شعر اشعار سونیا نوری

I.MehrDãd

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/05/31
ارسالی ها
13,289
امتیاز واکنش
163,097
امتیاز
1,321
سن
21
محل سکونت
جـَهَنَم
اشتیاق با تو بودن در سرم آتش گرفت
ناگهان در اشتیاق آخرم آتش گرفت
باورم شد رفته بودی رنگ قلبم زرد شد
باورم تا شد که رفتی،باورم آتش گرفت
مرغ بی بال خیالم عزم بام وصل کرد
عزم بام وصل کرد و در برم آتش گرفت
پیکرم نیلوفری شد بوی نام تو شنید
بوی نام تو که آمد پیکرم آتش گرفت
آمدم تا باده ی یاد تو در ساغر کنم
باده در ساغر که کردم،ساغرم آتش گرفت
دفتری پر از نگاهت پیش چشمم باز بود
از نگاه پر شرارت،دفترم آتش گرفت
خواب در چشمم نمی آمد از آن روز وداع
خپاب در چشمم که آمد،بسترم آتش گرفت
جامه ی صبری که گفتم بی تو در بر می کنم
جامه را تا آمدم که بردرم،آتش گرفت
ققنسی واره به جا خاکستری ماند از تنم
این عجب کز سوز دل،خاکسترم آتش گرفت
 
  • پیشنهادات
  • I.MehrDãd

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/31
    ارسالی ها
    13,289
    امتیاز واکنش
    163,097
    امتیاز
    1,321
    سن
    21
    محل سکونت
    جـَهَنَم
    شبی یک ذره از پلک قفس وا ماند و من رفتم

    دلم با کوهی از دلشوره تنها ماند و من رفتم



    به او هشدار دادم... قصد ماندن داشت انگاری

    کمی این پا و آن پا کرد و... آنجا ماند و من رفتم



    نمی دانم؛ ولی شاید زمینگیر نگاهی بود

    گرفتار غم امروز و فردا ماند و من رفتم



    برادرها به من اصرار می کردند باش! اما

    فقط یک تکه از پیراهنم جا ماند و من رفتم



    تن شهر از صدای زوزه های گرگ می لرزید

    پدر چشمش به دستان یهودا ماند و من رفتم



    تمام ماجرا این بود و از آن روز تا حالا

    هزاران سال در صدر خبرها ماند و من رفتم



    به او هشدار دادم ... قصد ماندن داشت اما... حیف!

    دلم بر روی دست سرد دنیا ماند و من رفتم...
     

    I.MehrDãd

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/31
    ارسالی ها
    13,289
    امتیاز واکنش
    163,097
    امتیاز
    1,321
    سن
    21
    محل سکونت
    جـَهَنَم
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!



    ،شقـــایق تا تـــو را دیده، چــه! کرده غنچــــه لب ها را
    چه حرصی می خورم می بینم این فرصت طلب ها را!

    ،شنیـــدم آسمـــــــــان گفتـه شبیه توست خــــورشیـــــدش
    نمی بـــایست داد اصــلا جـــــــواب بــــــــی ادب ها را

    تو از یک مـــاه کـــــامل هم بـــرایم مـــــاه تـــر هستی
    چـــه فخــــری می فروشم مـــــن تمــام نیمه شب ها را

    ،شفــــا بخش است چشمــــانت، لبـــت درمانگری حـاذق
    ببیـــن بستنــــد دکتــــــرهای بیـــچاره مطـــــب ها را!

    ،شِکرپـــاشی نکن با خنـــــده های گـــــاه و بی گـــــاهت
    شکستــی ارج و قـــرب این عســل ها را، رطب ها را

    ،امیــــد دل، قــرار جــــان، بقـــای عمـــر، نــــور چشم
    درو کــــردی بـــــه تنهـــایی تمــــام ایـــن لقـــب ها را...
     

    I.MehrDãd

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/31
    ارسالی ها
    13,289
    امتیاز واکنش
    163,097
    امتیاز
    1,321
    سن
    21
    محل سکونت
    جـَهَنَم
    شبی یک ذره از پلک قفس وا ماند و من رفتم
    دلم با کوهی از دلشوره تنها ماند و من رفتم



    به او هشدار دادم... قصد ماندن داشت انگاری
    کمی این پا و آن پا کرد و... آنجا ماند و من رفتم
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا