از نیمه شب گذشته که تو خیابون دور میزنیم. میگـه براش آهنگ بذارم. نپرسیده میدونم انتخابش قمیشیه. میپرسه میخوام پیاده بشیم و مثل همیشه دور دریاچه قدم بزنیم؟ ولی من حالم خرابتر از اونه که بخوام از ماشین پیاده بشم. اونم روبهراه نیست. صدای قمیشی باعث میشه که نگاهمو بدم به چراغای شهر تا نفهمه که گریهم گرفته ولی مثل همیشه حتی بدون اینکه نگاهم کنه میفهمه و میگـه آهنگو قطع کنم.
با حرص میگم: چرا هروقت من حالم خوب نیست حال تو هم خوب نیست؟
میگـه: قضیهی لوله کشیه!
منظورشو نمیفهمم و با خودم فکر میکنم اینم یکی دیگه از شوخیای بی مزهشه. بدون اینکه نگاهم کنه میگـه: چندبار باید بهت بگم دوست دارم تا بفهمی همهی احساساتم به احساساتت وصله؟
و میدونم برای اون که اهل محبت کلامی نیست این قشنگ ترین اعتراف دنیاست. با همهی غصههام لبخند میزنم و یادم میفته که برای اولین بار هم شب بود، توی ماشین نشسته بودیم و من قبلش یه دل سیر گریه کرده بودم. گفتم: چرا؟
و اون بی مقدمه بدون اینکه بهم نگاه کنه گفت: چون دوست دارم!
با حرص میگم: چرا هروقت من حالم خوب نیست حال تو هم خوب نیست؟
میگـه: قضیهی لوله کشیه!
منظورشو نمیفهمم و با خودم فکر میکنم اینم یکی دیگه از شوخیای بی مزهشه. بدون اینکه نگاهم کنه میگـه: چندبار باید بهت بگم دوست دارم تا بفهمی همهی احساساتم به احساساتت وصله؟
و میدونم برای اون که اهل محبت کلامی نیست این قشنگ ترین اعتراف دنیاست. با همهی غصههام لبخند میزنم و یادم میفته که برای اولین بار هم شب بود، توی ماشین نشسته بودیم و من قبلش یه دل سیر گریه کرده بودم. گفتم: چرا؟
و اون بی مقدمه بدون اینکه بهم نگاه کنه گفت: چون دوست دارم!