شعر اشعار مولانا

  • شروع کننده موضوع Ay Çocuğu
  • بازدیدها 5,758
  • پاسخ ها 787
  • تاریخ شروع

Ay Çocuğu

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/02/27
ارسالی ها
4,039
امتیاز واکنش
28,649
امتیاز
856
دل چه خورده‌ست عجب دوش که من مخمورم

یا نمکدان کی دیده‌ست که من در شورم

هر چه امروز بریزم شکنم تاوان نیست

هر چه امروز بگویم بکنم معذورم

بوی جان هر نفسی از لب من می آید

تا شکایت نکند جان که ز جانان دورم

گر نهی تو لب خود بر لب من مـسـ*ـت شوی

آزمون کن که نه کمتر ز می انگورم

ساقیا آب درانداز مرا تا گردن

زانک اندیشه چو زنبور بود من عورم

شب گـه خواب از این خرقه برون می آیم

صبح بیدار شوم باز در او محشورم

هین که دجال بیامد بگشا راه مسیح

هین که شد روز قیامت بزن آن ناقورم

گر به هوش است خرد رو جگرش را خون کن

ور نه پاره‌ست دلم پاره کن از ساطورم

باده آمد که مرا بیهده بر باد دهد

ساقی آمد به خرابی تن معمورم

روز و شب حامل می گشته که گویی قدحم

بی‌کمر چست میان بسته که گویی مورم

سوی خم آمده ساغر که بکن تیمارم

خم سر خویش گرفته‌ست که من رنجورم

ما همه پرده دریده طلب می رفته

می نشسته به بن خم که چه من مستورم

تو که مـسـ*ـت عنبی دور شو از مجلس ما

که دلت را ز جهان سرد کند کافورم

چون تنم را بخورد خاک لحد چون جرعه

بر سر چرخ جهد جان که نه جسمم نورم

نیم آن شاه که از تخت به تابوت روم

خالدین ابدا شد رقم منشورم

اگر آمیخته‌ام هم ز فرح ممزوجم

وگر آویخته‌ام هم رسن منصورم

جام فرعون نگیرم که دهان گنده کند

جان موسی است روان در تن همچون طورم

هله خاموش که سرمست خموش اولیتر

من فغان را چه کنم نی ز لبش مهجورم

شمس تبریز که مشهورتر از خورشید است

من که همسایه شمسم چو قمر مشهورم
 
  • پیشنهادات
  • Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    گر مرا خار زند آن گل خندان بکشم

    ور لبش جور کند از بن دندان بکشم

    ور بسوزد دل مسکین مرا همچو سپند

    پای کوبان شوم و سوز سپندان بکشم

    گر سر زلف چو چوگانش مرا دور کند

    همچنین سجده کنان تا بن میدان بکشم

    لعل در کوه بود گوهر در قلزم تلخ

    از پی لعل و گهر این بخورم آن بکشم

    این نبوده‌ست و نباشد که من از طنز و گزاف

    گهر از ره ببرم لعل بدخشان بکشم

    رخم از خون جگر صدره اطلس پوشید

    چه شود گر ز خطا خلعت سلطان بکشم

    من چو در سایه آن زلف پریشان جمعم

    لازمم نیست که من راه پریشان بکشم

    همرهانم همه رفتند سوی رهزن دل

    بگشایید رهم تا سوی ایشان بکشم

    گر کسی قصه کند بارکشی مجنونی

    از درون نعره زند دل که دو چندان بکشم

    ور به زندان بردم یوسف من بی‌گنهی

    همچو یوسف بروم وحشت زندان بکشم

    گر دلم سر کشد از درد تو جان سیر شود

    جان و دل تا برود بی‌دل و بی‌جان بکشم

    شور و شر در دو جهان افتد از عنبر و مشک

    چونک من دامن مشکین تو پنهان بکشم
     

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    در فروبند که ما عاشق این میکده‌ایم

    درده آن باده جان را که سبک دل شده‌ایم

    برجه ای ساقی چالاک میان را بربند

    به خدا کز سفر دور و دراز آمده‌ایم

    برگشا مشک طرب را که ز رشک کف تو

    از کف زهره به صد لابه قدح نستده‌ایم

    در فروبند و ز رحمت در پنهان بگشا

    چاره رطل گران کن که همه می زده‌ایم

    زان سبو غسل قیامت بده از وسوسه‌ام

    به حق آنک ز آغاز حریفان بده‌ایم

    ما همه خفته تو بر ما لگدی چند زدی

    برجهیدیم خمارانه در این عربده‌ایم

    گر علی الریق تو را باده دهی قاعده نیست

    هین بده ما ملک الموت چنین قاعده‌ایم

    فلسفی زین بخورد فلسفه‌اش غرق شود

    که گمان داشت که ما زان علل فاسده‌ایم

    آن نهنگیم که دریا بر ما یک قدح است

    ما نه مردان ثرید و عدس و مایده‌ایم

    هله خاموش کن و فایده و فضل بهل

    که ز فضله فایده فایده‌ایم
     

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    هله رفتیم و گرانی ز جمالت بردیم

    جهت توشه ره ذکر وصالت بردیم

    تا که ما را و تو را تذکره‌ای باشد یاد

    دل خسته به تو دادیم و خیالت بردیم

    آن خیال رخ خوبت که قمر بنده اوست

    وان خم ابروی مانند هلالت بردیم

    وان شکرخنده خوبت که شکر تشنه اوست

    ز شکرخانه مجموع خصالت بردیم

    چون کبوتر چو بپریم به تو بازآییم

    زانک ما این پر و بال از پر و بالت بردیم

    هر کجا پرد فرعی به سوی اصل آید

    هر چه داریم همه از عز و جلالت بردیم

    شمس تبریز شنو خدمت ما را ز صبا

    گر شمال است و صبا هم ز شمالت بردیم
     

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    در فروبند که ما عاشق این انجمنیم

    تا که با یار شکرلب نفسی دم بزنیم

    نقل و باده چه کم آید چو در این بزم دریم

    سرو و سوسن چه کم آید چو میان چمنیم

    باده تو به کف و باد تو اندر سر ماست

    فارغ از باد و بروت حسن و بوالحسنیم

    چو تویی مشعله ما ز تو شمع فلکیم

    چو تویی ساقی بگزیده گزین زمنیم

    رسن دام تو ما را چو رهانید ز چاه

    ما از آن روز رسن باز و حریف رسنیم

    عقل عقل و دل دل جان دو صد جان چو تویی

    واجب آید که به اقبال تو بر تن نتنیم

    چونک بر بام فلک از پی ما خیمه زدند

    ما از این خرگله خرگاه چرا برنکنیم

    همچو سیمرغ دعاییم که بر چرخ پریم

    همچو سرهنگ قضاییم که لشکر شکنیم

    ما چو سیلیم و تو دریا ز تو دور افتادیم

    به سر و روی دوان گشته به سوی وطنیم

    روکشان نعره زنانیم در این راه چو سیل

    نه چو گردابه گندیده به خود مرتهنیم

    هین از آن رطل گران ده سبکم بیش مگو

    ور بگویی تو همین گو که غریق مننیم

    شمس تبریز که سرمایه لعل است و عقیق

    ما از او لعل بدخشان و عقیق یمنیم
     

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    عقل گوید که من او را به زبان بفریبم

    عشق گوید تو خمش باش به جان بفریبم

    جان به دل گوید رو بر من و بر خویش مخند

    چیست کو را نبود تاش بدان بفریبم

    نیست غمگین و پراندیشه و بی‌هوشی جوی

    تا من او را به می و رطل گران بفریبم

    ناوک غمزه او را به کمان حاجت نیست

    تا خدنگ نظرش را به کمان بفریبم

    نیست محبوس جهان بسته این عالم خاک

    تا من او را به زر و ملک جهان بفریبم

    او فرشته‌ست اگر چه که به صورت بشر است

    شهوتی نیست که او را به زنان بفریبم

    خانه کاین نقش در او هست فرشته برمد

    پس کیش من به چنین نقش و نشان بفریبم

    گله اسب نگیرد چو به پر می پرد

    خور او نور بود چونش به نان بفریبم

    نیست او تاجر و سوداگر بازار جهان

    تا به افسونش به هر سود و زیان بفریبم

    نیست محجوب که رنجور کنم من خود را

    آه آهی کنم او را به فغان بفریبم

    سر ببندم بنهم سر که من از دست شدم

    رحمتش را به مرض یا خفقان بفریبم

    موی در موی ببیند کژی و فعل مرا

    چیست پنهان بر او کش به نهان بفریبم

    نیست شهرت طلب و خسرو شاعرباره

    کش به بیت غزل و شعر روان بفریبم

    عزت صورت غیبی خود از آن افزون است

    که من او را به جنان یا به جنان بفریبم

    شمس تبریز که بگزیده و محبوب وی است

    مگر او را به همان قطب زمان بفریبم
     

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    دم به دم از ره دل پیک خیالش رسدم

    تابشی نو به نو از حسن و جمالش رسدم

    یا رب این بوی طرب از طرف فردوس است

    یا نسیمی است که از روز وصالش رسدم

    این ز عشق است که مغزم ز طرب خیره شده‌ست

    یا که جامی است که از خمر حلالش رسدم

    یا چو بازی است که از عشق همی‌پراند

    یا کبوتربچگان از پر و بالش رسدم

    سرکشان از طرف غیب به من می آیند

    وین مددها همه از لـ*ـذت حالش رسدم
     

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    از بت باخبر من خبری می رسدم

    وز لب چون شکر او شکری می رسدم

    شکر اندر شکر اندر شکر است

    شکری در دهن است و دگری می رسدم

    هر دم از گلشن او طرفه گلی می سکلم

    هر زمان تازه گل از شاخ تری می رسدم

    خیره از عشق ویم کز هوسش هر نفسی

    عاشق سوخته خیره سری می رسدم

    آن یکی زرد شده کآتش او می کشدم

    وین دگر هست که از وی نظری می رسدم

    وان دگر بر در آن خانه او بنشسته

    که در ار باز نشد بانگ دری می رسدم

    وان یکی بر سر آن خاک سرک بنهاده

    که ز خاکش صفت جانوری می رسدم
     

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    منم آن دزد که شب نقب زدم ببریدم

    سر صندوق گشادم گهری دزدیدم

    ز زلیخای حرم چادر سر بربودم

    چو بدیدم رخ یوسف کف خود ببریدم

    سر سودای کسی قصد سر من دارد

    کی برد سر ز کف آنک از آن سر دیدم

    چو بگفتم نبرم سر سر من گفت آمین

    چون غمش کند ز بیخم پس از آن روییدم

    این چه ماه است که اندر دل و جان‌ها گردد

    که من از گردش او بس چو فلک گردیدم

    جان اخوان صفا اوست که اندر هوسش

    همه دردی جهان در سر خود مالیدم

    اندر این چاه جهان یوسف حسنی است نهان

    من بر این چرخ از او همچو رسن پیچیدم

    هله ای عشق بیا یار منی در دو جهان

    از همه خلق بریدم به تو برچفسیدم

    زان چنین در فرحم کز قدحت سرمستم

    زان گزیده‌ست مرا حق که تو را بگزیدم

    بنهان از همه خلقان چه خوش آیین باغی است

    که چو گل در چمنش جامه جان بدریدم

    اندر آن باغ یکی دلبر بالاشجری است

    که چو برگ از شجر اندر قدمش ریزیدم

    بس کنم آنچ بگفت او که بگو من گفتم

    و آنچ فرمود بپوشان و مگو پوشیدم

    شمس تبریز که آفاق از او شد پرنور

    من به هر سوی چو سایه ز پیش گردیدم
     

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    مادرم بخت بده است و پدرم جود و کرم

    فرح ابن الفرح ابن الفرح ابن الفرحم

    هین که بکلربک شادی به سعادت برسید

    پر شد این شهر و بیابان سپه و طبل و علم

    گر به گرگی برسم یوسف مه روی شود

    در چهی گر بروم گردد چه باغ ارم

    آنک باشد ز بخیلی دل او آهن و سنگ

    خاتم وقت شود پیش من از جود و کرم

    خاک چون در کف من زر شود و نقره خام

    چون مرا راه زند فتنه گر زر و درم

    صنمی دارم گر بوی خوشش فاش شود

    جان پذیرد ز خوشی گر بود از سنگ صنم

    مرد غم در فرحش که جبر الله عزاک

    آن چنان تیغ چگونه نزند گردن غم

    بستاند به ستم او دل هر کی خواهد

    عدل‌ها جمله غلامان چنین ظلم و ستم

    آن چه خال است بر آن رخ که اگر جلوه کند

    زود بیگانه شود در هوسش خال زعم

    گفتم ار بس کنم و قصه فروداشت کنم

    تو تمامش کنی و شرح کنی گفت نعم
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا