شعر دفتر اشعار گروس عبدالملکیان

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 1,810
  • پاسخ ها 90
  • تاریخ شروع

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
پرواز


گفتی دوستت دارم



و من به خیابان رفتم !



فضای اتاق برای پرواز کافی نبود ....


--------

سهم تو



دستان من نمی توانند


نه،نمی توانند


هرگز این سیب را


عادلانه قسمت کنند.


تو


به سهم خود فکر می کنی


من


به سهم تو.

 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    به شانه ام زدی

    که تنهایی ام را تکانده باشی

    به چه دل خوش کرده ای ؟!



    تکاندن برف

    از شانه های آدم برفی ؟!
    *******************

    صدای قلب نیست

    صدای پای توست

    که شب ها در سـ*ـینه ام می دوی



    کافی ست کمی خسته شوی

    کافی ست بایستی
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    پرواز هم دیگر

    رویای آن پرنده نبود



    دانه دانه پرهایش را چید

    تا بر این بالش

    خواب دیگری ببیند

    *******************

    دریای بزرگ دور

    یا گودال کوچک آب

    فرقی نمی کند

    زلال که باشی

    آسمان در توست
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    *******************

    کلید

    بر میز کافه جامانده است

    مرد

    مقابل خانه جیب هایش را می گردد



    آینده

    در گذشته جا مانده است

    *******************

    موسیقی عجیبی ست مرگ.

    بلند می شوی

    و چنان آرام و نرم می رقصی

    که دیگر هیچکس تو را نمی بیند


    فراموش کن

    مسلسل را

    مرگ را

    و به ماجرای زنبوری بیاندیش

    که در میانه ی میدان مین

    به جستجوی شاخه گلی ست

    *******************

    زیر این آسمان ابری

    به معنای نامش فکر می کند

    گل آفتابگردان!

    *******************

    گرگ

    شنگول را خورده است

    گرگ

    منگول را تکه تکه می کند...



    بلند شو پسرم !

    این قصه برای نخوابیدن است
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    من مرده ام
    و این را فقط
    من می دانم و تو
    تو
    که چای را تنها در استکان خودت می ریزی

    خسته تر از آنم که بنشینم
    به خیابان می روم
    با دوستانم دست می دهم
    انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است

    ــگیرم کلید را در قفل چرخاندی

    دلت باز نخواهد شد!
    می دانم
    من مرده ام
    و این را فقط من می دانم و تو
    که دیگر روزنامه ها را با صدای بلند نمی خوانی

    نمی خوانی و
    این سکوت مرا دیوانه کرده است
    آنقدر که گاهی دلم می خواهد
    مورچه ای شوم
    تا در گلوی نی لبکی خانه بسازم
    و باد نت ها را به خانه ام بیاورد
    یا مرا از سیاهی سنگفرش خیابان بردارد
    بگذارد روی پیراهن سفید تو
    که می دانم
    باز هم مرا پرت می کنی
    لا به لای همین سطرها
    لا به لای همین روزها

    این روزها
    در خواب هایم تصویری است
    که مرا می ترساند

    تصویری از ریسمانی آویخته از سقف
    مردی آویخته از ریسمان
    پشت به من
    و این را فقط من می دانم و من
    که می ترسم برش گردانم...

    *******************


    حالا که رفته ای ، بیا
    بیا برویم
    بعد ِ مرگت قدمی بزنیم
    ماه را بیاوریم
    و پاهامان را تا ماهیان رودخانه دراز کنیم

    بعد
    موهایت را از روی لب هایت بزنم کنار
    بعد
    موهایت را از روی لب هایت بزنم کنار
    بعد
    موهایت را از روی لب هایت ....

    لعنتی
    دستم از خواب بیرون مانده است.
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    دره ها گلوله خورده اند
    جنگل گلوله خورده است
    خون همین حالا دارد
    در انارها جمع می شود
    من اما
    بر تپه ای نشسته ام
    بهمن کوچک دود می کنم.

    یعنی تنهایم
    یعنی نام هیچکس در دهانم نیست
    و اندوه را
    مثل عینکی دودی
    بر چشم گذاشته ام

    باید بروم
    این بهمن کوچک را ترک کنم
    اسفند را
    بهار را هم...

    نه با مرگ
    که چیز مسخره ای است...
    آن راهِ کوچک
    که بعد از درخت ها عـریـ*ـان می شود
    هـ*ـوسِ بیشتری دارد...

    *******************

    بارانی که روزها
    بالای شهر ایستاده بود
    عاقبت بارید،
    تو بعد ِ سالها به خانه ام می آمدی...

    تکلیف ِ رنگ موهات
    در چشم هام روشن نبود
    تکلیف ِ مهربانی، اندوه، خشم
    و چیزهای دیگری که در کمد آماده کرده بودم
    تکلیفِ شمع های روی میز
    روشن نبود...

    من و تو بارها
    زمان را
    در کافه ها و خیابان ها فراموش کرده بودیم
    و حالا زمان داشت
    از ما انتقام می گرفت

    در زدی
    باز کردم،
    سلام کردی
    اما صدا نداشتی،
    به آغوشم کشیدی
    اما
    سایه ات را دیدم
    که دست هایش توی جیبش بود
    به اتاق آمدیم
    شمع ها را روشن کردم
    ولی هیچ چیز روشن نشد
    نور
    تاریکی را
    پنهان کرده بود ...
    بعد
    بر مبل نشستی
    در مبل فرو رفتی
    در مبل لرزیدی
    در مبل عرق کردی
    پنهانی، گوشه ی تقویم نوشتم :
    نهنگی که در ساحل تقلا می کند
    برای دیدن هیچ کس نیامده است
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    از زیر سنگ هم شده پیدایم کن!
    دارم کم کم این فیلم را باور می کنم
    و این سیاهی لشکر عظیم
    عجیب خوب بازی می کنند.
    در خیابان ها
    کافه ها
    کوچه ها
    هی جا عوض می کنند و
    همین که سر برگردانم
    صحنه ی بعدی را آماده کرده اند
    از لابلای فصل های نمایش
    بیرونم بکش
    برفی بر پیراهنم نشانده اند
    که آب نمی شود
    از کلماتی چون خورشید هم استفاده کردم
    نشد!
    و این آدم برفیِ درون
    که هی اسکلت صدایش می کنند
    عمق زمستان است در من
    ..
    اصلا
    از عمق تاریک صحنه پیدایم کن!
    از پروژکتورهای روز و شب
    از سکانس های تکراری زمین، خسته ام!
    دریا را تا می کنم
    می گذارم زیر سرم
    زل می زنم
    به مقوای سیاه چسبیده به آسمان
    و با نوار جیرجیرک به خواب می روم
    نوار را که برگردانند
    خروس می خواند.
    ..
    از توی کمد هم شده پیدایم کن!
    می ترسم چاقویی در پهلویم فرو کنند
    یا گلوله ای در سرم شلیک
    و بعد بگویند:
    " خُب،
    نقشت این بود"
    *******************




    می خواستم بمانم
    رفتم
    می خواستم بروم
    ماندم
    نه رفتن مهم بود و نه ماندن
    مهم
    من بودم
    که نبودم...
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    دختران شهر
    به روستا فکر می کنند
    دختران روستا
    در آرزوی شهر می میرند
    مردان کوچک
    به آسایش مردان بزرگ فکر می کنند
    مردان بزرگ
    در آرزوی آرامش مردان کوچک
    می میرند
    کدام پل
    در کجای جهان
    شکسته است
    که هیچکس به خانه اش نمی رسد
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    باد که می آید

    خاکِ نشسته بر صندلی بلند می شود

    می چرخد در اتاق

    دراز می کشد کنار زن ،

    فکر می کند

    به روزهایی که لب داشت.
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    گفتند

    شعرهای من

    جوشش دریاست

    خروش رود



    بیشک

    کمی بالاتر

    به چشمهای میرسند

    که تو هستی...
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا