شعر دفتر اشعار سعید چولکی

[Diba]

پاییز که می شود
همه چتر بر می دارند
من برگ های دفترت را
که در اندوه خاطره هایم
خیس خورده اند...

 

[Diba]

هیچ پزشکی
زخم کودکی مرا تسکین نمی داد
مگر بـ..وسـ..ـه وآغوشی گرم
حالا دردهایم
به اندازه فردایی که نیامدی
کوچک شده اند...

 

[Diba]

دریا را بی خیال
در کافه ها
چگونه غرق می شوی؟

 

[Diba]

هرشب خیالم تخت می شود
وقتی که خوابم از تو بر می خیزد
می نشیند لب تخت
وباران
در جنگل روبه رو هنگامه می کند

 

[Diba]

• درچشمانم بنشین
  بگذار این بی مقدمه ترین
  کتاب جهان باشد
  
  

 

[Diba]

[h=2]

[/h]

دعای باران را
با کدام بغض بخوانم
که نیاید...
​

​

 

[Diba]

تنگ است دلم
بغض من در زمین جا نمی شود
به ماهی قرمزی می مانم
که هیچ رودخانه ای
در انتظارش نیست
​

 

[Diba]

رفتن مسیری ست
در پایان پاهای تو
وقتی که از من برمی گردی

 

[Diba]

عشق
دردی ست که جا مانده
تنهایی
کوهی ست که روی پلک هایم
تلنبار شده
زندگی ام رفته است
برای انتظار من
۲۴ساعت کافی نیست...

 

[Diba]

بپوش مرا
نگذار این پیراهن کهنه
دل آزار شود
برتن این همه رنج...