نقد و بررسی فیلم خارجی City Of God (شهر خدا)

  • شروع کننده موضوع EGeNo
  • بازدیدها 495
  • پاسخ ها 9
  • تاریخ شروع

EGeNo

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/12/22
ارسالی ها
2,377
امتیاز واکنش
12,176
امتیاز
838
10-City-of-God-204x300.jpg



کارگردان : Fernando Meirelles

نویسنده :paulo Lins

بازیگران:Alexandre Rodrigues, Matheus Nachtergaele,Leandro Firmino

جوایز :

نامزد اسکار: بهترین کارگردانی، بهترین فیلمبرداری، بهترین فیلم‌نامه اقتباسی و بهترین تدوین

خلاصه داستان : شهر خدا داستان تبهکاران شهری فقیر و نکبت زده درحومه ریودوژانیروی برزیل است این فیلم داستان این تبهکاران را بر اساس یک داستان واقعی از دهه ۱۹۶۰ تا دهه ۱۹۸۰ دنبال می کند دو گروه تبهکاری که یکی به رهبری «لیتل دیدز» و دیگری به رهبری «کاروت» هستند، می خواهند همدیگر را از دور خارج کنند تا توزیع مواد مخـ ـدر شهر را به تنهایی در دست بگیرند. ماه ها جنگ های خونین ..

imdb-icon.png


movie-trailer.png
 
  • پیشنهادات
  • EGeNo

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/22
    ارسالی ها
    2,377
    امتیاز واکنش
    12,176
    امتیاز
    838
    ۲- خلاصه داستان و حاشیه های فیلم:

    شهر خدا داستان تبهکاران شهری فقیر و نکبت زده درحومه ریودوژانیروی برزیل است این فیلم داستان این تبهکاران را بر اساس یک داستان واقعی از دهه ۱۹۶۰ تا دهه ۱۹۸۰ دنبال می کند دو گروه تبهکاری که یکی به رهبری «لیتل دیدز» و دیگری به رهبری «کاروت» هستند، می خواهند همدیگر را از دور خارج کنند تا توزیع مواد مخـ ـدر شهر را به تنهایی در دست بگیرند. ماه ها جنگ های خونین بین آنها ادامه دارد. سرانجام به دلیل اینکه «لیتل دیدز» پول قاچاقچی اسلحه را نمی دهد، پلیس دو گروه را محاصره می کند و برخی را می کشد و عده ای را دستگیر می کند. در این میان پسر جوانی به نام «راکت» که از صحنه های درگیری دو گروه عکس های خبری تهیه می کند، به شهرت و تمکن مالی می رسد.

    داستان کامل فیلم و چند نکته حاشیه ای:

    فیلم درباره یکی از شهرهای حومه ریو دوژانیرو در برزیل است .که خشونت بی اخلاقی وبذهکاری در آن بیداد میکند. نام فیلم (شهر خدا) در اصل معنای مخالف و معکوس دارد و در لحظاتی از فیلم به راحتی میتونید خود را در جهنم فرض کنید.

    1-City-of-God.jpg
    فیلم از زبان یکی از اعضای همین شهر روایت میشود که سه دوره زمانی ینی دهه ۶۰ دهه۷۰ و دهه ۸۰ را نشان میدهد و در اصل ۳ اپیزود مرتبط به هم از سه دوره زمانی این شهر است.خشونت و بذهکاری و بی اخلاقی حرف اول را در این شهر میزند و در صحنه هایی از فیلم که کودکان ۱۲-۱۳ساله مشغول مصرف مواد مخـ ـدر و آدم کشی هستند اوج فاجعه نمایان میشود.
    دو سوال مرسوم کاربران سایت سینماییIMDB درباره فیلم چنین است:
    -چرا اسم فیلم برخلاف محتوای نشان داده در فیلم “شهر خدا” نامگذاری شده است؟
    -چه مقدار بی اخلاقی وخشونت و بی دینی در فیلم وجود دارد؟

    بوشکاپه که راوی داستان است داستان را با یک فلاش بک (بازگشت به گذشته) اغاز می کند. سه نفر جوان که بهترین کا را دزدی می پندارند و این بهترین هدف برای هر کس در شهر خدا است. در شهری که پلیس هم با خلافکار ها هم پیمان است.

    شهر خدا داستانی است که با فلاش بک گره های داستان را باز می کند. و روایت اول شخصی به نام بوشکاپه. فیلم روالی مستند گونه دارد. بیشتر صحنه ها با دوربین رو دست فیلم برداری شده است و همین مستند گونه بودن داستان را نشان می دهد. هر چند که اصل داستان از یک داستان واقعی گرفته شده است. شاید دلیل مستند بودن نیز به خاطر واقعی بودن داستان می باشد.

    فیلم در کل می کوشد راوی خشونت و هرج و مرجی و آدم کشی را در برزیل ودر شهری که فقر از آن می بارد را به تصویر بکشد. در شهری که آدم کشی سهل ترین کار است.

    12-City-of-God.jpg
    شخصیت ها داستان کاملا باور پذیر می باشند و بیننده به خوبی با تمام شخصیت ها همزاد پنداری می کند. فیلم شخصیت منفی و مثبت ندارد. بوشکاپه راوی داستان است و فقط داستان را نقل می کند.

    از نکات مثبت دیگر فیلم این است که به زیبایی زمان و مکان فیلم عوض می شود در واقع همان فلاش بک و فلاش فوروارد های فیلم است. همچنین نگاه بی طرفانه کارگردان به شخصیت ها و این که شخصیت ها به خوبی پروش داده می شوند. در واقع نگاهی انتقادی به جامعه است . این خشونت بسیار را فقر جامعه باعث شده است. افراد مقصر نیستند بلکه جامعه است که باعث بروز چنین حوادثی شده است.

    و در پایان فیلم رهبر باند خلافکار ها کشته می شود و چند کودک بالای سر جسد او می ایند و با تفنگ به جسد او شلیک می کنند و در پایان فیلم همان کودکان در کوچه ای شروع به دویدن می کنند و نمادی است که این راه همچنان ادامه دارد.

    شهر خدا ابتدا در کشور برزیل و یک سال بعد در سینماهای سایر کشورها به اکران عمومی در آمد. فیلم روایتی از جرم و جنایت در حاشیه شهر ریودوژانیرو در خلال سال‌های دهه های ۶۰ تا ۸۰ میلادی است. روایت متفاوت و فرم بصری ویژه ی فیلم از عنوان بندی جذابش شروع می شود و تا پایان ادامه پیدا می کند و به این ترتیب داستان نه چندان بدیع بزرگ شدن نوجوان های حومه نشین در دل خشونت جاری در ریودوژانیرو به فیلمی تماشایی تبدیل می شود. خود میرلس گفته که اگر از خطرهای فیلم سازی در این محله ها خبر داشت، شهر خدا هرگز ساخته نمی شد!

    دیالوگ برگزیده:

    “کابلیرا: گوش کن برنیس، یه چیز خیلی مهم می خوام بهت بگم. بگو ببینم، تو تا حالا چیزی در مورد” عشق در نگاه اول” شنیدی؟
    برنیس: آره، اما لوطی ها عاشق نمی شن. اونا فقط (...) میشن.
    کابلیرا: ای بابا، هر حرفی که زدم رو خراب کردی که.
    برنیس: لوطی ها حرف نمی زنن، اونا کلمات رو بالا میارن.
    کابلیرا: ای خدا! من دارم بیخودی فک می زنم. بیخیال بشم بهتره انگار.
    برنیس: لوطی ها بیخیال نمیشن، اونا فقط یه کم اون وسطها استراحت می کنن.
    کابلیرا: مثل اینکه صحبت کردن در مورد عشق با تو بی فایده هست. نه ؟
    برنیس: عشق! شوخی می کنی؟ مزخرف نگو.
    کابلیرا: اما همینه. این احمقی که اینجاس عاشقته “

    منبع: وبلاگ محمد تنگسیر

    ——-
     

    EGeNo

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/22
    ارسالی ها
    2,377
    امتیاز واکنش
    12,176
    امتیاز
    838
    ۳- نقد راجر ایبرت بر فیلم شهر خدا

    «شهر خدا» با انرژی متلاطمی پیش می‌رود در حالی که در داستان دارودسته‌های پایین شهری ریو دو ژانیرو غوطه می‌خورد. بلافاصله به‌شکلی نفس‌گیر و هولناک با شخصیت‌ها مواجه می‌شویم، تا حضور کارگردانی مملو از حرف‌های تازه و شور اعلام شود:فرناندو میرلس. این نام را به‌خاطر بسپارید. این فیلم با «دوستان خوب» اسکورسیزی مقایسه شده است، و لیاقت این قیاس را داراست. فیلم اسکورسیزی با صدای یک نریتور آغاز می‌شود که می‌گوید از زمانی که یادش هست،‌دلش می‌خواسته گانگستر باشد. نریتور این فیلم اما به‌نظر می‌رسد که چاره‌ی دیگری ندارد.

    2-City-of-God.jpg
    فیلم در بیقوله‌هایی که شهر ریو ساخته تا فقرا را ازمرکز شهر درو نگاه دارد می‌گذرد. آنها در محیطی سرشار زندگی، رنگ، موسیقی و سرخوشی بزرگ می‌شوند؛ والبته با حضور خطر، چرا که قانون غایب است و دار و دسته های خشن بر خیابان‌ها حکم می‌رانند. در سکانس هنرمندانه‌ِ آغازین فیلم، یکی از گنگ‌ها برای دوستانش میهمانی‌ای ترتیب داده که در این زمان مرغ پا به فرار می‌گذارد. یکی از کسانی مرغ را تعقیب می‌کند، راکت (آلکساندره رودریگوئز)‌است، راوی. او ناگهان خود را میان خط مسلح می‌یابد: گنگ از یک سو و پلیس‌ها از سوی دیگر.

    همان‌طور که دوربین دور او می‌چرخد، پس‌‍زمینه تغییر می‌کند و راکت از یک نوجوان به پسربچه‌ای کوچک تبدیل می‌شود، که در حال بازی فوتبال در یک زمین خاکی در بیرون شهر ریو است. برای دانستن داستان او، به گفته‌ی او، باید به‌ آغاز بازگردیم، وقتی که او و دوستانش گروه «تندر تریو» را تشکیل دادند و زندگی‌ای را آغاز کردند که به عقیده‌ی برخی مجرمانه و به عقیده‌ی برخی دیگر راه بقا بود.

    تکنیک آن شات، چرخش دوربین، فلاش بک، تغییر رنگ‌ها از روشنی تیره پایین شهر به قهوه‌ای خاکی خورشیدی زمین فوتبال، ما را به فیلمی بشارت می‌دهد که به لحاظ بصری زنده و خلاق است، در حدی که تعداد این‌گونه فیلم‌ها چندتا بیشتر نیستند.

    میرلس کارش را با کارگردانی تبلیغات تلویزیونی آغاز کرده است.، که برای او تسلط بر تکنیک را به همراه داشته است؛ و به گفته‌‌ی خودش، به او آموخته تا به‌سرعت کار کند، تا یک شات را اندازه بگیرد و به دست بیاورد، و حرکت کند. کار با فیلمبردار سزار شارلون، او از کات‌های سریع و دوربین متحرک روی دست استفاده می‌کند تا داستانش را با شتاب و جزئیاتی که می‌خواهد روایت کند. گاهی آن ابزارها می‌تواند فیلمی بیافریند که فقط شلوغ می‌شود، اما «شهر خدا» به‌نظر می‌رسد تنها شکل خودش باشد، همان‌طور که ما به اینجا و آنجا می‌نگریم، با خطرات و فرصت‌هایی که همه‌جا هست.

    دار و دسته‌ها پول و اسلحه دارند، چراکه مواد مخـ ـدر می‌فروشند و دست به سرقت می‌زنند. اما آنها خیلی ثروتمند نیستند چرا که فعالیت آنها محدود به شهر خداست، جایی که کسی پول زیادی ندارد. در یک از جرایم اولیه، شاهد سرقت مسلحانه از کامیون حامل کپسول‌های گاز پروپان هستیم، که به مردم واگذار می‌شود. بعدها شاهد تهاجمی به یک بـدکـاره‌خانه هستیم، که کیف پول‌های مشتریان سرقت می‌شود. ( در یک فلاش بک این تهاجم را دوباره می‌بینیم و در لحظه‌ای سرد پی می‌بریم که چرا در حالی که به‌نظر نمی‌رسید هیچ قتلی اتفاق افتاده باشد، آن همه جنازه در آنجا دیده می‌شود.) همان‌طور که راکت فضای منطقه را تشریح می‌کند، فضایی که کاملاً به آن مسلط است، درمی‌یابیم که فقر تمام ساختارهای اجتماعی شهرخدا را نابود کرده است، از جمله خانواده. دار و دسته‌ها به ساختار و ثبات می‌رسند. از آنجا که مرگ گنگ‌ها بسیار بالاست، حتی رهبران نیز به‌شکلی تعجب‌برانگیز جوان‌اند، و زندگی هیچ ارزشی ندارد به‌جز زمانی که آن را از کسی می‌گیرند. سکانس شگفت‌آوری است آنجا که رهبر پیروز یکی از دار و دسته‌ها به‌شکلی کشته می‌شود که هیچ انتظارش را ندارد. توسط آخرین کسی که گمان می‌برد، و ما اساساً می‌بینیم که او توسط یک شخص کشته نمی‌شود،‌ بلکه فرهنگ جنایت است که به زندگی او خاتمه می‌دهد.

    3-City-of-God.jpg
    با این‌حال، فیلم همه‌اش عبوس و خشن نیست. راکت همچنین تاحدی طعمی دیکنزی در شهر خدا دارد، جایی که آشوب زندگی کاراکتر‌هایی آماده، مهیا می‌کند که نام مستعار دارند، پرسوناها و علائم تجاری. اسامی‌ای شبیه بنی (فلیپه هاگنسن) آنقدر کاریزماتیک هستند که به‌نظر می‌رسد از قوانین معمول پیشی می‌گیرند. دیگران مثل ناک اوت ند و لیل زی، از کودک به رهبرانی هراسناک بزرگ می‌شوند که مرگ پشتیبان کلام آنهاست.

    فیلم مبتنی بر رمانی از پائولو لینس است، که در شهر خدا بزرگ شده است، و به‌شکلی از آنجا گریخته است و هشت سال صرف نگارش کتابش کرده است. نکته‌ای در پایان اشاره می‌کند که داستان تاحدی بر اساس زندگی ویلسون رودریگوئز، یک عکاس برزیلی است. ما به راکت می‌نگریم که دوربینی دزدی به‌دست آورده که گنج اوست و با آن عکس‌هایی از موقعیت ممتازی که به‌عنوان کودکی رها در خسیابان‌ها دارد، می‌گیرد. شغلی دست و پا می‌کند و به‌عنوان دستیار در ماشین پخش روزنامه مشغول می‌شود، از عکاسی می‌خواهد تا حلقه‌ی فیلم او را چاپ کند، و رَم می‌کند وقتی که عکس پرتره‌ای را که از رهبر گنگ گرفته در صفحه‌ی اول روزنامه می‌بیند.

    او فکر می‌کند: «این حکم مرگ من است»، اما نه: دار و دسته‌ها از شهرت به‌دست آمده لـ*ـذت بـرده‌اند و برای او و دروبینش با تفنگ‌ها و دخترهاشان ژست می‌گیرند. و در جریان یک جنگ شرورانه دار و دسته‌ها، می‌تواندعکس پلیس‌هایی را بگیرد که گانگستری را می‌کشند؛ جنایتی که آن را به گردن دار و دسته‌ها می‌اندازند. و این‌که نبض این حوادث با حقیقتی بلافاصله می‌تپد که لوئیز ایناسیو لولا دا سیلوا رئیس‌جمهوری تازه‌انتخاب‌شده‌ی برزیل بدان اشاره کرد و فیلم «شهرخدا» را ستود و از آن به‌عنوان دعوتی ضروری برای تغییرات نام برد.

    در سطح واقعی خشونت‌هایش، «شهر خدا» به گستردگی «دار و دسته‌های نیویورکی» اسکورسیزی نیست، اما هر دو فیلم خطوط موازی معینی دارند. در هر دو فیلم، واقعاً دو شهر وجود دارند: شهر کار و امنیت، که در آن قانون و خدمات شهری وجود دارد، و شهر مطرودان، که اتحاد آنها زاده‌ی فرصت و ناامیدی است. آنها که در سطحی زندگی می‌کنند که به‌ندرت داستان زندگی‌شان گفته شده.

    «شهر خدا» نه به‌دنبال بهره‌برداری است و نه تمکین، داستان‌هایش را برای رسیدن به تأثیری طرح‌ریزی‌شده فریاد نمی‌کند، حواشی رمانتیک احمقانه و اطمینان‌بخش ندارد، اما به‌سادگی با چشمی زیرک و پرشور، می‌نگرد به آنچه که می‌داند.

    منتقد: راجر ابرت

    ترجمه: یاسین محمدی
    منبع: وب سایت یاسین محمدی
     

    EGeNo

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/22
    ارسالی ها
    2,377
    امتیاز واکنش
    12,176
    امتیاز
    838
    ۴- یادداشتی کوتاه بر فیلم شهر خدا

    شهر خدا داستان فقر است، داستان نادانی است و داستان بیچارگی بچه هایی که از روزی که چشم باز کردند جنگ و خون و کثافت دیدند. فیلم روایتگر زندگی مردم زاغه نشین منطقه Rio de Janeiro در برزیل است و در دهه ۶۰ اتفاق می افتد و بر اساس داستانی واقعی ساخته شده. شخصیت اصلی فیلم پسر نوجوانی (بوشکاپه) است که در بین همین مردم زندگی می کند و همه اتفاقات از جمله درگیری گروه های بزرگ فروش مواد مخـ ـدر را که بیشتر اعضایشان نوجوان ها هستند و کودکانی که قربانی این بازی می شوند را از نزدیک می بیند. بوشکاپه که علاقه شدیدی به عکاسی دارد بالاخره موفق می شود با چند عکس از فعالیت گروه های فروش مواد خود را به یک سرویس خبری نزدیک کند و در نهایت با گرفتن عکسی به یاد ماندنی از درگیری دو گروه بزرگ عمق فاجعه جاری در این شهر را به گوش دنیا برساند. فیلم بسیار خوش ساخت است و تماشاگر به هیچ وجه احساس خستگی نمی کند. بارز ترین نکته فیلم سقوط کودکان بی گـ ـناه در فلاکت و بدبختی به خاطر دنیای سیاهی است که اطرافشان را گرفته.

    منبع: Cineblog
     

    EGeNo

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/22
    ارسالی ها
    2,377
    امتیاز واکنش
    12,176
    امتیاز
    838
    ۵- نقد یک فیلم «شهر خدا»( فرناندو میرلس، ۲۰۰۳): شهری که خدا را فراموش کرده بود
    نویسنده: حسین آریانی

    نام این بخش فقیر نشین در ریودوژانیروی برزیل، نامی کنایی دارد: «شهر خدا». شهری که خشونتی غیر قابل تصور، بدوی و لجام گسیخته آن را فرا گرفته و دزدی، قاچاق مواد مخـ ـدر، قتل در این شهر جزو امور روزمره شده است.



    در سکانس اول فیلم مرغی را می بینیم که چون فهمیده که می خواهند او را بکشند پا به فرار می گذارد، اما رییس خشن باند تبهکاران (لیتل دیدز) و دارو دسته اش گام به گام، مرغ را تعقیب و به سمتش شلیک می کنند.

    تعقیب مرغ، به جز ارائه تصویری از خشونت حاکم بر باند تبهکاری، تمثیلی از وضعیت این شهر هم هست. گویی زندگی روزمره این مردم، این شکل از زندگی را اقتضا می کند. چرا که کار شرافتمندانه در«شهر خدا» و در ذهن این مردم، مترادف با تیره روزی است، به همین دلیل فعالیت های بزه کارانه و استفاده از اسلحه، محور زندگیشان را تشکیل می دهد.

    4-City-of-God.jpg
    در فیلم به نظر می رسد که این نوع از زندگی به شکل دایره واری همه را در خود محصور کرده، و امکان گریز از آن وجود ندارد. تبهکاران هم با بیرحمی و شقاوت مانع عبور هر فردی از این دایره بسته می شوند. انگار که با یک شهر نفرین شده و تقدیری سیاه و محتوم روبروییم.

    به یاد بیاوریم «بنی» یکی از سردسته های تبهکاران را، که به دختری دل بسته و می خواهد به خواهش دختر و با تصمیم شخصی اش، از اعمال بزهکارانه کنار بکشد و زندگی سالمی را شروع کند، اما به طور تصادفی به جای دوست و شریک تبهکارش، توسط «لیتل دیدز»(سر دسته تبهکاران) کشته می شود. یا «ناک هر» که خانواده اش به دست لیتل دیدز قتل عام شده اند، با اینکه می خواهد زندگی سالمی داشته باشد، برای حفاظت از جانش و همچنین برای انتقام جویی به گروه تبهکاران رقیب می پیوندد.

    او در آغاز فعالیت هایش بر این عقیده است، که ضمن سرقت ها و عملیات تبهکارانه، هیچ بی گناهی نباید کشته شود. ولی بعد به تدریج دستش را به خون بیگناهان آلوده می کند، چرا که رمز بقاء در این شهر دوزخی «کشتن» و «شقاوت» است.

    فقر و خشونت چنان در این شهر رخنه کرده، که بسیاری از کودکان اسلحه به دست می گیرند و آدم می کشند تا پول بیشتری به دست بیاورند، و بزرگترین آمال و آرزویشان این است، که در آینده تبهکاران بزرگی شوند.

    «لیتل دیدز»(رییس باند تبهکاران) از کودکی تشنه خون بوده، و تبهکار و آدم کشی بالفطره است. در کودکی، وقتی که سه بزرگسال همراهش هتلی را غارت می کنند با بی رحمی جنون آمیزی به داخل هتل می رود و همه را به گلوله می بندد. او در بزرگسالی هم، در نهایت بی رحمی هر سرپیچی و مخالفتی را با اسلحه خاموش می کند. مثل صحنه ای که «لیتل دیدز» به پاهای بچه هایی که بی اجازه او، دله دزدی کرده اند شلیک می کند و در برابر گریه آنها، قهقهه سر می دهد.

    در این میان پسری به نام «راکت» به عنوان شخصیت اصلی داستان معرفی می شود. او به قول خودش عرضه کارهای خلاف را ندارد و دو دفعه ای که به قصد سرقت می رود، دلش به حال قربانیان می سوزد و از حمله به آنها صرف نظر می کند.

    «راکت» که مدتی در سوپر مارکت کار می کند، در اوایل فیلم می گوید: «کم کم داشتم درک می کردم که درستکاری در زندگی بزرگترین حماقته.» اما به تدریج «راکت» به جای اعمال خشونت آمیز و بزه کارانه علاقه مند به عکاسی و تجربیات خلاقانه می شود.

    او خشونت در «شهر خدا» را توسط عکس هایش در مطبوعات انعکاس می دهد و همین عکاسها زمینه ساز پیشرفت او در حرفه عکاسی می شوند. او از پشت دوربین با چشم هایی مضطرب و مشتاق عکس می گیرد و ویزور و عدسی لرزان دوربینش، جنایت ها و سرقت ها را لحظه به لحظه ثبت می کنند.
    تبهکاران هم از ثبت این وقایع بدشان نمی آید. «لیتل دیدز» وقتی عکسش در روزنامه چاپ می شود تمام روزنامه های دکه روزنامه فروشی را می خرد و به دوستانش نشان می دهد و می گوید: «حالا معلوم شد که رئیس اصلی چه کسی است.» «لیتل دیدز» با افتخار و ژستی پوشالی در عکس ها اسلحه به دست گرفته، که این نشان از خشونت بدوی و ابلهانه او دارد.

    معرفی سه رفیق دزد در اپیزود اول که با فیکس فریم(تصویر ثابت) روی هر کدام و زوم به چهره شان انجام می گیرد، دیدنی است. پیوند نماهای او رهد (از بالای سر) به یکدیگر از محله های مختلف که «لیتل دیدز» گروه های رقیب را قتل عام می کند، بسیار تاثیر گذار است و نشان از ماشین قصابی توقف ناپذیر او دارند.

    ما در نمایی ثابت از داخل خانه ای که محل فروش مواد مخـ ـدر است، گذر سال ها را می بینیم، وسایل خانه عوض می شوند، آدم های مختلفی می آیند و می روند، ولی وضع همچنان به همان منوال گذشته است. انگار همه چیز تا ابد بر مدار تکرار و در دایره ای بسته گرفتار آمده است.
    در صحنه ای از فیلم افراد اجیر شده توسط پلیس اشتباها فردی را می کشند، سپس هفت تیری در دست او می گذارند تا قتلش در جریان درگیری به نظر برسد. در این صحنه دنبال شدن گلوله توسط دوربین که به سطوح مختلف برخورد و کمانه می کند و مسیرش عوض می شود، ما را به یاد فیلم های اکشن هالیوودی می اندازد، و با رویکرد واقع گرای فیلم همخوان نیست.

    سرانجام در پایان فیلم و در سکانس نهایی، دو گروه تبهکار و روسایشان کشته و یا دستگیر می شوند و بچه های کوچکی که از «لیتل دیدز» کینه به دل دارند، با گلوله بدن او را سوراخ سوراخ می کنند.

    «راکت» هم با عکس هایی که از این واقعه مهم تهیه کرده، به شهرت می رسد و برای اولین بار اسم کامل و شغلش را به ما می گوید: «ویلسون رودریگز، عکاس.» «راکت» با کوشش و پشتکار فراوانش از دایره بسته «شهر خدا» گذر می کند. اما شاید عده انگشت شماری از کودکان و نوجوانان بتوانند چون او از زندگی فلاکت بارشان در مکان هایی چون شهر خدا، رهایی یابند.

    مناطقی که حتی پلیس و مجریان قانون هم آن را از یاد بـرده اند و هر کس، هر چه بخواهد می کند، و در فیلم هم تنها هنگامی پلیس واکنش نشان می دهد که «لیتل دیدز» پول خرید اسلحه را نمی پردازد و اداره پلیس تحت فرمان دلالان اسلحه، بساط گروه های تبهکاری را بر می چینند.
    اما به غیر پلیس افراد متمکن شهر هم گویی از چنین مکانی بی خبر هستند یا چنین تظاهر می کنند. چرا که به قول «راکت»: «پولدارها درد ما را نمی فهمیدند کارت پستال های ریودوژانیرو و شهر خدا را می دیدند که آنجا را چون بهشت نشان می داد.»

    اسم این شهر نفرین شده نام کنایی «شهر خدا» را بر خود دارد، اما بهشتی برای تبهکاران است، و خیابان هایش هر روز به خون بی گناهان رنگین می شود. شهری دوزخی که خدا را فراموش کرده و خیلی از خداوند دور است.

    نویسنده: حسین آریانی
    منبع: روزنامه بانی فیلم ۱۰ بهمن ۱۳۸۴
     

    EGeNo

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/22
    ارسالی ها
    2,377
    امتیاز واکنش
    12,176
    امتیاز
    838
    ۶- نگاهی به فیلم شهر خدا

    فیلم “شهر خدا” (Cidade De Dues)، ماجرای مردم ساکن در شهرکی با همین نام در حومه‌ی ریودوژانیرو است که مردمی فقیر و غالبا سیاه‌پوست را تشکیل می‌دهند. کودکان و نوجوانان این شهرک قبل از فراگیری هرچیز با اسلحه و مواد مخـ ـدر آشنا می‌شوند. تفریح آنها راه‌زنی و دزدی است. پلیس به جز برای گرفتن رشوه، جرات حضور در منطقه و جلوگیری از خشونت را ندارد. برای ترقی و صعود در شهرک مذکور راهی به جز آدم‌کشی و فروش مواد مخـ ـدر وجود ندارد و آرزوی هر کودکی از ابتدا این است که پله‌های ترقی را یکی یکی طی کرده تا زودتر به مخوف‌ترین چهره‌ی شهر تبدیل شود. یکی از شرایط ورود و پذیرفته‌شدن بچه‌ها در گروه‌های جنایت، قساوت بیش از حد است و کشتن هم‌سالان خود از راه‌های ورود به این دسته‌هاست.
    نشانه‌ی مردانگی در شهرک مصرف مواد مخـ ـدر و آدم‌کشی است و هر کودکی برای نمایش مردانگی خود این قبیل کارها را با افتخار انجام می‌دهد. در این میان “راکت” (با بازی الکساندر رادریگز) نوجوانی است که سعی دارد با بهره گرفتن از تلاش خود، با انتخاب یک شغل، راه خود را از دیگران جدا کرده و یک زندگی قانونی را پیش گیرد. شاید اولین چیزی که در موقع شنیدن نام ریودوژانیرو به ذهن ما خطور کند، ساحل‌های زیبا و مکانی آرام برای گذراندن تعطیلات باشد. ولی با دیدن این فیلم با دنیای واقعی و بی‌رحم یک جهان سومی آشنا می‌شویم این شهرک در دهه‌ی ۶۰ میلادی طی طرح اسکان از طرف دولت در حومه‌ی شهر ریودوژانیرو واقع در برزیل تاسیس شد. خانه‌های بسیار کوچک، کثیف و به‌هم‌چسبیده مانند مرغ‌دانی، مسکن ساکنان شهرک است.

    5-City-of-God.jpg
    این شهرک در دهه‌ی ۱۹۸۰ با آمار بالای جرم و جنایت خطرناک‌ترین و ناامن‌ترین منطقه در سراسر آمریکای جنوبی شناخته شد. کمبود امکانات اولیه‌ی شهری و حداقل رفاه اجتماعی از عوامل پیدایش دزدی، قتل و قاچاق مواد مخـ ـدر در این منطقه است. از همان ابتدا با تصاویر فرار یک مرغ، تیزکردن چاقو، و جوانان ناآرام مسلح، همراه با موسیقی زیبای برزیلی و تدوین سریع فیلم که عنوان‌بندی فیلم محسوب می‌شود، درمی‌یابیم که با فیلمی متفاوت و تکان‌دهنده از آمریکای جنوبی روبرو خواهیم بود.این فیلم که از وجود عناصر تشکیل‌دهنده‌ی یک فیلم مستند و عوامل ساختاری سینمای مدرن بهره می‌برد، یک فیلم مستند، داستانی و اجتماعی نامیده می‌شود که به خوبی یک محیط ناهنجار اجتماعی را به تصویر می‌کشد. فیلم بر اساس نگـاه دانلـود به همین نام نوشته‌ی “پائولو لینز” ساخته شده است. نویسنده‌ی رمان که خود از ساکنان شهرک و شاهد عینی جنگ‌های خونین بین آدم‌کشان این شهرک در دهه‌های ۷۰ و ۸۰ میلادی بوده است، داستان را از دریچه‌ی چشم یک نوجوان به نام “راکت” تعریف می‌کند. داستان اصلی فیلم از سرگذشت چند شخصیت مختلف تشکیل شده است که از زبان راکت روایت می‌شود. شخصیت‌ها همه با هم مرتبط هستند و حلقه‌ی ارتباط این شخصیت‌ها ” شهرک ” است. در واقع ” شهرک ” شخصیت اصلی فیلم است، که واقعا به اندازه‌ی یک شخصیت انسانی پرورش یافته است.

    با آن که در نگاه اول، فیلم دارای یک داستان کلاسیک نیست، ولی شخصیت‌پردازی خوب، یک‌نواخت نبودن روند فیلم به علت تدوین نامتعارف آن و داستان‌های عشقی، طنز و کشمکش‌های درونی شخصیت‌های فیلم که برای پیش‌برد داستان یک فیلم موفق لازم است، با مهارت در فیلم گنجانده شده‌اند.استفاده از محل واقعی، بازیگران بومی، فیلمنامه‌ای بر پایه‌ی تحقیقات مستند (پائولو لینز ۸ سال وقت صرف تحقیق این موضوع کرده است)، پرهیز از ایجاد هرگونه خشونت کاذب وحتی به‌کارگیری درست رنگ نارنجی برای انتقال فضای داغ و کثیف شهرک همه دلایلی است که می‌توان این فیلم را یک فیلم منحصر در نوع خود دانست. “فرناندو میرلس“ کارگردان فیلم برای انتقال فضای خشونت‌بار منطقه از بهره‌جستن از هرگونه تصویر مهوع و چندش‌آور مانند بریدن اعضای بدن و یا نشان‌دادن امعاء و احشای بدن انسان پرهیز کرده است. او به جای استفاده از این تصاویر، با بهره‌گیری از یک دیالوگ یا ایجاد یک موقعیت دراماتیک، چنان حس ترحم و انزجار تماشاگر از وقایع اتفاق افتاده در شهرک را بر می‌انگیزد که اثرش تا مدت‌ها از ذهن بیننده بیرون نمی‌رود. تدوین غیرمعمول فیلم که از تجربه‌ی کارگردان و تدوین‌گر از ساختن آگهی بازرگانی می‌آید، وجود صحنه‌های اضافی در فیلم را به حداقل می‌رساند و ضرب‌آهنگی به فیلم می‌دهد که لحظه‌ای بیننده خسته نمی‌شود و از فضای دلهره‌آور داستان خارج نمی‌شود.

    فیلم‌برداری سریع و پرحرکت فیلم به این نوع تدوین و باورپذیری داستان کمک شایانی کرده است . این فیلم در فهرست برترین ۱۰۰ فیلم از دید اعضای سایت IMDb در رده‌ی ۱۷ جای دارد و بسیاری آن را بهترین فیلم سینمای برزیل و شاید سینمای امریکای جنوبی می‌نامند.یک شاهکار غریب. نمایشی از خشونت، فقر و تباهی. خشونت فیلم خیلی جاها آزار دهنده نیست در این جامعه کشتن آدم ها در حد (و حتی کمتر از) کشتن مرغ های لحظات آغازین فیلم، معمولی و عادی است. فیلم به زیبائی روی جلوه نمادین این مراسم مرغ کشی تاکید بیش از حد و کلیشه ای نمی کند. قربانیان انسانی حتی به نظر راضی تر از مرغ ها هستند. نمی توان دقیقا گفت که قدرت فیلم بخاطر به تصویر کشیدن سرنوشت مختوم این آدمهاست، قضیه از این هم عمیق تر است. آدم های این جامعه چنان در تاروپود خشونت تنیده شده اند که احساس نوعی لـ*ـذت (یا انفعال همراه با خوشی) پست و کثیف از قتل و آدمکشی در بیشتر آنها بوضوح مشاهده می شود. در کنار بسیاری از آثاری که ذات انسان را در گـ ـناه و ارتکاب جرم عامل اصلی می دانند، و نیزآثار گروه مقابل که انسانهای شرور را فرشتگانی آلوده صورت و اسیر در شرایط زمانی و مکانی نشان می دهند، این فیلم ضمن عدم نفی این نگاه ها، نگاه نوع سومی را هم مطرح می کند.

    خشونت این جامعه بصورت یک فرهنگ یا به عبارت درست تر یک شبه فرهنگ در آمده است. نوعی شبه تقدس عرفی دارد. کمی هم حالت بازیگوشی در این ادمکشان کوچک دیده می شود در این میان ولی صحنه ای هم هست که حواس تماشاگر را سر جایش می آورد که یواش یواش آلوده این خرده فرهنگ نشود و به آن عادت نکند. صحنه فجیعی که اساسا شکستن یکی از تابو های سینما و ادبیات محسوب می شود: کودک کشی. آنهم توسط کودکی که فقط چند سال از قربانی بزرگتر است. شلیک به بچه های کوچکی که احتمالا معنی مرگ را هم نمی دانند و فقط نمی خواهند دردشان بیاید، پرداخت این صحنه طوری است که از ذهن محو نخواهد شد.صدها آدمی که در این فیلم کشته می شوند، بی سروصدا و بدون اداهای سینمائی و خیلی زود می میرند. و فیلم خود را فدای زیباشناسی مردن نمی کند عوض شدن زمان روایت به زیبائی و آرامی انجام می شود بدون اینکه تماشاگر متوجه باشد یا احیانا خط سیر را گم کند. بازی ها بسیار درخشان است. تا کنون تصور این بود که در فیلم ها و سریال های انگلیسی بدلیل وجود سنت نمایش بسیار قوی در این کشور، در همه محصولات می توان انتظار بازی های درخشان داشت. ولی این نابازیگران چند قدم از آنها هم جلوتر هستند.

    منبع: بی بی سی
    —–
     

    EGeNo

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/22
    ارسالی ها
    2,377
    امتیاز واکنش
    12,176
    امتیاز
    838
    ۷- یادداشتی بر فیلم شهر خدا City of God

    «شهر خدا» از آن فیلم‌های ناب انسانی است. جلوه‌ای از هنر متعهد، انسان‌گرا و دردمند که در روایت آنچه بدان مکلف است، زمخت و مخاطب ناشناس نیست و از لوازم هنری و باکیفیت تصویری (از کارگردانی و فیلم‌نامه و بازیگری تا فیلم‌برداری و صدابرداری و چهره‌آرایی و…) برخوردار است.
    «شهر خدا» روایتی انسانی، دغدغه‌مند، خشن و تلخ از حکایت بشر روزگار ماست. انسانی که هویت، پیشینه ، راه و هدفش را گم کرده و در باتلاق خودساخته فرو رفته و برای بیرون آمدن از آن هم گویا قصد ندارد جان بکند!

    فیلم روایت‌گر کودکی تا نوجوانی و جوانی گروهی از ساکنان «شهر خدا»ست؛ ناکجاآبادی فراموش‌شده و پر از فساد و قاچاق و دزدی و شرارت و… در برزیل که دولت، بدبخت‌ها و حلبی‌آبادی‌ها و خرده‌دزدها و خرده‌فروش‌ها را به آنجا تبعید می‌کند. خلاصه «شهر خدا جایی است که خدا تو را فراموش می‌کند».
    گروهی نوجوان خلافکار با چند سلاح کمری خرده‌خلاف می‌کنند، جلوی کامیون‌های دولتی را می‌گیرند و رابین‌هود بازی در‌می‌آورند. یکی پول را به طور ناشناس به پدر زحمت‌کش می‌رساند و دیگری به فکر ساختن خانه رؤیاهایش با دختر مورد علاقه‌اش است و….

    6-City-of-God.jpg
    اما در یکی از این سرقت‌ها، که با طراحی و هدایت فکری کوچکترین عضو گروه انجام می‌گیرد، خشونتی بی‌سابقه و وحشتناک رخ می‌دهد که آینده همه آنها و حتی آینده سایر کودکان آینده شهر و خود شهر را تحت تأثیر قرار می‌دهد.

    بقیه فیلم هم روایت بزرگ‌شدن برخی اعضای گروه و سازمان‌یافته ‌شدن خشونت و قاچاق و فروش مواد مخـ ـدر و مافیایی ‌شدن جنایت‌هاست و در نهایت تسویه‌حساب‌های خونین گروههای خلافکار مختلف.

    و در این میان تنها نیروی بازدارنده موجود یعنی پلیس هم، چنان‌که مورد انتظار است، ناکارآمد و صد البته فاسد است و با دریافت حق و حساب، همه دوستان جنایتکار را به حال خود می‌گذارد!

    نکته قابل‌توجه آن که در بخش نخستین فیلم، مردم شهر با نادیده‌گرفتن خشونت‌های گاه و بیگاه خلافکاران، از این رابین‌هودهای زمان راضی‌اند و در مقابل پلیس فاسد، به عنوان نماینده حکومت فاسد، از آنها حمایت می‌کنند ولی با سازمان‌یافته ‌شدن جنایت‌ها و باندی و مافیایی‌شدن آنها و همچنین ورود تجارت سیاه مواد مخـ ـدر به عرصه فعالیت خلافکاران، از آنها دوری می‌جویند و گوشه عزلت زندگی فقیرانه و دردمند خود را برمی‌گزینند؛ گرچه در این زمان هم چشم امیدی به حکومت و پلیس‌اش ندارند.

    عجیب که من هم به عنوان یک مخاطب، با تک‌تک این خلافکاران و جنایتکاران، با شدت و ضعف‌هایی، همذات‌پنداری می‌کنم و از به خون غلتیدن هیچ‌کدام از آنها، از آن پسرک ۳-۲ ساله تا آن انتقام‌جوی سی و اندی ساله شادمان که نمی‌شوم هیچ، درد و رنج را در عمق وجودم حس می‌کنم. چرا که همه در این میان قربانی‌اند و هیچ‌کس خودخواسته عامل بدبختی و گرفتاری دیگری نیست.

    دور باطل هولناک، غریب، دردآور و به ظاهر ساده‌ای وجود دارد که جنایتکاران را نسل به نسل از ۳-۲ سالگی تا جوانی آماده می‌کند و تحویل می‌دهد و عجیب آن که اینان دوران میان‌سالی هم ندارند!

    و مقصر اصلی جایی پنهان است، در همان جمله آغازین فیلم و شرح‌حال و تاریخچه «شهر خدا»: قدرتمندان و سیاست‌مدارانی که در هیچ لحظه‌ای از فیلم دیده نمی‌شوند ولی لحظه به لحظه فیلم سرشار از گـ ـناه، جنایت، بی‌ناموسی، بی‌شرافتی، بی‌اخلاقی،‌کج فهمی و کج‌کاری آنان است.

    و خوشبختانه کارگردان کاربلد فیلم هم هوشیارانه نامی از آنان به میان نمی‌آورد و اشاره‌ای به وجود بی‌وجودشان نمی‌کند. چه، مخاطب فهیم داستان خود به همه چیز واقف است. تا آنجا که شما گرچه از کشته ‌شدن پلیس‌های فاسد شادمان می‌شوید اما در عمق وجودتان همان‌ها را هم قربانی می‌دانید و چشم امیدی به تغییر اوضاع شهر و کودکان آن ندارید، حقیقتی تلخ که فیلم هم در نهایت خشونت و عریانی آن را به شما باز ‌می‌نمایاند.
    در سال ۲۰۰۷ نیز فیلمی با نام «شهر مردمان» یا «شهر انسان» (City of Men) به صورت دنباله‌مانندی بر این فیلم ساخته شد.

    منبع: وبلاگ ن. شقایق

    —-
     

    EGeNo

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/22
    ارسالی ها
    2,377
    امتیاز واکنش
    12,176
    امتیاز
    838
    ۸- سرزمین موعود: نگاهی به فیلم «شهر خدا»

    مقدمه :

    بر اساس کتابی به همین نام از پائولو لینز ، شهر خدا حقیقت خش بزرگ شدن و زنده ماندن در جریان جنگ مواد دریک پروژۀ خانه سازی برزیلی به اسم شهر خدا را به تصویر می کشد .

    داستان :

    شهر خدا در دهۀ ۸۰ محل خیلی خطرناکی برای زندگی شده است . فقدان فرصت ها و امید اغلب نوجوانان شهر خدا را به سمت مواد، بزهکاری و انحراف سوق میدهد . ظاهراً ۱۵ دقیقه شهرت و مرگ زودرس از زندگی نکبتی و فرمانبرداری دلپذیرتر ست. اما برخی موفق به شکستن چرخۀ خشونت می شوند

    7-City-of-God.jpg
    — و شخصیت اصلی و راوی شهرخدا ، Buscapé یکی از آنهاست. جوانی سیاه پوست فقیر که بخاطر عکاسی حرفه ای شدن تبهکاری را کنار میگذارد ، او برای باز کردن راهش از میان خشونتی که اطرافش را گرفته ، مجبور است با نابرابری ها بجنگد، عکسهای تیراندازی به مردم و یافتن رستگاری در تصویر هنرمندانه اش . با پیش رفتن داستان با کسان دیگری در این جهان ملاقات می کنیم : دوستش Bene ، محبوبترین فرد در حلبی آباد و شریک جرم ” زه ” ، تبهکاری جاه طلب و قدرتمند که میخواهد سردسته پخش مواد حلبی آباد باشد؛ و مانه گالینها ، که سخت در تلاش که زندگی آبرومندانه ای داشته باشد اما بالاخره غرق در جنایت می شود .

    بازی :

    به استثناهای معدودی ، بچه های واقعی حلبی آباد و بازیگران انجمنهای تئاتر غیر حرفه ای محلی در شهر خدا بازیگر بودند، و نتیجه این کار شخصیتهای واقعاً قابل قبول دارد و فیلمی واقع بین و جسور است. غنای جزئیات ، لهجه و پس زمینه ها تصویری درست از حلبی آباد برزیلی، جائیکه مردم بیش از آنکه به آینده امیدوار باشند بسختی زندگی می کنند، ارائه کرده است . Firmino و Rodrigues و Douglas Silva کاری بس بزرگ که همانا به تصویر کشیدن واقعیت زندگیشان است، انجام دادند.

    کارگردانی :

    جایزۀ بهترین فیلم خارجی جشنواره، را برای کارگردان Fernando Meirelles’ به ارمغان آورد. برشهای سریع و ریتم تند تدوین روشی بلند بسوی تصویر بصری از خشونت خیابانها ارائه میدهد ، همانند نور ، که رنگهای گرم ساده و خوش دوران بچگی را به مرور به تیره تبدیل می کند . سایه های مضطرب خیابان که هرچه بیشتر خشن می شوند .

    منبع: زیرنویس پارسی

    —-
     

    EGeNo

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/22
    ارسالی ها
    2,377
    امتیاز واکنش
    12,176
    امتیاز
    838
    [nextpage title=” نقد فیلم شهر خدا (سینما اندیشان)”]

    ۹- نقد فیلم: (خواندن این بخش قبل از تماشای فیلم توصیه نمی شود)

    تمام ساکنین “شهر خدا” (Cidade De Dues)، شهرکی در حومه‌ی ریودوژانیرو را مردمی فقیر و غالبا سیاه‌پوست تشکیل می‌دهند. کودکان و نوجوانان شهر خدا قبل از فراگیری هرچیز با اسلحه و مواد مخـ ـدر آشنا می‌شوند. تفریح آنها راه‌زنی و دزدی است. پلیس به جز برای گرفتن رشوه، جرات حضور در منطقه و جلوگیری از خشونت را ندارد. برای ترقی و صعود در شهر خدا راهی به جز آدم‌کشی و فروش مواد مخـ ـدر وجود ندارد و آرزوی هر کودکی از ابتدا این است که پله‌های ترقی را یکی یکی طی کرده تا زودتر به مخوف‌ترین چهره‌ی شهر تبدیل شود. یکی از شرایط ورود و پذیرفته‌شدن بچه‌ها در گروه‌های جنایت، قساوت بیش از حد است و کشتن هم‌سالان خود از راه‌های ورود به این دسته‌هاست. نشانه‌ی مردانگی در شهر خدا مصرف مواد مخـ ـدر و آدم‌کشی است و هر کودکی برای نمایش مردانگی خود این قبیل کارها را با افتخار انجام می‌دهد. در این میان “راکت” (با بازی الکساندر رادریگز) نوجوانی است که سعی دارد با بهره گرفتن از تلاش خود، با انتخاب یک شغل، راه خود را از دیگران جدا کرده و یک زندگی قانونی را پیش گیرد. شاید اولین چیزی که در موقع شنیدن نام ریودوژانیرو به ذهن ما خطور کند، ساحل‌های زیبا و مکانی آرام برای گذراندن تعطیلات باشد. ولی با دیدن فیلم “شهر خدا” با دنیای واقعی و بی‌رحم یک جهان سومی آشنا می‌شویم…

    Cidade De Dues
    9-City-of-God.jpg
    یا شهر خدا شهرکی است که در دهه‌ی ۶۰ میلادی طی طرح اسکان از طرف دولت در حومه‌ی شهر ریودوژانیرو واقع در برزیل تاسیس شد. خانه‌های بسیار کوچک، کثیف و به‌هم‌چسبیده مانند مرغ‌دانی، مسکن ساکنان شهر خدا است. شهر خدا در دهه‌ی ۱۹۸۰ با آمار بالای جرم و جنایت خطرناک‌ترین و ناامن‌ترین منطقه در سراسر آمریکای جنوبی شناخته شد. کمبود امکانات اولیه‌ی شهری و حداقل رفاه اجتماعی از عوامل پیدایش دزدی، قتل و قاچاق مواد مخـ ـدر در این منطقه است. از همان ابتدا با تصاویر فرار یک مرغ، تیزکردن چاقو، و جوانان ناآرام مسلح، همراه با موسیقی زیبای برزیلی و تدوین سریع فیلم که عنوان‌بندی فیلم محسوب می‌شود، درمی‌یابیم که با فیلمی متفاوت و تکان‌دهنده از آمریکای جنوبی روبرو خواهیم بود.

    شهر خدا که از وجود عناصر تشکیل‌دهنده‌ی یک فیلم مستند و عوامل ساختاری سینمای مدرن بهره می‌برد، یک فیلم مستند، داستانی و اجتماعی نامیده می‌شود که به خوبی یک محیط ناهنجار اجتماعی را به تصویر می‌کشد. فیلم بر اساس نگـاه دانلـود به همین نام نوشته‌ی “پائولو لینز” ساخته شده است. نویسنده‌ی رمان که خود از ساکنان شهر خدا و شاهد عینی جنگ‌های خونین بین آدم‌کشان این شهر در دهه‌های ۷۰ و ۸۰ میلادی بوده است، داستان را از دریچه‌ی چشم یک نوجوان به نام “راکت” تعریف می‌کند. داستان اصلی فیلم از سرگذشت چند شخصیت مختلف تشکیل شده است که از زبان راکت روایت می‌شود. شخصیت‌ها همه با هم مرتبط هستند و حلقه‌ی ارتباط این شخصیت‌ها شهر خدا است. در واقع شهر خدا شخصیت اصلی فیلم است، که واقعا به اندازه‌ی یک شخصیت انسانی پرورش یافته است. با آن که در نگاه اول، فیلم دارای یک داستان کلاسیک نیست، ولی شخصیت‌پردازی خوب، یک‌نواخت نبودن روند فیلم به علت تدوین نامتعارف آن و داستان‌های عشقی، طنز و کشمکش‌های درونی شخصیت‌های فیلم که برای پیش‌برد داستان یک فیلم موفق لازم است، با مهارت در فیلم گنجانده شده‌اند.

    استفاده از محل واقعی، بازیگران بومی، فیلمنامه‌ای بر پایه‌ی تحقیقات مستند (پائولو لینز ۸ سال وقت صرف تحقیق این موضوع کرده است)، پرهیز از ایجاد هرگونه خشونت کاذب وحتی به‌کارگیری درست رنگ نارنجی برای انتقال فضای داغ و کثیف شهر خدا همه دلایلی است که می‌توان شهر خدا را یک فیلم منحصر در نوع خود دانست. “فرناندو میرلیش” کارگردان فیلم برای انتقال فضای خشونت‌بار منطقه از بهره‌جستن از هرگونه تصویر مهوع و چندش‌آور مانند بریدن اعضای بدن و یا نشان‌دادن امعاء و احشای بدن انسان پرهیز کرده است. او به جای استفاده از این تصاویر، با بهره‌گیری از یک دیالوگ یا ایجاد یک موقعیت دراماتیک، چنان حس ترحم و انزجار تماشاگر از وقایع اتفاق افتاده در شهر خدا را بر می‌انگیزد که اثرش تا مدت‌ها از ذهن بیننده بیرون نمی‌رود. تدوین غیرمعمول فیلم که از تجربه‌ی کارگردان و تدوین‌گر از ساختن آگهی بازرگانی می‌آید، وجود صحنه‌های اضافی در فیلم را به حداقل می‌رساند و ضرب‌آهنگی به فیلم می‌دهد که لحظه‌ای بیننده خسته نمی‌شود و از فضای دلهره‌آور داستان خارج نمی‌شود. فیلم‌برداری سریع و پرحرکت فیلم به این نوع تدوین و باورپذیری داستان کمک شایانی کرده است ولی در عوض برای تماشاگر غیرپرتغالی زبان که مجبور است زیرنویس را بخواند کمی آزارنده است. “شهر خدا” در فهرست برترین ۱۰۰ فیلم از دید اعضای سایت IMDb در رده‌ی ۱۷ جای دارد و بسیاری آن را بهترین فیلم سینمای برزیل و شاید سینمای امریکای جنوبی می‌نامند.

    منبع: سینما اندیشه، آسان فیلم
     

    EGeNo

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/22
    ارسالی ها
    2,377
    امتیاز واکنش
    12,176
    امتیاز
    838
    ۱۰- پشت پرده فیلم از زبان کارگردان فیلم شهر خدا ( فرناندو میریس )

    ترجمه: حامد صرافى زاده

    در این چند ساله اخیر کمتر فیلمى را به یاد داریم که مثل «شهر خدا» هم اولین تجربه بلند یک کارگردان باشد و هم به طرز شگفت آورى مرعوب کننده از آب درآید. واقعاً دشوار بود که تصور کنیم بچه ها و نوجوان ها و نابازیگرهاى نه چندان خوش سیماى برزیلى، محله هاى فقیرنشین و حاشیه اى و زاغه هاى ریودوژانیرو، موضوع تکرارى دلال هاى مواد مخـ ـدر و اسلحه و خشونت مداوم بتوانند تماشاگران «شهر خدا» را تا این اندازه ذوق زده و از خود بى خود کنند. از دوستان منتقد و تماشاگران ایرانى که فیلم را دیده اند کسى را به یاد ندارم که پس از تماشاى «شهر خدا» درباره لـ*ـذت تماشاى فیلم حرفى نزده باشد. ضرباهنگ سریع و پرهیجان فیلم ، فیلمبردارى و تدوین درخشان و تحسین برانگیز آن و روایت خشن و نفسگیر قصه و کارگردانى به معنى واقعى کلمه هنرمندانه فرناندو میریس باعث شد تا «شهر خدا» در جشنواره هاى سرتاسر دنیا به نمایش درآید و برنده نزدیک به ۵۰ جایزه بین المللى شود. فیلم آرام آرام به اثرى کالت تبدیل شده و فکر مى کنم همین که کارگردانى «شهر خدا» نامزد جایزه اسکار امسال بود به اندازه کافى قدرت و توانمندى فوق العاده این کارگردان میانسال برزیلى را اثبات مى کند. فقط کافى است «شهر خدا» را با «دارودسته هاى نیویورکى» مارتین اسکورسیزى مقایسه کنید تا متوجه شوید میریس در اولین تجربه اش چندین قدم از استاد پیشى گرفته است. (فضاى فیلم به شدت شما را به یاد فیلم استاد مى اندازد) حالا مى توان به راحتى ادعا کرد که این فیلم در کنار «با او حرف بزن» (پدرو آلمودوبار)، «بدو لولا بدو» (تام تیکور)، «۲۱ گرم»، (الخاندرو ایناریتو)، «آملى» (ژان پیرژونه)، «مرثیه اى بر یک رویا»( دارن آرونوفسکى) و… (چقدر لـ*ـذت بخش است که مى توان این فهرست را همچنان ادامه داد) جزء برترین و ماندگارترین آثار دهه اول قرن بیست و یکم به حساب مى آید. نکته نگران کننده همین جا است. تماشاگرانى که براى فیلم بعدى این کارگردان- تعصب: قسمت بعدى- لحظه شمارى مى کردند (که قرار بود هشت داستان مختلف را در هشت کشور دنبال کند) ناگهان متوجه شدند که از این کارگردان فیلمى با بازى رالف فاینس و راچل ویتس (بازیگر زن فیلم مومیایى) با نام «باغبان همیشگى/ وفادار» و براساس رمانى از جان لوکاره (جاسوسى نویس مشهور) به روى پرده رفته است. نگرانى از آنجا ناشى مى شد که آیا او هم به سرنوشت کارگردان هایى مثل کوئنتین تارانتینو، روبرت رودریگز، دیوید فینچر، کریستوفر نولان، برایان سینگر، والتر سالس، لوک بسون و… دچار شد؟ (استعداد هایى که فیلم هاى اولیه شان شدیداً شوق برانگیز بودند اما تماشاى فیلم هاى آخرشان دیگر شورى در ما نمى انگیخت.) آیا هالیوود زندگى هنرى او را هم مثل بقیه به مسیر دیگرى کشانده است؟ (ظرف دو یا سه هفته آینده در مقاله اى مى خواهم درگیرى هاى ذهنى و پرسش هایم را درباره نسبت هالیوود و سینماگران مستعد با شما در میان بگذارم.)«باغبان همیشگى / وفادار» با استقبال زیاد منتقدان آمریکایى روبه رو شده و خب این موضوع با توجه به حرف هاى میریس واقعاً امیدوارکننده است. متن زیر مجموعه اى از گفت و گوهایى است که میریس با سایت ها و روزنامه هاى Seattle Weekly، The Chronicle Online، Film Threat، Suicidegirls، La Weekly، Filmforce، Azcenteral ، Moviefone و Yahoonews انجام داد.

    •«شهر مردان» و روزهاى بعد از «شهر خدا»

    من مهندس ساختمان بودم. در دوران جوانى به خاطر علاقه بى حد و حصرم به طراحى و نقاشى وارد دنیاى انیمیشن شدم. مى خواستم ببینم طرح هایم به هنگام حرکت چه شکلى مى شوند. بعد از مدتى به ساخت فیلم هاى ویدیویى و تجربى روى آوردم و کمى بعدتر به کارگردانى آثار مستقل تلویزیونى مشغول شدم. در تلویزیون کارم به ساخت آگهى هاى تجارى کشید. براى تلویزیون چیزى در حدود ۱۰۰۰ آگهى ساختم. پس از ساخت اولین فیلمم _ شهر خدا- زندگى ام زیر و رو شد. در دو سه سال گذشته نویسنده ها، بازیگران و کارگردان هاى زیادى به من گفتند که «شهر خدا» شدیداً آنها را تحت تاثیر قرار داده است. واکنش هاى آنها براى من غیرقابل پیش بینى و دیوانه وار بود. من «شهر خدا» را در برزیل بدون حضور ستاره ها و بازیگران خیلى مشهور ساخته بودم. قصه آن درباره اوضاع کشور خودم بود. من موقع ساخت آن تنها به تماشاگران برزیلى فکر مى کردم، فیلمى با ۵۰۰ هزار نفر تماشاگر که براى سینماى برزیل ایده آل بود. فیلم به کن رفت، سه میلیون تماشاگر آن را دیدند، کلى جایزه گرفت و در جشنواره هاى گوناگون در رشته هاى مختلف نامزد جوایز متعددى شد. تمام این موفقیت ها از «هیچ چى» نشات گرفته بود. پس از اولین نمایش «شهر خدا» با کلى پیشنهاد مختلف و فیلمنامه هاى جورواجور روبه رو شدم. پس از نامزدى اسکار دیگر مرا به رسمیت مى شناختند. حالا دیگر شهرت عمومى پیدا کرده بودم. همه مى خواستند با من کار کنند. مدام به من مى گفتند هر ایده اى دارى مال خودت ما فقط مى خواهیم تهیه کننده ات باشیم. به قول مدیر برنامه هایم حالا دیگر مى توانستم دو فیلم خیلى خیلى افتضاح بسازم و همچنان اعتبارم را حفظ کنم. آنها برایم ۱۰۰ فیلمنامه فرستادند. وقتى مى گویم «۱۰۰ تا» حرفم را باور کنید. من واقعاً ۱۰۰ فیلمنامه در خانه داشتم. از مهمترین هایش یکى «هم دست» بود که دست آخر مایکل مان آن را ساخت و دیگرى اقتباسى از رمان A Confederacy of Dunces (برنده جایزه پولیتزر) که مدت ها قبل در مرحله ساخت متوقف بود. راستش را بخواهید نمى دانستم چگونه آن را بسازم. خیلى آمریکایى بود و من پیش خودم فکر کردم با ساخت آن،یک فیلمنامه خوب را به معنى واقعى کلمه ضایع مى کنم. «شهر خدا» شرایط متفاوتى را جلوى پایم گذاشت. درهاى زیادى به رویم باز شده بود. با همه این اوصاف ایده آل من ساخت فیلم هاى عظیم و پرزرق و برق نیست. خیلى دوست دارم در عرصه فیلمسازى شیوه پدرو آلمودوبار را در پیش بگیرم. او الگوى واقعى من است. ساختن فیلم هاى برزیلى براى تماشاگران سرتاسر دنیا، فیلم هایى با هزینه هاى نه چندان زیاد، فیلم هایى با هزینه هاى معمولى و… این همان چیزى است که مى خواهم به آن برسم. اگر هم ایده هاى پرخرجى مثل «باغبان همیشگى/ وفادار» داشته باشم مجبورم آن را به زبان انگلیسى بسازم. ببینید شما نمى توانید یک فیلم غیرانگلیسى زبان با هزینه اى بیش از شش یا هشت میلیون بسازید (این کارى است که دقیقاً آلمودوبار از عهده اش برمى آید) چون اگر هزینه فیلمتان از این رقم بیشتر شود، فروش فیلم مطمئناً پول ساختش را برنمى گرداند. بعد از «شهر خدا» به شدت مشتاق بودم تا فیلمى درباره «روند جهانى شدن» بسازم. اما وقتى قرارداد «باغبان همیشگى/ وفادار» را امضا کردم تازه فهمیدم چقدر دوست دارم تا منتظر پیشنهادات آمریکایى ها بشوم. حس کردم مى خواهم آمریکایى ها پیشنهاد کار بعدى ام را به من بدهند چون که تا پیش از این اتفاق گوش من پر بود از قصه هایى که درباره رفتار استودیوها مى گفتند. خب من متوجه شدم که قضیه کاملاً با آن چیزى که شنیده بودم متفاوت است. آنها واقعاً آدم هاى نازنین و باهوشى بودند و خواسته اى خلاف میلم را مطرح نکردند. در طول کار کاملاً یار و همراه من بودند و بسیار با درایت عمل کردند. البته تجربه نمایش و پخش «شهر خدا» در آمریکا درس هاى زیادى براى من داشت. هاروى وینیستاین از همان ابتدا فیلم را خیلى تحویل گرفت. او به شدت از «شهر خدا» خوشش آمده بود. هاروى با من تماس گرفت و گفت: «این فیلم لیاقت بیشتر از اینها را دارد. ما مى خواهیم پول بیشترى خرج کنیم و فیلم نامزد اسکار شود.» به هر حال با اینکه این اتفاق از نقطه نظر اقتصادى و تجارى براى من تجربه بدى بود من باز هم حاضرم به چنین کارى تن بدهم. مى دانم که قرارداد خوبى امضا نکردم. راستش من آن موقع به «شهر خدا» اعتقاد چندانى نداشتم. اصلاً فکرش را نمى کردم که یک فیلم کم هزینه برزیلى آن هم به زبان پرتغالى بتواند اینچنین جلب توجه کند. هاروى بیشتر از من فیلم را دوست داشت و باید اذعان کنم که آنها واقعاً مبلغ توافقى در قرارداد را تمام و کمال پرداختند. اما درباره «شهر مردان» باید بگویم که اثرى تلویزیونى است. مجموعه اى است که ما براى تلویزیون تولید کردیم. بعد از ساخت «شهر خدا» ما مى خواستیم همچنان با آن بازیگر هاى جوان همکارى مان را ادامه دهیم. به همین دلیل این مجموعه را براى تلویزیون کارگردانى کردم. در حال حاضر سال اول آن را به پایان رسانیده ایم که با موفقیت و استقبال خیلى زیادى همراه بود. امسال قرار است بخش دیگرى از آن را بسازیم. ۱۷ کشور این مجموعه را از ما خریده اند و اخیراً آن را به Palm Picture در آمریکا فروختیم. قصه مجموعه درباره دو پسر جوان است که حاشیه نشین و براى تامین زندگى شان به دنبال پول درآوردن هستند. با این حال قصه ما کمدى است نه درام. «شهر خدا» درباره فروشندگان و دلال هاى مواد مخـ ـدر و جماعت حاشیه نشین بود.حالا اینجا با قصه اى درباره زندگى روزمره درون همان زاغه ها طرفیم که اتفاقاً بامزه و خنده دار است.

    ترجمه: حامد صرافى زاده

    منبع: روزنامه شرق. آبان ۸۴
    —-
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    212
    پاسخ ها
    6
    بازدیدها
    222
    نقد و بررسی فیلم خارجی The Town (شهر)
    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    465
    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    226
    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    189
    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    273
    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    131
    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    159
    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    239
    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    222
    بالا