Negin.k

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/12/05
ارسالی ها
3,432
امتیاز واکنش
23,507
امتیاز
746
سن
21
درود دوستان عزیزم
من می‌خوام داستان های ماورائی و واقعی رو بذارم و خوشحال میشم ازینکه خوشتون بیاد.
اگه اتفاقی ماورائی براتون افتاده،می‌تونید بهم ارسال کنید،منتهی از خالی بستن جلوگیری کنید!!!
اگر مایل به ذکر اسمتون هم هستید،حتما ذکر کنید.

جنگ علی (ع) با جنیان شعله به دست

از جمله معجزات آن حضرت، داستانی است که اخبار بسیاری از آن رسیده که حتی علمای اهل تسنن نیز آن را در کتاب های خود آورده اند.
ابن عباس روایت کرده که چون حضرت محمد (ص) برای جنگ با قبیله بنی المصطلق بیرون رفت و قدری از راه را پیمود، وقتی شب هنگام فرا رسید، در جائی که نزدیک دره ای پر فراز و نشیب بود، فرود آمدند. چون آخر شب شد، جبرئیل بر آن حضرت نازل گشته و خبر داد که گروهی از کفار جنیان در این بیابان کمین کرده و اندیشه بدی نسبت به آن حضرت و یارانش دارند.
پس رسول خدا (ص) امیرالمؤمنین (ع) را فراخوانده و فرمود: به این دره برو و گروهی از جنیان که از دشمنان خدا هستند سر راه تو ظاهر می شوند و قصد آزار به ما را دارند، پس بوسیله آن نیروئی که خدای عزوجل به تو عنایت کرده است و به کمک نام های ویژه خداوند که فقط تو آن نام ها را می دانی آنان را دفع نما.

پیامبر یکصد نفر از مؤمنین را به همراه علی (ع) فرستاد و به آنان فرمود: همراه علی باشید و دستورات او را پیروی نمائید، سپس امیرالمؤمنین علی (ع) به سوی آن دره رهسپار شد. همینکه به کنار آن دره رسید به آن صد نفری که همراهش بودند دستور داد همانجا بایستند و هیچ کاری نکنند تا وقتی که دستور بدهد. سپس گام به جلو نهاد و پیش روی آن گروه حرکت نمود.
لحظه ای در کناری ایستاد و از شرّ دشمنان جن به خدا پناه برد. نام خدای عزوجل را بر زبان جاری کرد و به گروه صد نفری اشاره فرمود که نزدیک او روند، آنان نزدیک شدند. فاصله میان او و ایشان به اندازه پرتاب یک تیر بود، زمانی که به سمت پائین دره حرکت کردند باد تندی شروع به وزیدن کرد، تا حدی که نزدیک بود بواسطه تندی وزش باد، آن گروه به زمین بخورند. پاهای آنان از ترس اجنه و آنچه می دیدند به لرزه افتاده بود.
پس امیرالمؤمنین (ع) فریاد زد: من علی بن ابیطالب فرزند عبدالمطلب و جانشین رسول خدا (ص) و پسر عموی او هستم، پابرجا باشید! در آن هنگام اشخاصی را به شکل و قیافه مردمان هند و سودان می دیدند که شعله هایی از آتش در دست های خود دارند و در گوشه و کنار آن دره پنهان شده اند، پس امیرالمؤمنین علی (ع) به تنهائی به میان دره رفت و در همان حال قرآن تلاوت می کرد و شمشیر خود را به راست و چپ حرکت می داد و آن افراد شعله بدست با حرکت شمشیر حضرت علی هلاک می شدند و مانند دود سیاهی از میان می رفتند. امیرالمؤمنین (ع) پس از پیروزی بر آنان تکبیر گفته و از همانجا که پائین رفته بود بالا آمد و در کنار آن صد نفر ایستاد.
بخاطر هلاکت آن جنیان هوا پر از دود شده بود، پس از چند لحظه هوا صاف گردید و آن گروه از اصحاب رسول خدا (ص) که همراهش رفته بودند، عرض کردند: یا اباالحسن! چه دیدی؟ ما که نزدیک بود از ترس هلاک شویم و ترس ما برای تو بیش از ترسی بود که برای خود داشتیم؟

حضرت علی (ع) فرمودند: همین که اجنه در پیش روی من ظاهر شدند اسماء خاص الهی را با صدای بلند در میان ایشان خواندم، در آن هنگام دیدم از ترس خود را کوچک کردند و در صدد فرار و گریز برآمدند. زمانی که در میان آنان بودم کمترین ترسی نداشتم و اگر به همان شکلی که در آغاز بودند می ماندند تا آخرین نفرشان را از پای درمی آوردم و همانا خداوند نقشه شوم آن ها را خنثی کرد و مسلمانان را از شرّ آنان در امان نگه داشت و باقی مانده جن ها قبل از ما خدمت رسول خدا (ص) رفتند، توبه نموده و مسلمان گشتند.
 
  • پیشنهادات
  • Negin.k

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/05
    ارسالی ها
    3,432
    امتیاز واکنش
    23,507
    امتیاز
    746
    سن
    21
    جنیان موذی حدیبیه
    ابن عباس روایت نموده است: رسول اکرم (ص) چون از جُحفه متوجه مکه شد، در حدیبیه ذخیره آب اصحاب پیامبر (ص) رو به اتمام بود و به همین علت، تشنگی بر آن ها غلبه کرد. فریاد العطش سپاهیان بلند شد و هیچ اثری از آب دیده نمی شد. رسول خدا فرمود: گویا نزدیک آن درخت چاهی دیده می شود، چه کسی از شما حاضر است از آن چاه برای لشگر آب بیاورد؟
    مردی از اصحاب داوطلب شد و گروهی را با خود به سوی چاه حرکت داد. وقتی به کنار درختان نزدیک چاه رسیدند، شعله های آتش نمودار شد و صداهای ترسناک به گوش می رسید. آن جماعت از ترس عقب نشینی کردند و ماجرا را به پیامبر گفتند: رسول خدا (ص) فرمود: آن شعله های آتش و صداهای عجیب از جنیان بود. هر کس برود و نترسد، من ورود او را به بهشت ضمانت می کنم.
    مرد دیگری برخاست و با همان گروه به سمت چاه حرکت کرد. وقتی نزدیک چاه رسید، صداهایی بیشتر از صداهای قبلی به گوش می رسید و آتش هائی بدون هیزم در هوا می سوختند؛ صدائی شبیه صدای رعد و برق، پرده گوش ها را می خراشید، لذا ترس بر یاران غلبه کرده، به چاه نرسیده برگشتند و وقتی در میان دیگر افراد قرار گرفتند، این حادثه وحشتناک را برای آنان بیان کردند. آنان نیز از شنیدن آن اخبار ترسیدند.
    بار سوم جمعی که به شجاعت و پردلی مشهور بودند، با همان گروه اول همراه شده و رفتند. آن ها نیز صحنه هایی به مراتب هول انگیزتر از قبل دیدند. تن های بی سر و سرهای بی تن مشاهده نمودند. پس از دیدن آن صحنه های ترسناک به تشنگی راضی شده و فرار را بر قرار ترجیح دادند. وقتی به خدمت رسول خدا (ص) رسیدند هر چه دیده بودند نقل کردند.
    پیامبر خدا امیرالمؤمنین (ع) را طلبید و به ایشان فرمود: برو مردم را از زحمت تشنگی خلاص کن. سلمة بن اکوع می گوید: من هر چهار نوبت همراه آن ها بودم. وقتی مرتضی علی (ع) به آن درختان رسید، ترس را در چهره اطرافیان ملاحظه کرده و به ایشان فرمود: قدم بر جای قدم من بگذارید و به اطراف و جوانب نگاه نکنید. سپس شروع به رجزخوانی نمود. معنی اشعاری که می خواند این بود:
    پناه من به خدائیست فرد بی همتا که اوست خالق جن و انس و ارض و سماء
    ز رعد و برق و ز آتش علی نیاندیشد چو دیگران نهراسد ز صوت یا ز صدا

    حضرت علی (ع) به کنار چاه رسید و دلو(سطل مخصوص آب) را به داخل چاه انداخت. دو مَشک را پر از آب نمود، وقتی خواست دلو را بالا بکشد جنیان طناب دلو را بریده و به درون چاه انداختند. پس حضرت رو به همراهان کرد و فرمود: کیست که درون چاه برود؟
    یاران گفتند: یا علی! هیچکس از ما طاقت این کار را ندارد. حضرت خود وارد چاه شد و فرمود: هر چه شنیدید و یا دیدید نترسید بلکه صبر نمائید. وقتی حضرت داخل چاه شد، خنده ها و صدای قهقهه بگوش می رسید، بعد از آن خنده ها، صدا افرادی را می شنیدیم که گویا کسی حلق های آن ها را گرفته و نفس در گلویشان مانده و به خنّاق مبتلا شده اند.
    ناگاه صدای افتادن علی (ع) در چاه به گوش ما رسید، از این اتفاق به شهادت او یقین کردیم. در آن حال نه جرئت ماندن داشتیم و نه قدرت برگشتن. پس از لحظاتی صدای الله اکبر امیرالمؤمنین (ع) را شنیدیم، صدای شمشیر او نیز بگوش می رسید و آواز الحذار و الامان جنیان را می شنیدیم، قهقهه آنان تبدیل به های و هوی گریه شده بود.

    یک وقت شنیدیم که حضرت می فرماید: ریسمان را به داخل چاه بفرستید. حضرت دلو را بر آن ریسمان بست و صدا زد آب را بالا بکشید. ایشان پی در پی آب را به درون دلوها می ریخت و ما بالا می کشیدیم، تا اینکه همه از نوشیدن آب سیراب شدیم و مشک ها را پر از آب نمودیم. حضرت از چاه بیرون آمد. هر کسی از ما با یک مشک و آن حضرت با دو مشک آب به سوی لشکر حرکت کردیم.
    وقتی کنار همان درختان رسیدیم دیگر اثری از آثار آن صیحه ها و آتش ها نمانده بود. پس به خدمت رسول خدا (ص) رسیدیم و آنچه را که مشاهده کرده بودیم نقل نمودیم. سپاهیان از نقل این ماجرا متعجب شدند. پس حضرت رسول (ص) فرمود: این جن برادر آن جنی بود که بین کوه صفا و مروه به دست علی بن ابیطالب کشته شد و او قصد داشت انتقام برادرش را بگیرد، اما خودش نیز کشته شد.
     

    Negin.k

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/05
    ارسالی ها
    3,432
    امتیاز واکنش
    23,507
    امتیاز
    746
    سن
    21
    داستان بتی و بارنی هیل در سپتامبر ۱۹۶۱ در منطقه نیو همپشایر شروع شد. بارنی که اخیراً دچار سرطان شده بود با همسرش بتی تصمیم می‌گیرند که یک سفر کوتاه به کانادا داشته باشند. این زوج از آبشار نیاگارا و مونترئال دیدن می‌کنند و در نوزدهم ماه، آن‌ها شروع به بازگشت به خانه خود در پورت اسموث می‌کنند. شب بود و در آسمان صاف، ماه هلالی شکل روی منظره پوشیده از درختان می‌تابید. حدود یک ربع ساعت از ده شب گذشته، در سه مایلی جنوب شهر لنکستر، بارنی متوجه چیزی شبیه یک ستاره درخشان یا سیّاره ای با حرکت نامنظم شد. بارنی جسم را به بتی نشان داد و هر دو به سمت آن حرکت کردند. آن دو احساس کردند که دارند یک هواپیما را می‌بینند که ظاهر شده و دوباره ناپدید می‌شود. به‌طوری که باد ایجاد شده از موتور آن باعث حرکت درختان شده و جلوی دیده شدن آن را می‌گیرد.



    Please, ورود or عضویت to view URLs content!


    همانطور که آن دو به مسیر ادامه دادند، درست در شمال ووداستوک شیی به طور عجیبی حرکت کرد. بارنی اتومبیل را متوقف کرد تا با دوربین دوچشمی به شی پرنده نگاه کند. او نورهای چند رنگ و ردیفهایی از پنجره را روی یک جسم مسطح دید که به نظر می‌رسید به طرف او حرکت می‌کند. وقتی که جسم به سی متری او رسید، بارنی سرنشینان سفینه را دید و از ترس به طرف ماشین فرار کرد. آن‌ها سوار ماشین شده و به سرعت دور شدند. بعد از اینکه به راه افتادند، آن‌ها دیگر نتوانستند آن جسم عجیب را ببینند تا اینکه ناگهان یک صدای بیپ مانند عجیبی شنیدند. وقتی که آنها دوباره صدای بیپ را شنیدند متوجه شدند که سی و پنج مایل دورتر از جایی که دو دقیقه پیش بودند، قرار دارند. سکوت در اتومبیل برقرار بود تا وقتی که به خانه رسیدند. بتی، دخترش ژانت را صدا کرد و اتفاقی را که افتاده بود، برای او تعریف کرد.

    ژانت به او گفت که به مقّر نیروی هوایی در نزدیکی آنجا مراجعه کرده و چیزی را که دیده‌اند گزارش کنند. بالاخره بتی قبول کرد و به پایگاه هوایی مراجعه کرد. او با ژنرال پائول دبلیو هندرسون صحبت کرد که به بتی گفت یوفو در رادار آنها هم دیده شده است. بعد از این واقعه بتی کابوس‌هایی می‌دید در مورد اینکه او و شوهرش بر خلاف میلشان به یک سفینه عجیب بـرده شده‌اند. دو هفته بعد دو خبرنگار داستان آنها را شنیدند و بعد از ملاقات با بتی و بارنی و ثبت دقیق اتفاقات آن شب، متوجه شدند که دو ساعت زمان در داستان بتی و بارنی به حساب نیامده است.

    بعد از رفتن گزارشگران و برخی بررسی‌های روانپزشکی، بتی و بارنی تصمیم گرفتند با روانپزشک و متخصّص اعصاب مشهور بوستون دکتر بنیامین سیمون که یکی از معروف‌ترین پزشکان در تخصّص خود بود، ملاقات کنند. بعد از یک سری معاینات اولیه تشخیص اولیه دکتر سیمون اضطراب وابسته به حادثه شب نوزدهم سپتامبر ۱۹۶۱ بود. مرحله بعد پیدا کردن چه بودن آن اتفاقات بود. دکتر سیمون شروع به انجام هیپنوتیزم عمیق روی بارنی و بتی کرد ولی سرعت پیشرفت کار کم بود. اما بعد از شش ماه تلاش، نظر حرفه‌ای دکتر سیمون این بود که بتی و بارنی ربوده شده و برای آزمایش به سفینه‌ای ناشناخته بـرده شده بودند.

    با هیپنوتیزم، آن دو به خاطر آوردند که ماشین آنها متوقف شده و سفینه بیگانه در جاده جلوی ماشین آنها فرود آمده بود. آن موجودات از سفینه بیرون آمده و آن دو را با خود به سفینه بـرده بودند و بر روی آنها یک سری آزمایشات پزشکی انجام داده بودند و قبل از آزاد کردن، با هیپنوتیزم به آنها دستور داده شده بود که راجع به این اتفاق چیزی بازگو نکنند. موجوداتی که به‌وسیله آن دو شرح داده می‌شد، موجوداتی بیگانه با سر کچل بودند که حدود صد و پنجاه سانتیمتر قد داشتند و پوستشان مایل به خاکستری بود. آن‌ها سر گلابی شکل و چشمان مورب شبیه چشم گربه داشتند. این از اولین اشاره‌ها در فرهنگ عمومی یوفو به موجوداتی است که بعدها به نژاد خاکستری مشهور شدند.

    بتی و بارنی هر کدام در خلال آزمایشات به یک اتاق جداگانه بـرده شده بودند و هم آزمایش پزشکی و هم آزمایش روانی روی آنها انجام شده بود. در قسمتی از این آزمایشها از پوست، مو و ناخن آنها نمونه برداری شده بود. در یک آزمایش دیگر یک سوزن دراز داخل ناف بتی شده بود و به او گفته شده بود که آزمایش بارداری است. بارنی توضیح داده بود که از او به زور نمونه اسپرم گرفته شده بود. بتی شرح داد که به او یک کتاب به عنوان یادبود این ملاقات داده شده بود ولی بعداً پس گرفته شد. یک واقعیت عجیب دیگر این بود که بیگانه‌ها ظاهراً تصوری از زمان و رنگ‌ها نداشتند. در جایی هم آنها از اینکه دندان‌های بارنی می‌توانست بیرون آورده شود تعجب کرده بودند.

    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    نقشه‌ای از ستارگان که به بتی نشان داده شده بود

    بتی از یکی از موجودات بیگانه پرسیده بود که از کجا آمده‌اند و در جواب او یک نقشه از ستارگان به وی نشان داده شده بود. او تحت شرایط هیپنوتیزم شکل نقشه را به خاطر آورد و این نقشه توسط یک معلم مدرسه به نام مارگوری فیش مورد بررسی و تجزیه و تحلیل قرار گرفت. خانم فیش همه ستاره‌های شناخته شده تا فاصله ۵۵ سال نوری از منظومه شمسی را بررسی کرد و شباهتی بین نقشه بتی هیل و سیستم ستاره‌ای زتا که ۳۷ سال نوری با ما فاصله دارد، مشاهده کرد.
     

    Negin.k

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/05
    ارسالی ها
    3,432
    امتیاز واکنش
    23,507
    امتیاز
    746
    سن
    21
    بیلی ادوارد آلبرت مایر مشهور به بیلی مایر در سوم فوریه سال ۱۹۳۷ در سویس به دنیا آمد. بیش از ۵۶ سال است که بیلی مدعی است که تماس‌های فیزیکی و تله پاتی با موجوداتی فرازمینی که از مجموعه خوشه‌ای به نام پلایرن (plejarens) آمده‌اند دارد. در مورد بیلی مایر باید ذکر کنم که بیلی مایر کشاورز یک دست سویسی است که تحصیلات عالی ندارد.



    Please, ورود or عضویت to view URLs content!


    در طی تماس‌هایی که با موجودات بیگانه داشت بیلی اجازه یافت تا از بشقاب پرنده آنها به نام beamship فقط در حال مانور و پرواز عکس برداری کند. او بیش از ۱۰۰۰ عکس واضح از یوفوها برداشته است.

    اورست بلندترین قله دنیا نیست!
    سازمان National Geographic در شماره ژانویه ۲۰۰۲ مجله خود صحت یکی از ادعاهای بیلی مایر را که حدود ۳۰ سال پیش (دهه ۷۰) مطرح کرده بود تأیید کرد. بیلی مایر سی سال پیش ادعا کرده بود که موجودات فرازمینی به او گفته‌اند قله اورست مرتفع‌ترین کوه در کره زمین نیست!

    وی در یکی از نوشته‌های قدیمی خود آورده که قله چیمبورازو در اکوادور ۲۱۵۰ متر از قله اورست بلندتر است. برای این که کره زمین کاملاً گرد نیست. و برای همین ارتفاع از سطح دریا مقیاس درستی برای اندازه گیری ارتفاع کوه‌ها نیست. National Geographic در ادامه توضیح می‌دهد که اخیراً دانشمندان متوجه شده‌اند چرخش زمین به دور خود باعث شده که سطح زمین کاملاً یکدست و اصطلاحاً کروی نباشد. بنابراین اگر ارتفاع کوه‌ها را نسبت به مرکز زمین بسنجیم. کوه چیمبورازو ۲۲۰۰ متر بلندتر از اورست است. اما اگر مبنای اندازه گیری را سطح دریا اختیار کنیم. در آن صورت قله اورست ۲۵۴۰ متر از چیمبورازو بلندتر است.

    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    کوه اورست: فاصله قله تا مرکز زمین: ۶۳۸۲۲۵۰ متر

    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    کوه چیمبورازو: فاصله قله تا مرکز زمین: ۶۳۸۴۴۵۰ متر

    بازهم یاد می‌کنم که بیلی مایر یک کشاورز یک دست سویسی است. که تحصیلات عالی هم ندارد. سی سال پیش ادعایی را مطرح ساخته که دانشمندان اکنون به صحت آن پی بـرده‌اند.

    چرا بیلی مایر در بین یوفولوژیست ها از شهرت خاصی برخوردار است؟
    ادعای وی این است که از کودکی تا به حال بیش از ۲۵۰ بار با موجودات فرازمینی از ستارگان پلادین دیدار و گفتگو کرده است که اوج این تماس‌ها در دهه ۷۰ میلادی بوده است. در میان تمام کسانی که ادعای ارتباط با موجودات فرازمینی را می‌کنند، بیلی مایر از جایگاه ویژه‌ای برخوردار است. زیرا وی برای صحت ادعای خویش عکس‌ها و فیلم‌های بسیار شفافی از بشقاب پرنده‌ها گرفته است. به گفته خودش این اجازه را موجودات فرازمینی به او داده‌اند. عکس‌ها و فیلم‌ها و نوارهایی که حاوی صداهای بشقاب پرنده‌هاست.

    نمونه فلز اهدا شده
    همچنین او فلزاتی را از طرف فرازمینی ها به دانشمندان اهدا کرده است که در کره زمین یافت نمی‌شوند.

    ناگفته نماند که در حرف‌ها، عکس‌ها و فیلم‌های او تضادهای بسیاری دیده شده است.
     

    Negin.k

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/05
    ارسالی ها
    3,432
    امتیاز واکنش
    23,507
    امتیاز
    746
    سن
    21
    درست یک روز قبل از ماجرای مشهور کالوین پارکر ۱۹ ساله و چارلز هیکسون ۴۲ ساله در دهم اکتبر ۱۹۷۳ پانزده نفر از جمله دو افسر پلیس، مشاهده یک یوفوی نقره‌ای رنگ بزرگ که به آهستگی از روی یک مجتمع مسکونی در خیابان تامانی پریش در نیو اورلئان عبور می‌کرد را گزارش داده بودند. کمتر از ۲۴ ساعت بعد هیکسون و پارکر ترس بزرگ زندگی‌شان را تجربه کردند. رویارویی ترسناک با یک بشقاب پرنده وحشت انگیز.
    این دو مرد هر دو ساکن شهر گائوتیر بودند و حدود ساعت نه شب در حال ماهیگیری در رودخانه پاسکاگولا بودند. آن‌ها ناگهان صدایی شبیه وزوز از پشت سرشان شنیدند. هر دو اطراف را جستجو کردند تا منبع صدا را پیدا کنند. در کمال ناباوری، آن دو یک سفینه تخم مرغی شکل درخشان با نور آبی در قسمت جلو آن دیدند که تنها چند متر بالای سطح زمین بی حرکت ایستاده بود و حدود نه متر از ساحل رودخانه فاصله داشت. در حالیکه پارکر و هیکسون از تعجب خشکشان زده بود، یک در باز شد و سه موجود عجیب در آب شناور شده و شروع به عبور از عرض رودخانه نمودند و مستقیم به طرف آنها آمدند.

    با اینکه آن موجودات پا داشتند از آنها استفاده نمی‌کردند و به سادگی به حالت شناور از عرض رودخانه عبور کردند. آن‌ها حدود ۱۵۰ سانتی متر قد داشتند و سرهای گلوله‌ای شکل بدون گردن و یک شیار بجای دهان داشتند و جایی که دماغ و گوش باید باشد آنها چیزهای خیلی باریک مخروطی شکل و برجسته مثل هویج برای سر آدم برفی داشتند.

    هیکسون که از ترس و ناباوری میخکوب شده بود، به‌وسیله دو تا از آن موجودات ربوده شد و سومی پارکر را که از ترس بیهوش شده بود گرفت. هیکسون بعداً شرح داد که وقتی یکی از موجودات بازوهایش را زیر بدن او قرار داد، تمام بدنش بی حس شد. او سپس داخل یک اتاق درخشان در داخل سفینه شناور شد. در این اتاق او روی یک وسیله چشم مانند که همه بدن او را آزمایش می‌کرد، شناور بود. بعد از آزمایش او از حالت شناوری خارج شد و موجودات احتمالاً برای انجام آزمایش بر روی پارکر، اتاق را ترک کردند و حدود بیست دقیقه بعد آن دو به بیرون از سفینه عجیب منتقل شدند. پارکر در حالیکه روی زمین افتاده بود، دعا می‌خواند و گریه می‌کرد. یک یا دو دقیقه بعد سفینه مستقیم به سمت بالا رفت و ناپدید شد.

    وقتی که آن دو مجدداً آرامش خود را به دست آوردند آن‌ها نمی‌دانستند چه کاری باید بکنند. آن‌ها می‌ترسیدند که این واقعه را برای کسی تعریف کنند چون فکر می‌کردند با ناباوری و استهزای مردم مواجه می‌شوند. بالاخره آنها به پایگاه هوایی کسلر در بیلوکسی تلفن زدند. بعد از چند روز ستاد تحقیقات حوادث هوایی پروفسور دانشگاه کالیفورنیا، جیمز هاردر را برای تحقیق فرستاد. و دکتر جی. آلن هاینک نماینده نیروی هوایی آمریکا هم در این بازجویی و تحقیق حضور داشت.

    هاردر، هیکسون را هیپنوتیزم کرد ولی به خاطر ترس زیاد او، این مرحله ناتمام ماند. دو فرد ربوده شده تشویق به انجام آزمایش دروغ سنجی شدند که جواب این آزمایش برای هر دو نفر منفی بود. بعد از انجام آزمایشات مختلف هاردر و هاینک که هر دو در کار خود بسیار مورد احترام و حرفه‌ای بودند، داستان دو مرد را باور کردند و اعلام کردند: به طور قطع در این مورد چیزی وجود دارد که غیر زمینی است.
     

    Negin.k

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/05
    ارسالی ها
    3,432
    امتیاز واکنش
    23,507
    امتیاز
    746
    سن
    21
    خانم جیوانا از ایتالیا کسی است که تصور می‌شود از تماس با موجودات فرا زمینی باردار شده باشد! این جریان موجب شوک واقعی در اروپا و بخصوص در ایتالیا شده است. این داستان مشابه نگـاه دانلـود علمی تخیلی می‌ماند اما با توجه به آثار و شواهد موجود، مورد جیوانا تأثیر برانگیز است.

    شرح واقعه
    این داستان توسط جیوانا که در منطقه سرد دنیا زندگی می‌کند عنوان گردیده است، داستانی نه درباره تماس، بلکه در خصوص ربوده شدن وی که اولین بار در ۴ سالگی آغاز شد.

    اکنون او ۴۱ سال سن دارد و برای اولین بار در خصوص این ماجرا سخن می‌گوید:

    من به یاد می‌آورم بشقاب پرنده‌ای رو که در هوا معلق بود، اون به رنگ متالیک بود (نقره‌ای)، من به خاطر نمی‌آورم به چه صورت و چگونه وارد آن شدم و خودم رو در هوا شناور می‌دیدم – ۴ موجود در اتاق من وجود داشتند، هیچ چیزی به من متصل نبود (در حالت خوابیده معلق در هوا) و آنها گفتند که حرکتی نکنم.

    مصاحبه کننده: و اونها چگونه این رو به شما گفتند؟

    جیوانا: به‌وسیله تله پاتی این رو گفتند، اونها گفتند که برای اینکه اتقاقی برای من نیفتد من حرکتی نکنم و اینکه اونها قصد ندارند آسیبی به من وارد کنند.

    - پس اونها چه قصدی داشتند؟

    اونها بیشتر در حال تحقیق روی مواد بیولوژیکی بودند – بافت و خون و …، من وقایع این جریان رو کم کم به یاد می‌آورم (در طول گذشت زمان پس از واقعه)

    - آیا دلیل یاد آوری شما به خاطر نشانه هائی است که داشتید؟

    بله، این به خاطر نشانه هائی بوده که من داشتم.

    نشانه‌ها
    محل‌های زخم کوچک در نقاطی مانند کمر، سـ*ـینه، پا
    محل اثراتی از نور (مانند شب تاب-با انعکاس نور مشابه ماورائ بنفش بر روی بدن او، رنگی فسفری در نقاط مختلف بدن جیوانا دیده می‌شود، مشابه باقی ماندن اثر زمانی که دست خیس به بدن برخورد کند و اثر بجای بگذارد)

    این ماده روی پوست تمام آن موجودات فرا زمینی بوده که پس از تماس در بدن ما نفوذ کرده و به عنوان یک ماده ضدعفونی کننده مورد استفاده قرار گرفته، به همین علت از آلوده شدن آنها توسط ما و همچنین ما توسط آنها از برخورد فیزیکی جلوگیری به عمل می‌آمده.

    زمانی که در آزمایشگاه تجزیه شدند مشخص گردید که این ماده از مواد طبیعی نبوده، این ماده مشتق از سیلیس و میکا شناسائی شد – این نمونه از اتاق جیوانا گرفته شده است (داخل یک پلاستیک) و آن در یک پارچه لوله شده در منزل وی پیدا شده است.

    به نظر محققین اثری از نیترات فسفر در آن ماده پیدا نشده که موجب درخشندگی طبیعی آن است، این یک ماده بسیار خاص است – الکترون‌های این ماده بسیار برانگیخته و شگفت آور هستند که ما به اون تغییر ساختاری میگیم و به آن یک میدان بزرگ مغناطیسی می‌دهد.

    مثل این می‌ماند که ما فسفر را در یک شتاب دهنده ذره‌ای بگذاریم که البته جیوانا به هیچ وجه نمی‌توانسته در خانه خودش چنین چیزی را بسازد – جیوانا شرح می‌داد که آنها قادر بودند با نور از حرکت انسان جلوگیری کنند (زمانی که معلق در سفینه بر روی او آزمایش انجام می‌شد)

    جیوانا فیلم‌ها و عکس هائی داشت از بشقاب پرنده‌ای که او را ربوده بود، این فیلم‌ها تأثیر گذار هستند و توسط جیوانا با تلفن همراه در شب گرفته شده‌اند که می‌توان حرکت مورب بشقاب پرنده با نوری قوی در داخل در حال پرواز را مشاهده کرد که به نظر نمی‌رسد چیزی مشابه آن در زمین باشد (تا کنون تولید یا ساخته شده باشد)

    در عکس‌های دیگر تصاویر بسیار روشن و واضح هستند، با آثار و شواهد مرجع می‌توان اطمینان حاصل کرد که آن یک بشقاب پرنده است، معاینات رادیولوژیک جیوانا ثابت کرد که در مغز او چیزی کاشته و نصب شده است – مطالعاتی انجام شد که آن شی غیر عادی بوده است.

    او گفت: من هیچ زخمی نداشتم که به نظر رسد شیئ رو داخل بدنم کنند.

    در زمان مطالعات و آزمایشات بر روی جیوانا، یکی از دکترها چیزی مشابه به نوزاد در بدن او پیدا کرد اما به نظر یک نوزاد نمی‌رسید، با عوارض به وجود آمده در بدن او بعد از مدتی سقط جنین جیوانا صورت گرفت و چیزی که پس از سقط توسط دکتر دیده شد وحشتناک بود.

    Please, ورود or عضویت to view URLs content!


    یک ترکیب دو رگه بین انسان و موجودات فضایی – تمام مراحل توسط دوربین ثبت شد، تصاویری بسیار تکان دهنده، نوعی جفت که در داخل بدن جیوانا تولید شده بود پیدا شد، موجودی با ویژگی‌های انسانی دارای بالا تنه و پائین تنه با دو دست و پا، نیم تنه بالا و صورت آن مشابه نژاد ربایندگان فضائی به نظر می‌رسد (به‌صورت قورباغه مانند با چشمهائی بزرگ)
     

    Negin.k

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/05
    ارسالی ها
    3,432
    امتیاز واکنش
    23,507
    امتیاز
    746
    سن
    21
    یاشا روح دختری حدودا 8 ساله است .
    مشخصات :
    پوست تاول زده،لباس خواب سپید و بلند ، گردنبندی با قاب قلب،چشمان و موهای سیاه که صورتش را پوشانده ، قد حدود 1/30
    بسیار لاغر است و افرادی که وی را دیده اند با چشمانی گریان توصیف میکنند.
    یاشا روحی نفرین شده و منتخب است که زندگی سختی را متحمل بوده...
    در 2 سالگی مادر و پدر خود را در آغـ*ـوش خود از دست داده و 6 سال آخر عمر خود را در کنار عمویش زندگی کرده است.
    او دارای قدرت های فراطبیعی بوده وبه همین دلیل عمویش از قدرت های او سوء استفاده میکرده است.
    و درآخر او یاشا را به دلیل نافرمانی زنده در اتاقش با نفت سوزانده است.
    هم اکنون نیز از کنار پنجره اتاق یاشا {در فومن} مقداری نفت چکه میکند.
    یاشا در برابر کسانی بشناسد ظاهر میشود و از آنان درخواست میکند تا روحش را آزاد کنند.


    اطلاعات خودم:
    یاشا دختری مهربون و با قدرت های فراطبیعی بوده.یاشا در روز تولد خود هم پدر و هم مادرش را از دست داد.مادرش سر زا رفت و پدرش در راه بیمارستان تصادف کرد و عموی یاشا مجبور به نگه داشتن او شد.یاشا دختری با موهای بلند و مشکی رنگ است که به احتمال زیاد در بیشتر رمان های ترسناک مشخصات او را دیدید.
    از قدرت های یاشا می‌توان دید به آینده،حرف زدن با حیوانات،انرژی کی چی پرانا و... را مثال زد.
    عموی او به دلیل ترس از او،از یاشا دوری می‌کرد اما وقتی متوجه شد یاشا نمی‌خواهد به کسی آسیب برساند،شروع به اذیت او کرد.در آخر عموی او،دخترک را زنده زنده در آتش سوزاند.روح یاشا به دلیل اسارت روحش در این دنیا ماند.عموی او به مرگی وحشتناک دچار شد.هنوز هم از اتاقی که یاشا سوزانده شده نفت می‌چکد.خانه یاشا در فومن بوده و من بعد کلی تحقیق از همسایه های فومنی مان،متوجه شدم این داستان کاملا واقعی می‌باشد.
     

    Negin.k

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/05
    ارسالی ها
    3,432
    امتیاز واکنش
    23,507
    امتیاز
    746
    سن
    21
    بلادی مری

    مریم دختر خوبی بود و پاک.اون همیشه مخالف کار های پدرش بود.لویی که مخالفت های مریم رو دید،اون رو فرزند ناخلف دونست و خدمتکار خواهرش کرد.بعد مرگ لویی،مریم شد جانشین او،اما قدرت باعث شد مریم یه ملکه خبیث بشه.هر کسی که از دین او پیروی نمیکرد را میسوزاند برای همین لقب مری بلادی را به او دادند.او دنبال فرزند بود و جانشین.پس وقتی علائم بارداری در خود دید،خوشحال شد.مردم که نمیخواستند باز هن زیر ظلم و ستم باشند،دعا کردند که فرزند مری یه بچه روح باشد.بعد از ۹ ماه بارداری،چیزی از بطن او خارج نشد.همه بر این باورند که فرزند او روح بوده.او به دنبال فرزندش در آینه ها میگردد.در افسانه ها میگویند اگر سه بار در آینه بگویید مری بلادی،او ظاهر خواهد شد و فرد را اذیت میکند.اگر ظاهر نشد،بگویید مری بلادی فرزندت را من کشتم.
     

    he.s

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/09
    ارسالی ها
    2,495
    امتیاز واکنش
    10,204
    امتیاز
    904
    سلام دوستان
    اول از همه ممنون از نگین جون که اجازه داد تو این تاپیک مطلب بذارم
    بعد هم بریم سر داستان ها دیگه...
    یه چندتایی هست که به نظر میاد واقعی باشن ولی من اطمینان ندارم(بالاخره داستان خودم که نیستن...)
    اگه نباشنم بالاخره یه داستانی هست دیگه
    ***

    # شماره 1

    داستان جاده اسرارآمیز مرگ چیست؟ چرا اتفاقات مرموز بی شمار در آن جاده روی داده؟
    در پنانگ مالزی،جاده ای معروف و در عین حال انگشت نما و بد نام موسوم به جاده ی «تمپه» وجود دارد.
    سالها سال قبل آن جاده ساخته شد تا دسترسی به دریاچه پشت سد میسر گردد.
    در کیلومتر ۷/۱ جاده،تپه ای وجود دارد که به دو حومه متصل می شود.
    راه ورودی دریاچه پشت سد، در جایی در میان جاده ای کم عرض و باریک و پیچ در پیچ قرار دارد.
    حوادث و اتفاقات
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    اسرارمیز و مرموز بی شماری در آن جاده رخ داده اند.
    اکثر اوقات، قربانیان به همراه وسیله نقلیه خود به داخل دره عمیقی پرتاب شده اندو عده اندکی از مهلکه جان سالم به در بـرده و فرار کرده اند.
    بسیاری از اهالی پنانگ، مثل خودم از رانندگی شب هنگام در آن جاده خودداری می کنیم،چون به شدت می ترسیم و به همه توصیه می کنیم که شب هنگام در آن جاده
    تردد نکنند.
    یک مرتبه دختر معصوم و بی گناهی توسط یک پلیس کشته شد.
    اگرچه علت مرگ دخترک هرگز معلوم نشد و به صورت یک راز سر به مهر باقی ماند ولی به نظر می رسد که دخترک گناهی نداشت و آن پلیس مقصر شناخته شد ولی عجیب آن که روح دخترک هم که پلیس را عامل مرگش می دانست،هرگز دست از سر هیچ پلیسی بر نداشت!
    در نتیجه اکثر پلیس ها جرأت ندارند شب هنگام در آن جاده رانندگی کنند،چون بسیاری از آنها جان سالم از آنجا به در نبرده اند.
    ظاهراً روح انتقام جوی دخترک هر مرتبه حادثه مرگباری را برای پلیسها ایجاد می کند
    طبق اظهارات بومیان آن منطقه، سال ها قبل یک تصادف دلخراش و مرگبار در آن جاده رخ داده است .
    در آن تصادف خانم جوانی در دم کشته می شود.
    ظاهراً روح آن خانم نیمه های شب به طور ناگهانی مقابل رانندگان بد اقبال نمایان می شود. از آن جایی که جاده باریک و پیچ در پیچ است و یک سمت آن مملو از صخره و سمت دیگر یک دره عمیق قرار دارد، تمام رانندگانی که سعی کرده اند به نحوی فرار کنند،کنترل ماشین را از دست داده اند وبه قعر دره سقوط کرده اند.
    ظاهر روح مثل یک انسان عادی است و عده اندکی جزییات چهره او رابه یاد دارند ولی اکثر افراد می دانند که او موهای بلندی دارد و همیشه ردای سفید می پوشد.
    چند سال قبل،حادثه وحشتناکی در ارتباط با این روح برای دو مرد جوان رخ داد.
    آن دو که آدریان و لئو نام داتند،حدود ساعت یک نیمه شب به خانه بر می گشتند. در آن ساعت از شب ، هیچ وسیله نقلیه ای در حاده به چشم نمی خورد.
    آدریان رانندگی می کرد و لئو کنارش نشسته بود.
    آدریان با سرعت مجاز می راند و پیچ های تند را به آرامی پشت سر می گذاشت.
    از آنجایی که هر دو به شدت خسته بودند، حرفی بینشان رد و بدل نمی شد.
    زمانی که به راه ورودی دریاچه پشت سد رسیدند، ناگهان آدریان متوجه شد خانمی سفید پوش وسط جاده راه می رود.
    پشت آن خانم به آنها بود و در نتیجه فقط موهای بلندش به چشم می خورد.
    آدریان از سرعت ماشین کاست تا بتواند چهره آن خانم را ببیند.
    از لئو خواست که نگاهی به آن جانم بیندازد و وقتی متوجه شد که لئو هم می تواند آن زن را ببیند، خیالش تا حدی راحت شد.
    آدریان نمی توانست باور کند که روح دیده است و در عین حال از این که خانمی تنها در آن ساعت از شب در آن جاده قدم بزند هم تعجب کرده بود.
    حتی در روز روشن هم هیچ کس جرأت نداشت پیاده به انجا برود، چون جاده کم عرض و به شدت خطرناک بود؛ علاوه بر آن، یک زن تنها در آن ناحیه کوهستانی چه می کرد.
    آدریان از گوشه چشم نگاهی به لئو انداخت.
    لئو وحشت زده و بیمناک به نظر می رسید.
    وقتی به زن نزدیک تر شدند، آدریان ترمز کرد.
    زن به آرامی رو به آنها کرد و آنها در کمال حیرت و ناباوری متوجه شدند که او چهره ای بسیار کریه دارد وقطرات خون را روی آن دیدند.
    آدریان حتم پیدا کرد که او یک انسان نیست. در نتیجه به سرعت پایش را روی پدال گاز فشارداد و تصمیم گرفت زن را زیر گرفته و فرار کند، ولی نمی دانستندبعد از زیر گرفتن آن زن چه بلایی سرشان می آید.
    چند ثانیه بعد لئو با تردید به پشت سر نگاه کرد تا ببیند که آیا زن هنوز آنجاست یا نه و با وحشت فراوان سر آن زن را دید که روی صندلی عقب قرار داشت .
    لئو آن چنان ترسیده بود که نمی دانست چه کند ویا چه بگوید.
    آدریان هم از آینه نگاهی به عقب انداخت و متوجه شد که زن بدون سر در تعقیب آنهاست .....
    بعد از آن حادثه، آدریان و لئو تا مدت ها شوکه بودند و قدرت تکلمشان ضعیف شده بود. بعد از مدت زیادی ، جریان را باری نزدیکان خود تعریف کردند و تصمیم گرفتند دیگر به آن جاده نزدیک نشوند
     

    he.s

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/09
    ارسالی ها
    2,495
    امتیاز واکنش
    10,204
    امتیاز
    904
    # شماره 2

    داستان آنه لیز ، دختر جن زده

    اولین بار یک زن مسن تشخیص داد که آنه لیز توسط شیاطین تسخیر شده است، او متوجه شد که آنه لیز از تصویر عیسی(ع) دوری می‌کند و از نوشیدن آب مقدس طفره می‌رود...
    آنه لیز میشل، متولد سال 1952 و فوت شده در 1976.
    دختری که بسیار از افراد پذیرفتند که او توسط شیاطین تسخیر شده است!
    در سال 1968 زمانی که او 17سال سن داشت و در دبیرستان مشغول به تحصیل بود، اولین تجربه و تشنج خود را تجربه کرد.
    پس از آن در 1969 او مورد اولین حمله صرع قرار گرفت.
    سپس او تحت نظر یک متخصص مغز و اعصاب قرار گرفت و این پزشک تشخیص داد که او بیماری صرع همراه با تشنج رنج می‌برد.
    به زودی مشکلات آنه لیز آغاز شد بطوریکه او اعلام می‌کرد اشیا و اجسام اطرافش حرکت می‌کنند، او حتی اعلام کرد که صداهایی را می‌شنود که به او می‌گفت: تو نفرین شده هستی!!
    در سال 1973 اعلام شد که او از افسردگی رنج می‌برد.
    در سال 1975 عده‌ای اطمینان پیدا کردند که روح او تسخیر شده است، به همین جهت والدین او از ادامه درمان پزشکی صرف نظر کردند و از راه جن گیری برای درمان بهره بردند.
    علائم آنه لیز مانند افرادی بود که از اسکیزوفرنی رنج می‌برند اما آنها به درمان پاسخ مثبت می‌دهند اما درمورد او قضیه فرق می‌کرد.
    اولین بار یک زن مسن تشخیص داد که آنه لیز توسط شیاطین تسخیر شده است، او متوجه شد که آنه لیز از تصویر عیسی(ع) دوری می‌کند و از نوشیدن آب مقدس طفره می‌رود. او همچنین اعلام کرده که بوی بدی مانند بوی جهنم از بدن آنه لیز استشمام می‌کند.
    یک جنگیر به ملاقات او می‌آید و متوجه می‌شود که موضوع حقیقت دارد و او تسخیر شده است به همین جهت برای مراسم جن گیری از اسقف اجازه درخواست میکند و پس از چندبار اجازه به وی داده می‌شود.
    جلسات جن گیری چندین بار صورت گرفت اما دو کشیشی که برای اینکار آمده بودند، نتوانستند این کار را انجام بدهند.
    او کارهای عجیب بسیار انجام می‌داد. او به خوردن مگس و عنکبوت عادت کرده بود و حتی ادرار خودش!!!
    او کارهای عجیب دیگر نیز انجام می‌داد برای مثال یک بار او به حالت سـ*ـینه خیز به زیر یک میز رفت و به مدت دو روز مانند سگ واق واق می‌کرد.
    او اغلب ساعت‌جیغ می‌کشید و این کارها برای او امری عادی شده بود.
    هنگامی که بدن او تسخیر شد به شدت ضعیف شد و نمی‌توانست غذا بخورد.
    ادر سال 1978 تقریبا بعد از گذشت 2سال از مرگ وی، والدین او تصمیم گرفتند که نبش قبر بکنند و تابوت را تغییر دهند.
    بعدها مشخص شد که علت این امر پیغامی بود که از یک راهبه دریافت کرده بودند، مبنی بر اینکه او احساس میکند که جسد آنه لیز سالم مانده است.
    پس از نبش قبر مشخص شد که جسد او فاسد شده است.
    هیچگاه اجازه پخش تصاویر جسد وی صادر نشد.
    آنه لیز قبل از مرگ و لحظات پایانی عمرش صحبت کرد و از کشیش خواست تا برایش طلب آمرزش کند.
    او درمورد گناهان جوانان و کشیشان کلیساهای مدرن مطالبی را عنوان کرد.
    آنه لیز و سه خواهرش مانند پدرش انسان‌های معتقدی بودند و مذهب کاتولیک داشتند.
    درمورد مرگ آنه لیز چهار نفر محکوم شدند. پدر و مادر او و همچنین دو کشیشی که برای مراسم جن گیری تلاش می‌کردند.
    گویا آنها به 6ماه حبس محکوم شدند چرا که در نگهداری از یک بیمار کوتاهی کرده بودند.
    اما نکته آخر و جالبی که مادر او عنوان کرد:
    من میدانم که ما کار درستی انجام دادیم چرا که من اثر عیسی مسیح را در کف دستان دخترم دیدم.
    او مُرد تا بسیاری از مردم باز هم بخدا ایمان بیاورند و فراموش نکنند که نباید گـ ـناه انجام بدهند.
    می‌گویند در کف دستان آنه لیز مانند کف دستان عیسی مسیح سوراخ شده بود. هنگامیکه عیسی مسیح را به صلیب می‌کشیدند، در کف دستان او سوراخ‌هایی ایجاد کردند.
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    78
    بازدیدها
    1,930
    پاسخ ها
    84
    بازدیدها
    1,113
    پاسخ ها
    26
    بازدیدها
    1,038
    بالا