ته چاه زندگی می کنم
یک چاه خشک
آن بالایی ها
یا خبر ندارند یا خودشان را می زنند به آن راه
سطل را
دست و دلبازانه پرت می کنند پایین
دنگ می خورد به طاق سر من
شاید هم انتظار دارند
در این تاریکی
بیشتر فرو بروم
تا به آب برسند ..
آخرهای شب از شترمرغهایمان پیاده میشویم هتل روی درخت گردوی تنومندی است دارکوبی فراک پوشیده نزدیک میآید گذرنامههایمان را میگیرد پرت میکند پشت سرش از درخت بالا میرویم قرنها میگذرد خورشید خاموش میشود به اتاق میرسیم سقف ندارد