می نویسم...
برای قلبی که شکست...
و دستی که دیگر توان نوشتن ندارد.
می نویسم...
از سرابی که همه هستی ام را به یغما برد. از طوفانی که خانه آرزوهایم را ویران ساخت.
می نویسم...
از بغض...
از سکوت...
از هرآنچه باید بشکند.
می نویسم...
از دردهای التیام نیافته...
از بغض های بی صداشکسته...
می نویسم...
از تنهایی...
از بی کسی...
دلم گرفته ای خدا!
برای قلبی که شکست...
و دستی که دیگر توان نوشتن ندارد.
می نویسم...
از سرابی که همه هستی ام را به یغما برد. از طوفانی که خانه آرزوهایم را ویران ساخت.
می نویسم...
از بغض...
از سکوت...
از هرآنچه باید بشکند.
می نویسم...
از دردهای التیام نیافته...
از بغض های بی صداشکسته...
می نویسم...
از تنهایی...
از بی کسی...
دلم گرفته ای خدا!