شعر اشعار مولانا

  • شروع کننده موضوع Ay Çocuğu
  • بازدیدها 5,757
  • پاسخ ها 787
  • تاریخ شروع

Ay Çocuğu

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/02/27
ارسالی ها
4,039
امتیاز واکنش
28,649
امتیاز
856
من اگر مستم اگر هشیارم

بنده چشم خوش آن یارم

بی‌خیال رخ آن جان و جهان

از خود و جان و جهان بیزارم

بنده صورت آنم که از او

روز و شب در گل و در گلزارم

این چنین آینه‌ای می بینم

چشم از این آینه چون بردارم

دم فروبسته‌ام و تن زده‌ام

دم مده تا علالا برنارم

بت من گفت منم جان بتان

گفتم این است بتا اقرارم

گفت اگر در سر تو شور من است

از تو من یک سر مو نگذارم

منم آن شمع که در آتش خود

هر چه پروانه بود بسپارم

گفتمش هر چه بسوزی تو ز من

دود عشق تو بود آثارم

راست کن لاف مرا با دیده

جز چنان راست نیاید کارم

من ز پرگار شدم وین عجب است

کاندر این دایره چون پرگارم

ساقی آمد که حریفانه بده

گفتم اینک به گرو دستارم

غلطم سر بستان لیک دمی

مددم ده قدری هشیارم

آن جهان پنهان را بنما

کاین جهان را به عدم انگارم
 
  • پیشنهادات
  • Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    من اگر پرغم اگر شادانم

    عاشق دولت آن سلطانم

    تا که خاک قدمش تاج من است

    اگرم تاج دهی نستانم

    تا لب قند خوشش پندم داد

    قند روید بن هر دندانم

    گلم ار چند که خارم در پاست

    یوسفم گر چه در این زندانم

    هر کی یعقوب من است او را من

    مونس زاویه احزانم

    در وصال شب او همچو نیم

    قند می نوشم و در افغانم

    پای من گر چه در این گل مانده‌ست

    نه که من سرو چنین بستانم

    ز جهان گر پنهانم چه عجب

    که نهان باشد جان من جانم

    گر چه پرخارم سر تا به قدم

    کوری خار چو گل خندانم

    بوده‌ام مؤمن توحید کنون

    مؤمنان را پس از این ایمانم

    سایه شخصم و اندازه او

    قامتش چند بود چندانم

    هر کی او سایه ندارد چو فلک

    او بداند که ز خورشیدانم

    قیمتم نبود هر چند زرم

    که به بازار نیم در کانم

    من درون دل این سنگ دلان

    چون زر و خاک به کان یک سانم

    چونک از کان جهان بازرهم

    زان سوی کون و مکان من دانم
     

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    من از این خانه به در می نروم

    من از این شهر سفر می نروم

    منم و این صنم و باقی عمر

    من از او جای دگر می نروم

    به خدا طوطی و طوطی بچه‌ام

    جز سوی تنگ شکر می نروم

    یک زمانی که ز من دور شود

    جز که در خون جگر می نروم

    گر جهان بحر شود موج زند

    من به جز سوی گهر می نروم

    بلبل مستم و در باغ طرب

    جز به سوی گل تر می نروم

    در سرم بوی میی افتاده‌ست

    تا چو می جز که به سر می نروم

    این چنین باغ و چنین سرو و چمن

    جای آن هست اگر می نروم
     

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    من اگر پرغم اگر خندانم

    عاشق دولت آن سلطانم

    هـ*ـوس عشق ملک تاج من است

    اگرم تاج دهی نستانم

    رنگ شاخ گل او برگ من است

    زانک من بلبل آن بستانم

    جز که بر خاک درش ننشینم

    جز که در جان و دلش ننشانم

    روز و شب غرقه شیر و شکرم

    در گل و یاسمن و ریحانم

    گر خراب است جهان گر معمور

    من خراب ویم این می دانم

    نظری هست ملک را بر من

    گر چه با خاک زمین یک سانم

    زر با خاک درآمیخته‌ام

    باش در کوره روم در کانم
     

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    من که حیران ز ملاقات توام

    چون خیالی ز خیالات توام

    به مراعات کنی دلجویی

    اه که بی‌دل ز مراعات توام

    ذات من نقش صفات خوش توست

    من مگر خود صفت ذات توام

    گر کرامات ببخشد کرمت

    مو به مو لطف و کرامات توام

    نقش و اندیشه من از دم توست

    گویی الفاظ و عبارات توام

    گاه شه بودم و گاهت بنده

    این زمان هر دو نیم مات توام

    دل زجاج آمد و نورت مصباح

    من بی‌دل شده مشکات توام

    ای مهندس که تو را لوحم و خاک

    چون رقم محو تو و اثبات توام

    چه کنم ذکر که من ذکر توام

    چه کنم رای که رایات توام

    سنریهم شد و فی انفسهم

    هم توام خوان که ز آیات توام
     

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    من از این خانه به در می نروم

    من از این شهر سفر می نروم

    منم و این صنم و باقی عمر

    من از او جای دگر می نروم

    خاکیان رو به اثر آوردند

    من ز اثیرم به اثر می نروم

    ای دو دیده ز نظر دورم کن

    من چو دیده به نظر می نروم

    بخت من زیر و زبر کرد غمش

    چون فلک زیر و زبر می نروم

    خانه چرخ و زمین تاریک است

    من ز خرگاه قمر می نروم

    گر چو خورشید مرا تیغ زند

    من ز تیغش به سپر می نروم

    بس بود عشق شهم تاج و کمر

    من سوی تاج و کمر می نروم

    گم کنم خویش در اوصاف ملک

    من در اوصاف بشر می نروم

    عشق او چون شجر و من موسی

    من گزافه به شجر می نروم

    زان شجر خواند یکی نور مرا

    ور نه من بهر خضر می نروم

    چون شجر خوش بکشم آب حیات

    من چو هیزم به سفر می نروم

    شمس تبریز که نور سحر است

    جز به نورش به سحر می نروم
     

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    ای مطرب این غزل گو کی یار توبه کردم

    از هر گلی بریدم وز خار توبه کردم

    گـه مـسـ*ـت کار بودم گـه در خمـار بودم

    زان کار دست شستم زین کار توبه کردم

    در جرم توبه کردن بودیم تا به گردن

    از توبه‌های کرده این بار توبه کردم

    ای می فروش این ده ساغر به دست من ده

    من ننگ را شکستم وز عار توبه کردم

    مانند مـسـ*ـت صرعم بیرون ز چار طبعم

    از گرم و سرد و خشکی هر چار توبه کردم

    ای مطرب الله الله می بی‌رهم تو بر ره

    بردار چنگ می زن بر تار توبه کردم

    ز اندیشه‌های چاره دل بود پاره پاره

    بیچارگی است چاره ناچار توبه کردم

    بنمای روی مه را خوش کن شب سیه را

    کز ذوق آن گنه را بسیار توبه کردم

    گفتم که وقت توبه‌ست شوریده‌ای مرا گفت

    من تایب قدیمم من پار توبه کردم

    بهر صلاح دین را محروسه یقین را

    منکر به عشق گوید ز انکار توبه کردم
     

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    گفتم که عهد بستم وز عهد بد برستم

    گفتا چگونه بندی چیزی که من شکستم

    با وی چو شهد و شیرم هم دامنش بگیرم

    اما چگونه گیرم چون من شکسته دستم

    خود دامنش نگیرد الا شکسته دستی

    اکنون بلند گردم کز جور کرد پستم

    تا من بلند باشم پستم کند به داور

    چون نیست کرد آنگه بازآورد به هستم

    ای حلقه‌های زلفش پیچیده گرد حلقم

    افغان ز چشم مستش کان مـسـ*ـت کرد مستم

    آمد خیال مستش مسـ*ـتانه حمله آورد

    چندان بهانه کردم وز دست او نرستم

    حلقه زدم به در بر آواز داد دلبر

    گفتا که نیست این جا یعنی بدان که هستم

    گفتم که بنده آمد گفت این دم تو دام است

    من کی شکار دامم من کی اسیر شستم

    گفتم اگر بسوزی جان مرا سزایم

    ای بت مرا بسوزان زیرا که بت پرستم

    من خشک از آن شدستم تا خوش مرا بسوزی

    چون تو مرا بسوزی از سوختن برستم

    هر جا روی بیایم هر جا روم بیایی

    در مرگ و زندگانی با تو خوشم خوشستم

    ای آب زندگانی با تو کجاست مردن

    در سایه تو بالله جستم ز مرگ جستم
     

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    گر جان منکرانت شد خصم جان مستم

    اندر جواب ایشان خوبی تو بسستم

    در دفع آن خیالش وز بهر گوشمالش

    بنمایمش جمالت از دور من برستم

    گوید که نیست جوهر وز منش نیست باور

    زان نیست ای برادر هستم چنانک هستم

    دوش از رخ نگاری دل مـسـ*ـت گشت باری

    تا پیش شهریاری من ساغری شکستم

    من مـسـ*ـت روی ماهم من شاد از آن گناهم

    من جرم دار شاهم نک بشکنید دستم

    بس رندم و قلاشم در دین عشق فاشم

    من ملک را چه باشم تا تحفه‌ای فرستم

    دل دزد و دزدزاده بر مخزن ایستاده

    شه مخزنش گشاده چون دست دزد بستم

    ای بی‌خبر ز شاهی گویی که بر چه راهی

    من می روم چو ماهی آن سو که برد شستم

    شمس الحق است رازم تبریز شد نیازم

    او قبله نمازم او نور آب دستم
     

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    رفتم ز دست خود من در بیخودی فتادم

    در بیخودی مطلق با خود چه نیک شادم

    چشمم بدوخت دلبر تا غیر او نبینم

    تا چشم‌ها به ناگه در روی او گشادم

    با من به جنگ شد جان گفتا مرا مرنجان

    گفتم طلاق بستان گفتا بده بدادم

    مادر چو داغ عشقت می دید در رخ من

    نافم بر آن برید او آن دم که من بزادم

    گر بر فلک روانم ور لوح غیب خوانم

    ای تو صلاح جانم بی‌تو چه در فسادم

    ای پرده برفکنده تا مرده گشته زنده

    وز نور رویت آمد عهد الست یادم

    از عشق شاه پریان چون یاوه گشتم ای جان

    از خویش و خلق پنهان گویی پری نژادم

    تبریز شمس دین را گفتم تنا کی باشی

    تن گفت خاک و جان گفت سرگشته همچو بادم
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا