یک نفر نیست بی من بودن را به یادت بیاورد
گوش غرورت را بپیچاند
بزند سر شانه ی دلت
وآرامش صدایت را
به حال پریشان من برساند
یک نفر نیست
بیادت بیاورد تنهایم بیادت بیاورد تنهایی...
کاش همـه ی مـا چیزی برای از دست دادن داشته باشیم... چیزی که اگر خط به تنش بیفتد دلمان بلرزد چیزی که در وخیم ترین شرایط زندگی بتواند لبخند را مهمان لب هایمان کند چیزی که بشود نقطه ضعفمان چیزی که در اوج نا امیدی بخاطرش بجنگیم چیزی که عطر زندگی ببخشد بتواند دکمه انسانیتمان را روشن نگه دارد و از روزمرگی نجاتمان دهد باید چیزی باشد... یا در واقع باید آدمـی باشد...!
عاشق که میشوی قشنگ میشوی!
قشگ مثلِ روزهایِ آفتابی
روزهایی که آفتاب میآید و هوا برایِ دیدن
داغ میشود
قشنگ مثل وقتی کهمیگویی؛
گرمم است! بیا بریم طرفِ جایی
کنارِ چشمهای، لبِ دریایی
قشنگ مثلِ رفتنهایِ زیر یک درخت
دراز به دراز شدن وُ
روبه آسمان
بههم نگاه کردن
قشنگ! نه مثل وقتی که تو را در ابری سوار ببینم وُ
بگویم:
هوی! کجا؟
بخدا من تو را قشنگ دوست دارم
قشنگ مثلِ وقتی که باد بگیرد وُ
ابر برگردد
باران شود
وَ من چترِ تو باشم.
عاشق که میشوی؛
تو خیلی قشنگ میشوی!
هیچگاه دوست داشتن هایِ پر دلیل را دوست نداشته ام
مثلا این ها که می گویند
عاشقِ چشمانش شدم
یا دیگری می گوید
عاشقِ شانه هایش..
یا چه می دانم هرچه!
اصلا معنی ندارد
وقتی کسی می گوید چرا دوستش داری؟
باید نگاهش کنی
لبخند بزنی
و بگویی
چون دوستش دارم.
از دلتنگیت کجا فرار کنم؛؟ کجا بروم که صدای آمدنت را بشنوم ؟
کجا بایستم که راه رفتنت را ببینم ؟
کجا بخوابم که صدای نفسهات بیاید؟
کجا بچرخم که در آغـ*ـوش تو پیدا شوم؟
کجا چشم باز کنم که در منظرم قاب شوی؟
کجایی ؟
کجایی که هیچ چیزی قشنگتر از تماشای تو نیست؟
کجا بمیرم که با بوسـههای تو چشم باز کنم؟ کجایی؟
چقدر شیرین است دیدنِ دو نفره هایتان
لابلاى این شلوغ بازارِ رابـ ـطه ها!
در عصرى كه تعهد برایش تعریف نشده،
بمانید براى هم...
لطفاً!
تا سالها بعد
وقتى براى فرزندتان قصه ى شب میگویید
داستانِ رسیدنتان را بشنود
نه بلاتكلیفى نه عشق هاى بى سر و ته!
تمامت را برای کسی بگذار که تمام تو باشد. نگاهت را ، حرفت را، آغوشت را بلد باشد. فرقی ندارد از چه رنگ و نژادیست، فقط عاشقی را بلد باشد. آن کس که رفتن نمی داند آن کسی که نداشته های روحت را با بودنش یک به یک پر می کند. کسی که غیرتو هیچ نخواهد و نبیند. تو برایش تمام باشی. کسی که زندگی را فقط با "تو" بلد باشد و بسازد. در تو عشق و رویای پرواز را بیدار کند. همانی که پا به پایت مسیر بی نهایت خوشبختی را بیاید و خسته نشود و عشق تنها واژه ی قلبش باشد و بس ...
راست می گفتی
دل دادگی آنقدرها هم که فکرش
را می کردیم ساده نبود ..
ساده نیست .
دل که می دهی
انگار خودت را دو دستی
تقدیمِ او - یِ قصه کرده ای
بخندد.. می خندی
اشک بریزد... اشک نمی ریزی.. سِیل می باری
سرد باشد..تابستان با همه ی گرمایش به حالت برف می بارد
و انـتـــظار
امان از این انتظار کــِ می شود
کارِ هر روزه که هیچ
کارِ هر ثـانیه ات ســـاده نیست ... !
قصه دلدادگی من و تو را فقط
آب های سرد ارس می دانند.
وقتی برای وفای تو، تن به سیل سپردم.
قصه دلدادگی سارای را بعد تو
در همه دنیا فریاد زدنند...
این گونه عشق تو، مرا افسانه کرد.
#برگرفته از افسانه آذربایجانی، سارای و خان چوپان...