانمان بدهند. جامعه ی ایرانی در چنین وضعیتی است. موقعیت متناقض و شگفت انگیزی که از فرط تراژیک بودن خنده دار است.
    حکایت خیلی هامان که دنبال آخرین و مدرن ترین گوشی های بازار هستیم و از آن طرف در عرفی ترین حالت ممکن تفکراتی را دنبال می کنیم که به هیچ قاعده منطقی جور نمی آید. در عین این که از محصولات مدرن دنیای غرب استفاده می کنیم (ابزارهایی که حاصل سال ها تلاش و تدقیق علمی است) با همان وسایل چیزهایی دست به دست می کنیم که آمیخته به باورهای سنتی (نه اصیل) عرفی و بی قاعده و شکل است. در واقع با آورده های علمی جهان غرب خرافه های شرق را تکثیر می کنیم.
    1392775_668.png
    از بحث اصلی خیلی دور نشویم؛ خندوانه و برنامه های این چنینی مطابق ذائقه مردمان صبح تا شب درگیر کار ایجاد شده است. همان مردمی که در جهان صنعتی شده و در یک دو قرن اخیر آخر شب ها به یک تنفس ذهنی نیاز دارند، تا خواب آرام تری داشته باشند و به بهانه تلویزیون شاید دورهمی کوچکی را هم تجربه کنند و فردا در محیط های کاری خوراک مشترک قابل تبادلی با افراد دیگر داشته باشند. خندوانه همه ی این کارکردها را دارد و البته سعی می کند فرهنگ سازی هم کند، اما گاهی سازندگان برنامه در شتاب برنامه سازی دچار اشتباه می شوند و به باورهای غلط دامن می زنند. انگار گول مشارکت بالای این مردم در پیامک ها را می خورند و فکر می کند با مردمی خیلی مدرن طرفند. اما غافل از این که استعمال واژه ای چون «پیر دختر» می تواند در سطحی گسترده به باور خجالت آور سربار بودن دختران سن بالای مجرد دامن بزند.
    خندوانه حتما دچار اشتباه شده و سخت است پذیرفتن عذرخواهی رامبد جوان! چون این جا خیلی از پیر پسرها آزادانه هر آن چه که نباید می کنند و پیر دخترها حتی حق تنهایی زندگی کردن را ندارند و قضاوت می شوند. اصلا در همین نظراتی که در برترین ها دریافت می کنیم بارها دریافته ایم که در آسیب های اجتماعی تا حد زیادی همیشه حق با مردان است و با مثل هایی چون (کرم از خود درخته) با کنار گذاشتن قوه تعقل و آسان سازی مسائل اجتماعی و در اکثر اوقات زنان مقصرند! در این جامعه علاقه مند به مقصر نشان دادن زنان، روا نیست که دختران مجرد سن بالا را برچسب بزنیم. انگار زیر پر و بال عامی ترین مردم را گرفته ایم و این می تواند کلی از فرهنگ سازی های خندوانه را زیر سئوال ببرد.
    بازیکنان سوری یا (اغتشاش هفته)
    در مورد بازی با سوریه از چند جهت مستعد حاشیه بودیم؛ یک این که قرار بر این بود این بازی خانم ها را هم در خودش داشته باشد حتی برای ساعتی بلیط فروشی برای بانوان باز شد و اما در نهایت اتفاقی نیفتاد تا تصاویر خانم های سوری در آزادی خیلی ها را آزرده کند. کنار هم قرار گرفتن تصاویر حضور بی دردسر سوری ها ناکامی ایرانی ها پشت درب های بسته استادیوم، خوشایند نبود. سر تا پای داستان آزار دهنده بود غیر از پیمان یوسفی که در این میانه جسارت به خرج داد و برای اولین بار از خودش کاراکتر ساخت، تا از این پس چیزی بیشتر از یک گزارشگر صرف باشد.
    مساله دوم «سوریه» بود. حضور ایران در خاک سوریه برای دفاع از حرم و اعزام جوانان داوطلب به خاک سوریه که قهرمانانه با داعش در جنگ هستند، در باور برخی از مردم با مسائل ورزشی ترکیب شد و تساوی ایران مقابل سوریه رنگ و بوی دیگری گرفت! این برخی از مردم بدبین، متوهمانه گمان کردند دریافت گل تساوی از سوریه یک نمایش بوده و بازیکنان به سوری ها راه داده اند! نا گفته نماند برخی از رسانه های اصولگرا هم به این باور اشتباه دامن زدند و البته واکنش بازیکنان سوریه و آن جملات توهین آمیز هم تیر خلاص ماجرا بود. اما با همه ی این ها حتی اگر چند توهین را دلیل بد رفتاری سوری ها بدانیم، نباید فراموش کنیم که حضور نظامی ایران در سوریه، برآیند تصمیمات مدبرانه کلانی است که سرچشمه های مذهبی و ملی دارد و به نوعی نباید در سطح یک مسابقه قضاوتش کرد. مگر غیر از این است که مجموع عملکرد ایران در خاورمیانه تا امروز منجر به ایجاد قدرتی شده که قابل توجه و تقدیر است.
    1392776_512.png
    حاشیه آخر اما اعتراض کی روش و اعضای تیم ملی به ماجرای پاداش هاست .می دانیم که مسئولان به اندازه از این تیم ملی تقدیر نکرده اند و می دانیم که کی روش از خیلی ها ایرانی تر است و این تیم تاریخ سازی کرده. اما این بار کی روش زمان مناسبی را برای اعتراض انتخاب نکرد و جشن ملی تحت تاثیر قرار گرفت.
    اما همه‌ی ان مسائل برای برهم زدن یک جشن ملی کافی نیست. ریشه ماجرا این جاست که ما برای مرحله به مرحله ی غمگساری برنامه داریم و با دقت و وسواس هر نوع سوگواری را اجرا می کنیم. از آن طرف برای هر مدلی از شادی، خاصه شادی عمومی لنگ می زنیم و گیج و سردرگمیم. چون شادی را باور نکرده ایم و اصلا در دیدگاه عمومی شادی را وزین نمی دانیم و معمولا دنبال بهانه ایم تا میز بازی را بهم بزنیم. بدتر از هر چیز این ناباوری در پذیرش شادی، آزار دهنده است که حتی به یک خارجی (کی روش) هم منتقل می شود. ناباوری که حضور زنان را صلاح نمی داند و یک تساوی را تبانی قلمداد می کند، وسط سور و سات جشن، پاداش عقب افتاده اش را می خواهد.
    اکبر عبدی یا (حرمت هفته)
    قبل ترها تعداد برنامه هایی که ساختار مصاحبه محور داشتند، محدود بود و تا حدی زیادی قابل کنترل بودند. اما در سال های اخیر و با گسترش شبکه های صدا و سیما در هر ساعتی از شبانه روز امکان تماشای یک مصاحبه وجود دارد. حتی بعضی از مراکز استانی هم چنین برنامه هایی ترتیب داده اند. مثالش برنامه خوشا شیراز در شبکه استانی فارس. به شبکه های سیما، برنامه های تلویزیون های اینترنتی را هم که اضافه کنید درک خواهید کرد که تعداد برنامه های مصاحبه محور چقدر افزایش پیدا کرده و طبیعتا در چنین شرایطی نظارت روی این همه برنامه از که با دیدگاه های متفاوت اداره می شود، دشوار است. در واقع نمی شود توقع داشت گروهی دائما حواسشان به این باشد که فلان برنامه، شان فلان آدم را حفظ کند. در نتیجه این برنامه ها نیاز به یک خودبسندگی دارند.
    این مقدمه نسبتا طولانی کلید ورود به این بحث است که چرا برنامه های گفت و گو محور بیشتر از این که ایجاد فضایی برای فکر و تبادل کند، منجر به جنجال می شود؟ اشکال ماجرا در چند سطح قابل مشاهده است؛ مجریان ناشی که توانایی کنترل برنامه را ندارند، نویسنده هایی که از ایده های نو خالی هستند و برنامه سازانی که صرفا تجاری فکر می کنند و در واقع در دعوت از مهمان ها هم ساده اندیشی می کنند.
    1392777_365.png
    کسی مثل اکبر عبدی را با آن شرایط ناخوش احوال، مهمان هر بزم و جنگ می کنند که برنامه رنگین تر شود، البته که برنامه تحت توجه قرار می گیرد، اما خب به قیمت خرج کردن از سال ها اعتبار و خاطره سازی بازیگر گیشه ساز دهه هفتاد. با ادامه این روند مگر می شود از عبدی و از آن سکانس ماندگار انفجار در اجاره نشین ها چیزی در ذهن نگه داشت؟ مگر می شود جمشید مشایخی را با سوته دلان و آن سکانس دو نفره ماندگار با بهروز وثوقی به یاد آورد؟ این که هر بار به هر مناسبتی از بزرگانمان خرج کنیم و شرایط آن ها را درک نکنیم، نهایت کم لطفی و بی احترامی به یک پیشکسوت است. به هر حال آن ها قوای روزگار جوانی را ندارند. در لحظه و موقعیت حرف هایی می زنند که شاید خیلی معقول نباشد.
    مگر چند بار باید چنین اتفاقاتی بیفتد تا درک کنیم، روا نیست بزرگانمان را در سنین بالا و با شرایط ناخوش جسمی مقابل دوربین برنامه های زنده قرار بدهیم. به هر حال هر میزان اعتباری روزی به پایان خواهد رسید، آن روز جز افسوس چیزی نداریم. ختم کلام.
     

    Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    یک هفته و چند چهره؛ نوید ونیز و کنسرت شیادی
    نوید محمد زاده و وحید جلیلوند با «بدون تاربخ، بدون امضا» یک از جوایز فرعی جایزه ونیز را گرفتند.
    برترین ها - ایمان عبدلی: «حادثه واژگونی اتوبوس دانش آموز هرمزگانی در استان فارس، یادآور اتفاقات پر شماری بود که در تمام ادوار داشته ایم و هر بار مدتی حسرت خورده ایم و منتقد شده ایم. باز تکرار و باز تاسف دوار بی حاصل»، بخشی از متن هفته پیش که این بار در مورد قربانیان واژگونی اتوبوس در دره جاجرود صدق می کند، چقدر مضحک که انقدر سریع تکرار می شود. در مورد نوید محمد زاده هم دنبال بهانه ای بودم که مرورش کنیم. فرزاد حسنی هم به نسبت بازخوردها سوژه قابل تاملی بود. مساله پرواز همای هم البته نوشتار خیلی مفصل تر و دقیق تری می طلبد. فعلا در وسع این ستون چنین چیزی بود.

    پرواز همای یا (پلی بک هفته)

    اجرای پرواز همای در نیاوران را می گویند که پلی بک بوده. بوده یا نبوده؟ خیلی مهم نیست اوضاع موسیقی خیلی بدتر از این هاست. این مشتی است نمونه خروار در آشفته بازار کنسرت های ایرانی. باید اهل کنسرت رفتن باشید تا بهتر متوجه بشوید در سالن های کنسرت چه ها که نمی گذرد! انقدر تحدید و تهیدد برای این موسیقی گذاشته اند که به بیراه رفته کلا. خروار خروار کنسرت های پاپ افرادی نظیر بهنام بانی و حامد همایون که رسما مجلس عروسی بر گزار می کنند. اشکالی هم ندارد پول می دهیم که برویم بزن و بکوبیم سر بکشیم و حالش را ببریم اما مساله این جاست که ادعای موسیقی بر می دارند. این همه بدعت وشامورتی بازی را به اسم موسیقی جا می زنند. اصلا این خُلق هنر است که وقتی زیادی تحدید شود و وقتی افراد درجه یک و اصیلش محدود یا حذف شوند نیاز جامعه با افرادی درجه دوم و سوم رفع می شود و چیزهایی جای هنر می آید که هیچ نسبتی با کار هنری ندارد.

    همین پرواز همای! چگونه معروف شد؟ استفاده از اشعار عصیانگرانه خیام! غیر از این است مگر؟ مگر به توچه ها...میکده ها و..دو قطبی زاهد و مـسـ*ـت به کام و گوش شنوندگان خوش نیامده؟ چرا او را گوش می کنند؟ آیا صدای خاص و تازه ای دارد؟ آیا موسیقی تازه ای آورده؟ تقریبا باید بگوییم هیچ کدام! فقط چون در بطن اشعارش تقابلی با ریا و ریا کاری دارد به مذاق جامعه امروز ایرانی خوش می آید و البته در موسیقی هم ساز و آواز ندارد و ریتم را برای کم حوصله ها تنظیم کرده. مخصوصا در استفاده از سازهای ضربی، رگ خواب مخاطب کم حوصله را می داند. این ها همه یعنی این که موسیقی غالب این روزها حال خیلی بدی دارد آثار خوب شنیده نمی شوند و بدها در صدر قرار می گیرند

    1401464_733.png

    شنوندگان کم حوصله اند. هر ناله و بعضا داد و فریادی را جای موسیقی گوش می کنند. چه در پاپ که قطعا هنوز نسخه های لس آنجلسی اش با آبرو تر است. چه در سنتی که اصلا رمقی ندارد. این همه تلفیقی ها هم کاسب کاری است که به اسم موسیقی رواج یافته. به ندرت گروه های شناسنامه داری چون پالت با هویتی منفرد به صحنه می آید وگرنه باقی تلفیقی نیستند از طنین صدای تار با افکت های سینتی سایزری استفاده می کنند و دل ما رو خوش می کنند که مثلا موسیقی اصیل گوش می کنیم. نه همای، نه چارتار، نه هیچ کدام این ها ربطی به موسیقی اصیل یا تلفیقی ندارد. کار تلفیقی تماما خلاقانه است که بعد از انقلاب نمونه های معدودی داشتیم و یک نمونه اش الان در آن طرف آب هاست و کار سنتی هم علیرضا قربانی و همایون تا کمی سالارعقیلی و وحید تاج و محمد معتمدی را دارد. باقی همگی دست دوم و فیک می باشند. پاپ ها هم که یا از روی دست هم می نویسند یا ناله می کنند یا جیغ می کشند یا...در این اوضاع سرسام آور کسانی مثل بانی و سیروان خسروی و برادر گرامش زانیار خان طلوع می کنند که همگی سابقه ی پلی بک را دارند(تجربه اش کرده ام).

    اما در واقع هیچ کدام این ها گناهی ندارند؟ ما گناهکاریم که به جای حنجره به پشت بازوی خواننده ها دلخوش کردیم! ما مقصریم که با خواننده نحیف و بدحالمان درگیری عاطفی پیدا کردیم. همین مایی که هر صدای خش داری را زخم خورده تلقی کردیم. از مردها صدای زنانه طلب کردیم و از زن ها صدای مردانه. شاهد این مدعا همین که تمام موسیقی های ما عمر شش ماهه دارند! کجاست کارهایی که چهل ساله شوند؟ شد خزان، الهه ناز، سرو چمان، پوست شیر، پل، چشم من و...این ها اگر موسیقی بوده اند، پس این شلنگ و تخته های امروزی را چه اسمی بگذاریم؟


    نوید محمدزاده یا (بازیگر هفته)

    نوید محمد زاده و وحید جلیلوند با «بدون تاربخ، بدون امضا» یک از جوایز فرعی جایزه ونیز را گرفتند. جایزه ای که پیشتر کسانی مثل جعفر پناهی آن را کسب کرده بودند و به قولی کسب آن افتخاری تازه در سینمای ایران نبوده است. اما خب این به هر حال یک فعل مثبت است و چه می شود که ما هر بار با کسب یک جایزه بین المللی هنری این گونه به جان هم میفتیم؟ از فردای این جایزه کاملا قابل پیش بینی بود که روایت دو گونه است؛ شکل اول که تمجید می کند و تیتر یک و شکل دو هم که اتفاقا تیتر یک می کند اما به قصد تخریب. نهایت سیاست زدگی و افراطی گری، مثل همیشه! ما می خواهیم روایت دیگری باشیم و از نوید محمد زاده بنویسیم. چرا محبوب است؟ مسیر او به کجا ختم می شود؟

    برخورد اول با محمد زاده به لطف رضا درمیشیان بود. او بود که در «عصبانی نیستم» ستاره ای رو کرد که بی شباهت به مدل بازیگری اگزجره و عصبیت زده حامد بهداد نبود و اما چیزی دیگر بود؛ کمی نحیف تر و البته کمی جدی تر. هر چقدر که بهداد در اوج عصبیت هم نیمچه مشنگی ای با خودش دارد، عصبانیت نوید محمد زاده ترسناک نشان می داد، در عصبانی نیستم و در آن حال و هوای 88 نقش و داستان و غلو آمیز نمایی بازیگر ایلامی حسابی دلبری می کرد. میخش را کوبیده بود و اما انگار تقدیر او با عصیان رقم خورده بود. بله! جایزه را در خاص ترین جشنواره فجر تاریخ از او گرفتند و به دیگری دادند. اتفاقا این جنس محرومیت او را توی چشم ها آورد و نوع پوشش او و همیشه کنار باران کوثری بودن و این داستان ها... شمایل او را ویژه تر می کرد.
    1401461_297.png

    حالا با یک شمایل ویژه طرف بودیم که در میان اهالی سینما شناخته شده بود و امیدوار کننده نشان می داد. مخاطبان جدی تر می پرسیدند با یک ستاره طرفیم؟ شهاب حسینی دهه نود، همین جوان لاغر و ریزاندام است؟ هنوز کافی نبود، نه به اندازه شناخته شده بود و نه کارنامه داشت. «ابد و یک روز» بهترین اتفاق بود. دیده شدن در سطحی وسیع با نقشی که جای خودنمایی بسیاری داشت و البته که ساده فهم بود. یک خطی اش همین می شود؛ معتاد با مرام. اعتیاد دارد، توی گوش برادرش می زند اما روی خواهرش غیرت دارد. نقش، مایه های نفوذ در ذهن ها را داشت و عجیب هم دیده شد. حالا با زیر پوش و یا بی زیر پوش! این دیگر از اقتضائات زمان است و کسی نمی تواند مسائل را انقدر خرد و ساده کند و تحلیل های جامعی هم از این ساده انگاری های سهل انگارانه برای خودش بسازد. روزگاری فرامرز قریبیان هم در «گوزن ها» با زیر پوش چشم ها را خیره می کرد و این حرف ها مهمل بافی است.

    تا امروز شکل های بازیگری او را می شود در سه دسته گنجاند که متفاوت ترینش شاید در «ناهید» بود. بازی کنترل شده تر و درونی تر که نیاز کارنامه ی بازیگری اش است. اگر قرار است که تبدیل به تیپ نشود، با «خشم و هیاهو» و آن شکل از بازیگری اتفاق خاصی نمی افتد. حتی بخش هایی از «لانتوری» توانایی های به ارث مانده از تئاتر را نشان می داد. او به خوبی می تواند بدنش و صورتش را در خدمت احساساتش به کار بگیرد و اصلا آن صورت کشیده کمکش می کند شرارت را بهتر نشانمان بدهد. محمد زاده محبوب روزهای عصبی و نسل بی طاقت و بد دهنی است که حرف نمی زند یا فریاد می کشد یا شعار می دهد. توانایی هایش قابل انکار نیستف اما با هیچ جایزه ای نمی شود جلوی تکراری شدن نقش هایش را گرفت. شاید فاصله گرفتن از سینمای اجتماعی این سال ها، چیزهای بیشتری از محمد زاده نشانمان بدهد. حیف است چند سال بعد یک حامد بهداد ثانی روی دستمان بماند.


    فرزاد حسنی یا (مجری هفته)

    از بخت بد تلویزیون برنامه های تاثیر گذار و پر بیننده زیادی ندارد، از همین جهت است که هر هفته از خندوانه سوژه ای می سازیم و این بار حضور فرزاد حسنی در این برنامه خبرساز شد. فرزاد حسنی را شاید شب مواجهه با سردار رادان برای اولین بار شناختیم. جسارت عجیبی داشت و مدل حرف زدنش با تمام مجریان قبل از او تفاوت داشت. این که جسورانه نیروی انتظامی را نقد می کرد، البته که جالب توجه بود، اما جالب تر آن که جوری جمله بندی می کرد و جوری استدلال می آورد که به طور واضحی نشانمان می داد با یک مجری کتاب خوان و اهل مطالعه و در کل عمیق مواجهیم. عمق اجرای او در برنامه کوله پشتی صدا کرد و اصلا بعد از او سبک در پیروی از او رواج داده شد. سبکی ورای مجریان خشک و رسمی و عصا قورت داده و و ورای مجریانی که با خوشمزگی به دنبال صمیمیت کاذب هستند. حسنی جوری اجرا کرد که تا قبل آن نظیرش را نداشتیم؛ با سواد و جسور و منطقی و محکم.
    1401462_876.png

    خب! همه چی خوب پیش می رفت. در آن دوران در کنار شهیدی فر که نسخه ای دیگر از یک مجری موفق بود، فرزاد حسنی را داشتیم که هم حرف هایمان را می زد و هم زیادی حرف نمی زد. اما کار از آن جایی گره خورد که زمین بایر مجری سازی در سازمان عریض و طویل صدا و سیما، حسنی را به این توهم رساند که هر حرفی را هر جوری که دوست دارد می تواند بزند. اگر آن مواجهه با سردار رادان به مردم چسبید، صرفا به این خاطر بود که مردم برخی از ناگفته هایشان را از زبان مجری رسانه ملی می شنیدند. چیز بیشتری در این میان نبود، اما حسنی فکر کرد، تک سوار این جاده است و تا ابد این راه باز است. در برنامه «اکسیر» اوج توهم او را که به بی ادبی پهلو می زد دیدیم. جوری مهمان برنامه را سکه‌ی‌ یک پول کرد که به فاصله چند ساعت موجی مجازی علیه او راه افتاد که منجر به عذرخواهی شد. البته نباید از یاد ببریم که حاشیه های زندگی او در این خلال ذهنیت جامعه را نسبت به حسنی عوض کرده بود و حالا همه آمده بودند او را محاکمه کنند.

    بله! حسنی مستعد و با سواد و مسلط بوده و است، اما حالا جنس حضورش مقابل دوربین نگاه از بالای آزاردهنده ای دارد که هیچ جوره توی کت مخاطب متواضع پسند ایرانی نمی رود. ما که آمیخته با تعارف و تکلم هستیم، نمی توانیم قبول کنیم کسی راست راست راه برود و از خودش تعریف کند. شب حضور او در خندوانه مملو از موقعیت هایی بود که حسنی دروصف خودش می ساخت و نوای دردانگی سر می داد. نمی دانم! مسیر مجری گری او به کجا می انجامد؟ اما عدم محبوبیت او یک اتفاق قطعی است. او را کم کم در توصیفانتشان نه که جسور، بلکه از خود راضی خطاب می کنند. فرزاد حسنی مرز باریکی را رد کرده که فاصله اش محبوبیت و عدم محبوبیت است.


    برانکو ایوانکوویچ یا (شجاع دل هفته)

    چه کسی فکرش را می کرد با دستیار بلاژ به این روزها برسیم؟ چیرو ناکام و محبوب رفت و اما دستیارش تقدیر دیگری داشت. ما را راحت به آلمان رسانده بود و عجیب این که ما زیاد دوستش نداشتیم. تیم ملی در دوره او، زیاد استار نداشت. کاملی مفرد و علوی و بداوی جذاب نبودند، خداداد را هم پرانده بود و با کریمی هم راه نمی آمد. زیادی خونسرد بود و نه مصاحبه جذابی داشت و نه اصولا شکل تیم او واجد عناصر دراماتیک و هیجان انگیز بود؛ ریتمی ثابت و ماشینی! ما فوتبال را این جوری نمی خواهیم و فوتبال برای ما پنجره ای برای نفس کشیدن هیجانات انباشته شده است، نگاهش می کنیم که داد بزنیم، اشک بریزیم و لبخند بزنیم و...
    1401463_444.png

    میان رفتن برانکو از تیم ملی و برگشتش به پرسپولیس، نمی دانم چه بر سرش گذشته که از آن قالب خشک و فریز شده به این قالب منعطف و دراماتیک رسیده. برانکو اصولش را با خودش نگه داشته؛ هنوز رامین رضائیان جذاب را نمی خواهد، هنوز کسی مثل ربیع خواه را فیکس می گذارد. هنوز هم به ترکیب ثابتش زیاد و زیادی اعتقاد دارد، اما در کمال حیرت تیم او این بار خیلی جسور و غیرقابل پیش بینی است. دیگر نمی شود دوستش نداشت، نمی شود به احترامش تعظیم نکرد. حتی اگر بازی با الهلال آخرش تلخ باشد.

    او روح یک تیم را برگردانده و از بازیکنان پرسپولیس کارمندانی وظیفه شناس و حرفه ای ساخته. او کارگردان یک فیلم درام با شکوه شده. خودِ زندگی است این پرسپولیس؛ امید و نا امیدی، بازگشت و تقلا، اشک و لبخندها. در این فیلم فوتبال های قرمز سیر تحول کاراکتر اصلی داستان مثل همه درام های موفق چشم گیر است. می گویند درامی که تحول شخصیتی نداشته باشد،«آن» ندارد.

    سیر تحول درام های پرسپولیس را در آن صحنه ای ببینید که دوربین نمای نزدیک برانکو ر ا می گیرد؛ تیمش شرایط خوبی ندارد و شرجی ابوظبی اشک و عرق را درهم کرده، دکمه های پیراهنش را باز و بسته می کند، دست به کمر برمی گردد نیمکت را نگاه می کند. پیشانی اش را چین انداخته و زمین را با نگاهش می جود و چیزی در قهرمان اصلی داستان تغییر می کند؛ لحظه کنار گذاشتن ترس ها و در آغـ*ـوش گرفتن خطراتی که می تواند رستگاری داشته باشد. برانکو از آلمان 2006 تا ابوظبی 2017 جرات آن آغـ*ـوش را پیدا کرده، وقتی که با تعویض هایش هر مدل خطری را به جان می خرد.
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا