شعر دفتر شعر | سارا محمدی اردهالی

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 1,557
  • پاسخ ها 46
  • تاریخ شروع

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
ناگهان لحظه می ایستد
مرا می شناسد
نگاهم می کند
من آن لحظه را
که او عقلش را از دست داد
به خاطر می آورم ..​
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    همه ی ما زخم هایی داریم
    روی بازو یا ساق پا
    زخم هایی قدیمی
    که داستان دارند
    که میشود
    با آنها
    ما را شناسایی کرد
    زخم هایی بر پیشانی
    یا
    بر قلب هایمان ..​
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    ته چاه زندگی می کنم
    یک چاه خشک
    آن بالایی ها
    یا خبر ندارند یا خودشان را می زنند به آن راه
    سطل را
    دست و دلبازانه پرت می کنند پایین
    دنگ می خورد به طاق سر من
    شاید هم انتظار دارند
    در این تاریکی
    بیشتر فرو بروم
    تا به آب برسند ..​
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    دستـــــم
    به سمــــت تلفن میــــرود و ...
    باز میــــگردد !


    چــــون کودکی که به او گفته اند
    شـــیرینی روی میـــز

    مال مهمانــــهاست !!​
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    شب خیابان مثل من است ..
    هر از چندی
    خاطره ای بی احتیاط می گذرد

    دلم یک تصادف جدی می خواهد
    پر سر و صدا
    آمبولانسها سراسیمه شوند
    و
    کار از کار بگذرد ...​
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    حال مرا میخواهی

    از حولهات بپرس

    چگونه مرا در آغـ*ـوش میکشد


    وقتی که تو نیستی
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242


    آخرهای شب
    از شترمرغهایمان پیاده میشویم
    هتل روی درخت گردوی تنومندی است
    دارکوبی فراک پوشیده نزدیک میآید
    گذرنامههایمان را میگیرد
    پرت میکند پشت سرش
    از درخت بالا میرویم
    قرنها میگذرد
    خورشید خاموش میشود
    به اتاق میرسیم
    سقف ندارد

    نگاهم میکنی
    چشمهایت
    پروانهای فیروزهای رنگ میشود
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    تنهایم

    و بی تو

    تنهایی معنا ندارد
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    باید همه پیاده شویم,
    چمدانها را با کلید باز کنیم
    و نشان بدهیم که در آنها چه اتفاقی میافتد:

    گره حوله را باز کنیم
    ثابت کنیم که کفش کفش است,
    سه جوراب پای چپ, دو تا راست.

    کتابی بدون تقدیم نامه شک برانگیز است.
    چرا گلدوزی حولهها
    آنقدر نامرتب است؟

    دندانههای شانه را به صدا در میآورند: صدایش ضبط میشود.
    مسواک باید به زبان بیاورد,
    آنچه را که زبانمان مسکوت میگذارد.

    با وجود این شانس آوردیم: قلب
    بین پیرهنها جا گرفته بود
    و بوی بیخطر صابون میداد.
    (هیچ کس هم متوجه نشد, که ما
    توتون را در کاغذهای نازک میپیچیم,
    که توتون, به صورت سیگار پیچیده شده,
    دارد - به صورت دود- پناهگاهش را لو میدهد.)
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242


    یک پیراهن خاکستری
    کمانچهاش همیشه همراهش بود
    جین سیاه میپوشید
    نمیدانستی صدایش زنانه است یا مردانه
    مینشستیم دورش
    تکان نمیخوردیم
    وقتی میخواند
    آی عشق آی عشق
    و
    نمیدانستیم مردیم یا زنیم
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    38
    بازدیدها
    875
    بالا