فرهنگی و هنری ☕ یک هفتــ7ـــه ، هفتــ7 چهره ☕

  • شروع کننده موضوع *فریال*
  • بازدیدها 9,506
  • پاسخ ها 161
  • تاریخ شروع

Behtina

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/11/08
ارسالی ها
22,523
امتیاز واکنش
65,135
امتیاز
1,290
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]حسن روحانی یا (رئیس جمهور هفته)[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)] [/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]انتخابات ریاست جمهوری با همه ی کری خوانی هایش تمام شد. انتخاباتی بدون بازنده؛ از هاشمی طبا که تجلی یک مدیر اخلاق گرا بود تا حتی قالیباف که به عنوان یک چهره ی وفادار اصولگرا صاحب جایگاه شد و رئیسی که برخلاف دو ماه پیش، حالا شناخته شده است و میرسلیمی که بعد از مدت ها به عرصه سیاست بازگشت و نام موتلفه را زنده کرد و در نهایت حسن روحانی که برنده شد و چهار سال دیگر فرصت دارد، آن چه که می خواهد کند. اندر احوالات این انتخابات، مواردی قابل ذکر است که در ذیل می آید.[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
مورد یکم؛ ما با کمبود نهادهای مدنی مواجهیم و البته که حتی کوچکترین انجمن های مثلا ورزشی هم با محدودیت و سوظن مواجهند. اما پدیده ای به نام اینترنت و شبکه های اجتماعی نظیر: تلگرام و اینستاگرام، به جای آن نهادها و انجمن ها نقش چسب جمعیت را ایفا می کنند و به طبقه متوسط قدرتی افزون داده اند.
[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
حالا طبقه متوسط می تواند با یک پست تلگرامی مثل آن چه که بر تتلو و رئیسی گذشت خواست خودش را به تمام ایران القا کند و با استمداد از طبقات فرو دست و فرا دست وزن خودش را افزایش دهد. یعنی اگر عرصه ای برای تشکیل کمپین در خیابان و کوچه نیست، طبقه متوسط که حجیم ترین طبقه ی اجتماعی است از طریق تلگرام یارگیری می کند و تا دوردسترین روستاها هم حرفش را می رساند. این البته در شرایطی است که خود این طبقه همیشه مردد، رفته رفته میل به مشارکت پیدا کرده و بنا به تجریات چند سال اخیر کمتر ریسک می کند.
[/BCOLOR]​
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
1256036_811.png
[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
مورد دوم؛ پیروزی اصلاح طلبان متوالی شده و در این میان تحلیل ها و تیترها، خبر از عقلانی گرایی مردم و غلبه منطق بر احساس می دهند. خیلی ها خوشحالند که مردم وعده های یارانه ای و جذاب را توجه نکرده اند و در ظاهر پوپولیسم شکست خورده، مردم عملگراتر شده اند و کمتر غرو لند می کنند و به داشته هایشان توجه می کنند. عده ای پا را فراتر گذاشته و این انتخاب را ثمره یکصد سال تلاش برای دموکراسی خواهی می دانند!
[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
انصافا نکات مثبت زیادی هست و باید قدردادن و خوشحال باشیم، اما آیا ما هنوز احساساتی و جو زده عمل نمی کنیم؟ چه کسی می تواند تضمین دهد که اگر دو قطبی هفته های آخر نبود نتیجه چه می شد؟ مثلا قالیباف آرام تر عمل می کرد و همه ی کاندیداها در عرصه می ماندند و آیا باز هم روحانی، رئیس جمهور بود؟ پرسش مهم تری این که اگر حضور کاریزماتیک و برنده رئیس دولت اصلاحات نبود، چند درصد از آرای روحانی کم می شد؟ سهم آن دوقطبی و این کاریزما چقدر است؟
[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
مورد سوم؛ در مورد جشن ها و شادی ها و میتینگ های خیابانی، فرصتی که برای خیلی از حضورهای نادیده گرفته شده، مهیا می شود. در این شب هایی که گذشت، خیابان نفس می کشید، بعضا کری ها سنگین بود اما این تمرین های شادی خیلی مغتنم است. حال خوبی است که شال و کلاه کنی برای شادی جمعی و خیابانی، این که خیابان جای گذر نباشد به میل خودت درآن بمانی، نه از جبر ترافیک! کاش آغـ*ـوش شهر همیشه برای شهروندانش باز باشد.
[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)][/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)] [/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]امیر تتلو یا (بغ بغوی هفته)[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
ملاقات امیر تتلو با حجت الاسلام رئیسی محل حرف و حدیث های بسیاری شد. کنار هم قرار گرفتن منصب دار یک جایگاه قدسی و معنوی و موزیسین پرحاشیه ای که سبک زندگی اش هیچ نسبتی با قدسیت و معنویت ندارد، تناقض آشکاری داشت که قابل هضم نبود. تتلو پدیده ای است که خود آگاه ضعیفی دارد و با شتاب هر آن چه که از ناخودآگاهش گذر می کند را علنی و نمایان می کند. در واقع ما با دو تتلو مواجهیم؛ اولی، رفتاری افسار گسیخته و هنجار شکن دارد. تتلوی این جایگاه جنجالی و آزار دهنده و غیر قابل دفاع است. تتلوی دوم اما جوانی با استعداد و موزیسین است که در هر صورت طرفداران خاص خودش را دارد.
[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
تتلوی اول؛ درمانده و بی آبرو
[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
در ابتدا نوع کلامش جلب توجه می کرد. ورود ادبیاتی صریح و نه چندان مودبانه به موسیقی فارسی، جایگاه تتلو را در میان نسل های جدیدتر تثبیت کرد. استفاده از اصطلاحاتی مثل «کی از پست لباستو میبنده» در کنار کلیپ هایی که عصبیت و خشم و یا شکلی از سرخوشی عصیان گر را تبلیغ می کرد، جا پای تتلو را محکم کرده بود. او ادامه داد و شهرتی بهم زد.
[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
از این جا به بعد خودآگاه ضعیف تتلو نتوانست سلسله رفتاری های یک سلبریتی نورس را مدیریت کند. با پیام صادقیان پرید و سر تمرین پرسپولیس آمد. تیتر روزنامه ها ی ورزشی شد، تتلو نشان داد، می خواهد رسمی باشد و قدم اول را برداشته بود. او به شهرت رسیده بود، اما هوای زیر زمین خسته اش کرده بود. پیام رفت و از پرسپولیس چیزی نماسید! تتلو اما همچنان تقلا می کرد. رفته رفته شیوه ی مستقیم را انتخاب کرد، حالا سالومه را زالومه می خواند، مرزبندی شفاف تر شده بود و تلویزیون برانداز هم هدف خوبی بود بود که تتلو وفاداری اش را ثابت کند.
[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
آن کلیپ معروف روی ناو هم که تیر خلاص بود و نشان از میـ*ـل جوانی داشت که حق خودش را می خواهد. تتلو تقلا می کرد و مجوزها انگار آبی در سرابی بودند! نا خوداگاه خواهشگر او ریتم رفتارش را به هم زده بود؛ فرهاد مجیدی، هفتِ استقلال، تمرین با شمسایی... خلاصه هر کاری که بشود کرد و نشد، تتل مانده بود و حوضش!
[/BCOLOR]​
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
1256035_734.png
[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
کانال تلگرامی، چاکراه، اینستاگرام و لحنی که دائما خودش را هجو می کرد. عقل حسابگرش از کار افتاده بود، او از ترس از دست دادن زمان، حیثیت و اعتبارش را از دست داد و عاقبت مثل یک بوکسور ناک اوت شده به فحاشی افتاد؛ از استاد شجریان تا علی دایی، جواز که سهل است، حالا باید دنبال آبرویش باشد، آبی که ریخته شد و به جوی بر نمی گردد. این نسخه از تتلو فعلا در کما به سر می برد!
[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
تتلوی دوم؛ موسیقی شفا می دهد
[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
تتلوی دوم یک آوازه خوان خلاق و پر طرفدار است. او در سبک «آر اند بی» مهره ی قابل اعتنایی است (خواستگاه این موسیقی سیاهان آمریکا هستند و در این جا دچار استحاله شده و دسته ی تتلیتی ها را به مثابه یک قبیله جایگزین کرده) هنر و هنرمند را در این نگاه جدا می کنیم، ما می توانیم شنونده و هوادار هنرِ هنرمندی باشیم که لزوما تولید کننده آن از لحاظ شخصیتی، فردی قابل اعتنا نیست.
[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
اصلا مگر در عرصه داد و ستد، کیفیت اخلاقی عرضه کننده خیلی مهم است؟ تتلوی دوم را می شود پذیرفت. او در بستر موسیقی می تواند فاصله میان شهرت و مقبولیت را کم کند ترانه سرای و آهنگ سازی و تاثیر گذاری در جریان موسیقی فارسی، تتلو را صاحب جایگاه خواهد کرد.
[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
مسیر بازگشت تتلوی اول که در کما به سر می برد، دقیقا همین جاست؛ تلاش مجدانه در موسیقی. فکر این که اراده ای در بالا دست برای او آستین بالا بزند هم بیهوده ست و او در واقع میوه ای بود که به دست سیاست چیده شده و حالا تفاله هایش را هم نگاه نمی کنند. وزن هنری اش را که بالا ببرد، آن وقت نه نیازی به چاکراه است، نه ابراز ارادت به قرمز و آبی! آن وقت تتلیتی ها هم به رغم کنایه های منتقدان یک سرمایه اجتماعی خواهند بود، نه گله ای از بغ بغو کنندگان!
[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)][/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)] [/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]عباس جدیدی و علیرضا دبیر یا (شورایی های هفته)[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
بر حسب موج های خبری چند وقت گذشته و همان طور که می شد پیش بینی کرد ورزشکاران شورا دیگر سهمی از صندلی های این نهاد انتخابی نخواهند داشت. در اولین جلسه شورا پس از انتخابات، عصبیتِ حاصل از ناکامی در روز رای گیری، منجر به درگیری جدیدی و دبیر شد. الفاظ زشت و تند در صحن شورا به آپرکاد و مشت رسید. تصاویری هم منتشر شد که زیر چشم کبود شده ای را نشان می داد، البته گفته اند ربطی به آن واقعه ندارد، آن ها گفته اند و ما هم باور می کنیم!
[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
مساله اساسی این است که عباس جدیدی و هادی ساعی و...را نباید به همین راحتی فراموش کنیم، آن ها در کنار آن مرد مظلوم نما و کاپشن دوست و در کنار خیلی های دیگر که به نقاط حساس عاطفی ما دست می اندازند از حفره های دموکراسی در ایران سو استفاده می کنند و از کنار شهرت و ژستی که دارند دلبری می کنند و رای ما را می خرند.
[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
این صفحات از تاریخ چند سال اخیر را باید اول کتاب «تجربیات دموکراسی ایرانی» بگذاریم تا یادمان نرود ما به خاطرات میهن پرستانه و غرور افزای ورزشی مان رجوع کردیم و به جدیدی رای دادیم، چون فکر کردیم شورا هم مثل المپیک آتلانتا است و اگر جایی خواستند حقمان را بخورند جدیدی غیرت می کند و مشت به میز داوران ناعادل می زند. ما فریب خوردیم چون حواس مردم مسلح به شناخت فریب های عرصه ی تبلیغات نیست.
[/BCOLOR]​
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
1256034_768.png
[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
صحبتِ درستی و نادرستی حضور ورزشکاران در شورا نیست. گاه یک ورزشکار می تواند از خیلی از درس خوانده های حوزه ی شهری در شورا موفق تر باشد، به شرط آن که کشش و استعداد مدیریت را در وجودش کشف کرده باشیم. عباس جدیدی هنوز در همان سطح از هیجان زدگی رقابت های ورزشی است. او و هم مسلکانش بهره ی کمی از تعقل و تدبیر مورد نیاز یک مدیر شهری با کفایت را دارند. افرادی که باید در نهایت صبر و شکیبایی از تمام امکان های بهتر شدن شهر استفاده کنند، اما دریغ که ناراحتی شکست را با مشت و لگد تخلیه می کنند.
[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
درسی که باید دوره اش کنیم این است که در این سال ها خیلی احساسی شدیم، به میزانی که این نقاط ضعف قابل استفاده احساسی را کمرنگ کنیم به کنش سیـاس*ـی هدفمند نزدیک شده ایم. یک خاطره خوش ورزشی، یک چهره ساده ی مستضعف پسند، یک موزیسین خوش صدا و خوش سابقه هیچ کدام نباید باور ما را نسبت به احزاب و گزینه ها تقویت و تضعیف کند.
[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
ما مجموع سوابق و رفتارهای یک کاندیدا یا یک حزب را ملاک قرار می دهیم، نمی خواهیم صبح مصدقی باشیم و غروب شعبان بی مخی! امیدواریم که با خواندن تاریخ و با بایگانی کردن این مشت و لگدها در ذهن، دیگر هر آن چه که مربوط به احساس است را وارد فضای سیاست نکنیم. شکست عشقی، غم دارد و شکست سیـاس*ـی، شرم. غم محترم است و شرم عذاب آور، عکس های جدیدی عذاب ما بود.
[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)][/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)] [/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]همایون جان شجریان یا (ستایش آمیز هفته)[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
این یادداشت کوچک، شاید خیلی شخصی باشد. اگر هنوز می توانید همایون شجریان را دوست نداشته باشید، این چند خط را نخوانید.
[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
پیش درآمد؛ انگار عصاره ی تجربیات استاد شجریان را در کالبد یک جوان ریخته باشی و کلی تلاش و جیدت کاری هم اضافه کرده باشی، می دهد «همایون شجریان »، حلقه ی وصل موسیقی سنتی و نسل های جدیدتر. کجا این نسل شعری از سیمین بهبهانی زمزمه می کرد؟ اگر که همایون «چرا رفتی» و «کولی» را نمی خواند؟ همایون یگانه ترین است اگر نبود که یادمان می رفت آواز روی فیلم چقدر می تواند تاثیر داشته باشد، هم فیلم را تقویت کند و هم حیاتی جدا داشته باشد؟ با «رگ خواب» مگر غیر این کرد؟
[/BCOLOR]​
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
1256032_198.png
[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
ساز و آواز؛ او می خواند، پس تصنیف و آواز به حیات خودش ادامه می دهد! او می خواند و ما تصنیف گوش می دهیم. خیلی از این ِسِلکت های امروزی که مملو از آرمین و تتل و مخته و...است فقط یک مهمان ناخوانده دارد؛ همایون شجریان، می دانید چرا؟ چون او بود که چیزی مثل «هوای گریه» را خواند و درست خواند. همایون شفای ماست. دقیقا میان سنت و مدرنیته ایستاده. همان چیزی که در همه ی حوزه ها آرزو می کنیم و پیدایش نمی کنیم، یک مدرنیته وفادار به سنت.
[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
شور و همایون؛ فکر کنید پسر استاد شجریان باشی و از کودکی با علیزاده و مشکاتیان و لطفی و پورناظری و... دمخور باشی و این همه محجوب ماخوذ به حیا و این همه خوب و شیک و شسته رفته. سلبریتی ترین این روزها، فارغ از مداخله های زائد و البته نه که بی خیال و فارغ! اوهم در میان مردم است و هم مزاحم مردم نیست و چیزی به آن ها تحمیل نمی کند. چگونه این همه از غرور و نخوت دور است؟ سلبریتی نمونه ی شهر ما هیچ وقت جوگیر نشده، هیچ گاه اظهار نظر درشت نداشته! او لابه لای تحریرهایش خودنمایی می کند. هنرمند ترین سلبریتی یا سلبریتی ترین هنرمند؟ در انتها این که همایون جانِ شجریان همیشه خوب بمان با همین فرمان در همین جاده ی سبز و پر نور، گاهی که فکر می کنیم چشمه ی ستاره سازی در هنر این سرزمین خشکیده، نام شما مثال نقض است، فقط نام شما!
[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)][/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)] [/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]محسن فروزان یا (مرتبط هفته)[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
محسن فروزان را به خاطر فعالیت های همسرش محروم کرده اند، مثل این که آکیرا کوروساوا را به خاطر تکل ناکاتا در بازی ایران و ژاپن سه جلسه از کارگردانی محروم کنند. والسلام.
[/BCOLOR]​
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
1256033_472.png
[/BCOLOR]
 
  • پیشنهادات
  • Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    یک هفته و چند چهره: اعتراف علیخانی، چرخش مدیری و ربنای شجریان
    به شجریان که نگاه می کنیم بهتر درمی یابیم که چگونه محدودیت و ممنوعیت می تواند حقیقت را تبدیل به مجاز کند!
    برترین ها - ایمان عبدلی:

    مهران مدیری یا (افسوس هفته)

    اولین تلاقی مدیری و سیاست در پاورچین یا نقطه چین بود که ماجرای تحصن مجلس ششم را نقد کرد. خب یک طنز پرداز شاخص، حق دارد موضع داشته باشد و حتی حق دارد این موضع را در ساخته هایش هم بیاورد، اما در تلویزیون ملی؟ به گمانم نه! انگار که در یک ملک عمومی، کشت شخصی داشته باشی و فصل برداشت سود خودت را ببری! آن ماجرا تمام شد و مدیری خیلی هم ضرر نکرد. آن مجلس هم افراطی و رادیکال بود و مدیری شاید شانس آورد که نمایندگان آن دوره خیلی محبوب نماندند.

    روزگار گذشت و به «شب های برره» رسید. دوباره مهران مدیری بود و یک فضای شبیه سازی شده. این بار هر پیچش داستان و هر دیالوگی می توانست، نمادین تفسیر شود. اتفاقا برخی از کنایه ها هم آشکارا دولت اصلاحات را که در انتهای کار بود را هدف می گرفت. این بار خوش شانسی مدیری این بود که با آمدن دولت احمدی نژاد، فضا به کلی متحول شد و آن قدر دغدغه ها زیاد شد که کسی حواسش به مدیری نبود. آنقدر این حواس پرستی زیاد شد که بعد از «مرد هزار چهره» او به طور کلی از صدا و سیما حذف شد!

    ظاهرا فصل دیگری شروع شده بود؛ تلویزیون دیگر امن نبود، یعنی اصلا جایی نمانده بود. نمایش خانگی پدیده ای نورس و پر ریسک نشان می داد. اما «قهوه تلخ» با اتکا به طبقه ی متوسط خوب فروخت. هفته های متوالی مردم وفاداری شان را به نسخه های اورجینال سریال نشان می دادند و هربار که مدیری در ابتدای دی وی دی خواهش می کرد اصلش را بخرید، آن ها به پاس سال ها هنرنمایی کمدین محبوب اصلش را می خریدند. به هرحال برای مردم وفادار طبقه متوسط خیلی هم مهم نبود که تم مرکزی داستان شبیه به «شب های برره» است، آن ها در کشاشکش سال پر هیاهوی 88 داستان را به نفع خودشان تفسیر می کردند و اصلا چون مدیری هم جدا مانده بود، حس می کردند با یک چهره مستقل صرفا هنری مواجهند.

    1263030_812.png

    بعدتر با «ویلای من» و «شوخی کردم» آمد ، آثاری که خبر از کاهش کیفیت کاری مدیری می داد، هیچ کدام خیلی دلچسب نبود و یا آن قدر نبوغ در خودش نداشت که مردم را متقاعد کند که اصلش را بخرند، گرچه مسائل محیطی هم بی تاثیر نبود (مردم از فضای رادیکال سیـاس*ـی دور شده بودند و سخت تر تحت تاثیر قرار می گرفتند) کمدین دیگر پیشقراول به نظر نمی رسد و جریان ساز نبود. آخرین جریان سازی همان «قهوه تلخ »بود، موج سازی نه، اما هنوز نبوغ داشت و متوجه شد که برای بقا باید به صدا و سیمای ملی پناه ببرد. وقتش شده بود و با «در حاشیه» به تلویزیون برگشت. اما کفگیر به ته دیگ خورده بود. حتی ترکیب غفوریان و رضویان هم نجاتش نداد، پس ته مانده های جذابیت را برای بقا باید خرج می کرد. «دورهمی» با ماهیت پلاتو محور و این همان دوربرگردان کاراکتر هنری او بود.

    او که روزگاری مستقیم در صورتمان نگاه می کرد و ظریف نقدمان می کرد، همان که تکیه کلام هایش را فردا در خیابان و تاکسی تکرار می کردیم، حالا نه تنها زودتر از ما نمی بیند، بلکه پشت ما حرکت می کند. او حالا نبوغش هم ته کشیده و برای ماندن در وضعیت سابق، مجبور است سطحی و گذرا موضع گیری کند. مدیری این بار اگر از صدا و سیما رانده شود، نمی تواند روی کمک طبقه متوسط حساب کند، مدیری حالا در دسته بندی ها قرار گرفته. اصلا مهم نیست از دولت روحانی انتقاد می کند. دولت روحانی جای انتقاد زیاد گذاشته و حق یک طنز پرداز هم هست که از دولت انتقاد کند، قرار نیست دهان ها بسته شود. اصلا دولت و سیاست و این ها مهم نیست، مهم تر خودِ مدیری است که انگار نسبتی با آن ظرافت و نبوغ گذشته ندارد و دائم در حال باج دادن به خواسته های سطحی دسته ای از مردم است، نوعی عدول از اصول کار هنری.

    جمله ای مثل «به وعده هایتان عمل کنید» همیشه در دهان مردم است و همیشه از دولت ها چنین جملاتی طلب می کنند. آن مستقیم نگاه کردن در دوربین تازگی داشت این جملات اما نه! مهران مدیری می تواند جناحی باشد اما نمی تواند انقدر سطحی و زمخت دلبری کند، افسوس برای آن نبوغی که به ته رسید!


    شجریان یا (ربنا هفته)

    به شجریان که نگاه می کنیم بهتر درمی یابیم که چگونه محدودیت و ممنوعیت می تواند حقیقت را تبدیل به مجازکند! به هر حال خیلی نگذشته از سال های ابتدایی دهه هفتاد، قبل از آنکه اصلاحاتی شود و فضا تغییر کند، موسیقی برای ما در گل و بلبل و شجریان و ناظری و در نهایت تنوع مختاباد خلاصه می شد. این صدای ممنوعه این روزها همان صدایی است که روزگاری از فرط تکرار، تکراری شده بود! با همه ی این ها چرا پخش شدن یا نشدن «ربنا» خیلی مهم است؟

    نکته ی اول این که مذهب در دوران غلبه مصرف گرایی نیاز به تبلیغات از جنس دیگری دارد. یعنی باید برایش گره هایی در ذهن مردم ایجاد کرد که آن ها را به مذهب چفت کند. اذان موذن زاده و ربنای شجریان از نشانه هایی هستند که می تواند گره نسل جوان به مذهب باشد، یعنی این ها یک مزیت جذاب هستند که باطن جدی مذهب را در ذهن جوان جذاب تر و دلنشین تر می کند. ما به دلایلی از این مزیت ها راحت عبورمی کنیم و کار را برای اسلامی تر کردن جامعه ای که در بطن خودش طالب اسلام است، دشوار می کنیم. ربنا مهم است چون می تواند ما را مومن تر کند.

    1263033_927.png

    نکته ی دوم این که با ایجاد یک دوقطبی جعلی، آدم ها را دو دسته می کنیم؛ یا شجریان را دوست دارند یا دوست ندارند! این دوست داشتن ها و نداشتن ها البته هنری نیست، افسوس که جناحی و کذب است یعنی خیلی ها شجریان را دوست دارند چون نماد یک وضعیت است و پز روشنفکری دارد و اصلا رد آن شهامت می خواهد. خیلی از آن هایی که روزگاری با شنیدن صدای شجریان تلویزیون را خاموش می کردند، در همین دسته اند و از آن طرف عده ای هم قرار دارند که به راحتی و با یک تعصب کور چون شجریان فلان موضع را داشته، این همه هنر و شایستگی را رد می کنند و با خیال راحت، حکم صادر می کنند و برچسب می زنند.

    یک طرف ادعای روشنفکری دارد و دیگری را امل می خواند، آن طرف از غرب زدگی می گوید! شجریان پوشش چیزهای دیگر می شود. در واقع ما همه عصبانیت هایمان را به بهانه ربنا خالی می کنیم، پس ربنا اتفاقا برخلاف عده ای که آن را بی اهمیت قلمداد می کنند، خیلی هم مهم است. چون نشان از عقده هایی عمیق دارد.

    نکته ی آخر این که فرموده اند که لحن آوازی دارد و اصلا جایز نیست که ربنایی با چنین وضعیتی پخش شود. اما مگر نه این که موسیقی منتهی الیه خلقت است که اصلا اسرافیل به فرمان الهی در صور خویش می دهد! «ربنا» افشاگر است، پس مهم است. ما از دریچه ربنا خیلی ها را آزمایش کرده ایم، گویی یک خط معیار شده. ربنا خیلی مهم تر از آن است که فکر می کنیم شاید باید به تنش ها عمیق تر نگاه کنیم، هیچ پدیده ای بی علت نیست . تا آن علت ها حل نشود ما همچنان از شجریان صحبت می کنیم.


    احسان علیخانی یا (ماه عسل)

    آن لحظه ای که علیخانی در برنامه دوشنبه شب خودش را افشا کرد و از گذشته اش گفت، نشان از یک تغییر احتمالی در روند برنامه «ماه عسل» و مجری اش داشت. علیخانی در «ماه عسل» در قامت یک مولف است و از همین جهت کنش هایش مهم است. تا قبل از این علیخانی دائما با یک اجرای مهندسی شده و در واقع به مانند یک بازیگر که از روی متن اجرا می کند، شمایلی تصنعی از یک مجریِ همراه با دردهای مهمانان را نشانمان می داد.

    او به واسطه همین احساس تصنعی بودنی که به ما منتقل می کرد، سوژه شوخی های مجازی شد، چون مردم با درک و شهود دریافتند که بغض و گریه او صرفا واقعی نیست و ابزارهایی است در جهت جذاب تر شدن برنامه. به هر حال هر فروشنده ای حق دارد جنسش را جذاب تر عرضه کند. علیخانی فروشنده ای بود که می دانست در میانه ی داستان های عوام پسند و پاورقی های دمِ افطاری چگونه داستان آدم ها ی قهرمان و ضد قهرمان هایش را به مخاطب عرضه کند. عیبی هم ندارد، مردم به داستان نیاز دارند، آن ها از کاوش در زندگی دیگران لـ*ـذت می برند و اصلا تا حدی این میل به کنجکاوی را با چنین کاوش هایی ارضـ*ـا می کنند، تا دوشنبه شب علیخانی فقط یک پاورقی نویس بود.

    1263031_768.png

    تا این که این بار او تحت تاثیر فرم برنامه اش قرار گرفت و به شکل «ماه عسل» در آمد. این که از سر کلافگی بود یا یک صداقت محض، خیلی مهم نیست. مهم تر این است که او لباس اجرا را در آورد و برای لحظاتی پرده ی زندگی شخص اش را کنار زد و نشانمان داد که دشواری هایی داشته و همه اش آن کت و شلوار ظاهر آنکارد و ماشین لوکس نیست. این خود شکستن و ذات اعتراف می تواند «ماه عسل» را جدی کند و حس تظاهر و ریا را از برنامه جدا کند. علیخانی با مدیریت چنین رفتارهایی، جوری که به افراط نرسد، می تواند برنامه ماه رمضان هایش را برای درصد بیشتری از مردم قابل توجه کند.

    در واقع تفاوت پاورقی ها و داستان های عمیق تر در همین ماهیت اعتراف گرایانه داستان های جدی تر است، جایی که مخاطبان با ناخودآگاه ارتباط می گیرند و ما در آن ها با جهانی بی پرده مواجهه می شویم. روزهای آینده نشانمان می دهد که این یک اتفاق بود یا این که نقطه عطفی برای جهش یک برنامه از حالتی عامه پسند و زرد به یک حالتی همچنان عامه پسند اما محترم! باید منتظر بمانیم.


    علیرضا منصوریان یا (پوپولیسم ورزشی هفته)

    این روزها که صحبت از شکست عوامفریبی در عرصه سیـاس*ـی می شود، شاید باید حوزه های دیگر را هم چراغ قوه بیاندازیم و عوامفریب هایش را کشف کنیم. پوپولیسم فقط یک مکتب سیـاس*ـی نیست و می تواند در هر حوزه ای رشد و نمو داشته باشد. عناصر خود نمایی و عوامفریبی مشترک است. جنس کار را که بشناسی، همه ی آن ها را در هر جایی که باشند، خواهید شناخت.

    صحبت از رفتار علی منصوریان است، رفتاری که اصالت ندارد، کما این که اگر کی روش یا دسته ای از مربیان با جار و جنجال در کنار زمین شلوغ کاری می کنند و یا در مصاحبه ها عرض اندام می کنند. در واقع تمهیداتی دارند در جهت افزایش قدرت تیمی، آن ها در کنار ساعت ها کار فنی با اضافه کردن جار و جنجال ها، مجموعه را به سمت موفقیت هل می دهند. در واقع دانسته و عامدانه شلوغ می کنند و در عین این که تمرکز دارند، کار را پیش می برند. اما شلوغ کاری های منصوریان بیشتر از همه، تمرکز خودش را به هم می زند، او بیشتر از هر کس دیگری خودش تحت تاثیر خودش قرار می گیرد و نشان می دهد با کمبود اعتماد به نفس جدی برای حفظ صندلی مربیگری در استقلال مواجه است.
    1263032_165.png

    همین کمبود اعتماد به نفس به کل مجموعه هم القا می شود. هدف های استقلال دائما کوچک تر می شود و در حقیقت کت و شلوار کوچک سرمربی تیم، کل مجموعه را کوچک نشان می دهد و از این جای کار به بعد واکنش هواداران می تواند گره گشای ماجرا باشد. آیا قرار است فریب مصاحبه ها و کری های او را بخورند؟ یا استیصال او را در هدایت تیمی به یاد بیاورند که می تواند کاراکتر دیگری داشته باشد؟

    منصوریان استعدادیاب خوبی است و شجاعت کار با جوان ها را دارد اما اصلا به قامت استقلال نمی آید و بیشتر مناسب حال تیم هایی مثل نفت است (همه ی پوپولیست ها همین هستند، مثلا می توانند بخشدار خوبی باشند و اما رئیس جمهور می شوند!)، خودش هم دریافته و فقط سعی می کند با عوامفریبی عمرش را طولانی کند. استقلال در کدام دوره این قدر دفاعی و منفعل بوده؟ آن شش تای العین یک حادثه بود اما تا چه زمانی قرار است استقلال عقب بازی کند و دلخوش به ضد حملات باشد، اصلا آیا چنین رفتار تاکتیکی به یک تیم پرهوادار می آید؟ شاید در یک دوره از مسابقات، تیمی مثل یونان با همین شیوه جام هم بیاورد، اما همین رفتار از تیمی مثل آلمان پذیرفتنی نیست. برای آبی ها بدتر از شب کابوس وار امارات، کوچک شدن ایده آل هایشان است و این خطر پوپولیسم است که می تواند دنیای ذهنی عده ی زیادی را تنگ تفسیر کند.


    تهیه کنندگان لیست امید یا (ناامید کننده هفته)

    این درگیری هایی که بر سر چگونگی بسته شدن لیست امید در میان رسانه های اصلاح طلب ایجاد شده این ذهنیت را متبادر می کند که آن ها باز هم به اشتباه گمان کرده اند مردم تا ابد قرار است به اصلاحات رای دهند. ساعت ها و روزها از کمبود حافظه تاریخی در میان مردم می نالید و خودتان فراموش کرده اید که چگونه سال ها از قدرت دور بودید. لطفا با سهم خواهی های منفعت طلبانه امید مردم را نا امید نکنید.
     

    Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    یک هفته و چند چهره؛ ایمان، آرامش و دعا برای «ایران»
    هفته گذشته از اتفاقی (خود افشاگری علیخانی در مورد زندگی خصوصی اش) نوشتیم که می توانست رنسانس «ماه عسل» باشد، گمانمان غلط و بیراه بود. «ماه عسل» در برنامه «خواهران منصوریان» با ادامه روند سالیان پیش نشان داد که آن اتفاق فقط یک حادثه بوده.
    برترین ها - ایمان عبدلی: به ناچار فعلا در حد اشاره ای کوتاه از اتفاق چهارشنبه ی تهران می نویسیم تا هفته ی بعد. مورد اول این که «امنیت» از آن مقولاتی است که در غیبت بیشتر خودش را نشان می دهد، مثل «مادر» ها که نبودشان تعادل هستی را بر هم می زند. از دیروز تا حالا بهتر در می یابیم که هر کنشی در فضای نا امن چقدر بی اهمیت و پوچ است. خواه کری های سیـاس*ـی باشد، خواه اختلاف نظر بر سر کیفیت کار یک خواننده و...

    مورد دوم این که آن جماعتی که با تجمع بیجا در مقابل مجلس یادآور خاطراتی مثل پلاسکو بودند، کار بسیار غیر حرفه ای و خطرناکی انجام دادند، بدتر این که در عملیات دفع ترور، اخلال ایجاد کردند. با این تفاوت که این بار جلوه ی چنین اقدام غیر حرفه ای خیلی هم زشت نخواهد بود! تروریست ها از هر گروه و فرقه ای که باشند شاید با تماشای این حجم از بی خیالی و تماشاگری مردم ایران، بهتر در بیابند که ایرانی ها پس از گذر از سال های جنگ و انقلاب به این راحتی ها ترس زده نمی شوند و اصلا به طور کلی مردمی غیر قابل پیش بینی هستند.

    تماشاچیان دیروز انگار از اقدام تروریست ها یک «نمایش» ساخته بودند که ساعتی بعد تمام خواهد شد، کما این که جدی نگرفته شدن امر «ترور» و عدم انتقال «ترس» بدترین خبر برای هر عامل تروریستی است. پیام اول اقدامات چریکی و ماهیت تروریسم انتقال ترس است که در «تهران» این گونه نشد و نخواهد شد.

    مورد سوم این که فرقه های زبونی چون «داعش» برای بقا نیاز به جمعیت سازی دارند که در این مورد هم آب برای تروریست ها سربالا خواهد رفت. اینجا سوریه و عراق نیست، مذهب مردم ایران خیلی عرفی تر از مردمان دیگر نقاط خاورمیانه است، اصلا تحـریـ*ک و تهییج جمع کثیری از ایرانی ها با نشانه های تفرقه برانگیز مذهبی کار بعیدی است، به هزار و یک دلیل و انباشت تجربیات رنگارنگ این سال ها، ایرانی ها خیلی کمتر نان به تفرقه اندازان مذهبی خواهند داد. مورد چهارم هم گفته اند که «آمده اند تا بمانند» و کاش کمی حداقل تاریخ معاصر این مرز و بوم را مرور می کردند تا سرنوشت هر آن که بر صورت «ایران» چنگ انداخته را ببینند، نکته هایی است در آن باریک تر از مو!

    1269106_528.png

    رامبد جوان یا (خسته نباشید هفته)

    نزدیک به پنج سال از عمر «خندوانه» می گذرد، با انواع حواشی و محدودیت ها، تا جایی که در مقطعی برخی از روحانیون هم نسبت به حضور متفاوت خانم ها در این برنامه واکنش نشان دادند. تصورش هم سخت است، این که فردی هر شب برای یک برنامه تلویزیونی در حال پرورش ایده و تنوع اجرا باشد! کاری که رامبد جوان انجام داده و به رغم بحران هایی نظیر: غیبت ناگهانی ستاره ی برنامه «جناب خان» افت فاحشی نداشته.

    «خندوانه» چیزی خلاف موج رایج برنامه سازی در ایران است. برنامه ای که زیر سایه ی اتهامات زیادی ادامه داد. غرولندهایی مثل این که مردم بدبختی دارند و او به فکر «خندوانه» است و این گونه حرف های همیشگی... اما رامبد خندید و خنداند، به او انگ مسخرگی و لودگی هم زدند، اما راه را ادامه داده. کلیشه شکنی و ایجاد راه های جدید در ذهن ما و مردمی که با گریه و آه و ناله، انس و الفت بیشتری دارند، کاری جسورانه و شجاعانه است.
    1268942_776.png

    این روزها که بعد از کلی بالا و پائین، رامبد جوان و خندوانه اش باز هم یک برگ برنده رو کرده باید از خلاقیت او، از تیم فکری قوی و خستگی ناپذیرش نوشت. «خنداننده شو» از تمام برنامه های مشابه مثل: «زمانی برای خندیدن» یک سرو گردن بالاتر است. رامبد می داند چگونه برنامه اش را از رخوت نجات دهد؛ گاه اندازه ی یک مسابقه دارت، گاه با یک گفت و گوی جذاب، گاه با استندآپ کمدی هایش و گاه لبآهنگ و...حتی تکیه به نیما شعبان نژاد هم به اندازه و در جای درستش انجام شده. اگر از کار بزرگ رامبد جوان و تیم خندوانه ننویسیم، عین بی عدالتی است. همان طور که باید از مدل تخت و یکنواخت «دورهمی» بنویسیم، حتی اگر به مذاق خیلی ها خوش نیاید. مساله تقابل مهران مدیری و رامبد جوان نیست، مساله کیفیت این دو برنامه ی خاص است که خواسته و ناخواسته با هم مقایسه می شوند. اگر «دورهمی» صرفا متکی به لحن با مزه مدیری است اما در طراحی «خندوانه» کلی ایده و طرح چیده شده. ننوشتن از تلاش وقفه ناپذیر تیم «خندوانه» عین کم لطفی بود، همان طور که ننوشتن از معایب «دورهمی»! بررسی و نقد و نظر درهر دو مورد، می تواند در جایگاهی به اندازه وسع این ستون و خوانندگانش به من و شما قدرت تمیز و تشخیص بدهد.


    خواهران منصوریان یا (عدم تعادل هفته)

    هفته گذشته از اتفاقی (خود افشاگری علیخانی در مورد زندگی خصوصی اش) نوشتیم که می توانست رنسانس «ماه عسل» باشد، گمانمان غلط و بیراه بود. «ماه عسل» در برنامه «خواهران منصوریان» با ادامه روند سالیان پیش نشان داد که آن اتفاق فقط یک حادثه بوده. این حجم از غم افزایی با موزیک زیر متن حزن انگیز و چهره ی منقلب جناب مجری و...در شرایط عدم تعادل عرضه می شود و روا نیست.
    1268941_781.png

    روا نیست چون غم «ماه عسل» زیادی لوس و سانتی مانتال است و بدتر این که هیچ نشست ذهنی ندارد چون بدون تمرکز و با استفاده از افکت های مختلف پرداخت می شود و در واقع پس از پایان برنامه و با آغاز تیتراژ، آن غم پایان یافته. برانگیختن احساسات به خودی خود، امتیاز ویژه ای نیست. گاه با یک کلیپ ملی و چند تصویر از حماسه ی دفاع مقدس و بازی های ورزشی خاطره انگیز و... صدایی حماسی، مو به تنمان سیخ می شود و حس وطن دوستی مان گل می کند، اما آیا آن کلیپ کار هنری ارزشمندی است؟ چون ما را برانگیخته و تحـریـ*ک کرده؟ پاسخ مشخص است: نه! صرف تحـریـ*ک، دلیلی بر قوت محتوا نیست. گاه تحـریـ*ک مخاطب بر اساس زمینه های قبلی و شرایط محیطی انجام می شود، این همان تکنیکی است که در «ماه عسل» استفاده می شود. مردم مستعد همراهی با غم آدم هایی چون «خواهران منصوریان» هستند، پس این اشک و بغض، وجاهتی برای سازندگان «ماه عسل» ندارد. در خاتمه این که شادی را می شود به هوای یک فرصت تنفس ذهنی با کیفیتی نازل تر پذیرفت، اما غم اگر هست باید وزین باشد، چون برای روح و تن هزینه می سازد. والا که احسان علیخانی دوست داشتنی است و عنادی هم در این میان نیست، منتهی این برنامه اش به شدت سطحی است، همین!


    قطری ها یا (جنگ و صلح هفته)

    مقدمه: خلاف عادت از حوزه ی بین الملل نوشتیم. اختلاف اعراب خلیج فارس و قطری ها را به زبانی ساده در اینجا مرور کرده ایم، کاستی ها را ببخشید.
    1268940_247.png

    شکل دوم ماجرا و قضیه «اخوان المسلمین»

    نگاهی عمیق تر به چند و چون آن چه بر سر روابط قطر و عربستان در این چند وقت اخیر آمده، ذهن را به سمت اخوان المسلمین سوق می دهد. مساله این است که مصر در جهان عرب جایگاه خاصی دارد به دلیل موقعیت سوق الجیشی و در همین سرزمین حدود هفتاد سال پیش جنبشی به وجود می آید که از کنار تحولات دنیای غرب و درجا زدن جهان عرب، حرکتی اصلاحی پیشنهاد می کند برای رفع عقب ماندگی ها. آن حرکت اصلاحی اسمش شد؛ «اخوان المسلمین»، نامی که بعدها خیلی در تحولات دنیای اعراب تاثیر گذار بود. روند سینوسی این حزب فراگیر که گاه خشونت آمیز بود و گاه اصلاحی را نمی شود در اینجا تشریح کرد، اما نسبت اخوان با عربستان و قطر در تحلیل شرایط امروز مهم است.

    اخوانی ها پس از سال ها با آمدن محمد مرسی به حکومت رسیدند، اما در هر صورت موفق نبودند. در آن ایام قطر موافق بود و از طریق الجزیره خیلی پشتیبانی «مُرسی» را می کرد و عربستان در نقطه مقابل قرار داشت. آن ها با ارتش مصر همسو بودند و بنا به دلایل تاریخی خیلی با اخوان المسلمین احساس نزدیکی نداشتند. مثلا موضع اخوان در زمان جولان صدام در خاورمیانه خیلی باب طبع سعودی ها نبود، همچنین نگاه بازتر اخوان به تشیع را عربستانی ها خیلی نمی پسندند. از دیگر زاویه ها رفع نشدنی عربستان و اخوان شاید مساله فلسطین باشد که اخوانی ها کلا از سردمداران بحث مقاومت در مقابل اسرائیل بوده اند و سعودی ها خیلی در این زمینه مقاومت نداشتند و بیشتر سازش را ترجیح می دهند.

    خیلی خلاصه که بخواهیم مرور کنیم پناه دادن قطری ها به سران اخوان و مواضع رسانه های قطری در مورد این گروه عربستان و قطر را مقابل هم قرار داده و ایضا مصر بعد از «مُرسی» را هم به همچنین. یکی از ریشه های اختلاف در نوع نگاه عربستانی ها و موافقان اخوان به اسلام است. هر دو ادعای سلفی گری (به معنای پیشین و بازگشت که اشاره به بازگشت به سنت پیامبر دارد) اما نتیجه این دو نگاه و عملکرد متفاوت است. سعودی ها را که می دانید تقریبا چگونه به سنت و اسلام نگاه می کنند اخوانی ها هم با درجاتی وسیع تر و یواش تر بیشتر بر جنبه های اصلاحی تاکید دارند، نگاه سعودی در تظاهر شریعت بنا شده مثل: روبنده و ممنوعیت هایی برای زنان، نگاه اخوانی بیشتر کاربردی تر و پیش برنده تر است، خیلی بر ظواهر تاکید ندارند، هر چند که اخوانی ها هم در مجموع عملکرد متناقضی داشته اند. حالا این دو نگاه در قطر و عربستان به تقابل رسیده اند!

    شکل اول ماجرا و یک «نزاع سطحی»

    درسطحی رویی تر ماجرا، با کلی نگاه و تحلیل مواجهیم که شاید هیچ کدام قلب ماجرا را بیان نکند. اختلاف قطر و عربستان ماحصل تصادم منافع این کشورها در سوریه، عراق، یمن و مصر و...حتی بخش های دیگری از خاورمیانه است. به عنوان مثال نوع کنش قطری ها و شکل سرمایه گذاری هایشان در عراق در مجموع به نفع اهل تشیع و نیروهای نزدیک به ایران شده، این گونه تضاد منافع که حاصل تاثیرات غیر مستقیم قطری ها و سعودی ها است از جمله عوامل شکل گیری این خصم مشترک است. در شرایط فعلی هر دو کشور همدیگر را متهم به تروریسم می کنند، هر دو دیگری را در ظهور و بسط داعش مقصر قلمداد می کنند و هر دو از تحدید منافعشان به دست دیگری در جایی مثل یمن شاکی هستد این وسط نزدیکی و دوری به ایران و یا اسرائیل و... رویی ترین سطح ماجرا است، پس نمی شود که بر اساس سطحی ترین بعد ماجرا، استراتژی چید.

    واقعیت مساله این که هر چند ترامپ با سعودی ها رقصید و به نظر موقعیت عربستان مستحکم تر از قبل است، اما نباید فراموش کنیم آن طرف ماجرا هم قطر وجود دارد. قطر ثروتمند ترین کشور دنیا است و سه پایگاه نظامی مهم آمریکا در این کشور قرار دارد. کنترل پاکستان، افغانستان و عراق از خاک قطر انجام می شود، پس با همان استدلالی که ثروت حاصل فروش از سلاح را توجیه رفتارهای ترامپ در اختلاف افکنی میان اعراب قلمداد می کند و می توانیم توجیه کنیم که ترامپ به این راحتی ها پشت قطر را خالی نمی کند.

    به هر حال برای آمریکا، قطر نه یمن است که فاقد موقعیت خاصی باشد و نه ترکیه که صرفا در سودای گذشته شیرین، جاه طلبی داشته باشد و یک اقتصاد نیم بند ده ساله، قطر داستانی جدا دارد و هم وزن عربستان برای آمریکایی ها اهمیت دارد. پس نمی شود خیلی به ادامه این اختلاف حداقل در این سطح غلیظ دل خوش کرد. کما این که رفتار روسیه که همیشه ظریف ترین مواضع را دارد نشان می دهد که هیچ اعتمادی به این اختلاف نیست (روسیه طی این چند روز بارها تاکید کرده که با همه ی طرف های درگیر ارتباطاتش را حفظ می کند و تبادل اقتصادی خواهد داشت)


    سپرده گذاران کاسپین یا (حرص و طمع هفته)

    جایی در کتاب حاجی بابای اصفهانی، «حاجی بابا» کاراکتر اصلی داستان از تنگدستی به ستوه آمده با پیشنهاد رفیقی تصمیم به سرکیسه کردن دسته ای از مردم می گیرد. به گمانم شرح «جیمز موریه» در مورد حال و هوای مردمی که سرکیسه شده اند، بی نهایت به حال و هوای سپرده گذاران کاسپین نزدیک است: «این مردم ساده لوح تر و صاف و صادق تر از آنند که تو می پنداری. با چنین مردمی چکار نمی توان کرد؟ بآسانی می توان همه را فریفت و جیبشان را خالی کرد، عقلشان در چشمشان است و چشمشان را پرده نافهمی پوشیده است» واژه های این عبارت آن قدر دقیق بودند که حیف آمد در این جا ذکر نشود.

    داستان همین است؛ مردمی که طمع می کنند و طمع همیشه همسایه خوشبینی است! یک نوع از خوشبینی مضر که محاسبه و آینده نگری را دچار اخلال می کنند و در نظام سرمایه داری که نظام های تبلیغاتی تاکید بر تصرف سرمایه دارند، مردم طمع کار، راحت تر به بازی تن می دهند. ما همه در محاصره آگهی هایی هستیم که سمت و سویی خوشبینانه و افراطی دارند. وسوسه پول های یهویی که می توانند با یک قرعه زندگی ما را از این رو به آن رو کنند، این همه میل به یهویی ارتقا یافتن، البته ریشه در فرهنگ تن پرور و کاهل ما هم دارد. میل مشترک خاورمیانه ای به دریافت پول هایی شبیه به یارانه، هم از همین جا نشات می گیرد.
    1268943_315.png

    حکایت مردمی که می دانند نرخ سود موسسات بیشتر از ظرفیت اقتصاد امروز ایران است و باز هم طمع می کنند و به هوای سودی بیشتر، سرمایه خود را به تاراج می گذارند از همین امیال نشات می گیرد. به هر حال امکان وقوع وضعیت حبابی درتمام اقتصادهای جهان هست، در این میان اندازه عقلانیت مردم مهم است. وقتی که بازارهای اقتصادی از حالت پویا خارج می شوند، و سرمایه سمت یک بازار خاص می رود، در چنین وضعیتی صاحبان تجارت با انواع تبلیغات، سرمایه گذاران را ترغیب می کنند که سرمایه گذاری را امتداد دهند و امتداد سرمایه گذاری وضعیت را غیر واقعی و حبابی می کند، تا جایی که از نقطه ای به بعد، آن شکل از مشارکت، حالتی زیان ده پیدا می کند. دقیقا همان قصه ای که در موسسات رنگارنگ مالی و اعتباری افتاد و حالا مردمی را علاف کوچه و خیابان کرده. غافل از این که در چنین موقعیت هایی حرص غلبه می کند، مگر چیزی غیر از حرص و آزمندی، فرشته ی مقرب الهی را شیطان کرد؟

    پی نوشت: خلاهای نظارتی البته که بسیار قابل نقد است و البته اوضاع نابسامان اقتصادی هم مردم را به سمت چنین اشتباهاتی هل می دهد، اما خلاف تمام کلیشه هایی که ما را به سمت فرافکنی سوق می دهد، گاهی بد نیست توپ را در زمین خودمان بیاندازیم.
     

    Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    یک هفته و چند چهره؛ بی عدالتی رامبد، رامهرمزِ عصبی و نازِ بهناز!
    برنامه خندوانه همان طور که هفته پیش هم نوشته بودیم با اجرای موفقیت آمیز مسابقه «خنداننده شو» جان دوباره ای گرفته و پربیننده شده طبیعتا در چنین شرایطی حساسیت افکار عمومی نسبت به برنامه بیشتر می شود، خصوصا این که پای مسابقه ای هم در میان باشد.
    برترین ها - ایمان عبدلی:
    بعدالتحریر:
    این مطلب غروب چهارشنبه بسته می شود و به ناچار در مورد «بهناز جعفری» و «آن خبرنگار» که در جلسه پرسش و پاسخ یک سریال تلویزیونی با لحنی عصبی به یکدیگر توهین کردند، فرصتی بیشتر از این یک بیت شعر نبود
    خویشتن را بزرگ می بینی / راست گفتند یک دو بیندلوچ

    رامبد جوان یا (بی عدالتی هفته)

    برنامه خندوانه همان طور که هفته پیش هم نوشته بودیم با اجرای موفقیت آمیز مسابقه «خنداننده شو» جان دوباره ای گرفته و پربیننده شده طبیعتا در چنین شرایطی حساسیت افکار عمومی نسبت به برنامه بیشتر می شود، خصوصا این که پای مسابقه ای هم در میان باشد.

    نقطه شروع ماجرا لحظه ای بود که رامبد جوان در مقابل درخواست امیر کربلایی زاده برای دفاع از گروهش روی سن آمد و خواست که یکی از اعضایش در گروه بماند. نوع بلند شدن و و شکل قرار گرفتن او مقابل جمعیت، جوری بود که یادمان رفت او سرپرست یک گروه در مسابقه «خنداننده شو» است. او در آن لحظات مجری برنامه ی خندوانه بود و به نوعی صاحبخانه! مساله همین جاست وهر استدلالی در دفاع از اقدام غیر منطقی رامبد جوان غیر قابل قبول است. کما این که در همان لحظات اشکان خطیبی هم برای دفاع بلند شد، اما کلامش منقطع بود یک دست به میز زده بود و با کمی گیجی و بهت درخواست کمک داشت که مخاطبین در استودیوعادلانه رای بدهند.

    خلاصه این که رامبد شاید در عالم واقع بخواهد میان مجری خندوانه و سرپرست گروهی در خنداننده شو تفکیک ایجاد کند، اما در حقیقت این گونه نیست. او در زمین خودش بازی می کند و این امتیاز میزبانی غیر قابل انکار است. بهت خطیبی هم این پیش فرض را تایید می کرد. پرسش اساسی این که؛ چرا افکار عمومی در مواجهه با یک مسابقه تلویزیونی ان قدر عصیان زده بر خورد می کرد؟
    1279321_697.png

    در هر صورت عدالت واژه ی درگیر کننده ای است. فکر روزمره ی ایرانی هم پرسش های زیادی دارد و در جست و جوی عدالت است، پرسش ها می تواند دامنه ای از ثقیل ترین تصمیمات دولتی تا نحوه ی تخصیص بودجه به فلان شهر و استان را شامل شود. کارمندان فلان نهاد مزایای بیشتری دارند، به مردمان فلان جغرافیا توجه کمتری می شود... احتمالا جمع کثیری از مردم برای پرسش هایی که از چنین فضاهای ایجاد می شود پاسخ مناسبی دریافت نمی کنند. انباشت این پرسش ها اما در یک بستر ساده و نسبتا شفاف عقده گشایی می کند. خندوانه و برنامه هایی نظیر آن، فرصت مناسبی است که آن دغدغه های بدون پاسخ حداقل عقده گشایی کنند، چون مخاطبان شبکه نسیم مخاطبان صدا و سیمای ملی اند و این مسابقه و برنامه و نهاد را در نهایت جزوی از کل سیستم قضاوت می کنند.

    وقتی در خنداننده شو بی عدالتی می شود و پایه گذار برنامه زمینه ساز چنین اتفاقی است، پس در حوزه های دیگر هم چنین اتفاقاتی می افتد و اصلا یکی مثل رامبد جوان که چهره ای محبوب است و توصیه به حفظ منابع آبی و کار خیر می کند در واقع به تناقض دامن می زند. آن تصویرها با این بی عدالتی نمی خواند. تلاقی شکست تصویر رامبد جوان و عقده گشایی بی عدالتی ها حذف یک شرکت کننده مسابقه ای مفرح را حساس تر از حالت عادی جلوه می دهد.

    آن چه که ندیده ایم!

    بابک رفاهی که در گروه اشکان خطیبی بود و به نظر شایسته تر می آمد به گونه ای حذف شد که چه بسی از ماندنش سود آورتر بود. مطمئن باشید با وجود رقبای دیگر او شانس زیادی برای ادامه رقابت نداشت. اما این شکل دراماتیک حذف و عصیان و اعتراض، به شهرت او کمک کرد و برای کسی در سطح او شهرت بزرگترین آورده شرکت در مسابقه هایی این چنینی است. در ضمن یادمان نرود که مسابقه ها و جُنگ ها و ...برای نفوذ در میان مردم به کش و قوس هایی این چنینی نیاز دارند. در هر صورت رسانه نیرنگ های خودش را دارد و ما در مورد یک برنامه تلویزیونی حرف می زنیم نه از یک دادگاه و عدلیه.


    ترزا می یا (محافظه کار هفته)

    محافظه کار یا کارگر؟

    محافظه کارهای انگلیس همان پیروان آموزه های اقتصاد آزاد و لیبرالیسم هستند. لیبرالیسم تاکید بر آزادی های اجتماعی و عدم قیمویت دولت یا حکومت دارد. محافظه کارهای بریتانیایی هم در از گذر سال ها همواره درهمین مسیر بوده اند، مگر به ضرورت زمانه و در دوره ای پس از جنگ جهانی دوم. از مشهورهای محافظه کار، یکی چرچیل و دیگری تاچر، که هر دو حضوری افسانه ای داشته اند.

    چرچیل به خاطر زیرکی در مواضع بین المللی اش خصوصا در دوره استیلای استالین و شکستن اتحاد سوسیالیست ها، تاچر هم به خاطر سیاست های اقتصادی اش که همین امروز هم در بریتانیا تبدیل به کهن الگو شده، درواقع چرچیل و تاچر دو روی ایده آلی از محافظه کاران بریتانیا هستند. تاکید بر اقتصاد بازار و بدون لحاظ کردن باید های دولت رفاه اجتماعی و مضامین عدالت طلبانه و امتداد همان نگاه در سیاست خارجه در جهت جذب منافع حداکثری در ارتباط با دیگر کشورها، چکیده ای از روح کلی حزب محافظه کار انگلیس را نشان می دهد.

    حزب کارگر اما همان طور که عمر کمتری دارد، روزگار کمتری را هم بر اریکه قدرت بوده. آن ها به غیر از یک دوره موقتی که موفق شدند لیبرال ها را پشت سر بگذارند، دائما در احتضار بودند تا اینکه به مدد تئوری های گیدنز(جامعه شناس شهیر انگلیسی، که به گونه ای پایه گذار جامعه شناسی معاصر هم می تواند لقب بگیرد) راه سومی در سیاست ورزی پیدا کردند که با نام «بلر» تجلی پیدا کرد. راه سوم حزب کارگر محل تلاقی مباحث رفاه اجتماعی و عدالت محور با مباحث اقتصاد آزاد و غلبه بازار بود. در واقع چیزی شبیه سوسیال دموکراسی. تونی بلر بیشترین عمر زمامداری فردی از حزب کارگر را بر پارلمان داشت و از این رو توصیه ها به کوربین بابت بازگشت به عصر بلریسم نشان دهنده جایگاه رفیع بلر نزد هواداران حزب کارگر است.

    چرخش قدرت میان این دو حزب بسته به عوامل مختلف اقتصادی و اجتماعی در طول تاریخ اتفاق افتاده و همان طور که تا همین جای یادداشت متوجه شدید، در پاره ای از اوقات رقبا از شعارهای هم وام گرفته اند. به هر حال در نظام حزبی بریتانیا، پارلمان بی نهایت اهمیت دارد، چون دولت از دل آن بیرون می آید و حزب پیروز پارلمان کاملا دست بالای قدرت را خواهد داشت.
    1279320_818.png

    کوربین یا ترزا می؟

    پیروزی ترامپ در آمریکا و مساله برگزیت دو عامل ناامید کننده برای مشتاقان دموکراسی در جهان بوده است. حالا هر انتخاباتی در کشورهای تاثیر گذار در نظام بین الملل، با همین نگرانی ها دنبال می شود. مساله مهاجران و شرایط سخت اقتصادی بازار کار، تحـریـ*ک احساسات وطن دوستانه و مساله مرز و ملیت، عوامل تاثیر گذار در انتخابات انگلیس است، همین عواملی که منجر به روی کار آمدن راست های افراطی در جاهایی از جهان شده است. حالا رقابت میان کوربین و می در چنین فضایی اهمیتی دو چندان دارد.

    جایی که کوربین در شرایطی متناقض در میان هواداران مسن تر حزب کارگر محبوبیتی ندارد و در واقع رای ها به او بیشتر حزبی است. از آن طرف جوان ترهای حزب، کوربین را دوست دارند. چون گمان می کنند می تواند منافع اقتصادی آن ها را تامین کند. در واقع آن چه که مسن تر ها از راس حزب کارگر توقع دارند با روزگار ریاضت اقتصادی این روزهای دنیا نمی خواند، شرایطی که «بلر» در آن راه سومی باز کرد، شرایط دیگری بود و اصولا دنیا آن قدر مضطرب نبود. در میان محافظه کارها هم ترزا می مجبور است وعده های رفاهی بفروشد و بر مرز و ملیت تاکید کند، هر دو کاندیدا مجبورند به رغم مواضع قبلی حامی برگزیت باشند و مطابق خواست عمومی پیش بروند.اما از لحاظ خاستگاه حزبی «کارگر» به پذیرش برگزیت متمایل تر است.

    در مورد رابـ ـطه با آمریکا هر کدام این ها که بر مسند قدرت باشد فعلا در زمانه ی جدایی از اتحادیه اروپا و نیاز مضاعف به آمریکا، تفاوت ها جزئی خواهد بود. نسبت انگلیس با اتحادیه اروپا و آمریکا را مرور کردیم می ماند خاورمیانه؛ خب «می» در روابط و مرزبندی شفاف تر و صریح تر است و کوربین به عنوان مثال ادبیات محترمانه تری نسبت به ایران و یا مساله فلسطین دارد و البته نباید فراموش کنیم مدل اعمال نفوذ انگلیس در کشورهای در حال توسعه بیشتر فرهنگی و ظریف و دراز مدت است و از مداخله مستقیم نظامی پرهیز دارد، با هر حزبی که مسلط باشد، این رویه ادامه خواهد داشت، هر چند که آرای شکننده «می» اگر به سود ایران نباشد به زیان هم نخواهد بود چون از اقتدار دولت مسلط می کاهد.

    با این اوصاف بهتر در می یابیم که در مجموع مرز میان محافظه کار و کارگر در روزگار تنگنای اقتصادی باریک تر از قبل شده، خاصه در انگلیسی که اصولا دایره ی گوناگونی مواضع سیـاس*ـی تنگ تر از کشوری مثل آمریکا است که در آن تفاوت میان هیلاری و ترامپ چشمگیر است.


    طوایف رامهرمزی یا (قومیت گرایی هفته)

    خبر درگیری قومیتی در بخش هایی از رامهرمز که منجر به کشته شدن تعدادی از هموطنانمان شد، تاسف برانگیز بود. دعوای قومیتی البته در سرزمینی مثل ایران چیز عجیبی نیست. قبل تر هم نوشته بودیم که در سرزمین های کم آب با پراکندگی منابع آبی، مردم موضعی دفاعی در مقابل جمعیت های بیگانه دارند و دو دستی منابع حیاتی را می چسبند. چنین ساختار جغرافیایی باعث می شود مردم به جمعیت های کوچکی تقسیم شوند که درصد کمی از دیگرپذیری را در خودش دارد. آن ها بالطبع برای بقا یاد می گیرند مرزبندی کنند و خودی و غیر خودی از همین جا در ذهن ها شکل می گیرد. ایران خب سرزمین کم آبی است، ما از لحاظ جغرافیایی گرم و خشک هستیم. بحث منابع آبی در خلقیات ما تاثیر آشکاری دارد، چنین طبیعتی وقتی با عوامل محیطی ترکیب می شود ذهن هایی می سازد که بی نهایت قائل به مرز و جداسازی است.

    در واقع چنین مردمانی وقتی در معرض عوامل مضر تشدید کننده محیطی قرار می گیرند، آش شورتر می شود. کمی بی تعارف تر یعنی اینکه قومیت های ایرانی همیشه در معرض تعاریف مبالغه آمیز و افراطی بوده اند. یا تمجید شده اند یا تخریب شده اند! یعنی این دوگانه تعریف و تمجید از بس که حالت افراطی داشته هیچ وقت منجر به خودشناسی نشده. همیشه با تعارف به قومیت ها نگاه شده تا همگرایی ایجاد شود. در چنین فضایی دسته ی لرها، دسته ی آذری ها، دسته فارس ها و ... با صفاتی مثل: غیور، دلاور، با رشادت، فداکار و لقب های دهان پر کن این چنینی، در واقع نه که توصیف بلکه تطمیع می شوند و به نوعی ارضای روانی می رسند.

    غافل از این که این تعاریف فریبنده است و چنین واژه هایی ها با عقلانیت سازگار نیست و اصلا به نوعی اجحاف در حق آن قومیت است. از طرف دیگر و در واقع روی دیگر ماجرا جوک ها و طنازی های تفرقه برانگیزی است که جور دیگری دمار از روزگار قومیت ها در می آورد. تحـریـ*ک احساسات منفی و ایجاد نوعی سرخوردگی خاموش با عباراتی مثل: یه ترکه، یه لره، یه رشتیه و حتی این سال ها عرب...زخم دیگر بر آرزوی همگرایی پایدار است.
    1279319_526.png

    ضلع سوم مساله نهاد ها و ساختارها است که از همه آن ها به عنوان «برساخت» یاد می کنیم. برساخت ها ایجاد شده اند که به زندگی کیفیت ببخشند و چرخ امنیت و رفاه بهتر بچرخد (نظام بیمه، نظام حمل و نقل و...). اما رفتار بوروکراتیک ایرانی تشدید کننده اختلاف های قومیتی است، در واقع باز تولید همان عناصر آسیب زننده به همگرایی است. چگونه؟ این گونه که آن طبیعت کم آب و پراکنده نشین که دچار سوتفاهم شده و در مواجهه با سیستم به خودشناسی نرسیده، در هر نوع رابـ ـطه اجتماعی به مرور یاد می گیرد میانبرهایی پیدا کند که سریعتر و کم خطرتر باشد، یکی از این میانبرها تعلقات قومی است.

    در چنین فضایی دسته ی شمالی ها در فلان پادگان حکومت می کنند، دسته ی اصفهانی ها در فلان وزارتخانه جولان می دهند، دسته ی جنوبی ها در فلان تیم فوتبال باند درست می کنند و قس علیهذا. آن ذات در این سیستم می دهد چنین رفتاری و با چنین شماتیکی. اتفاق رامهرمز می تواند هر جای دیگری از ایران بیفتد، حتی در روزگاری که مفهوم وطن هم معنای دیگری دارد، حتی در روزگاری که اروپا اتحادیه است، ما در خاورمیانه، نبرد میان دو تیم فوتبال هم حماسی و دلاورانه توصیف می کنیم. روح گلادیاتورهای روم باستان در خاورمیانه حلول کرده از بس همه چیز دوقطبی و جنگاورانه توصیف می شود. راه زیادی است تا این خط کش های ذهنی از مغز ما بیفتد؛خط کش جنسیت، خط کش قومیت، خط کش قرمز و آبی، اصلاح و اصول، ده نمکی و فرهادی و...


    کی روش یا (مدیر- مربی هفته)

    صعود برنامه ریزی شده و گام به گام به مسابقات جام جهانی چیزی بود که به قواره ما نمی آمد، چون انصافا خیلی هم ربطی به ما نداشت و تماما متعلق به کی روش بود، ما و ضعف هایمان همچنان ادامه داریم.
    1279318_588.png

    صعود شیرین است و اما نباید گمراه کننده باشد، روز بازی تیم جوانان با زامبیا، شب تلخ استقلال در امارات، چهار دهه ناکامی در رسیدن به المپیک...این ها با واقعیت ما نسبت بیشتری دارد. پرسش اینجاست؟ روزی که کی روش برود چقدر شانس رفتن به جام جهانی داریم؟


    بابک بیات یا (یادمان هفته)

    بیست و سوم خرداد زادروز بابک بیات آهنگساز ایرانی است. روی ملودی هایش ترانه هایی مثل: علی کنکوری، فریاد زیر آب، ای خدا، سبد سبد، همنفس... راشنیده ایم. نبوغش در خلوت و تنهایی ما سهم زیادی دارد. جهل است اگر که گمان کنیم در میان ما نیست.

    1279322_550.png
     

    Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    یک هفته و چند چهره؛ جدال بهناز جعفری و هنجارشکنی بنیامین
    بهناز جعفری در جلسه پرسش و پاسخ سریال «زیر پای مادر» با یک خبرنگار وارد جدل لفظی می شود و با عباراتی نامتعارف همه را شگفت زده می کند.
    برترین ها - ایمان عبدلی:

    بهناز جعفری یا (جدال هفته)

    بهناز جعفری در جلسه پرسش و پاسخ سریال «زیر پای مادر» با یک خبرنگار وارد جدل لفظی می شود و با عباراتی نامتعارف همه را شگفت زده می کند، در این رابـ ـطه تقریبا تمام واکنش های بی ربط و با ربط در با توجه به جایگاه صنفی اتخاذ شد، یعنی محض رضای خدا و انصاف هیچ بازیگری طرف خبرنگاران نگرفت و البته در آن سمت هم چنین اتفاقی نیفتاد! واکنش های بی ربطی مثل فایل های صوتی رامبد جوان که از فرط بی ربطی صفر کشکولی را هم میان ماجرا آورد، یکی دو تا نبود. حامد بهداد پست گذاشت، شهاب حسینی در نشست خبری نمایش «اعتراف» از جعفری حمایت کرد. روزنامه نگارها هم بیانیه و امضا و از این داستان ها که دیده ایم و خواهیم دید. دسته بندی و کلی گویی آفت این جدل شد مثل نمونه های مشابه هیچ کدام از طرفین دقیق و روشن اظهار نظر نکردند، چرا؟

    چون هیچکدام از آدم های درگیر ماجرا از لحاظ هویتی احساس کاملی نداشتند و سعی کردند با بسته شدن به یک گروه هویت خودشان را تثبیت کنند در واقع حمایت حامد بهداد بیشتر از آن که کمک کننده ماجرا باشد ارضای نیاز بهداد است که یعنی ببینید من در دسته ی بازیگرها هستم و الان وقت عرض اندام است متقابلا منی که اینجا منفک از فضای مطبوعاتی هستم در گوشه ای از «برترین ها» هفته ای یک بار کلمه خرج می کنم هم اگر بدون اعتقاد موضع گیری کنم طرف آن خبرنگار را بگیرم بیشتر حسی از کمبود هویت خودم را ارضـ*ـا کرده ام که یعنی ببینید من به دسته ی خبرنگارها تعلق دارم.
    1289697_211.png

    خلط مبحث هم که اصلا پیشه ی همه ی ماست. یکی گفت بهناز جعفری را رسانه ها ستاره نکردند که وام دار آن باشد راست هم می گفت انصافا بهناز جعفری به آن معنا سلبریتی نیست. او بازیگر با استعداد و پرتلاشی است که موقر و متین پیش رفته و از همین جهت به هیچ رانت و رسانه ای وصل نیست. به قولی پول نداده که روی جلد باشد و با به خاطر چشم و ابرو دلبری نکرده، اما فرض سلبریتی نبودن که دلیلی به بی نیازی به رسانه ها نیست. اصلا همین شان و کیفیت کاری خانم جعفری را چه کسانی جز رسانه ای ها روشن کرده اند؟ گاهی فکر می کنم این گسترش صفحات شخصی مجازی بازیگران و فوتبالیست ها دچار توهم کرده که خب چه کاری است با اهالی رسانه در ارتباط باشیم؟ ما به آن ها بی نیازیم، وقتی در دایرکت با مخاطب ارتباط مستقیم می گیریم! راست می گویند اما مگر غیر از این است که هر بار خودتان دست به قلم شده اید با گاف های عجیب و غریب مضحکه خلق کردید؟ خب نمی توانید اشکالی هم ندارد، همان طور که فلان منتقد هیچ وقت بازیگر خوبی نشد، شما هم نمی توانید معرف خوبی برای کارنامه کاری تان باشید، چون خیلی هایتان برخلاف ظاهر پرجذبه و حرف های ادیت شده ی مصاحبه هایتان چیز زیادی درونتان ندارید و به عبارتی در حد خجالت آوری بی سوادید!

    بهناز جعفری وامدار رسانه ها نیست اما اگر همین چهارتا روزنامه مجله هم نباشند چه کسی قدرت تشخیص سره را از ناسره دارد؟ باور کنید کار شما نیست حالا شاید همین چهار تا خمـار و بنگی بتوانند آبرویتان را بخرند و چهره ی موجهی از شما نشان دهند!

    اما ورای همه ی این ها باز هم این حس نخوت آزاردهنده است این که در میان همه ی ما ریشه دارد گمان می کنیم با یارگیری و دسته بندی و خلط مبحث گرده افکار عمومی را به دست می گیریم و ترکتازی می کنیم. یعنی مردم و مخاطبان هر چه ما بگویند و هر طرف که شلوغ تر باشد را انتخاب می کنند چشم بسته دنبالش میفتند؟ البته که نه! یکی نیست بگوید که این متنی که نوشته می شود آن فیلم که ساخته می شود و اصلا هر اثری هنری و هر چه که در مواجهه با مخاطب است، دوباره از سمت ذهن و چشم و مخاطب بازتعریف می شود. اصلا سرنوشت دیگری پیدا می کند.

    همین متنی که به زعم من بی طرفانه است از سمت مخاطب بسته به پیش زمینه های ذهنی تعاریف گوناگونی پیدا می کند یا پذیرفته می شود و مورد تمجید قرار می گیرد یا رد می شود و تکفیر می شود و یا در یک حالت ایده آلی مخاطب با متن وارد گفت و گو می شود. حکایت این جنجال ها هم همین است افکار عمومی خودش می تواند حساب ها را جدا کند اگر که خیلی فضا مغشوش نشود و با تمام این حرف ها پرسشی که می ماند مختصر است و روشنگر؛ کداممان حاضریم جلوی جمع این گونه تحقیر شویم؟ کداممان؟


    مصدق و کاشانی یا (کودتای هفته)

    انتشار برخی اسناد(که معتبر هم به نظر نمی رسد) راجع به کودتای 28 مرداد 32 ذهنیت عده ای را نسبت به آیت الله کاشانی عوض کرده تا پیش از این همراهی و همگامی کاشانی در جریان ملی شدن صنعت نفت با دکتر مصدق نشانی از همراهی روحانیت با تجدد تفسیر می شد. تجددی که از کت شلوار شق و رق دکتر مصدق بیرون می آمد، همان مردی که دعوای استقلال شرکت نفت را داشت تا از چنگ انگلیسی ها دربیاورد از این دیار بروند و...

    داغ ترین روز تابستان تمام سال ها؛ آن روز چرخش جمعیت! یک صبح تا شب چقدر می تواند الهام بخش باشد؟ این همه داستان و فیلم و مستند و تحلیل چرا روح جاندار آن روز را راضی نمی کند؟ مگر چه داشته که تاریخ از مرورش سیر نمی شود؟ بریتانیا، آمریکا و شوروی افتاده بودند به جان مملکت، یک نفر می خواست اختیارات علیحضرت را محدود کند، شکایات بریتانیای سود جو را در لاهه جواب بدهد و بعد این گونه تنها بماند؟ کاش اصلا این اسناد جعلی و دروغین باشد؟ اصلا مگر نمی شود که فرض گرفت کاشانی نامه نوشته بود که حواس مصدق را به کودتای احتمالی جمع کند و مصدق توجهی نکرده؟ برمبنای همان فرض مگر خودِ مصدق نبود که مختصر جواب داد: «مرقومه حضرت آقا وسیله آقا حسن آقای سالمی زیارت شد. اینجانب مستظهر به پشتیبانی ملت هستم. والسّلام»

    1289696_758.png

    بگذارید فکر کنیم مصدق آن قدر هم تنها نبود! گیریم که دکتر فاطمی (منادی جمهوری) را به دار آویخته بودند. گیریم که در حصر رفت! گیریم که آمریکا و شاه دمارش را در آورند، اصلا توده هم خیری نداشت، اما کاشانی که بود، مرجعیت بود. مردم به او اعتماد داشتند. بازار را پشت مصدق آورده بود. ما همه اش فکر می کنیم که مصدق خیلی تنها نبوده، این واقعیت تاریخی را نباید بر هم زد. آخر مگر می شود یک نفر آن قدر اساطیری و تراژیک باشد؟ قهرمان های سینما هم حداقل یک یاوری، یک معشـ*ـوقه ای در کنار خود دارند، مگر می شود؟ اصلا چنین تنهایی و عظمتی با روح جهان امروز سازگار نیست با عقلانیت مدرنیته جور در نمی آید!

    نباید این اسناد را باور کنیم گرچه یرواند آبراهامیان در «تاریخ بین دو انقلاب» نوشته بود که مصدق پس از شکست انگلیس و شاه در سی تیر تند رفت و اصلاحاتش زیادی بنیادی شد و دست خیلی ها از منافعی که داشتند کوتاه شد، همان شد که دست شعبان بی مخ و بهمان مستشار خارجی روی هم رفت و مصدق شد دشمن مشترک!

    مصدق تند رفته بود. نهادهای سنتی را از چرخه حکومت داری حذف کرد، در واقع چاه خودش را کند مردم کشش آن همه تجدد یهویی را نداشتند! آبراهامیان راست نوشته بود. دکتر فاطمی یکی بود، دردانه بود. پای مصدق ایستاد و به زنش گفته بود :« کودتا برای من مهم نیست، اون قولی که به آقای مصدق دادم برام مهمه» ملکتاج گفته بود «بیا بریم پاریس بیا دارو ندارمونو بفروشیم و از این مملکت خراب شده فرار کنیم، بیا تمام پل های پشت سرمونو خراب کنیم و از این جا بریم و همه چیزو فراموش کنیم بهت قول میدم اگه هوای یه کشور دیگه بهت بخوره حالت جا بیاد و دنیا رو با چشم دیگه ای ببینی» کاش رفته بودند هم مصدق و هم دکتر فاطمی می گویند و اصلا کاش کاشانی را هم بـرده بودند، بیچارگی یکی از عوارض کودتاست، حتی برای نسل ها بعد...


    بنیامین یا (هنجار شکن هفته)

    انتشار قطعه «کبیر» توسط بنیامین بهادری واکنش هایی را از جانب علما و اهل فن بر انگیخت. موسیقیایی کردن ادعیه و آیات متبرک قرآن پیش از این هم سابقه داشته و چند سال قبل محسن نامجو هم دعای «مجیر» را در دستگاه های موسیقی ایرانی خوانده بود و البته در آن زمان هم سیبل انتقادات شد. این بار بنیامین «کبیر» را در یک بستر ریتمیک اجرا کرده، که داستان کمی فرق می کند. به هر حال روزی ربنای محبوب شجریان هم در دستگاه سه گاه خوانده شده و حالا زیباترین نغمه ی مذهبی است.

    موسیقی گاهی در انتقال پیام می تواند موثرتر و پیش برنده تر از کلمات عمل کند و این که قاطعانه همراهی موسیقی با ادعیه را رد کنیم شاید کمی خشک و خام باشد، در همه ی مذاهب و آئین ها و مناسک مذهبی موسیقی به کمک تاثیرگذاری کلام آسمانی آمده، چه در کلیسایی در رم باشد و چه در مسجدی در کوفه و هنگامه ی تعزیه اهل تشیع ایرانی باشد و چه یکشنبه های مقدس ارتدوکس ها در فلان کشور اروپای شرقی باشد.

    1289695_324.png

    موسیقی همواره کنار کلام آسمانی نشسته و چیزغریبی نیست و اگر اصولی باشد ترس تقدس زدایی هم همراه چنین همراهی نیست. علما و مجتهدین هم با این همراهی تا جایی که منجر به غنا نشود مشکلی ندارد، اما منوط به این که کلام واضح باشد و انتقال پیام تقویت شود نه که دچار خدشه شود و ریتم قطعه، سوار بر کلام و محتوا باشد. حساسیت از جایی ناشی می شود که آن تم آهنگین «مضمون» را تحت تاثیر قرار می دهد که انصافا در مورد قطعه ی بنیامین این اتفاق افتاده، وگرنه سال ها و دهه هاست در گوشه گوشه ایران ادعیه را در گوشه های مختلفی از دستگاه شور که در ذات خودش تضرع، التماس و خواهش دارد اجرا می کنند و آب هم از آب تکان نخورده! اصلا اعراب تحت تاثیر موسیقی ایرانی، عثمانی و یونانی ادعیه و مناسک مذهبی را اجرا می کنند، اما این چیزی که بنیامین در قطعه «کبیر» عرضه می کند نامفهوم و تا حدی مبتذل است. انصافا این بار با درجاتی از تحمل پذیری در میان علما مواجهیم که موجب شده چنین قطعه ای حاشیه هایی فراتر از این نداشته، این قطعه نه نوآوری دارد و نه خلاقیت نه مثل آن قطعه ی نامجو که تلاش می کرد فتحه و کسره ی کشدار را با کلام عربی همراه کند خلاقانه است.

    در واقع شکلی دم دستی از موسیقی غربی که در آن فواصل موسیقی شرقی وجود ندارد باعث شده ریتم برآن سوار شود و مضمون از وزن بیفتد. شاید تنظیمی خلوت تر و پرهیز از افکت های موسیقایی و اصلا گنجاندن ادعیه و کلام مقدس در دستگاهی مانند «سه گاه» یا «شور» منطقی تر باشد و آن هدف غایی از همنشینی موسیقی و کلام مذهبی انگیز محقق شود. یادمان نمی رود که بنیامین در ابتدا یک مداح بوده و از فضایی مذهبی شروع کرده اما شاید ناخواسته با انتشار چنین قطعاتی خلاف خواستگاه اولیه اش حرکت می کند و خب طبیعتا حساسیت برانگیز است.

    هر بار و در هر ماجرای این چنینی چهره اپوزیسیون مآب گرفتن دلیلی بر روشنفکری و انعطاف پذیری نیست. گاهی اصول بنیادین یک شیوه زیر سوال می رود، آن گاه همان اصل قائل به انعطاف پذیری، حکم می کند مقابل بدعت های مخرب ایستادگی کنیم. مخلص کلام این که بنیامین حتما نیت خیری داشته و خواسته رنگ و لعابی جذاب به یک دعای مذهبی بدهد اما نتیجه کار با آن نیت احتمالی سازگار نیست.


    حمید استیلی یا (خاطره نگاری هفته)

    این یادداشت صرفا یک نگاه شخصی است و روایتی خاطره انگیز...

    تابستان در آستانه بود، امتحانات در انتها. گرم تر از سال های قبل بودیم در هوای جام جهانی. برنامه بازی ها در کیف پول و جیب پشت و روی دیوار جولان می داد. لامصب! آن حس لعنتی که ما هم سهمی از خنده های دنیا داریم دوباره به سراغمان آمده بود. نه جنگ و نه موشک، جام جهانی بود! جایی برای مترقی ترها، این بار ما هم بودیم، تابستان در آستانه بود!

    شب بود، کولرها بی قرار کار می کرد، پشتمان خیس عرق بود اما، لحظه ی انتقام نزدیک بود؟ لذتی که در انتقام هست، در بخشش نیست. این واقعیتی بود که زندگی کرده بودیم؛ بیدار ماندیم، باید انتقام می گرفتیم! انتقام صفِ پنیر دانمارکی، صفِ چند عدد نان، صفِ نفت، صفِ چوب کبریت حتی! الان نوستالژی است، آن موقع تیغ گرما و چوب سرما بود، آن موقع لایی کشیدن پسرهمسایه بود که یک نفر جلو بیفتد، الان گلاسه شده آن موقع کاهی بود! آن موقع تعلیم و تعلم عبادت بود، موز اما دلبرتر بود! نوبت انتقام بود؛ آمریکای جهانخوار، امپریالیسم نامرد! لعنتی باید در فرانسه می کشتیمت در آن مهد روشنفکری! چه تناقضی؟ در مهد روشنفکری گفت و گو نمی خواستیم، ما جنگ می خواستیم، تابستان در آستانه بود!

    1289693_242.png

    عابدزاده بود که جلوتر از همه آمد، پشت بندش یک ده نفره ی سرخ، انتخاب خوبی بود؛ قرمز محرک تر از سفید است. این بازی فوتبال نیست، این تقاص سال ها فشار و انزوا است. پشتِ تلویزیون های تازه رنگی شده ی خانه ها چشم هایی بود و البته قلب هایی که فقط پیروزی می خواست، حتی به قیمت مردن؛ بمیر اما ببر. امشب خارق العاده باش. دانه های تسبیح، ناخن های جویده شده، هُرم گرما، پاهایی که درشکم جمع شده، سکوت آن نیمه شب، تابستان در آستانه بود، اما هنوز خرداد بود!

    چه جوری آن همه کش آمد؟ اعجاز؟ شاید! استیلی پرواز کرد، بعدش...آن مشت ها، آن رگ گردن، آن اشک ها، صادقانه ترین خوشحالی پس از گل تاریخ. صدام لعنتی را کشته بودیم انگار! اصلا انگار اوشین سپید بخت شده بود، وای وای وای.... قانون جاذبه بار دوم در فرار مهدوی کیا نقض شد. باد بود در زمین و اینجا در خاورمیانه اشک بود گوشه ی چشم. «مک براید» هم نتوانست دلمان را بلرزاند، دیر شده بود برای اولین بار نه برای ما، بلکه برای آمریکایی ها دیر شده بود. ما آن موقع در خیابان بودیم با بیژامه، با شربت، تابستان دیگر در آستانه نبود، داغ شده بودیم؛ ملنگ و مـسـ*ـت و فراموش.


    زنان ممنوعه یا (بنر هفته)

    این که جماعتی برای ورود یا عدم ورد زنان تصمیم بگیرند و تز صادر کنند بدترین قول در حق زنان است. اصولا دسته بندی زنان و صحبت کردن در مورد آن ها به مثابه یک اقلیت، شان آن ها را پایین می آورد، طبقه متوسط ایرانی متوجه این ماجرا شده و واکنش های مثبتی نشان نمی دهد از همین جهت حتی افراطی ترین احزاب اصولگرا هم تمایلی ندارند با مخالفان ورود زنان به استادیوم ها همراه شوند. والسلام.

    1289694_976.png
     

    Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    یک هفته و چند چهره؛ عید فطر سیـاس*ـی و زیر پای مادر
    حکایت همان دو قطبی است که همه می دانیم، اما ظاهرا این بار منحصر به انتخابات نمانده و تا راهپیمایی روز قدس و نماز عید فطر کشیده شده است.
    برترین ها - ایمان عبدلی:

    توهین کنندگان یا (خودسرهای هفته)

    1296883_574.jpg

    حکایت همان دو قطبی است که همه می دانیم، اما ظاهرا این بار منحصر به انتخابات نمانده و تا راهپیمایی روز قدس و نماز عید فطر کشیده شده. این روزها هر جمع و هر دورهمی که سیاست مدارها در آن سهمی دارند، عرصه خط و نشان کشیدن شده، حتی اگر لزوما این مجادلات به پشت تریبون کشیده نشود و پنهان بماند.


    «خودسر»، استراتژی یا...؟


    هدف چنین گروه هایی مگر غیر از ترس و ارعاب و به کرسی نشاندن حرفی است که شاید پایگاه اجتماعی حداقلی داشته باشد اما نه به اندازه سهمی که از قدرت می خواهد؟ آن ها مرعوب می کنند تا به کرسی بنشینند و بنشانند. این دسته ها همیشه بوده اند، حتی در ابتدای انقلاب هم به کارِ گروه هایی آمده اند، بعد تر در دوران اصلاحات هم چندین و چند بار نمونه هایش را دیدیم؛ مهاجرانی، عبدالله نوری، سروش و آقاجری، و سعید حجاریان و ... هر کدام به تناسب تاثیرگذاری شان چوب خود سرها را خوردند.

    «خودسرها» البته طی این سال ها گاها فرهنگی تر شده اند؛ بنر می نویسند، هنرمند و سینماگر می شوند، شعر می خوانند و سعی می کنند اگر قوه ی قهریه و زوری هم دارند لااقل ظریف تر و حساس تر رفتار کنند، به هر حال همیشه که سنگ پرانی و فحش و تهدیدِ لفظی جواب نمی دهد. پس این «وجود» عقبه ای تاریخی دارد و مربوط به امروز و فردا نیست و مساله همین است که اگر خودسرها را محدود به همین چند نفر و روز قدس بدانیم به بیراهه رفته ایم، دستگیری این ها و یا انتساب آن ها به احمدی نژاد و قطب مخالف و فلان ورشکسته یا شکست خورده‌ی سیـاس*ـی ... بیراهه است و اصل قضیه این است که ریشه این ماجرا از علتی نشات می گیرد که اتفاقا در لایه هایی پنهان سکنی گزیده و هیچ جوره قائل به چرخش قدرت به شیوه های مسالمت آمیز نیست.

    به هر حال در فضای سیـاس*ـی ایران خودسرها را هر بار که می بینیم، نشانه ی خوبیست. آن ها نشانه ی دست به دست شدن قدرت هستند، دست به دست شدن هم اصولا شفافیت و افشاگری با خودش دارد که در کشور ما کالای نایابی است. سیل پرونده های فساد دولت احمدی نژاد نمونه ای از همین روند است، کما این که اگر چرخش قدرتی نبود که چنین رسوایی ها را تا سال ها متوجه نمی شدیم؟ درس اول این که آن ها را باید دوست داشته باشیم، عصبانیت آن ها با ما حرف هایی دارد، اگر بشنویم. شعبان و دار و دسته اش هم از چیز هایی خبر می دادند از دولتی که می خواست وام دار انگلیس و آمریکا و این و آن نباشد...


    خودسرها فقط در ایران هستند؟


    اما آیا آن طرف مرزها هم از این خبرها هست؟ اگر هست چه تفاوت ها و شباهت هایی دارد؟ واقعیت این است که حضور اعتراض آمیز در خیابان، چون بر هم زننده شکل عمومی جامعه است و به قول معروف نظم شکن است و از طرفی نمایش و جلوه وسیعی در افکار عمومی و رسانه ها دارد، تاکتیک موثری برای سیاست ورزی است. اینجا و آنجا هم ندارد اما مهم ترین تفاوت ما و آن ها در همین است؛ در اینجا حضورهای این چنینی خیابانی در فضایی فاقد مسئولیت پذیری و پر از ابهام و تشویش صورت می گیرد، یعنی به طور رسمی نمی دانید دسته ها و گروه های معترض از کجا می آیند؟ چه کسانی هستند و به کجا و کدام حزب و گروه و سازمان غیردولتی تعلق دارند؟ به نوعی عدم مسئولیت پذیری و ولنگاری سیـاس*ـی را عمق می دهند و ردی هم برجا نمی گذارند. رسما نیستند و دیده نمیشوند اما همه می دانند که در سیاست حضور بالقوه و بالفعل دارند!

    در کشورهایی که فرآیندهای دموکراتیک قدمت و عمق بیشتری دارد، هر نوع کنش این چنینی آن هم از نوع خیابانی، قطعا با مسولیت پذیری و اعلام قبلی و اعلان همراه است. یعنی وقتی دسته ای در خیابان می ریزند مسئولیت اقدامات آن به پای احزاب نوشته می شود چون نظام حزبی روشن است و ساز و کار طوری تعریف شده که اصلا چنین اقداماتی در رزومه آن ها ثبت می شود. خوب وبدش پای فلان حزب راست و بهمان حزب چپ و یا نهایتا اتحادیه ها پای چنین گروکشی هایی می ایستند و رسانه ها آن را پوشش می‌دهند و تحلیل می‌کنند و مردم نیز به آن پاسخ مثبت یا منفی می‌دهند.

    اینجا اما کمی داستان فرق می کند و اصلا می آیند که امضایی پای کارهایشان نباشد. نیت آن ها انتقال تهدید و تشدید دو قطبی سازی است، اما طبقه متوسط تازه جان گرفته ایرانی با ادامه همین روند بی اعتنایی و ندیدن آن ها تمام قصد و نیت آن ها را باطل می کند. استراتژی کلان هدایت کنندگانِ خود سرها فقط با بی اعتنایی و نیفتادن در دام دوقطبی های سیـاس*ـی از بین خواهد رفت. مردمی که باید مطالبه گر باشند وخواسته هایشان از دولت ها را فراموش نکنند و البته شرایط زمانه را هم درک کنند. چکیده راهکار مقابله با این ها را در چهره ی «اسحاق جهانگیری» می شود دید؛ خندید و نیم نگاهی کرد و به مسیرش ادامه داد..


    نیما کرمی یا (خط شکن هفته)

    1296884_574.jpg

    زینب زارع و نیما کرمی دو مجری صدا و سیما همدیگر را در آغـ*ـوش گرفتند و سوژه ی رسانه های مجازی ساخته شد. این آغـ*ـوش یادمان آورد چه شکاف پر نشدنی در ساخت محصولات فرهنگی داریم و چقدر در بازسازی واقعیت ناتوان و الکن هستیم و اصلا شاید دلیل اصلی عدم تاثیر گذاری عرصه های هنر در ایران شاید همین باشد که واقع نما است و واقعی نیست، مردم جوری زندگی می کنند و جور دیگری را از رسانه ها به عنوان زندگی تحویل می گیرند. ما دائما تاثیر گذاری محصولات فرهنگی مان از دست می دهیم، اما خب اشکالی ندارد! ما به بهایی که همان اعتقادات مذهبی مان باشد این شرایط را پذیرفته ایم و پای اعتقادتمان ایستاده ایم، اما آیا قرار بوده که عشق را هم انکار کنیم؟

    دغدغه آن هایی که یک آغـ*ـوش مباح را حرام اعلام می کنند و به این حالت بیمار دامن می زنند، همان ها که آغـ*ـوش نیما کرمی و زینب زارع را هنجار شکنی قلمداد می کنند و این آغـ*ـوش را محرک و نابجا تحلیل می کنند! نه که بهشت و جهنم باشد، نه! آن ها در واقع «عشق» را انکار می کنند. کم هم موثر نبوده اند در تمام این سال ها زیر پوست همه ی ما نفوذ کرده اند، آن قدر که برای نفرت و کینه و درگیری سربازان آماده به خدمتیم و برای عشق ورزیدن و آغـ*ـوش، تعارف و شرم و هزار واژه ی محدود کننده ی دیگر داریم.

    دو مجری(یک زوج زناشویی) یک آغـ*ـوش حلال را جلوی دوربین اجرا کرده اند چه اتفاق شاذی افتاده؟ مردم در هر صورت به دنبال عشق می روند، اصلا بازتاب عشق در آثار تصویری لـ*ـذت دو چندانی دارد مگر همین مردم نبوده اند که سده ها پیش قصه عشق خسرو و شیرین و وامق و عذرا را زمزمه می کردند؟ آن ها در مواجهه با محصولات هنری و فرهنگی بیش از هر چیز از بازنمایی واقعیت مدد می گیرند تا با این همانی تجربیات خودشان را گسترش بدهند نه که با مشاهده آدم ها در وضعیتی غیر واقعی در تجربیات شخصی خودشان هم دچار انشقاق و سردرگمی شوند.

    نیما کرمی و زینب زارع همدیگر را در آغـ*ـوش گرفته اند صدا و سیما برای لحظاتی واقعی شد، چرا عده ای از چند لحظه واقعی شدن رسانه ملی هراس دارند؟ عشق و خوبی را اگر تبلیغ کنیم چه ضرری دارد؟ آن طرف آب از چند تا عروسک و روبان و شکلات نمادسازی می کنند اما ما هنوز عشق ورزی را به چه اسم هایی که سبک سری قلمداد می کنیم!غافل از این که سبک سری کینه هایی است که در ذهن های قضاوت زده و حسود رخنه می کند، آن خبرگزاری که شیطنت می کند و به چنین خبری واکنش منفی نشان می دهد در واقع تنگ نظری را مخابره می کند.


    سعید نعمت الله یا (روی مخ مخاطب هفته)

    1296885_287.jpg

    پایان متفاوت مجموعه تلویزیونی «زیر پای مادر» خیلی صدا کرد و مخاطبان تلویزیون شگفت زده شدند برای نقد در این زمینه ناچارا باید به مفهوم درام و اصول دراماتیزه کرده یک روایت نزدیک شویم.

    سعید نعمت الله نویسنده سریال پیش از این با نوشتن آثاری نظیر: «مدینه» در همین حال و هوا جنس کارش را به مخاطب تلویزیونی شناسانده. او با تاکید روی دیالوگ نویسی به نوعی وجهه کاری رسیده که نارس و ناقص الخلقه است. کلماتی سرگردان که در دهان شخصیت های کارهای او نمی نشیند، گو این که اصل اساسی در ساخت مجموعه ای که سعی دارد درام باشد، «شخصیت پردازی» است. طراحی شخصیت های واقعی و زنده در گونه ی درام بیش از اندازه اهمیت دارد. شاید در ساخت یک کمدی ما می توانیم تیپ خلق کنیم، مثلا در «زیر آسمان شهر» بهروز پیرپکاجکی یک تیپ بود، عقبه ی خاصی نداشت، چند برچسب داشت، مثل خالی بندی و بامزگی و ...اما در شخصیت های درام تمام زینت های شخصیتی باید جز به جز و دقیق باشد.

    مثلا در مجموعه «میوه ممنوعه» حاجی فتوحی شخصیتی دقیق بود؛ یک حاجی بازاری مذهبی مسلک که در جز جز رفتارها طراحی داشت، ما او را در قسمت های اولیه یک مرد خانواده دوست می دیدیم که مدیریت و تدبیرش همه ی اعضای خانواده و حتی محله را زیر پوشش می گرفت در عین حال رگه هایی از لغزش درنوع بیان و تصمیم گیری او مشاهده می شد که آلارم تغییر احتمالی شخصیت او به پیرمرد خطاکار و بی آبروی نیمه دوم سریال بود.

    «زیر پای مادر» بیش از هرچیز شخصیت پردازی نداشت و آدم هایش همان طور که آن خبرنگار گفته بود از جایی پرت شده بودند در تهران امروز! شدیدا تیپیک و اغراق آمیز و غیر قابل باور. از همین جهت این دیالوگ ها انگار به دهانشان نمی آمد، خلیل کبابی و .. مال این مجموعه و داستان نبودند و دائما از کار بیرون می زدند. در چنین نقطه ای درامی که باید تحت تاثیر قرار بدهد و مخاطب را تکان بدهد اورا می خنداند! چون تناقض و تضاد دارد و مضحک جلوه می کند. انگار کلی آدم جمع شده اند تا شعر بگویند و روایت و شخصیت این وسط معطل رها شده.

    مساله بعدی قابل نقد همین شکل روایت و چشم پوشی آشکار از اصول درام نویسی است. اصل «تحول شخصیت» ماهیت هر روایت دراماتیک است در سریال «زیر پای مادر» با این پایان باسمه ای و غیر واقعی چه کسی و چگونه متحول شده و اصلا هدف روایت با این پایان، کجای مصلحت گم شده است؟ در این مورد دقیقا نمی دانیم نویسندگان سریال مقصرند یا ممیزهای صداو سیما؟ اما به هر حال این پایان هیچ ربطی به اصول داستان نویسی ندارد و ارتباط مخاطب را با همین تیپ ها هم قطع می کند. از این هم که بگذریم صرف داشتن ذوق ادبی دلیلی بر خوب فیلمنامه نوشتن نیست و همچنان که تکان های بی جای دوربین، قاب کج و معوج ، موسیقی پرحجم، صورت های بی دلیل خشمگین و...هیچ کدام نمی تواند خلا های درام و ضعف فنی کارهای این چنینی را بپوشاند.

    صداو سیما از روزگار «روزی و روزگاری» به سریال های عجیب و تهوع آوری مثل: رستگاران، مدینه و زیر پای مادر رسیده. داستانک هایی که نمی دانم چرا انقدر اصرار دارند شکلی از روضه ی تصویری باشند، منبر این بار در کالبد بازیگران تلویزیونی جلوه کرده، مستمع هم البته کم تعداد و فراری است اما ناچار! حالا جای خالی کارگردان های چون حسن فتحی که مناسبتی هایی مثل «شب دهم» ساخته اند بیشتر به چشم می آید. غم های اصیل و قابل باور و محترم.


    هدیه تهرانی یا (زادروز هفته)

    1296886_253.jpg

    شما را نمی دانم اما ما با هدیه تهرانی وارد وضعیت جدیدی شدیم، یعنی سال هایی که او در سینما ستاره بود تمام سکنات و رفتارش نماد بود. کم هستند ستاره هایی که مرور وضعیت بازیگری آن ها شکلی از مرور تاریخ اجتماعی یک کشور را دارد، هدیه تهرانی اما در چنین موقعیتی قرار گرفت. یعنی وقتی که در «شوکران» نقش همسر صیغه ای فریبرز عرب نیا را ایفا کرد، زن در قالب دیگری رخ نشان داد زنی که ابایی از هوو بودن ندارد، سبک زندگی دیگری دارد و فردیتی پررنگ تر.

    همان هدیه تهرانی در «کاغذ بی خط» نماد دیگری شد از زنانی که مادران خوبی هم هستند اما سهم خودشان را از دنیا می خواهند. وضعیت اجتماعی آن سال ها زنان را از کنج در آورده بود آن ها نمی خواستند فقط معشـ*ـوقه باشند، از مفعول به فاعل تغییر وضعیت دادند، «قرمز» را اگر دیده باشید متوجه می شوید که زن فاعل چه صیغه ای است و خلاصه که آن شمایل آن خواسته ها و مطالبات اگر در هفته نامه« زن» به شکل مقاله بود و اگر در «چلچراغ» درخشان آن سال ها روی تیتر می آمد، سهمش از سینما هدیه ای متفاوت بود. آمد ظاهرا مسیر را درست رفته ایم حال زنان سرزمین مان در مجموع بهتر از دهه ها قبل است.
     

    Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    منتقدان خندوانه یا (نگرانی هفته)

    شکل اجراهای شرکت کنندگان مسابقه «خندانده شو» موجی از انتقادها را نسبت به برنامه رامبد جوان برانگیخته. رسانه ها از راست و چپ نسبت به مضمون اجراها انتقاداتی داشتند. شوخی های مثل «مکانی» و از این قیبل را قبیح تلقی کردند. البته تا اندازه ای هم حق دارند، نوع و مضمون اجراها خرق عادتی در رفتار صدا و سیما بود و خب حتما برای اقشاری از جامعه نگرانی ایجاد می کند که چرا تلویزیون رسمی به چنین شوخی هایی رسمیت می دهد، اما آیا این نقدها و حمله ها همه از سر دلسوزی و دل نگرانی است؟ گمان نمی کنم!

    اول این که «نقد» انصاف می خواهد. آیا این فضا منصفانه است؟ این همه منتقد و دلسوز این یک هفته گذشته نمی دانند در تلویزیونی که اصولا برنامه سازی در آن از اندیشه و تفکر خالی شده و تعاریف محدودی دارد کار دشواری است. آیا این ها بیشتر شبیه غرولند نیست؟ آن هایی که این چنین به برنامه یا مثل «خنداننده شو» می تازند بفرمایند برای برنامه های این چنینی چه امکان هایی در دست رامبد است؟ موسیقی؟ ساز را که نباید نشان داد! سلبریتی های سینمایی؟ حرفش را هم نزنید، یکی روزگاری موضع سیـاس*ـی نامطلوب داشته، آن یکی پوشش مناسب ندارد! برای رونق دادن به جنگ های شبانه چه راهکارهای دیگری است؟ اصلا با این همه محدودیت مگر تمهیدی هم می ماند؟ یکی مثل رامبد جوان برای برنامه سازی چه کارهای می تواند بکند؟ مگر نمی دانیم که یک عروسک هم صاحب پیدا می کند. جوان و امثال او چقدر و تا کی از محدودیت خلاقیت بسازند؟ این دیکته ای که با دقت و وسواس غلط هایش را می شمارید را یک بار خودتان بنویسید لطفا! صداقت این حجم از انتقاد و بعضا تخریب قابل باور نیست، چون به امکانات برنامه سازی توجه نمی کند. نقد باید منصفانه باشد که در این مورد نبوده و نیست.
    1306728_758.png

    دوم این که گفتند ابتذال دارد ، باور کنیم که نگران ابتذال شده اید؟ «اکسیدان» که همین روزها در سینماها اکران می شود را تماشا کنید (گشت هم بود البته چند وقت قبل تر) چرا برای آن ها نگران نشده اید کاراکتر امیر جعفری در اکسیدان سراپا ابتذال و چندش است! دوربین را روی هر زنی که می گیرد، دیالوگ های می گوید که... داف میانسال را پلنگ خطاب می کند. با کدام توجیه چنین چندشی در سینما قابل تحمل است و خنداننده شو قابل تحمل نیست؟ نکند آدم ها تاریخ مصرف دارند؟ نکند قرار است «خندوانه» نباشد و خب این آخری های رامبد، چه بهتر که با هجمه همراه شود. تا چه زمانی تلویزیون ستاره هایش را مصرف می کند و دور می اندازد؟ این همان برنامه ای نیست که سر عطاران در آوردید و سر «بزنگاه» چنان آش را شور کردید که دیگر رنگ عطاران را هم ندیدیم؟ حالا از همان عطاران کلی سریال آرشیوی دارید که «آی فیلم» را با همان ها زنده نگه داشته اید. این هایی که در این یک هفته خوانده ایم و شنیده ایم قابل باور نیست. یک بام و دو هوایی در آن مشهود است. فلان تهیه کننده مقرب می تواند، خنداننده نمی تواند. (مساله تفاوت مدیوم ها و همه گیری تلویزیون نمی تواند توجیه چنین شکافی در تصمیم گیری و نقد باشد)

    وسوم این که مساله «شوخی جنـ*ـسی» که در همه جای دنیا رایج است. همه موافقیم که در رسانه ملی خیلی جایی برای این قسم شوخی ها نیست اما اشاراتی هر از چند گاهی آیا تلویزیون را خودی تر نمی کند، این حجم از بی تفاوتی به جریان شوخی های رایج زیر پوست اجتماع آیا خود زنی نیست؟ چه اشکالی دارد تلویزیون صمیمی تر باشد و گوشه خانه خاک نخورد؟ چپ و راست کانال های تلگرامی در دستان نوجوانان و جوانان است که دم به دقیقه شوخی جنـ*ـسی تولید می کنند. حتما خوانده اید و حتما هم خندیده اید، آن ها را هم که ندیده باشید، این تئاتر های کمدی را که دیده اید. اصلا نان شوخی جنـ*ـسی را می خورند، چه چیزی را انکار می کنید؟ گاه مرز انکار تا ذات و وجود می رود، زیاده روی که اصلا جایز نیست، اما اشاره واجب است. تلویزیون این گونه مال خود می شود. آن تایم از پنجشنبه شب کاسبی تلویزیون های ماهواره ای کساد بوده، این ارزش کمی است؟ گاه مضمون را در یک داستان و روایت به خورد مخاطب می دهیم مثل سریال های «جم» که البته بی نهایت در ذهن مخاطب رسوخ می کند، اما گاه با چند شوخی کلامی خنده می سازیم که نشستی آن چنانی ندارد، دفع ضرر حداکثر سود است. این های که شنیده ایم و خوانده ایم نقد نیست چون حسابگرانه هم نیست.

    پی نوشت: چند وقت دیگر که «خندوانه» هم در بساط تلویزیون نیست باید با زیرنویس های آی فیلم مدارا کنیم. نظر سنجی می گذارند با کدام کاراکتر فلان سریال ده سال قبل تر ارتباط بیشتری برقرار کرده اید، درواقع رسما ما را سوار ماشین زمان می کنند!
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    محمد جواد ظریف یا (تخریب هفته)
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    موقعیت محمد جواد ظریف از جهاتی شبیه به موقعیت علی امینی نخست وزیر دوران محمدرضا شاه است، امینی کمتر از یک سال نخست وزیر ماند و در نهایت خیلی موفق نبود. او در دوره ای به صدارت رسید که شان نخست وزیری نزول کرده بود. امینی در نهایت به «سلطنت مشروطه» نرسید اما اعتبار نخست وزیری را برگرداند. نیت از این شبیه سازی را در سطرهای بعد بهتر متوجه می شویم.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]

    ظریف هم مثل امینی بر مسندی نشسته که تقریبا شان خودش را از دست داده بود و دچار سرگیجه بود، آن زمان که «متکی» در آفریقا بود و آمده و نیامده برکنارش کردند، شان و جایگاه وزیر امور خارجه سقوط کرد. این ورای ماجراهایی چون جیبوتی و سیاست های محدود به ونزوئلا بود. جهان تک بعدی دولت گذشته اگر که ادعا کنیم بیشترین آسیب را به وزارت امور خارجه زد، بیراه نیست. روحانی ظاهرا این جهان تک بعدی را دریافته بود در چینش کابینه اول حداقل دو انتخاب درست داشت؛ زنگنه در نفت و ظریف در وزارت خارجه. در هر دو وزارتخانه نیاز به افرادی با تجربه داشتیم که ساز و کار نظام بین الملل را بشناسند و به قولی آن صندلی ها را احیا کنند. ظریفی که گمان می کنم از سال 1367 در مقر سازمان ملل فعالیت داشته، آدم کاربلدی بود که می توانست این وزارت خانه را احیا کند و انصافا همین کار را هم کرد. با همه این ها پس چرا ظریف به مانند اسلاف خودش نظیر امینی تکفیر می شوند؟ چرا موج تخریب ها علیه چنین افرادی تمامی ندارد؟
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    1306727_761.png
    [/BCOLOR]​
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]

    داستان از این قرار است که گماردن افراد قدرتمند در حوزه های گوناگون مسئولیت با درصدی از تفویض اختیار همراه است، به عبارتی در سیاست یا باید گمارده هایی را در جاهایی بنشانید، خوبی اش این است که آن ها «گمارده» ی قدرت هستند و پا را فراتر از حیطه تعریف شده نمی گذارند، بدی کار این است که خب افرادی که چنین موقعیتی را قبول می کنند که در ذات آدم های بزرگ و تعیین کننده ای نیستند. از آن طرف اگر آدم های مثل ظریف را بر کار بگمارند خب با فردی احتمالا مستقل و قدرتمند مواجهند که وزن آن جایگاه را بالا می برد و اما خب کمتر توصیه پذیر است. مشکل ظریف و تخریب کنندگان از همین نقطه آغاز می شود؛ آن ها این ظرف را به شکل خودشان می خواهند. فرد قدرتمند وقتی در چنین جایگاهی قرار می گیرد مطمئنا برخی از خواسته ها را محدود می کند. برخی ها کشورداری را میراث شخصی می بیند پس ایجاد محدودیت در درآمد زایی اصلا به مذاقشان خوش نمی آید، آن ارجاعی که در اول متن به علی امینی دادیم را به این میل تمامیت خواهی اضافه کنید تا شاید موقعیت امروز ظریف را بهتر درک کنید.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]

    مخلص کلام این که همواره آدم های مشابه تاریخ مشق هایشان را از روی دست هم می نویسند، تکلیف ما مردم عادی، خوانش این مشق هاست، تا با منطق و قیاس بهتر متوجه بشویم چرا عده ای ناشیانه یک ویدئو را تدوین می کنند که مثلا نشانمان دهند شان نام ایران در آن سوی آب ها رعایت نشده! تاریخ با ما می گوید این چنین تخریب کننده هایی نگران نام و منزلت «ایران» نیستند.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    مردم اسلامشهر یا (توهین هفته)
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]

    بخش های از قسمت جدید سریال «عاشقانه» حاوی دیالوگ هایی است که اهالی اسلامشهر را دلخور کرده. عاشقانه سریالی است که ضریب نفوذ بالایی داشته و مخاطبان قابل توجهی دارد. داستان ساده و سر راست و فضای شیک سریال از جاذبه های سریال «عاشقانه» است از همین جهت هم دیالوگ های این سریال هم تا این حد خبر ساز می شود.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]

    این بار اما بحث توهین به مردم اسلامشهر ریشه در مباحث قومیتی ندارد. حرف، حرف بحران هویتی یک جمعیت مهاجر است. شهرک های اقماری و شهرهای اطراف کلانشهر تهران به شدت از مساله بحران هویت رنج می برند. جمعیت ناچاری که به قصد گذران زندگی از دور و نزدیک گرد هم آمده اند و بدون هیچ پیش زمینه ای صرفا با هم همنشین شده اند و در واقع انبار باروت تضاد و تناقض هستند. آن ها هوا و غذا برایشان بس است و اصلا وقت و انرژی و توانی برای مسائل روانی ندارند، در چنین موقعیتی وقتی بستر جامعه ایرانی گرفتار بی هویتی است، وضعیت از بد هم بدتر می شود .
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    1306729_122.png
    [/BCOLOR]​
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]

    مساله این جاست که معضل بحران هویت همچنان در همین دو واژه مانده و شکافته نشده. هر انسانی برای گذران زندگی علاوه بر غذا و اکسیژن نیاز به حس تعلق خاطر دارد. در جامعه متکثر امروزی احساس داشتن یک پشتوانه از خیلی واجب ها واجب تر است. همین امروز جامعه ایرانی را ببینید این میل وافر به گردنبند های زرتشت و فروهر، نشان از خواست عده ای است که می خواهند به جایی به دسته ای و به مکتبی وصل باشند. گروهی با چنینی چیزهایی، گروه دیگر با علائم و نشانه های مذهبی و گروهی با شمایل پوچ و درهم و عده ای اغتشاش تیپیکال و خلاصه هر دسته ای به نوعی با ظاهر سازی برای خودش احساس هویت ایجاد می کند. با رصد صفحات مجازی این میل رها و ولنگار ایرانی را بهتر درک می کنیم، همین سلفی گرفتن هم حتی یک المان هویت بخش است. فرم هایی که در زبان بدن ایجاد می شود، مثل: پاهای خم، صورت های مایل و خنده های دفرمه همه ی این ها فرد را به دسته ای وصل می کند، این لایه های پنهان تر است و آشکارترها هم که مشخص است مثل دسته ی شرکت کنندگان در فلان و بهمان کمپین های مجازی.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]

    مقصود این که این دو واژه ی همیشه مبهم مانده (بحران هویت) بدجور دارد سر به سر نسل های جدید ایرانی می گذارد. وقتی این ها در یک اقلیم و منطقه بی شکل سرازیر می شود بی پشتوانگی هویتی تبدیل به معضل می شود. وضعیت حداقلی زندگی بعد نظارتی نهادهای رسمی و نهاد خانواده را کم می کند، وقتی کنترل کننده ها درگیر معیشت می شود، بحران هویت خودش را به شکل بزه نشان می دهد. بزهکاری که گسترش پیدا می کند خودش یک عامل هویت بخش می شود. یعنی این که قمه گرفتن و پرخاشگری احساس تعلق می دهد. این ها همه را درگیر کرده اما در حاشیه ها بیشتر خودنمایی می کند. حالا انکار کنیم با نه این واقعیتی است که وجود دارد. پرداخت چند خطی در یک سریال اتفاقا می تواند توجهات را به بخش های از شهر که دیده نمی شود، کمک کند. اینجا دیگر بحث این قومیت و آن قومیت نیست و اصلا بحث بالکل متفاوت است، آن چه که در عاشقانه گذشته در نهایت به نفع اسلامشهری هاست چون به گواه فضای رسانه ای همین روزها دیده شده اند.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]

    عباس کیارستمی یا (هنوز هم داغ هفته)
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]

    «دلنوشته ای برای سالگرد کیارستمی»
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]

    یک سال گذشت از جست و جو درباره نبودنت. از تو، تویی که راه خودت را می رفتی، گاهی دلخور شدیم و با خود گفتیم چرا تویی که اعتبار بین الملی داری، از این اعتبار به نفع اهداف سیـاس*ـی استفاده نمی کنی، ما نفهمیدیم که هنر راه خودش را می رود، اما تو همیشه راه خودت را رفتی و این راه تو چه چیزها که یادمان نداد.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]

    یاد گرفتیم می شود شکل اول و شکل دوم به قضایا نگاه کرد، این که هر چیزی را تک بعدی نگاه نکنیم، یاد بگیریم جای دیگری باشیم بعد قضاوت کنیم، تو راه خودت را می رفتی و ما منتظر بیانیه بودیم، بس که سیاست زده و شعار زده شدیم، شما زنده ای این ما بودیم که مردیم، ما همه چیز را دیوار نوشته دیدم، اما شما زنده ای...
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    1306758_712.png
    [/BCOLOR]​
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]

    شما هنوز ادامه داری وقتی به جای بیانیه های زودگذر فمینیستی «شیرین» را تصویر کردی، آخ! که چه هوشمندانه و با ظرافت این همه صورت بی صدا از زنان سرزمینت جلوی دوربین کاشتی، ما را در بعد زمان و مکان بازی دادی، بعدش با خودم گفتم این چه فرمی بود؟ این ها چگونه از یک صدا الهام گرفتند؟ چرا شیرین؟ چرا همگی زن؟ چیزهایی فهمیدیم خیلی هایش را هم نفهمیدم، مثل آن بادی که ما را با خود برد، اما نگاهی فلسفی به جانمان انداخت، من که از نشانه های سینمایی چیزی نمی دانستم، تا قبل آن «در» را فقط «در» می دیدم و باد را جریان تند هوا، اما بعدتر یعنی دقیقا بعد مشاهده ی شما، فهمیدم می شود در را دریچه دید و باد را منشا تحول ...
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]

    از سینمایت گفتم و حیف است از آن بازیگوشی های مینی مالت با آثار شعر کلاسیک نگویم که تا قبل از تو قاب شده بود و گوشه ی طاقچه خاک می خورد؛ تو یادمان دادی از ظرف آثار کلاسیک می شود اندازه ی یک مصرع(لقمه ای) برداشت و با شعر سعدی و حافظ در مترو و اتوبان زندگی کرد، خیلی چیزها را من از تو فهمیدم.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    مهدی طارمی یا (جدایی هفته)
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    مهدی طارمی فصل دوم از سریالی که سال پیش در آن نقش ایفا کرد را این روزها اجرا میکند او گناهی ندارد، گـ ـناه از ما هواداران تیفوسی فوتبال است که قامت فوتبالیست ها را با لحظه های درخشش آن ها در زمین فوتبال می سنجیم و گمان می کنیم «مهدی طارمی» جوان ترکه ای و ناشناخته دو سال پیش همان اندازه بزرگ است که گل هایش و لحظات هیجان انگیزش در قلب ما جا باز کرده! غافل از این که خارج از زمین فوتبال و وقتی حرف توپ و چمن و کفش استوک دار نباشد، او یکی از ما خیلی معمولی هاست. برای همین شاید نباید توقع داشته باشیم او بتواند این همه حس عاشقانه هواداران رنگی را درک کند که چگونه با بود و نبودش تصاویر ذهنی شان دستخوش تغییر می شود. او نمی تواند درک کند چون علم این درک را ندارد و اصلا فرصتی برای دریافت حس و حال یک جمع را نداشته و صرفا به یک موقعیتی پرتاب شده. شاید طارمی تصمیماتش را با لحاظ کردن مسائل پیرامونی اش لحاظ می کند و ما او را در دنیای وسیع تری می خواهیم. نزدیک تر که شویم متوجه خواهیم شد اختلاف با لیدرها و مساله جایگاه نامطمئن در ترکیب تیم با آمدن منشا برای دنیای ذهنی طارمی مهم تر از حس میلیونی هوادران است و این از باید های فرهنگ هواداری است که فوتبالیست ها را اندازه ی دنیای ذهنی که دارند بپذیریم.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    1306757_467.png
    [/BCOLOR]
     

    Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    یک هفته و چند چهره؛ هجمه ی توتالی، بازداشت بقایی و آتنای ایران
    رفیق شفیق محمود احمدی نژاد که دو ماه قبل تر سودای ریاست جمهوری داشت و کلیپ بیرون می داد، حالا درگیر پرونده های قضایی شده.
    برترین ها - ایمان عبدلی:

    آتنا یا (تو باور نکن هفته)

    اتفاق تلخی که برای «آتنای» ایران افتاد را مرور نمی کنیم که زجر و ضجه است. به هر حال در ماجرای «آتنا» همه سوختیم و باقی ماجرا بماند تا هفته بعد که مفصل تر خواهیم نوشت.


    بیژن زنگنه یا (هجمه هفته)

    «در تاریخ معاصر ایران، درآمدهای نفتی وسیله عمده کنترل سیـاس*ـی و اجتماعی بوده است» - موانع توسعه سیـاس*ـی در ایران. حسین بشیریه

    درمورد «توتال» حواشی زیادی ایجاد شده، عمده تحلیل ها و گفت وگوها در این رابـ ـطه بیشتر رنگ و بوی سیـاس*ـی دارد. عده ای این قرارداد را یک پیروزی دیپلماتیک قلمداد می کنند که می تواند اقتصاد را شکوفا کند. عده ای دیگر هم گمان می کنند این قرارداد تا حد ترکمنچای ننگین است و منافع ملی را به خطر می اندازد. در این یادداشت مروری کوتاه می کنیم برآن چه که هست و جنجال ایجاد کرده، بدون ورود به برداشت های جناحی از این قرارداد.
    1316462_938.png

    بیع متقابل یا «IPC»؟ خــ ـیانـت یا حماسه؟

    تا پیش از این قراردادهای نفتی در ایران مطابق آن چه که بیع متقابل می نامند انجام می گرفت. شکل کلی این قراردادها بر این مبنا است که شرکت سرمایه گذار تمامی وجوه سرمایه گذاری نظیر: نصب تجهیزات، راه اندازی و انتقال تکنولوژی را به عهده می گیرد و پس از راه اندازی آن را به کشور میزبان واگذار می کند. سود سرمایه شرکت از طریق محصولات تولیدی انجام می گیرد. مدل محبوب کشورهایی که مالکیت بخش خصوصی و شرکت های خارجی را بر صنعت نفت جایز نمی دانند، همین «بیع متقابل» است. نفع چنین نوع قراردادی این است که شرکت سرمایه گذار پس از پایان پروژه هیچ حقی بر صنایع نفتی کشور میزبان ندارد. سودش را از فروش نفت و گاز می گیرد و خب کلیه مراحل هم تحت نظارت کشور میزبان انجام می گیرد.

    از مزایایش گفتیم، عیبش هم این که بند مبهمی دارد که انتقال فن آوری و دانش می نامند، اما عملا و معمولا دانش انتقال پیدا نمی کند و بیشتر تخصص انتقال پیدا می کند. تخصص یعنی همان فنِ کار که خب کشورهای چون ایران با نیروهای زبده ای که در این زمینه دارند از آن بی نیاز هستند.

    حالا این بار قرارداد «توتال» را بر مبنای بیع متقابل نبسته اند. این بار از «IPC» استفاده کرده اند. مساله اصلی در این شکل از قراردادها مربوط به آن بندی می شود که شرکت سرمایه گذار به صورت بلند مدت حضور خواهد داشت؛ نفعش این است که برای تحقق سود در بلند مدت برای نفع خودش هم که شده به فکر سلامت مخازن خواهد بود و فشار و آسیبی به میادین نفتی و گازی نخواهد زد. ضررش این است که برخی ها گمان می کنند این حضور بلند مدت می تواند موجب تسلط و استیلای خارجی ها شود و اصلا احتمال بدقولی تحت تاثیر تحولات سیـاس*ـی وجود دارد. برخی از منتقدین این حضور بلند مدت را حتی نوعی جنگ نرم هم قلمداد کرده اند. در مورد انتقال فناوری این مدل از قرارداد به مانند بیع متقابل مبهم است. به عبارتی دقیقا مراد از انتقال فناوری مشخص نیست.

    پس چرا عده ای از ورود توتال خوشحال هستند؟ باید شرایط را با قبل ترها سنجید؛ قبل توتال چه می کردیم؟ «در سیستم قبلی با عاملیت طرف‏های داخلی حداکثر ظرفیت استخراجی کشور حدود ٢٤ درصد از چاه‏ها را شامل شده و مابقی آن غیرقابل استحصال می‏شد» ما در دوران تحریم با اتکا به داخلی ها علاوه بر از دست دادن منابع و طولانی مدت شدن پروژه ها تنها با «تهاتر» به سوددهی می رسیدیم. «تهاتر» با کشورهایی مثل چین و هند. این ها که بماند اصلا صرف حضور شرکت های معتبر مزایایی دارد. به هر حال آن ها وقتی جایی سرمایه گذاری می کنند، طبیعتا نسبت به امنیت آن منطقه هم حساس تر می شوند. این ها توجیهات حضور شرکت های معتبر خارجی مثل «توتال» است.

    سهم، سرمایه و یا مغلطه‌ی مجازی؟

    طرف قرارداد ایران، شرکت توتال که 50.1 سرمایه را تامین می کند و شرکت ملی چین است که 30 درصد سرمایه را تامین می کند. هر شرکت به تناسب سهمی که دارد موظف است سرمایه تامین کند. تسویه سرمایه سهامداران هم پس از شروع تولید از میدان و در طی ده سال انجام خواهد شد. پس عجالتا این بازی های که با سهم و سرمایه در فضای مجازی می شود کمی رندانه به نظر می رسد. همان طور که پیوند سه جریان بی ربط نشست منافقین و قرارداد «توتال» و البته ذهنیت منفی از رشوه‌ی یک دهه پیش توتال در ایران، جوری از زمینه سازی برای تحـریـ*ک را نشان می دهد. به هرحال خوب یا بد «توتال» را گذر زمان بهتر نشان خواهد داد.


    ابوبکر بغدادی یا (خشونت هفته)

    بالاخره داعشی ها مرگ بغدادی را پذیرفتند و پس از کلی کش و قوس و هفته ها خبر مرگ و تکذیب آن به نظرغائله خاتمه یافته. در مورد داعش و تاثیرات آن در خاورمیانه به کرات نوشته اند و می نویسند اینجا بیشتر از «خشونت» می نویسیم.

    بنیادگرایی در ذهن همه‌ی ما استعداد بروز دارد و خشونت مختص همین داعشی هایی که ویدئو می گیرند و خشونت را تبلیغ می کنند، نیست. هر انسانی در هر اقلیمی استعداد این را دارد که ذهن را گلخانه ای کند و دریچه ارتباط را مسدود کند و تخت گاز به سمت خشونت برود. اصلا گفت و گو و تبادل افکار نعمت هایی است که خدا در اختیار ما قرار داده تا با حفظ شک و تردید هیچ وقت دچار اطمینان کاذب نشویم. نه که اطمینان بد باشد نه! اطمینان به آن معنی اعتماد به نفس برای ارتباط در جامعه، برای گفت و گو برقرار کردن خوب است. اما اطمینان به هر تفکری اگر دچار افراط شود، داعشی از درون شعله می کشد که بیرون آدمی را خشن و زمخت نشان می دهد.
    1316461_717.png

    این به ظاهر مسلمان هایی که به اسم دولت اسلامی عراق و شام ردای اسلامی جعلی پوشیده اند، یکی شبیه ما هستند، از همان پوست و استخوان و با همان سوخت و ساز! باور بفرمائید خیلی از ما دور نیستند. اصلا این که فعل و انفعالات آن ها را دنبال می کنیم همه اش از سر ترس و و دل نگرانی برای حفظ امنیت نیست. بخش بزرگی از آن لـ*ـذت همذات پنداری شرورانه ای است که با این همه سبعیت و خشونت می کنیم و به روی هم نمی آوریم که بی تمایل نیستیم گاهی سر همسایه بغلی را که جای پارک ما را گرفته، بکوبیم به دیوار و یا فلان همکار را ناکار کنیم. ما همه در درونمان رگه هایی از شرارت را داریم که خشونت را دوست دارد و در آغـ*ـوش می گیرد. این هنجارها و قانون است که دائما پرهیزمان می دهد.

    بله داعش محدود به این چند هزار نفر پراکنده نیست! حتی روزگاری مسیحیت هم گرفتار چنین معضلاتی بوده. کاتولیک هایی که با سودای بازگشت به اصل و عدم تطبیق با زمانه، خشک و متعصب جوامع را زیر گیوتین می بردند و کوچکترین تخطی از فرامین به زعم آن ها را الهی را بر نمی تابیدند تا پروتستان ها نیامدند و ردای اصلاح طلبی بر تن اروپا نپوشیدند، وضع آن جا هم بهتر از خاورمیانه امروز نبود.

    مساله همین است که اصلاح و تطبیق با زمانه و پذیرش امر جدید، چیزی است که بهتر است در همه‌ی ما پرورش پیدا کند. مقصود از این همه آسمان و ریسمان این بود که به این جا برسیم؛ اگر غرق روزمرگی و کلیشه ها شویم استعداد خشونت ورزی در ما زیاد می شود. ریتم تحمیلی روزمره در ذات خودش خشونت دارد و انسانی که تحمیل را می پذیرد، روز و شبش خالی از هیجان و خلاقیت می شود. به مرور در دایره ای تکرار شونده می افتد و این نوعی انسداد است که باعث می شود افکار جدید و چیزهایی خرق عادت را نبپذیریم و مقابل هر امر تازه ای گارد بگیریم. کفران نعمت گاهی همین است؛ که ذهن بیکار بماند. وقتی زندگی دائما غریزی شود، جایی برای پرواز ذهن نمی ماند! اتفاقا انسان در چنین شرایطی شکننده تر و آسیب پذیرتر می شود. چون در واقع قربانی خشونت شده و یک قربانی خشونت را بازتولید خواهد کرد.

    ابوبکر بغدادی ُمرد مثل صدام، هیتلر، موسولینی و بن لادن. نمادهای خشونت می میرند اما استعداد خشونت با ما می ماند. عادت ها و کلیشه ها می تواند از ما موجوداتی خشن و سنگدل بسازد. حکم دادن های کور، دسته بندی های متعصبانه و زندگی خالی از رنگ را شب و روز در این شهر می شنویم و می بینیم، این ها شروع خشونت است. اصلا بی مهری به طبیعت، به حیوانات و تحمل نکردن فلان عقیده و فلان گروه و طرفداران فلان تیم، نقطه‌ی آغاز داعشی بودن است. آن ها که از مریخ نیامدند. نمی خواهیم مساله را ساده سازی کنیم! بله ریشه های فقهی و گروه های َسلَفی و مساله بازگشت به اصل قدمتی زیادی دارد. وهابیت هست، اخوان المسلمین و البته مساله برخورد جهان نامتعادل اسلام با غرب حالا متمدن هم هست. مساله‌ی سرخوردگی و هزار و یک ریشه تبعیض آمیز دیگر که شتاب می دهد به این استعداد خشونت ورزی، اما همه ی این ها تا وقتی که در وجود ما ذهنی نرم تر باشد اجازه بسط و نفوذ ندارد.


    حمید بقایی یا (متهم هفته)

    رفیق شفیق محمود احمدی نژاد که دو ماه قبل تر سودای ریاست جمهوری داشت و کلیپ بیرون می داد حالا درگیر و دار پرونده های قضایی شده. کمی با فاصله و دورتر که به آدم هایی نظیر حمید بقایی نگاه می کنیم بهتر درک می کنیم که خلا ساختارهای حزبی چگونه می تواند افرادی گمنام و بعضا نالایق را به مناصب بالا برساند. بقایی محصول چنین وضعیت کور و مبهمی است. وضعیتی ناپایدار و شکننده که در آن «بلند مدت و برنامه ریزی» واژه های غریبی است.

    در جامعه ای که سیاست مدارهایش می توانند یک شبه و بر حسب چند اتفاق بر مسند کار بنشینند و بدتر آن که برای مردم تصمیم بگیرند، احساس حق به جانبی را گسترش می دهند. هر کسی گمان می کند، می تواند جایی بالاتر بنشیدند و به اصطلاح به حق خودش قانع نخواهد بود. این روند تقویت کننده نگاه یک شبه و یهویی است مثل راه های کوتاه برای ثروتمند شدن که عمدتا منطقی و مشروع نیست، خواهد بود.
    1316460_716.png

    همه در هر جایگاهی به دنبال میانبر می روند. چون می بینند در راس میانبرهایی جواب داده و افراد را بر مسند نشانده، پس همین راه را پیشه می کنند . جالب این جاست که احمدی نژاد در دفاع از بقایی نامه نگاری هم می کند و خب این خاصیت مال باخته هاست؛ آن ها که قمار را باخته اند، اگر شکست را بپذیرند که دیگر همان ژست را هم از پیروزی ندارند. آن ها ژست را به هیچ قیمت از دست نمی دهند. اصلا از آن ها توقعی نداریم، توقع بیشتر از نهادهای تنبیه کننده و کنترل کننده است که با برخوردی عادلانه و صریح بذر یک شبه بالارفتن را در ذهن همه ما بخشکانند. اگر پرونده بقایی و امثال او صریح و بی ملاحظه بررسی شود با اطمینان بیشتری می توان این میل یهویی و کوتاه و الا بختکی را کور کرد.

    البته در این قضیه بقایی و احمدی نژاد نباید هم دائما نگاهمان به قوه قهریه باشد. کمبود نهادسازی هم ما را به این جا رسانده. همان که در اول متن هم نوشتیم که نبود ساختار یعنی همین که ما عمدتا در هیچ جای کار نهاد سازی نکردیم و نهاد ها می تواند حاکمیت را چابک و کار آمد کند. اصولا نهادسازی منجر به حکمرانی خوب خواهد شد. این تجربه ی تمام دنیاست و حساب دو دوتا چهارتای سیاست است.

    وقتی حزبی نیست که آدم های شناسنامه دار در آن با پیمودن سلسله مراتب مدارج ترقی پیدا کنند و وقتی افراد بر اساس شایستگی و شناخت پیشرفت نمی کنند، طبیعتا نمی شود از آن ها توقع پاسخگویی و مسئولیت پذیری داشت. در نهادها مسئولیت پذیری ترویج می شود و در یک شبه ها و یهویی ها رفیق بازی و اعتماد به نفس کاذب! یعنی همان که در دولت محمود احمدی نژاد ظاهرا آن طور که می گویند اصل و اساس بوده. در انتها این را هم فراموش نکنیم که هنوز هم از فلسفیدن و منطقی کردن قضایا فراری هستیم و می شود با قطره ی اشکی ما را لرزاند. همان ضعفی که دولت اسبق از آن استفاده کرد و ما از همین جهت در صدر نشستن امثال بقایی شراکت داریم. همان مایی که همیشه در انتظاریم و الگوهای اساطیری و مذهبی را با واقعیت بورکراتیک زندگی مدرن مخلوط می کنیم و نتیجه اش می شود؛ مثلث مشایی، احمدی نژاد بقایی!


    نمایندگان مخالف یا (سخت گیری هفته)

    اکران دو فیلم «اکسیدان» و «مادرِ قلب اتمی» طی هفته های گذشته حاشیه های زیادی ایجاد کرده. در آخرین اقدام برخی نمایندگان مجلس به نمایندگی از گروه مخالفانی که محتوای این دو فیلم را حاوی توهین به مسیحیت و مبتذل خوانده اند، نامه ای به وزارت ارشاد نوشتند. ظاهرا عده ای از نمایندگان نگرانی های عده ای از مردم منتقد را بر طرف کرده اند! اما چرا این رفع نگرانی به دل نمی نشیند؟

    شاید «اکسیدان» کمی زیاده روی کرده باشد(اما نیاز به وجودش را نباید انکار کرد) به هرحال یک تله فیلم مفرح است که شوخی ها جنـ*ـسی و به زعم عده ای مبتذل کم ندارد و بیشتر مناسب یک دورهمی برای آدم های بالغ است. اما «مادرِ قلب اتمی» کاملا در ژآنر است و نماینده یک نوع از سینما است که در غبار فیلم های فرهادی زده کیمیاست. (انصافا هرچه گشتیم هم توهینی در این به مسیحیت هم ندیدیم. بماند که اصلا در سینمای روز دنیا به شکل منعطف تری با مذهب هم شوخی می کنند، حداقل در اروپا)
    1316459_538.png

    با این اوصاف پرسش هایی در ذهن می ماند، نظیر این که؛

    چند درصد نمایندگان معترض این فیلم ها را دیده اند؟ چند درصد با جریانات روز سینمای دنیا آشنا هستند؟ اصلا به تاثیرات حاشیه ای چنین گیر و گرفت هایی فکر کرده اند؟ چه ایرادی دارد که سلایق گوناگون و رنگ های مختلف فکری در سالن سینما حضور داشته باشند؟

    حالا که دو سه سالی است سینماها جان تازه ای گرفته، بگذاریم همین شوق زنده بماند. والا از فست فود و رستوران و پرسه های مریض بهتر است. تئاتر و کنسرت را نمی شود توقع داشت همه گیر شود، چون بارمالی زیادی دارد. سینما اما جای خودش را پیدا کرده حداقل در تهران. پایتخت هم که نقش مهمی در الگو سازی برای شهرستان ها دارد. یعنی این موج اگر پایدار باشد چندی بعد در شهرستان ها هم بلیط آخر هفته سینماها کمیاب می شود. کما این که همین امروز هم این اتفاق تا حدودی افتاده.

    آدمی را دمی و آسایشی و فراغتی. این سالن های تاریک جایی برای همان دم گرفتن است. آدم را از خودش فراموش می کند. داستان ها را اگر فرصت طرح شدن بدهیم و اگر دائما با سختگیری جلوی آن ها را نگیریم، به فراغت و لَخت شدن فکری جامعه کمک کرده ایم. کاش این نمایندگان مخالف بدانند یک نامه و چند امضا چقدر می تواند سرخوردگی بیاورد! شاید بهتر است بگذاریم ویترین سینما ها آن قدر رنگی و متنوع باشد که مردم خودشان سلیقه را صید کنند. آن وقت مبتذل ها و توهین آمیزها بعد از چندی کم می آورند و هیچ تهیه کننده ای سمت آن ها نمی رود.
     

    Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    مریم میرزاخانی یا (نخبه هفته)
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]

    این همه واکنش به مرگ یک نخبه طبیعی است؟

    فوت نابغه‌ی ریاضیدان ایرانی واکنش های زیادی داشت. به هر حال تا حدی هم طبیعی بود، مگر چند تا «مریم میرزاخانی» داریم؟ در این سطح و شهرت؟ ما از این مرگ و از واکنش های مردمی به پرسش هایی می رسیم که شاید گره گشا باشد. چه شده که جامعه‌ی ایرانی در گذر سال ها نگاهش به نخبگان خارج نشین دچار تغییر شد و از نگاه افتخار آمیز به نگاه اندوه بار تغییر وضعیت داد؟ به عبارتی مگر همین مردم دهه ها پیش صرف حضور مریم میرزاخانی ها را در جایی مثل آمریکا یک افتخار قلمداد نمی کردند؟ حالا چه شده که این افتخار، حسرت شده؟

    میرزاخانی نماد چنین تغییر نگاهی است و ما را با پرسش هایی مواجه می کند. او اگر ایرانی است چه کارکردی برای ما دارد؟ از افتخارش برای ما چه می ماسد؟ ما از شوق وطن دوستی جعلی سال های پیش که با آوارگی هموطنانش در آن سوی آب ها حظ می کرد، به حسرت نداشتن هایمان رسیده ایم. از آن حسرت به خودمان و سهم تقصیرمان از این وضعیت کژ رسیده ایم. با خودمان می گوییم سهم «من» چیست در این کژ وضعی؟
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    1325472_421.png

    ما بیشتر مقصریم یا دولت ها؟

    «سهم من» در این قضیه، همان مساله «روح عمومی» در یک اجتماع است. «روح عمومی» به ما می گوید اگر اشکالی هست و میرزاخانی در این جا و برای ما خیلی کارکردی ندارد گناهش گردن ما هم هست و فقط دولت مقصر نیست. در واقع مساله حفظ مغزها فقط این نیست که سخت افزار کار از سمت دولت ها فراهم شود. اتفاقا بعد اساسی تر کار درک اجتماعی و ظرفیت پذیرش فردی است که متفاوت و برتر از دیگران است.

    مساله حفظ میرزاخانی صرفا با چهار تا تقدیر و سکه بهار آزادی ممکن نمی شود. نخبه به غیر از این ها سطح پذیرشی از اجتماع می طلبد که استعدادش را فعلا ندیده ایم. اصلا مگر همین ما نیستیم که به شاگرد زرنگ های کلاس القابی چون خود شیرین می دهیم؟ هر گونه تلاش و پشتکار را می توانیم به چاپلوسی تعبیر کنیم؟ تنبلی را ستایش می کنیم و اصولا زیر کار دررویی را جوری زرنگی می دانیم. این روح عمومی اجتماع ماست و خب دولت ها هم که از سیاره دیگر نیامده اند، در چنین بستری رفتار می کنند و نتیجه اش می شود نخبه کشی و فرار مغزها و...

    مسائل عظیم و بغرنج اجتماعی که به بحران تبدیل می شود گاها از مسائلی به ظاهر خرد و مستتر در روح اجتماع سرچشمه می گیرند. دولت های ما چیزی به غیر ازبرآیند روح اجتماعی غالب بر مردم نیستند. مریم میرزاخانی فوت کرده ما ناراحتیم، یک نوع ناراحتی حسرت زده و احساس حقارت می کنیم که چرا این جا نبود، به دولت ها فحش می دهیم و عصبانی می شویم و خود میرزاخانی را خودخواه تلقی می کنیم. همه ی این پرسش هایی که به شکل واکنش های احساسی بروز می کند، حرف ها دارد. همه ی رفتارهای متناقض که در مقابل فوت او را باید جمع بندی کرد با کمی حوصله به پاسخ ها رسید. مرگ تکان دارد؟ مرگ یک نخبه بیشتر.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]

    آتنا اصلانی یا (قربانی هفته)

    بلایی که سر آتنا اصلانی آمد فجیع بود به واقع، البته که بعید نبود. این اتفاقات بارها افتاده و فیلم ها وکتاب ها ساخته اند و نوشته اند. از روز ازل بوده و احتمالا تا ابد هم ادامه خواهد داشت و منحصر به این جا و آن جا هم نیست. منتهی امروزه شرایط به گونه ای است که جامعه آمادگی بیشتری برای پذیرش اخبار محرک و غم انگیز دارد. مراد از این حرف ها کم کردن شدت قضیه نیست و خب واضح است که جانکاه و دردناک بوده. مقصودم این است که این مدل اتفاق ها همیشه و همه جا بوده و اولی و آخری هم نخواهد بود.

    واضح هم هست که چنین وقایعی مثل هر پدیده اجتماعی دیگری تک علتی نیست. گاه با انسداد مواجهیم که تلمبار نیاز جنـ*ـسی باعث چنین اتفاقی می شود، گاه غفلت است و گاه وسوسه های ذهنی است و ... هزارو یک علت می تواند داشته باشد و تمام تحلیل هایی که چنین وقایعی را تفسیر به یک رای می کنند خطرناکند.

    مراد از مفسران به رای همین هایی هستند که از آتنا به رد و تایید 2030 رسیدند، مثل تمام موارد مشابه که اتفاقی می افتد، بعد از دو یا سه روز مساله پیچ و تاب پیدا می کند. آن هایی که باید با یک کاور رسانه ای اصل قضیه را مخفی می کنند و جنس خودشان را به خورد ما می دهند .ما هم می پذیریم، چون که ما بیشتر بدوی و ابتدایی رفتار می کنیم و به اندازه کافی شهروند نشده ایم.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    1325474_188.png

    شهروند نشده ایم و به جای این که درگیر اصل ماجرا باشیم، درگیر 2030 می شویم و در سطح حرکت می کنیم. مثلا در همین قضیه «آتنا» سطحی رفتار کردن می شود همین هایی که سنگ می زنند به شیشه مغازه قاتل، از فردایش دوباره در تحلیل های سر کوچه ای از رابـ ـطه نامشروع یک دختر و پسر هم برنده و بازنده می سازند . پسرهای پیروز زرنگ و با ذکاوت تلقی می شوند، حتی در بحث های خودمانی تقدیر هم می شوند بابت چنین فتوحاتی! دخترها هم منکوب می شوند و القاب درشت و خاصی می گیرند. اگر هم اتفاق در حوالی خودشان باشد به اسم مبهم «آبرو» روزگار می گذرانند، فجایع را زیر فرش می کنند.

    پس با چنین شرایطی برخی سیاست مدارهایمان هم حق دارند که هر بار ما را به یک کوچه فرعی بفرستند. چرخش در روی همان پاشنه؛ ما همان قضاوت ها را خواهیم داشت آن ها هم همان گونه رفتار خواهند کرد.آیا آغوشی هست که آتنا های بعدی را از فاجعه محافظت کند؟
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    حمید رسایی یا (بحران هویت هفته)

    جشن خبرگزاری اصولگرا سرو صدای زیادی به پا کرد و تصاویری که از همنشینی تتلو با ضرغامی رسایی و دیگران منتشر شد، انصافا بازخورد منفی زیادی داشت. علتش هم که مشخص است سبک زندگی و افرادی چون تتلو در دورترین فاصله از مدل فکری اصولگرایانی چون رسایی قرار دارد. به هر حال چند شکست انتخاباتی پی در پی باعث شده که اصولگرایان به صرافت تغییر بیفتند و همین شکست ها آن ها را نسبت به سبد رای کم جانی که دارند نگران کرده. حالا دریافته اند که باید طیف طرفدارانشان را متنوع تر کنند. این از مزایایی دموکراسی است که مردم می توانند با رای هایشان حرف ها را به گوش منصب داران برسانند. در واقع این شکست ها به گوش سران اصولگرا رسانده که نمی توانند با همین مدل فکری محدود و سنتی، پیروز کارزارهای رقابتی و انتخاباتی باشند.

    تا این جای کارش هیچ ایرادی نیست. آن ها نیاز به تغییر را حس کرده اند، اما مساله اینجاست هر تغییری در هرسطحی نیاز به پیش زمینه هایی دارد که در ابتدا از لحاظ تئوریک خود مجریان آن تغییر را توجیه کند و بعد در مرتبه ی دوم آن ها را از لحاظ ذهنی مجهز به توانایی بسط و توسعه تئوری مورد کند. یعنی این که خط مشی و راه رسیدن به هدف با جزئیات روشن مشخص شود. این که افرادی مثل رسایی یا حتی ضرغامی و اصلا کل آن مجموعه خبرگزاری تصمیم گرفته اند دایره ی مخاطبان خود را گسترش دهند و در واقع جذاب باشند و جذب کنند در خودش دیگر پذیری و روامداری دارد که شایسته تقدیر است.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    1325473_200.png

    پس چرا تضاد ایجاد شده؟

    مساله اینجاست که آن ها روا مداری را از دورترین فاصله ها شروع کرده اند. یعنی اگر این جریان به دنبال نماد سازی فرهنگی برای جلب اقشار بیشتری از جوانانی است که به سمت اصلاحات گرایش بیشتری دارند و اگر این طیف از اصولگرایان می خواهد به آزادی های فکری اجتماع جوانان بها دهد بهتر است با آدم هایی عرفی تر و میانه روتر شروع کند.

    نوع رفتار اصولگرایان در جشن مورد نظر نشان از نوعی دستپاچگی داشت، مثل بچه ای که می داند کار اشتباهی کرده و نوعی سربه زیری از شرم دارد. مجریان چنین تزی وقتی خودشان توجیه نیستند چگونه می توانند دیگران را توجیه کنند؟ این واکنش های ضرغامی و رسایی هم پس از ملاقات با تتلو قابل پیش بینی بود. صرفِ بازی با واژه هایی مثل توبه و این ها... نمی تواند تناقض و تضاد بزرگ چنین ملاقات های را برای ذهن های بهت زده پر کند. تغییر منش و روش نیاز به زمینه سازی دارد و عمدتا به مرور و از میانه شروع می شود. پای فکری اصولگرایان، یک دفعه خیلی باز شده و این پای خیلی باز به انعطاف تعبیر نمی شود. خیلی هامان گمان می کنیم این شکلی از خود نمایی است. همین بی اعتمادی باعث می شود فکر کنیم شاید 4 سال بعد تتلو دوباره ایادی استکبار شود و نه قربانی آن!
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]

    محمدرضا عارف یا (سهم و سهام هفته)

    همه ی آن هایی که اخبار روز را با دقت بیشتری دنبال می کنند در این چند وقت اخیر متوجه اختلاف میان اصلاح طلبان شده اند. اختلافاتی که در دو سطح خودش را نشان داده؛ یکی مربوط به لیست پیروز اصلاحات در شورای شهر تهران مسائل مربوط به انتخاب شهردار است و سطح دیگری از اختلافات هم مربوط به چینش کابینه است. راس اختلافات هم میان عارف و شورای عالی سیاست گذاری اصلاح طلبان با کارگزارانی ها در یک بخش و در بخش دیگری با اتحاد ملتی هاست.

    اتحاد ملتی ها همان مشارکتی های سابق اند. به عبارتی افراطی ترین اصلاح طلب های در عرصه مانده، در اتحاد ملت جمع شده اند. افرادی نظیر: آذر منصوری، هادی خانیکی و مرتضی مبلغ. کارگزارانی هم که طیف تکنوکرات ها هستند که اطراف روحانی، نجفی و جهانگیری را دارند. آن ها فرزندان معنوی هاشمی رفسنجانی اند. یک شورای عالی هم داریم که از انتخابات 92 به این ور ایجاد شد. ریاستش با عارف است و الهه کولایی و محمود صادقی و موسوی لاری از جمله افراد حاضر در آن هستند.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]

    در مورد شورای شهر تهران، شورای عالی اصلاح طلبان به ریاست عارف معتقد است که نباید افرادی غیر اصلاح طلب وارد لیست شورا شوند. پس گزینه هاشمی را برای شهرداری منتفی می داند، چون با شهردار شدن هاشمی، چمران وارد لیست شورا می شوند. از آن طرف کارگزارانی ها به شدت روی گزینه هاشمی مومن بودند(طبق آخرین اخبار هاشمی از لیست خارج شده) و گزینه دومشان هم حسین مرعشی است. تکنوکرات ها وجود چمران را حفظ صدای اقلیت می دانند. عارف و دوستانش هم می گویند مردم به لیست اصلاحات رای داده اند که تمام افراد اصلاح طلب باشند نه که دیگرانی از جناح مقابل وارد لیست شوند.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    1325476_185.png

    البته در مورد شورای شهر اختلاف فقط همین نیست. در مورد هفت نفر از اعضای منتخب مردم تهران هم حرف و حدیث زیاد است. بخش قابل توجهی از طیف های اصلاح طلب معتقدند برخی ها گمنام بوده اند با سفارش و رانت در لیست جای گرفته اند و عارف و هوادارنش اعتقاد دارند، تخصص گرایی ملاک بوده نه نام و نشان. این از شورا. مساله مهم تر اما کابینه است. اختلافات در این سطح پیچیده تر و مبهم تر است. لابی ها در این زمینه گنگ تر است تنها با مشاهده رفتار رسانه های وابسته طیف های مختلف اصلاح طلب می شود گمان هایی زد که در شهر چه خبر است.

    درمورد کابینه، خب عارف و دوستان می گویند دیگر نباید از اصولگرایانی که در دولت اول روحانی بوده اند ، استفاده کرد. وجود فردی مثل نجار در وزارت کشور، یکدستی کابینه را بهم می زند و روند اجرایی کردن خواسته های اصلاح طلبان را کند می کند. انصافا این جای کار را با یک استدلال درست وارد شده اند. عارف می گوید روحانی از شعارهای اصلاحات وام گرفته و اصلا اگر با این منش جلو نمی آمد، رای برنده را نداشت. که این در کمپین ها و فضاهای انتخاباتی واضح بود. اما نقطه مقابل کارگزارانی ها هستند که اعتقاد دارند روند اصلاحات به گونه ای نیست که چنین یکدستی را تحمل کند. آن ها نگران گارد نهادهای مقابل اصلاحات هستند و در واقع کابینه ای تمام اصلاح طلب را برای روحانی هزینه ساز می داند و اصلا دیدگاه آن ها بیشتر کارکرد گرایانه است و یک اصول گرای تقریبا موفق مثل واعظی را به یک اصلاح طلب ریسک دار ترجیح می دهند. یعنی آن ها هنوز جامه‌ی اعتدال را برای تثبیت این وضعیت مناسب تر می دانند. در بحث کابینه البته اتحاد ملتی ها در کنار عارف هستند آن ها کابینه ی اصلاح طلب را بیشتر می پسندند. این ها مرور جریانات این چند روز گذشته بود. البته به زبانی ساده خالی از تحلیل و تفسیر مثل همان کاری در مورد قرارداد توتال انجام دادیم.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]

    حسین فریدون یا (بازداشت هفته)

    در مورد پرونده هایی که اطلاعات زیادی از آن نداریم تا زمانی که فضا مهیا نشود، نمی شود تحلیلی ارائه کرد. شاید تا هفته ی بعد فضا مهیاتر باشد و بشود مبسوط تر و دقیق تر نظر داد. مثل آتنا اصلانی که از هفته ی پیش به این هفته منتقل شد.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    1325475_657.png
    [/BCOLOR]
     

    Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]پسر عارف یا (ژنتیک هفته)[/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)] [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]ویدئوی مصاحبه پسر عارف را اگر که ندیده باشید حتما وصفش را شنیده اید. پسر عارف پیشرفت و منزلت اجتماعی اش را بالکل به ژنتیک اش متصل کرده و نقش عوامل تقویت کننده محیطی را نادیده گرفته! این که پیشرفت شخصی را کلا به ژنتیک مرتبط بدانیم، در هیچ فضای استدلالی نمی گنجد. این را همه می دانیم و واضح است. اما گمان نکنید عده ای رسانه شده اند و افشاگری می کنند که بدانیم دست «عارف» پاک نیست.[/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    اصل ماجرا چیز دیگریست؛ یعنی اگر همین فضای علیه عارف را بشکافیم و دقیق تر که بخواهیم صحبت کنیم، حکایت سهم خواهی های جریانات مختلف جبهه اصلاحات است که در فصل سنگین لابی ها که سیاسیون بنای تصرف کابینه را دارند، دنبال وسیله اند برای رسیدن به هدف. آن ها چون نمی خواهند مستقیما علیه عارف اقدامی کنند، ریاکارانه آن کار دیگر می کنند.
    [/BCOLOR]​
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    1334248_313.png
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    به هر حال این روزها در پس کوچه های سیاست، عده ای برای تصاحب صندلی وزارت خانه ها لابی می گذارند و به عبارتی سهم خواهی می کنند. عارف هم یک سر اساسی از ماجراست. او یک انصراف استراتژیک به نفع روحانی داده و در جبهه اصلاحات هم نفراتی پشت سرش حرکت می کنند. همان طور که کارگزارانی و تکنوکرات ها بیشتر مقابلش هستند. در چنین وضع و اوضاعی که گیس و گیس کشی است، فقط مصاحبه و ژست و تئوری صادر کردن کافی نیست. حتی نشستن در فلان لابی و امتیاز دادن و گرفتن هم بدون اقناع «افکارعمومی» کافی نخواهد بود.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    آن ها یک مسیر غیرمستقیم را انتخاب می کنند؛ پسر عارف را جلوی یک دوربین می نشانند (می دانند که آن قدر کیاست ندارد که مدیریت کند) و این گونه است که یک مصاحبه چماقی می شود که عارف و هوادارانش منکوب شوند. این ها همه از خصیصه های فصل کابینه است و شک نکنید که آن که این ایده را داده، کارش را خوب بلد بوده. چون می دانسته که عالم نوکیسگی پر از گاف است. پسر عارف مثل خیلی آقازاده های دیگر در بشکه ی عسلی است که برای رسیدن به آن نیش یک زنبور را تحمل نکرده و خب آدم هایی که یهویی به موقعیت رسیده اند، ناگزیر از چنین گاف هایی هستند و همین گاف هاست که افکار عمومی را متقاعد می کند که ببینید عارف خیلی چهره‌ی قابل اطمینانی نیست! این روزها هر یک خط از هر مصاحبه، پالسی است برای دوست و دشمن. خلاصه اش این که کری خوانی می کنند مردان سیاست برای اقناع «افکار عمومی» تا زور چانه زنی را بالا ببرند.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)] [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    آزاده نامداری یا (حریم هفته)
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    آزاده نامداری فقط یک مجری نیست. این که فکر کنیم او صرفا یک مجری است که مدل اجرای تازه ای دارد و همین! کمی ساده انگارانه است. حتی همه‌ی حواشی هایی که داشته هم نمی تواند چهره کاملی از جایگاه او نشان دهد. چون او در واقع نماد و نشان از یک سبک زندگی است که می خواهد در تمام تحولات سریع جامعه ایرانی خودش را حفظ کند و سهم خودش را داشته باشد.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    نیازی نیست خیلی اهل مداقه و تفکر باشید تا این تغییرات را دریابید. سری به کوچه و خیابان بزنید و بعد به حافظه تان که رجوع کنید، متوجه خواهید شد این روزها ما جور دیگری می پوشیم و تعریفمان از زیبایی چیز دیگریست. دهه های قبل، زیبایی صرفا در نجابت و پوشش و حجاب تصور می شد. آن تابلوی «بهتر است و مانعی ندارد» را با جان دل می پذیرفتیم. حالا، نه آن که نجیب نباشیم، اما حداقل بخش هایی از ما تعریفمان از زیبایی تغییر کرده و دیگر با تابلوها و عناصر بازدارنده و توصیه کننده خیلی مدارا نمی کنیم.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    آزاده نامداری در چنین روزگاری نماد آن هایی است که هم آن آرمان های دهه های پیش را دارند و هم نمی خواهند از نبض زمانه عقب بمانند. چادری های مدرن، محجبه های امروزی. آزاده نامداری که در برنامه سیمای خانواده ظهور کرد، دختر پر شر و شوری بود که علاوه بر اجرای انرژیک با تاکید بر حفظ چادر دل خیلی ها را گرم کرد که می شود در تحولات زمانه آن خودِ دیروزی را حفظ کرد. از همین جهت هر کنش او متاسفانه خیلی بزرگ شد. متاسفانه از آن جهت که او ظرفیتی متناسب با این همه تاویل پذیری را نداشت.
    [/BCOLOR]​
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    1334244_237.png
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    این ها را خیلی هامان می دانیم و می دانیم که این ظرف و مظروف متناسب نیست که این جوری متناقض نشان می دهد. اما جالب این جاست که ژست حفظ حریم خصوصی می گیریم، بیانیه صادر می کنیم که چه کار داریم با حریم فلانی؟ قضاوتش نکنیم و...واقعیت را کتمان می کنیم. حفظ حریم درست، اما وقتی یک مجری با پوشش، هویت ایجاد می کند. وقتی چشم کبودش را به اشتراک می گذارد. در واقع هم ما را به حریم خصوصی اش دعوت می کند و هم چارچوب هویتی اش را نشانمان می دهد.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    این داستان سوئیس را هم اگر بخواهیم صادقانه قضاوت کنیم، نقض کننده افه‌ی هویتی آزاده نامداری است. او چون نماد یک جمعیت هم هست، باید مسئولانه تر رفتار کند که نمی کند! پس اگر از سوی مردم نقد و استهزا می شود، حرجی نیست. حالا این که علی ضیا و فلان مجری و هنرمند از او حمایت می کنند صرفا حمایت های صنفی است و مبنای محکمی نیست. اصلا کاش همان ویدئوی توضیحات نامداری هم نبود و قصه در همان سطح می ماند.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    پی نوشت: با تمام این ها اگر قائل به چیزی به نام آبرو هستیم، باید و باید این داستان را تمامش کنیم، او در هر صورت و در حداقلی ترین تفسیر یک انسان، یک مادر و یک همسر است. فراموش نکنیم لطفا.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)] [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    محمد باقر قالیباف یا (سیاستمدار هفته)
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    پر رنگ ترین نام انتخابات 96 بی گمان خود خودش است؛ جناب شهردار در حال خداحافظی شهر تهران که فراتر از دو قطبی طرفداران روحانی و رئیسی روی ذهن مردم قدم زد. او حتی فراتر از شوخی های مجازی با میرسلیم و یا تقدیس نجابت هاشمی طبا بود. قالیباف برند انتخابات گذشته شد.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    آن شعار 96 درصدی ها، جذاب ترین و البته پر انتقاد ترین شعار انتخابات بود و از همان جا باید می فهمیدیم که شهردار شبه تکنوکرات اصولگرا علاقه ی خاصی به گفتمان سازی و ایجاد جایگاه برای خودش در میان اصولگرایان و در کلیت نظام سیـاس*ـی ایران دارد. تا قبل از این قالیباف را بیشتر به جسارت و پروژه های بزرگ در نیروی انتظامی و شهرداری می شناختیم. مدیری که علاقه داشت و هنوز هم دارد که در صدر باشد و مردم او را به عنوان یک مدیر اجرایی قوی و عملگرا بشناسند. این زیست اما ظاهرا قالیباف را ارضـ*ـا نکرده، کما این که او از پس تمام این تلاش ها، شان و جایگاهی پیدا نکرده و هر بار که در آزمون انتخاب مردم قرار گرفته ناکام بوده. حالا قالیباف از آن در سیاست ورزی وارد شده. در واقع روزگار قالیباف ظاهرا مسیری دیگری پیدا خواهد کرد. او سودای تئوری پردازی دارد! اما آیا قالیبافِ تئوریسین جایگاه بهتری از قالیبافِ عملگرا خواهد داشت؟ او می تواند پشتِ تئوری ها، آن چهره مخدوش و ناکام مدیر عملگرا را محو کند؟
    [/BCOLOR]​
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    1334245_996.png
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    برای پاسخ به سئوال بالا خیلی نیاز به کنکاش نیست. همین دو سه ماه تلاش قالیباف از تئوریسین نمایی نشانمان می دهد که او باز هم به دومینویی از اشتباهات افتاده و احتمالا هر روز دارد حیات سیـاس*ـی خودش را محدودتر می کند. اولین تلاش که همان گفتمان دو قطبی انتخابات بود؛ گفتمانی مبتنی بر تحـریـ*ک و تقابل میان طبقات اجتماعی که خیلی سال ها قبل تر یک سری احزاب هم با همین گفتمان در میان روشنفکران نفوذ کردند و دهه ها بعدتر دستشان رو شد و همان گفتمانی که احمدی نژآد هم به نوعی مولودش بود و عاقبتش را دیدیم. قالیباف نسخه ای کپی شده را آزمود که محکوم به شکست بود.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    اما این دومین تلاش و حرف هایی که چند روز قبل در مورد «نواصولگرایی» زد و هم به نظر تازگی ندارد. این ردای نو اصولگرایی را دیگرانی هم پیش از این به تن کرده بوده بودند موفق هم نبودند. خاصه این که مشکل اصولگرایان نه در کهنگی است، بلکه مشکل اصولگرایان در فقدان چهره ای کاریزماتیک است. به عبارتی احزاب آن ها مملو از سیاست مدارانی است که هیچ گاه دست نیاز به سمت مردم دراز نکرده اند چون احساسش را نداشته اند و دائما در قدرت بوده اند. همین عامل باعث شده که کاریزما از اصولگرایی رخت بربندد.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    نباید هم فراموش کنیم که در پیروزی های اخیر اصلاح طلبان هم مساله ی ‌چهره سازی و کاریزما همچنان تعیین کننده و فراتر از گفتمان سازی نقش آفرینی می کند. یعنی اگر رئیس دولت اصلاحات نقش آفرینی نکند و اگرهای دیگر... مشخص نیست گفتمان روحانی چقدر نفوذ داشته باشد. از همین رو این مسیر قالیباف هم رهی به خطاست .
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)][/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)] [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]سردار آزمون یا (حرفه ای هفته)[/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    زیست رسانه ای سردار آزمون قابل مطالعه است. او نمونه‌ی موفقی از یک فوتبالیست حرفه ای است که شرایط و اقتضائات جامعه اش را می شناسد و با چیدن افرادی قوی در پشت صحنه‌ی فعالیت ورزشی اش، قدم به قدم ریتم صعودی اش را حفظ می کند. سردار خلاف جریان فوتبالیست های ایرانی است. بگذارید ساده تر بگویم او درک کرده که فوتبالیست حرفه ای بودن فقط در بدنسازی مناسب و قدرت دریبلینگ و تاکتیک پذیری نیست.
    [/BCOLOR]​
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    1334247_643.png
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    امروزه فوتبالیست بودن مثل بازیگری، مثل خوانندگی و هر نوع شغل در معرض دیگری، یک بسته‌ی‌ رفتاری است. این نکته واضح را اما خیلی از سلبریتی های وطنی درک نکرده اند. نمونه ی نزدیکش همین مهدی طارمی که نمی داند چه موقع و چگونه و چه چیز را رسانه ای کند. مقتضیات رسانه ها را نمی شناسد و مقابل مدیرانی مثل طاهری و ترکاشوند دائما آچمز می شود. آن ها هم هنرمندانه طارمی را مقابل هواداران قرار می دهند، مثل همان رودستی که رضائیان خورد. نه که طارمی و رضائیان بی تقصیر باشند نه، اما بازی هم می خورند. آزمون اما بالکل چیز دیگری است. او با هنرمندی مشاورانش هیچ وقت از روی رسانه ها محو نمی شود. به عبارتی نیاز نیست که الزاما گل بزند و بدرخشد که تیتر یک شود، او حتی از تتلو هم استفاده می کند و به موقع روی تیتر می آید. جالب این جاست در موقعیتی هم قرار می گیرد که بر محبوبیتش اضافه می شود، این ها پاداش مردم شناسی او و اطرافیانش است و نوش جانش.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    چرا جای دور برویم؟ همین پیشنهاد لاتزیو را بگذارید در کنار بی شمار پیشنهادات خبری شده ای که نه یارای اثباتش هست و نه توان انکارش! بله ما همیشه او را فوتبالیستی دیده ایم که هواخواهان درجه یک دارد. در ناخودآگاه ما جوری شکل گرفته که او حالا مهاجم اول تیم ملی است. اگر فوتبالیست های ناشی داخلی در قلیان سراها تیتر یک می شوند، او با آرسنال و لاتزیو تیتر می شود . این ها رفتارهای رندانه فوتبالیستی است که قدر جایگاهش را می داند و هیچ نقدی هم بر او وارد نیست. سردار آزمون درک کرده که فوتبالیست بودن یک کانسپت است نه یک تک گویی...
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)] [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)] [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]بنیتا یا (بی همتای هفته)[/BCOLOR]​
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    خیلی فکر کردم که از «بنیتا» چگونه بنویسم. به هر حال بی رحمانه ترین اتفاقات هم برای ما در نهایت سوژه اند. آسیب شناسی اش کنیم مثلا؟ از کم و کیف احکام قضایی بنویسیم؟ از مجرمان سابقه دار؟ بافت های ناهمگون؟ از فاصله طبقاتی و فقر؟ یا اصلا از ناآشنایی پدر و مادر با وظایف نظارتی از کم سوادی از...ذهنم هیچ انسجامی نمی گیرد! این روایت انگار نظم ندارد. هشت ماهه؟ آن عکسش که میان گلها نشسته؟ یعنی نمی شد ماشین را جلوی یک مغازه پارک می کردید؟ اصلا جای سارق می نشینم چقدر کم آورده بود؟ اصلا معتاد بود یا نبود، فرقی می کند؟ مادر بنیتا الان به چی فکر می کند؟ او و همسرش می توانند تا ابد حسی از خوشبختی لمس کنند؟ حمید هامون یادتان هست؟ یک جایی وسط فیلم، فرمان ماشین را دستش گرفته بود و می گفت یکمی این ور، یکمی آن ورتر سرنوشت همین هست! پدر بنتیا اگر ...ملکوت را خوانده اید؟ داستان بلندی که بهرام صادقی نوشته، کار خوش خوانی است. این جوری شروع می شود «در ساعت یازده شب چهارشنبه هفته گذشته جن در آقای مودت حلول کرد» شاید جن در سارقین حلول کرده؟
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    1334791_895.png
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    نمی دانم فقط آن عکسش در سبزه ها؟ مثل آن عکس آتنا که نیمرخ اساطیری اش مثل الهه های یونان باستان پاک و منزه و بری به نظر می رسید آتنا، بنیتا دختران شین آباد... حتما بیشتر از این ها هست زن ها و دختران ایران، ترکیب خوبی است؟ نمی دانم؟ ندایی در گوشم می پیچد؛ «این نامم، این سرم، این پوست، این رگم، استخوانم، خاکسترم به دنبال چه در من می گشتند؟» بنیتا را دیده ام نه گرمش بود، نه تشنه لب! بنیتا یک جایی بود باران یکریز می آمد، باید به مادرش بگویم که نگران نباشد. هان؟ لوس شد؟ من هنوز نمی دانم چه بنویسم؟ اصلا چرا باید نوشت؟ این مرگ چیست؟ که هر چه غیر خودش را بی اهمیت می کند؟ مادرش، پدرش الان چه حسرتی بزرگتر از لمس دوباره ی بازوانش دارند؟ رد انگشتانشان بماند روی بازوان آن نرمه ترد خردسال؟ اگر بغض کنیم؟ حالشان خوب می شود؟ پدر و مادر آن سارقان چه فکر می کنند؟ خانواده ی آتنا با غمش کنار آمده اند؟ کسی هست به خواب های شبانه شان سر بزند؟ ببیند اوضاع چه خبر است؟ بیداری هم غم انگیز است، مثل مرگ. ما کجاییم؟ چه کسی از کجا می بیند ما را؟ می بیندمان؟ آن عکسش در سبزه ها، آن حسرت بازوانش، آن نام خوش لفظش، در کدام روح تناسخ می کند؟ چه کسی دوباره صدایش می کند؟ ندایی در گوشم می پیچد، از این شادی و پای کوبی ها می ترسم، مادر، مثل یک شوخی، که خنده دار نیست، مثل شادی و خنده ی کودکان، در هواپیمای در حال سقوط.
    [/BCOLOR]​
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا