☆بسم الله الرحمن الرحیم ☆
نام رمان: هومه نیلگون
نویسنده: ژیلا.ح کاربر انجمن نگاه دانلود
ژانر: عاشقانه، فانتزی
سطح:نیمه حرفه ای
ناظر: *Elena*
خلاصه: سرد، سیاه، و زمستانی بی انتها از حسرت و اندوه. کوله بار شان درد و رنج و کینه و نفرت.سایهوارها؛ کسانیکه هبوطشان برای همیشه به اعماق مردابهای...
درود دوستان عزیزم
من میخوام داستان های ماورائی و واقعی رو بذارم و خوشحال میشم ازینکه خوشتون بیاد.
اگه اتفاقی ماورائی براتون افتاده،میتونید بهم ارسال کنید،منتهی از خالی بستن جلوگیری کنید!!!
اگر مایل به ذکر اسمتون هم هستید،حتما ذکر کنید.
جنگ علی (ع) با جنیان شعله به دست
از جمله معجزات آن حضرت،...
اوهایو
این قطار به جایی نمیرود
ترسناک
داستان
دخترکی کنار جاده
دیوانه وار عاشق آن زن بودم!
روحی با موهای قرمز
سرزمین اسرار امیز / عجیب
شهر جهنمی
عاشق
فرازمینی ها
لین
ماجرای پسری که خود را به خواب زد!
مرگ عجیب الیسا الم
منطقه ممنوعه
واقعه عجیب
چشم سیاه
نام: عاشق
نویسنده: مارگریت دوراس
برگردان: قاسم روبین
این کتاب به نوعی خودزندگینامه مارگریت دوراس است که در یک برش زمانی از دورهی نوجوانیاش، به روایت مکان- زمان و آدمهای اطرافش میپردازد.
برنده جایزهی کنگور در سال 1984
پرفروشترین کتاب قرن فرانسه
ترجمه شده به بیش از 50 زبان دنیا
#عاشق...
داستان "تمامی مکان های پرفروغ (روشن)" یا نام ترجمه آن: "جایی که عاشق بودیم"
نویسنده: جنیفر نیون
ژانر: #رمنس، #عاشقانه، #یانگ_ادالت
رمان «جایی که عاشق بودیم» نوشته جنیفر نیون، بهترین رمان عاشقانه سال ۲۰۱۵ به انتخاب سایت آمازون و مجله تایم می باشد.
این رمان یک عاشقانه هیجان انگیز و البته...
از در درآمدی و من از خود به درشدم
گفتی کز این جهان به جهان دگر شدم
گوشم به راه تا که خبر میدهد ز دوست
صاحب خبر بیامد و من بیخبر شدم
چون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتاب
مهرم به جان رسید و به عیوق برشدم
گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق
ساکن شود بدیدم و مشتاقتر شدم
دستم نداد قوت رفتن به پیش یار
چندی...
نام رمان:پریای زندگی
نویسنده:فاطی گلی1380
ژانر:عاشقانه.کمی طنز
خلاصه:رمانم درمورد دختریه به اسم پریا...
دختری زیبا که همه دوسش دارن....
دختری شرو شیطون...
دختری ازجنس غرور......
این غرور موقعی از بین میره که دو تیله آبی رنگ زندگی آروم و ساکت پریا رو از این رو به اون رو میکنه.........آره...
درست...
سلام . دلم برات خیلی تنگ شده بود
پسرک از شادی تو پوست خود نمی گنجید...
راست میگفت ...خیلی وقت بود که ندیده بودش..
دلش واسش یه ذره شده بود..
تو چشای سیاهش زل زد همون چشمایی که وقتی ۱۶سال بیشتر نداشت
باعث شد تا پسرک عاشق شود و با تهدید و داد و هوارو عربده بالاخره کاری کرد که باهم دوست شدن...