در من همیشه عیسایی نفس می کشد
1
پاییز آمده است پشتِ پنجره
بیا برویم کمی قدم بزنیم.
نگران نباش!
دوباره باز می گردانمَت
به قاب عکس
2
این همه خط نوشتم وُ
یکی نستعلیقِ چشم های تو نشد!
3
یک لحظه تو را دیدم وُ
ابر شد.
حالا سال هاستْ مَشقِ آفتاب می کنم
4
خیابان های شهر را قدم می زنم هر روز
شاید دوباره ببینمَت
غافل از آن که سال هاستْ رفته ای از این شهر!