دلنوشته دلنوشته‌های کاربران انجمن نگاه دانلود

"faride.hashemi"

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/09/16
ارسالی ها
46
امتیاز واکنش
501
امتیاز
171
سن
28
محل سکونت
Kerman
فصل بهار را به سبزیِ پرطراوتش می‌شناسیم.
پاییز را به نارنجیِ غم‌انگیزش،
زمستان را به سپیدیِ یخ‌زده‌اش.
اما رنگِ تابستان کدامست؟!
تابستان، شبیهِ بهارست؛ اما بهار نیست!
به جای هوای مطبوع و باران‌های ناگهانِ دل‌انگیزش، آفتاب سوزاننده‌ی کلافه‌کن دارد!!
تابستان خنثی‌ست. پوکرفیس است. هزارتوی است. بلاتکلیف است.
دوستش داری؛ چون تو را یاد یک زیبائی می‌اندازد.
دوستش داری؛ چون خاطره‌ای را برایت زنده می‌کند، نه آنکه خاطره‌ای برایت بسازد.
آخ که چقدر تابستانی ممتــد بوده‌ام برای تو!
پائیز را برای قدم‌زدن روی برگ‌های خشکیده‌اش با دلبرت دوست‌می‌داری،
زمستان را برای آدم‌برفی‌هایش،
بهار را برای شکوفه‌های رنگارنگش،
تابستان را برای... تعطیلیِ درس‌ومشقِ مدرسه و دانشگاه!
می‌بینی؟ هرفصلی در دلِ خودش بهانه‌ای «زیبا» برای دوست‌داشتنی بودن دارد؛ اما تابستان پُل و فرصتی‌ست که تو را به یک «زیبایی» برساند!
گفته بودم، به تابستانِ تو بودن راضی‌ام جانا!
به هرجور درجوارت بودن؛ اما فقط بودن.
زمستان نزدیک است...
فصلی که هیچ میانه‌ای ندارد با تو.
با حرارت چشم‌هایت. با مهرِ شعله کشیده‌ در قلبت. با وهمِ داغیِ بـ..وسـ..ـه‌هایت. با دستانت... با آن انگشتانِ نوازشگرت که هرزمان دوات سیاه را روی سپیدی کاغذ به رقـ*ـص درمی‌آورد، وزن طلا می‌دهد به غزلِ شورانگیزی دیگر...
گله از لحن زمستانی‌ات نمی‌کنم، هرگز.
سردی و بی‌احساسی به معصومیتِ چشمان تو نمی‌آید.
خاطرت هست؟ من آن آفتابگردانِ اسیر شبم!
آفتابگردانی که نور نقره‌ای مهتاب و چشمک هیچ ستاره‌ای برای لحظه‌ای هم حواسش را از دوست‌داشتنِ خورشید پرت نمی‌کند.
نه، اشتباه نکن! تو خورشیدِ بی‌غروبی جانِ دلِ من!
تو رسم غروب و افول نمی‌دانی. درخششت بی‌امان و متوقف ناشدنی‌ست.
اگر می‌گویم گرفتار شبم؛ نه آنکه شب سررسیده. من، خورشید را گم کرده‌ام!
تو همیشه هستی.
تو آن بارانی که برای عشق‌ورزی به کل کائنات هم کم نمی‌آورد.
منم که زیر سایه‌بان پناه گرفته‌ام. منم که کودک‌وار دستت را جلوی ویترین‌های رنگارنگِ بازاری رها کرده‌ام.
تو اقیانوسی و من کاسه‌ی مسی. چه توقع که تمامِ تو بگنجد در من؟!
من کمم. من گمم. تو هم‌چنان آتشی. همان آتشی که قصه‌های نیاکانمان پر از ستایش زیبایی و قداستِ اوست.
تو زاده‌ی فصل آتشی، منم زاده‌ی آذر. من هرچند همسایه‌ی دیوار به دیوار پاییزم؛ اما قلبم متأثر از عشقِ تو هردم می‌گدازد.
عشقِ تو، آتشِ افتاده بر پیراهنم نیست که بشود از تن درآورم؛ تنِ من خودِ آتش است. آدم، از خودش، به کجا فرار کند؟
می‌دانی‌ام؟! من جانم «در» آتش نیست.
من «خودِ» آتشم. عشق تو برای من چنین حالتی‌ست. محکومم به سوختن! از دوست‌داشتت راه گریزم نیست...
سان‌فلاور(ف.هـ)
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    چگونه می‌توانم ترک گویمت وقتی خود زندگی‌ام هستی؟!
    چگونه می‌توانم طردت کنم وقتی در قلبم هستی؟!
    چگونه می‌توانم عاشقت نباشم وقتی اولین عشقم هستی؟!
    چگونه می‌توانم تو را از خودم برانم وقتی که مسبب زندگی‌کردنم هستی؟!


    #فاطمه صفارزاده
     

    رستاخیز

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/12/11
    ارسالی ها
    4
    امتیاز واکنش
    30
    امتیاز
    36
    بامگاهان که تو در حال مرگ هستی
    برویت لبخند زندگی خواهم زد
    مرگ را در اغوش رفتن خواهم انداخت
    تا باری دگر نفس های یخ زده ات
    اب روانی شود برای
    با من بودن ...
    ای زندگی تو را خواهم خواست نه برای خودم
    برای همه...
    ح .عمرانی
     

    رستاخیز

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/12/11
    ارسالی ها
    4
    امتیاز واکنش
    30
    امتیاز
    36
    درد سرباز کهنه کاری است
    که برای تباه خوشی ها ..
    عمری را هدر داده است...
    ولی برای من او هنوز..
    اندر خم همان کوچه میماند..وقتی
    وجود تو درد هایم را شفا میدهد .
    ای خدای مهربونم...

    ح . عمرانی
     

    رستاخیز

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/12/11
    ارسالی ها
    4
    امتیاز واکنش
    30
    امتیاز
    36
    عشق فرسایش وجود ها نیست..
    بلکه زنده به گور کردن نا امیدی هاست
    ای تمام هستی من...
    به سویم بشتاب درگیر توام..
    گرمی دست های تو ..
    خنده های روی صورتم را لمس خواهد کرد
    پس بیا ...

    ح . عمرانی
     

    "faride.hashemi"

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/09/16
    ارسالی ها
    46
    امتیاز واکنش
    501
    امتیاز
    171
    سن
    28
    محل سکونت
    Kerman
    من هیچ شبیهِ معشـ*ـوقه‌ی فیلم‌ها و شعرها نبودم.
    چشم‌های قهوه‌ایِ ساده‌ای داشتم،
    با صدائی معمولی
    و ظاهری معمولی‌تر!
    تو اما بی‌اندازه زیبا بودی!
    خودِ خودت را می‌گویم که برابرست با
    قلبِ دریاوارت...
    گفته بودم، درنا؛ با اولین حواس‌پرتی‌ام،
    حدسِ عشق زد!
    دیشب که سلفی‌ات را نشانش دادم
    لبخندی تعارفی زد و چرائیِ انتخابم را پرسید!
    می‌دانم چشم‌های تاریک، منتظر ظاهری شهزاده‌وارند؛ اما
    چه اهمیت دارد ماه‌ترین!
    بگذار روحت، تنها برای من؛ عریـ*ـان باشد.
    برای من که حتی به لبخندی که پشت چراغ قرمز به دخترک گل‌فروش زدی،
    حسودی‌ام می‌شود!
    «سان‌فلاور
    تابستان۹۵»
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    هر هیولایی اول یک انسان است.
    بعد از اینکه رویایش را از دست می‌د‌هد به یک هیولا تبدیل می‌شود.
    هیولایی که انسانیت را فراموش میکند!
    هیولایی که هر کسی که آن رویا را دارد نابود می‌کند.

    #فاطمه صفارزاده
     

    Lady Zard

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/10/16
    ارسالی ها
    264
    امتیاز واکنش
    2,430
    امتیاز
    361
    محل سکونت
    * اَزِ دِلِ اَعَـمُآقَ دیـَوانِگـُِـی *
    دستآنم را بگیر؛ که کسی آن را نمی‌گیرد!
    از تاریکی رهایم ده؛ و به روشنایی خود پنآه بده
    #حنا علیپور
     

    شب زده__αуαтαу

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/08
    ارسالی ها
    608
    امتیاز واکنش
    2,740
    امتیاز
    524
    سن
    21
    محل سکونت
    ‼️رشوه خانه‼️
    بار ديگر شب رسيد از راه چون هميشه مثل رويا...
    درسكوتى عارفانه
    نرم و نرمك
    چادر مشكين خود را روى بام خانه ها مى گستراند.
    شهر خوبان در ميان بسترى از روشنايى آرميده.
    تير هاى نقره فام نور مهتاب،سينه ى تاريك شب را مى شكافد... كاش
    در اين سينه ى پر درد من هم روزنى بود!!
    كاش ميشد نور كمرنگى بتابد بر دل من
    هيچ نميدانم كه چرا دل بى تاب مرا نيست قرار!
    آه اگر بودى كنارم
    تا ببينى غم نشسته جاى شبنم روى برگ اطلسى ها
    و ببينى آن طرف تر روى ميز، اشكهاى ديشب من لابلاى سطر سطر نامه ات افتاده اند...
    خواب مى ديدم كه تمام آرزو هاى وفا به عهدمان گشته سراب و دلم...
    خالى از عشق و اميد و تو نيز رفته بودى!!
    به كجا و تا به كى؟
    من نميدانستم...
    به خودم ميگفتم كه دگر هـيچ نخواهم پرسيد كه چرا آمد و چون زود برفت!!!
    شايد او تشنه لبى بود و من دشت كوير
    شايد او خورشيد بود؛گرم و سوزان و دل انگيز
    و من اما كوهى يخ،شيشه اى اسير سنگ
    هر چه بود فرجامش با خواستن من و رفتن او نقطه سره خط يافت...
    شب زده_ayatay
     
    آخرین ویرایش:

    برخی موضوعات مشابه

    بالا