باز در شور جنون افتادهام
یاد فصل جشن خون افتادهام عشق قلب را جانب وادی کشید
قلب من فریاد آزادی کشید
تا ابد فریاد قلبم سبز باد
یاد یاران غریبم سبز باد
الهی سـ*ـینهای ده آتش افروز
در آنی سـ*ـینه دلی وان دل همه سوز
هر آن دل را که سوزی نیست دل
دل افسرده غیر از آب وگل نیست
دلم پر شعله گردان سـ*ـینه پردود
زبانم کن به گفتن آتش آلود
سیه چشما مگر طرز نگاهم را نمیبینی
سیه مژگان من موی سپیدم را نگاهی کن
پریشانم دل مرگ آشیانم را نمیجویی
پشیمانم نگاه عذرخواهم را نمیبینی
گناهم چیست جز عشق تو
روی از من چه میپوشی
مگر ای ماه، چشم بیگناهم را نمیبینی
بنفشه رسته از زمین به صرف جویبارها
و یا گسسته حور عین ز زلف خویش تارها
ز سنگ اگر ندیدهای چه سان جهد شرارها
به برگهای لاله بین، میان لاله زارها
که چون شراره میجهد زن سنگ کوهسار ها